![](http://www.if-id.de/if-id-Oldsite/images/de/iranian_in_de/alavi_va_momeni_dar_parke_monsouri_paris.jpg)
*نقل از سیمرغ ، شماره ۱۰۷ ، سال ۱۳۸۴ . ۱ـ محمد پروین گنابادی در این زمان عضو کمیتهء مرکزی حزب تودهء ایران بود و بعدها در جامعهء غیر سیاسی بعنوان مترجم کتاب «مقدمهء ابن خلدون» شناخته شد.
بزرگ علوی در اواخر فروردین۱۳۶۴در پاریس و چند روزی در خانهء ما اقامت داشت. در روز ۲۶همین ماه محمود کتیرائی نیز از بلژیک به دیدار علوی آمد .در این روز گفتگوهائی میان ما صورت گرفت که روی نوار ضبط شد .گفتگوی من با علوی بویژه بر سر مسئلهء فرقهء دموکرات و حکومت خودمختار آذربایجان بود.اما گفتگوی کتیرائی، چنانکه دیده میشود ،در آغاز جنبهء ادبی داشت ولی بعد به مسائل سیاسی ـ اجتماعی کشیده شد.
باقر مومنی
علوی : چه چیز را نفهمیده بودی ؟
کتیرایی : بعضی از ابیات حافظ را. ولی مولوی یا سعدی به نظر من یک خط دیگری است. سعدی من حیث المجموع درس اخلاق میدهد . مولوی هم مدرس است؛ در حالی که می خواهد همه چیز را رها بکند ولی دارد درس اخلاق میدهد ؛ این اخلاقش هم یک نوع اخلاق خاصی است . من در ایران متوجه این قضیه شدم برای اینکه به عمق آنها رفتم . رفتم در این خانقاه های ایرانی . مثلا در همدان اینها دستگاه های وسیعی داشتند ، در حدود خراسان هم همینطور ؛حالا از تهران چیزی نمیگویم .
علوی :چه دستگاهی؟
کتیرایی: دستگاه خانقاه و شیخ ومولوی و مثنوی و از این چیزها ؛و بهیچوجه نمی شد با اینها هم زبانی کرد ، یعنی دیالوگ مشکل بود ، تقریبا غیر ممکن بود ،هر چه بیشتر خواندم بیشتر فهمیدم که این کتابها تاثیر زهر آلودی روی ما ایرانی ها گذاشته . حالا شاید این که من می گویم خیلی اغراق باشد ولی بهر حال سعدی یا مولوی …
علوی :یعنی حافظ هم تاثیر زهرناکی گذاشته ؟
کتیرایی :حافظ را نمی توانم بگویم .حافظ خیلی مشکل است و ایرانی ها یی هم ، حتی ایرانی های درس خوانده ،که بتوانند بخوانند و بشکافند تعدادشان زیاد نیست؛ البته چیزی که از آن می فهمند مطلب دیگری است. ولی مولوی و سعدی با این که استعاره ها و لغات مشکل دارند باز هم خیلی تاثیر میگذارند . اعتقاد به روح و مجردات و یا اعتقادهای دیگری مثل اعتقاد به « دستی که به دندان نتوان برد ببوس »که یک نوع مدارا است،مدارا که نه ، یک نوع سازشکاری است درست و حسابی به خواننده القا میشود . حالا من می خواستم نظر جنابعالی را بدانم .
علوی :من نمی توانم با نظر شما موافق باشم « بیا تا گل بیفشانیم و …؟
مومنی :بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم …
علوی :«بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم ـ فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم »این را شما قبول ندارید؟
کتیرایی : من دربارهء حافظ حرف نمی زنم …
علوی :همان سعدی هم تجربیات یک عمر خودش را بیان می کند ، بیشتر از این هم نیست، ولی این را به زبانی بیان میکند که پایهء زبان فارسی شده .سعدی از این نظر برای من مهم است نه از لحاظ اینکه چه گفته .
کتیرایی :من هم از این جهت حرفی ندارم ، فارسیش که حرف ندارد.
