اخلاقیات آخوندی و اخلاقیات گروه رجوی

مژگان پورمحسن :

چند روز پیش روی سایت میهن تی وی مقاله ای از آقای سیامک نادری از اعضای قدیمی و سابق گروه رجوی  خواندم. از همان خطوط اوليه حالم بد شد و نمی توانستم به خواندن ادامه دهم. من این آقا را نمی شناسم و از زندگی ایشان تا پیش از خواندن این مقاله کاملاً بی خبر بودم. اما ازهر کلمهٔ نوشتهٔ ایشان چنان درد حقیقی به من منتقل میشد که تمام وجودم را فریادی بلند فرا گرفته بود و چون نمی خواستم اطرافیان را نیز بهم بریزم فریاد در گلویم باقی ماند.
فکر نکنید سؤال داشتم که چرا؟ دیگر بعید می دانم پس از اینهمه سال که هزاران نفرازاین گروه جدا شده اند باز کسی سؤال داشته باشد چرا این گروه که زمانی سازمانی مطرح در زمینهٔ فعالیت سیاسی نوجوانان و جوانان طی سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۱ در ایران بود تبدیل به گروهی مازوشیست شد.
وقتی نیرويی سیاسی در مبارزهٔ سیاسی اش شکست می خورد، اولین حرکت درست و منطقی مورد سؤال قرار دادن هدف و استراتژی آن نیروست و در این مورد مسئولیت شکست همیشه با کادر رهبری آن نیرو بمثابهٔ تصمیم گیرندگان واقعی است و آنها در برابر طیف نیروهایشان و مردم باید جوابگو باشند.
وقتی نیروی چریکی یا شبه نظامی یا ارتشی در جنگ با ارتشی دیگر شکست می خورد باز مسئولیت شکست نظامی بعهدهٔ رهبری نظامی جنگ است و آنها هستند که  بعنوان تصمیم گیرندگان و استراتژیست های نظامی و مشاورین اصلی دولتها باید پاسخگوی مردم باشند.

بنا به ادعای مسعود رجوی درآغاز کتابی در مورد کشته شدن موسی خیابانی و اشرف ربیعی( رجوی) و دهها کادر همراهشان، این مسعود رجوی بوده که بتنهايی نظريه پرداز و طراح « عاشورای مجاهدین » بوده و علی زرکش صرفاً صحبتهای شفاهی رجوی را می نوشته و « برادران » هم فقط گوش می کرده اند. از همین ادعا متوجه میشویم که این « سازمان» در همان دوران، دگردیسی خود را انجام داده بوده و بيک « گروه شبه سیاسی» تبدیل شده بوده که حتی بسیاری از اعضا و کليهٔ هواداران آنهم از این دگردیسی کاملاً بی خبرند! بهمین دلیل هم دهها هزار هوادار در سراسر ایران و بخصوص تهران و شمال ایران فعالانه در خیابانها روزنامهٔ
« مجاهد» و کتابهای « سازمان» را می فروشند، در تظاهرات و گردهمايی ها شرکت می کنند و حملات چماق بدستان و پاسداران را بدستور « سازمان» صرفاً با شعار پاسخ می دهند حتی وقتی از این « میلیشیا» يعنی هواداران تشکیلاتی بخش دانش آموزی، بخش دانشجويی و بخش کارگری، چندین نفر کشته، صدها نفر مجروح و بیش از هزار نفر دستگیر شده اند! هواداران ، آنهايیکه در خیابانها و کوچه ها و میدانها مورد حمله و تعرض واقع شده وسلامتی و جان خود را از دست می دهند از « سازمان» فرمان گرفته اند که هيچگاه مقابله به مثل نکنند و در واقع مظلومانه و بی دفاع بمیرند تا « سازمان» به وزارت کشور آمار دهد و در سطح سیاسی این خونها بثمر نشیند!
در جامعه ای که صدها سال است نظامی غیر از دیکتاتوری مذهبی، سیاسی، جنگی و فرهنگی نشناخته اِعمال دیکتاتوری بنام سانترالیسم دمکراتیک کار سختی نیست. نیروها دمکراسی را نمی شناسند، بسیار جوان و بی تجربه اند ولی دلشان آنقدرساده و روحشان آنقدر پاک است که به « سازمان» اعتماد می کنند. نمی دانند
« سازمان » بواقع کیست اما حماسه های شهدا بخصوص « برادران استثنائی رضايی ـ احمد، رضا و مهدی» را خوانده اند و فکر می کنند « سازمان» يعنی این قهرمانان، پاکان و گلها و غیر از این هیچ.
فکر می کنند « سازمان» به بازوی اجرائيش « میلیشیا » واقعاً اعتماد دارد و هر چه لازم باشد را به او میگوید!
نسل انقلاب نمی داند « سازمان » نام مستعار مسعود رجویست و مهمترین توان وی « دیکتاتوری مطلق» و بزرگترین خصوصيت وی « حفظ خود» است. کادرهای بالای مجاهدین متأسفانه نه شجاعت رویارويی با رجوی را داشتند نه صداقت جدايی و افشای واقعيات را. البته نا آگاهی و بی مایگی و اعتماد کورکورانه هم مزید بر علت است. اما همهٔ این عقب ماندگیها و خود پرستیها و ترسها در « بالای سازمان» بهايی از پايين سازمان میطلبد و آن ذبح هزاران هزار نو جوان دسته گُل ودل پاک و بسیار شجاع و جوان نازنین و سروهای بلند بالا از زیباترین باغ انسانی این وطن بود. درحالی که آنها بگفتهٔ «سازمان» در مبارزهٔ سیاسی بودند، رجوی تابلوی ذبح آنها را ترسیم می کرد البته بدون حضور خودش!
گروه سیاسی بسیار فعال در جامعه را همه می شناسند بخصوص وقتی به هواداران آنها پوشیدن لباسهای یکرنگ و یک مدل توصيه شود، دیگر انگشت نما شده و در همه جا « لو رفته اند». هیچ انسان عاقلی فکر نمی کند که بدون هیچ آمادگی قبلی میشود هزاران هزار نوجوان و جوان و خانوادهٔ شناخته شده  در مدرسه و دانشگاه و محل کار و بازارو اداره و محله و شهر بخصوص توسط رژیم ضد بشری را ظرف يک یا چند روز مخفی نمود. هیچ ذهن سالمی فکر نمی کند که این جمعيت عادی غیرنظامی را میشود چریک کارکشته اعلام کرد و در حال جنگ با رژیم!!
نتیجهٔ کار مشخص بود. رژیم ضحاک خمینی هزاران خون سروهای جوان را از سی خرداد ۱۳۶۰سر کشید و
سیر نشد و بقيه را در تابستان ۱۳۶۷ بصورت یکجا و دسته جمعی و مخفیانه در سراسر ایران برسینهٔ دیوار نهاد و خونشان را به رژیم نیمه نفس خودش تزریق نمود تا مدتی دیگر برسرقدرت بماند.