علوی :خوب همین است دیگر، البته به آن خوبی که محجوب پریشب تعریف می کرد من نمی توانم تعریف کنم اما این که دیگر واضح است که سعدی آ دمی است سفر کرده، و جهان دیده هم که« بسیار گوید دروغ ».آنوقت گاهی از کاشغر سر در میآورد و گاهی از هندوستان … اینهارامیشود گفت کشکی است ولی بهر حال یک عمر سفر کرده . اینها یک رشته تجربیات هستند واو اینها را بیان کرده و چه خوب هم بیان کرده…
کتیرایی : در فصاحت و بلاغتش که حرفی نیست ، ولی محتوایش چه؟
علوی : محتوایش برای ما مهم نیست . پایهء زبان ما فارسی است ، فارسی سعدی است . امروز این برای من مهم است، ببخشید برای من مهم است ، نه افکارش . شما خودتان گفتید آدمی مثل رایش پیدا می شود که تمام افکار دنیا رامنقلب می کند. افکار چند هزار سال پیش که امروزبرای ما مهم نیست . اگر کسی افکار ما را منقلب کرده و ما را به این روز سیاه نشانده افکار آن مرد عرب مهمل دزد پدر سوخته است نه افکار سعدی . بر عکس ،به نظر من اینها خواسته اند تا یک اندازه ای آن افکار را تعدیل کنند،حتی مولوی هم کارش این بوده.بدبختانه من اشعارش را از حفظ نیستم، خوانده ام ولی یادم رفته . مگر شما تصور می کنید همه افکار مارکس را حالا هم میشود قبول داشت ؟ مارکس در یک جایی می گوید که کاپیتالیست هیچ وقت نمیتواتد چیزهای ضد دین بسازد. این که مهم نیست ، اما اساس افکار او که این نیست . می خواهم بگویم افکار ما در حال تکامل و تغییراست و ما از آنجا کشف می شویم .اما دربارهء یک ملت عقب مانده ای مثل ما، اگریک آخوند متعفنی می آید چهار میلیون نفر جمعیت را به خیابان میآورد این نتیجه قرآن است ، نتیجهء حرفهای اوست.
کتیرایی :حالا که به اینجا رسید یک سوالی بکنم بعد مرخص بشوم . نظر شما راجع به توده های مردم چیست؟ می فرمایید یک آخوند متعفن چهار میلیون آدم را به خیابان میکشاند. آیا این چهار میلیون متعفن تر نیستند؟
علوی :چرا. اما این چهار میلیون در نتیجهء اسلام، در نتیجهء قرآن متعفن شده اند . حرف بر سر همین است.همین که الآن با مسلسل از من وشما انتقام می کشند، ـ خیلی حرف ارتجاعی است اگه آدم بخواد اینها را رو بکند ـ اینها تودهء مردمند، اما هر کاری ما می کنیم برای این است که اینها را به حرکت وا داریم؛ هر چیزی که یک آخوندی، یا یک قلدری، به آنها میگوید حرفهایش فوری به دل ننشیند، کاری کنیم که اینها خودشون حرکت کنند. البته این به تودهء مردم ما محدود نیست. چرا آنها را میگویید ؟ تودهء اروپایی را بگوئید ، تودهء امریکایی را بگوئید. ببینید چه طور رای میدهند.آقای ریگان ۵۱٪ رای آورده ، اصلا۵۱ ٪ رای داده اند و از این۵۱٪ باز هم مثل اینکه ۵۱ ٪به ریگان رای موافق داده اند ، یعنی ۲۵٪ به او رای داده اند ،؛آنوقت او با همین ۲۵٪ روی کار آمده . آنهای دیگر ، آنهایی که رای ندادند آنها هستند که ما را به این روز نشانده اند .درموردریگان که اینطوربود.
مومنی : فکر میکنم منظور کتیرایی بیشتر آنهایی است که رای میدهند ، یعنی آنهائی که به میدان میآیند.
علوی : آنهایی که رای میدادند تا حالا که رای نداده اند.
مومنی :یعنی همان چهار میلیون ، منظور اینست.
علوی :آن چهار میلیون که رای میدهند، آنها حالا تحمیر شده اند ـ اگر بخواهیم اصطلاح آخوند ها را بکار ببریم ـ آنها مجذوبند ، مجذوب یک چیز واهی گندیده هستند . نیست اینجور؟… من یک حرف خیلی خیلی ارتجاعی می زنم ، البته نظر خودم است . اگر بخواهیم رو به دمکراسی برویم ، رو به دمکراسی، همینطوری کشکی که نیست ؛ اگر بخواهیم رو به دمکراسی برویم حرف مصدق صحیح است ؛ بایستی آنهایی که سواد ندارند رای ندهند . آنهایی که سواد ندارند نباید حق رای داشته باشند اما آن کسانی که انتخاب میشوند باید تعهد کنند که رای دهندگان خودشان را در عرض ۵ سال تربیت کنند ؛ سواد یادشان بدهند .این یک دمکراسی است .
مومنی :بیسواد ها که رای دهنده به آنها نبوده اند که آنها موظف باشند با سوادشان کنند.
علوی : نه نه ! آنهایی که رای گرفته اند ، آنها که میخواهند رای دهندهء تازه پیدا کنند آنها باید رای دهندگان را باسواد کنند که مدام بر تعدادشان افزوده بشود .
مومنی : یعنی مثل اروپاییها با سواد بشوند ؟
علوی : بله ، ولی نه .
مومنی : پس منظورت چیست؟
علوی : خوب، در هر صورت تعداد رای دهندگان آنها بیشتر ازمال ماست . در ایران اگر بیسواد ها کنار بروند همان بیست سی هزار تا باقی میماند .
شخص ثالث (شناخته نیست ) : این حرف آقا بزرگ بنظر شما ارتجاعی نیست ؟
مومنی :لازم نیست کسی بگوید ، خودش میگوید ارتجاعی است ، درست هم میگوید!
کتیرایی :این کلمه برای من هیچ مفهومی ندارد،آنقدر دستمالی شده که مفهوم خودش را از دست داده. البته حالا از زبان آقای علوی مفهوم خاصی پیدا میکند . من حرفهایی را که بعدا خواهم گفت دو تا پشتوانه میتواند داشته باشد و یکیش شما هستید. که البته اوریژینال نیست و من دنبالش را گرفته ام ودربارهء آن فکر کرده ام ، به خصوص در رابطه با وقایع اخیر ایران و ریگان ، این دوتا. بعدا در قسمت ها ی دیگر در این باره صحبت میکنم. اما حالا در همین مورد، آیا شما عقیده دارید با باسواد شدن مردم کارها درست می شود ؟ آیا شما عقیده دارید که توده مردم بعلت بیسوادی است که از فاشیسم یا توتالیتاریسم طرفداری می کنند؟
علوی : نه ، نه! طرفداری از فاشیسم یا توتالیتاریسم در اثر توهمشان است . مثلا اگر فاشیسم آلمان را بگیریم هیتلر آمد گفت که من به همه شما در افریقا یک ملک بزرگ میدهم : ازآفریقا تا اوکراین . اینجاها جمعیت ندارند، آدم ندارند و من این چیزها را به شما میدهم .این توهم بود. و رفتند . رفتند وبیست میلیون کشته دادند . مردم بدبختانه اینطورند ! منتها هر قدر فهم عمومی زیادتر بشود توهم ممکن است کمتر تاثیر داشته باشد. بقول فرنگی ها اینها ایلیوزیونیست هستند ، با ایلیوزیون می شود جمعیت را به حرکت در آورد . نیست اینجور؟
مومنی :ولی این جمعیتی که بقول تو دچار توهم شدند همشان با سواد بودند .
علوی :البته ، با سواد بودند .
مومنی :اگر اینطور باشد در ایران توهم پراکنی ها کارش نگرفته، یعنی مردم در اثر توهم بدنبال قدرت نرفته اند و قدرت را تائید نکرده اند ، و با اینکه نود درصد شان بیسوادند مثل آلمانها دنبال توهم نرفته اند.
علوی :الان چطور؟ الان یک فاشیسم مذهبی داریم یا نه؟
مومنی :نه ، بحث بر سر این بود که دمکراسی ارتباط به بیسوادی وباسوادی مردم دارد یا نه .
علوی : نه ، با سوادی که فقط خواندن و نوشتن نیست ، منظورم از باسوادی روشن کردن مردم است، که بتوانند منافع خودشان را تشخیص بدهند. البته کسانی که سواد بیشتری دارند این امکان هم باحتمال زیاد وجود دارد که بهتر روشن بشوند .