در رابطه با حاکميت آخوندها و ضدیت من با این جانوران نوشته ام و باز هم خواهم نوشت اما این نوشتار در رابطه با گروه رجویست که مستمراً خودش ـ از میان معدود باقیمانده گان و جان بدربردگان شکنجه های قبر و قیامت لاجوردی وکشتارهای وحشتناک رژیم آخوندهای جنايتکارـ قربانی می گیرد! بسیاری از مردم از این جنون رجوی حیرت زده اند و از هر کس آشنايی با این گروه داشته یا دارد می پرسند « این رنج دادن و اذیت کردن معتقدین بخود دیگر از کدام بیماری روانی رجوی سرچشمه می گیرد؟»

وقتی جریانی با عدم صداقت و ناراستی رهبری میشود قربانیانش در وهلهٔ اول از میان باورمندان به آن رهبری ناپاک و مزورگرفته میشوند. مگر از باورمندان به خمینی در دوران تغییر رژیم از پادشاهی به ولایت فقیه کشته نشدند و مگر در جنگ ایران و عراق، خمینی هزاران باورمند بخود را کلید بهشت در گردن روی مین نفرستاد؟
پس این از ذات حیله گر و دروغگوی قدرت طلب و خود پرست درمی آید. حال اگر این رهبری ادعای مذهبی و حاکميت دو دنیای افراد را داشته باشد دیگرفاجعه بینهايت میشود زیرا  نه جای انتقاد و اعتراض و مخالفت با چنین رهبری می ماند و بالطبعِ آن نه جای پذیرش انتقاد و بازبینی و تصحیح کارها و کنار رفتن از قدرت.

اگر رجوی صداقت داشت تابلوی عاشورا برای نیروهای از آن بی خبر ترسیم نمی کرد.
اگر رجوی صداقت داشت خمینی مرتجع را مجاهد اعظم خطاب نمی کرد.
اگر رجوی صداقت داشت یک سازمان سیاسی را که می بایست دمکراتیک باشد قبضه نمی کرد و اعضای قدیمی آنرا تبدیل به عناصری صرفاً اجرايی نمی نمود.
اگر رجوی صداقت داشت جنگ قدرت بین خودش و خمینی را جنگ بین دمکراسی و دیکتاتوری نمی خواند و در اینراه چشم و چراغ مردم ایران ـ هزاران نوجوان و جوان ـ را هیزم جنگش نمی کرد.

اگر رجوی صداقت داشت در جنگ قدرت بین خودش و خمینی، خودش بتنهايی به جنگ خمینی می رفت.
اگر رجوی صداقت داشت، مسئولیت شکست مبارزهٔ مسلحانه را بعهده می گرفت و پاسخگوی نیروهای باقیمانده میشد و این نیروهای زنده مانده می بودند که آیندهٔ خویش و مبارزه با رژیم را رقم می زدند.
اگر رجوی صداقت داشت مطمئن باشید بقول قدیمی ها « پا از گلیم خویش دراز نمی کرد» و امروز سرنوشت حداقل سه نسل بدست وی و با یاری تمام قد خمینی و رژیم آخوندی به این رقّت باری در وطن و خارجه
نمی بود.

جاوید ایران
مژگان پورمحسن

۲۳ دسامبر۲۰۱۷