مومنی :الان فکر میکنی اینها چه ایلیوزیونی برای مردم ایران به وجود آورده اند ؟
علوی :خوب، میروید به بهشت .
مومنی :چه ربطی به بهشت دارد؟
علوی :به! چطور ربطی به بهشت ندارد ؟ برای همین بهشت میروند یک میلیون کشته میدهند.
مومنی :یعنی آن چهار میلیون آمده بودند بروند به بهشت ؟
علوی :نه . او آمد وعده داد،گفت که آزادی میدهم ، فلان میدهم ، چه میدهم ،اقتصادتان بهتر میشود . حرفهایی که همین جا در پاریس زد . این حرفها مردم را نرم کرد.
مومنی : پس نه بهشت بود و نه خانه در افریقاو نه چیز دیگری از این قبیل .
علوی :نمیدانم ، پس چه بود؟
مومنی :یعنی میخواهی بگویی همین حرف بهشت و اینها بود ؟
علوی :بنظرم همین ها بود ، حالا شما میگوئید اینها نبود . بله ، به نظرمن که اینها بود.
مومنی : تو که گفتی خمینی گفت وضع زندگی بهتر میشود ، اقتصاد بهتر میشود…
شخص ثالث : نه، آقا بزرگ راجع به فاشیسم آلمان دارد حرف می زند .
مومنی : نه ، صحبت راجع به ایران بود.
علوی :آقاهفت میلیون هشت میلیون در آلمان بیکار بود.
مومنی :میدانم ، نه ، راجع به ایران صحبت بود که آقابزرگ گفت چهارمیلیون را به خیابان آورد….
کتیرایی :من میخواهم یک سوالی طرح کنم . دقیقاٌ یادم نیست ولی شما تقریبا چنین نوشته اید که اکثریت مردم در هر کجای دنیا معتقدند « دستی که به دندان نتوان برد ببوس».
مومنی :یعنی چه،دستی که به دندان نتوان برد ببوس .
علوی :یعنی اگر نمی توانی مقاو م ت بکنی تعظیم بکن .
مومنی : یعنی اگر نمیتوانی گازش بگیری؟…
علوی :بله،یعنی اگر نمیتوانی گازش بگیری تملقش را بگو .
مومنی : یعنی آقا بزرگ چنین مطلبی را مطرح کرده بود؟
کتیرایی :این حکم یک فرهنگ است و از اشعار سعدی است، ولی ایشان که خودشان تشریف دارند ، گویا خودشان هم نظرشان این بود که تائید کردند .اگر اینطور باشد بنابراین می شود فکر کردکه…
علوی :بالاخره یا مقاومت باید کرد یا تعظیم کرد دیگر.ولی بدبختانه اینجور نیست. حالا من نمیدانم به چه مناسبت این حرف را زده ام .
مومنی : منظور از بد بختانه چیست ؟ بدبختانه مقاومت می کنند یا بد بختانه تعظیم می کنند ؟
علوی : نه ! نه ، بدبختانه یک عده ای هیچ کاری نمی کنند .حالا من نمی دانم این رابه چه مناسبتی گفته ام .
مومنی :بهتر نیست که آدم نبوسد و هیچ کار دیگری نکند؟
کتیرایی :نه ،آن که وحشتناک تر است. مثلا همین الآن فرض کن ، فرض محال ، در ایران یک انقلاب بشود و افراد واقعا شایسته ای هم بیایند مسئولیت ها را به عهده بگیرند. خوب ، اولین کاری که می شود اینست که آنهایی که مخالف این برنامه هستند ولی …من خودم سرتاسر خیابان را بعد از انقلاب رفته ام ،این موضوع هم در ذهنم بود . نگاه می کردی میدیدی ، اِ هه!این مغازه اینجا بود و هنوز هم هست، دوره شاه بود حالا هم هست . آن یکی هست؛ آن بابا را من میشناختم ، دوره شاه پشتک و وارو زده بودهنوزآنجا دارد می چاپد . اِهه ، عجب .فقط یک عده اینجا گرفتار میشوند . یعنی اکثریت مردم ، آنطور که میگویند توده های زحمتکش یا اسمش را نمیدانم چه میگذارند ، یا خرده بورژوا و فلان و اینها که اصلا من نمی فهمم چی هست ، اینها همیشه جای خودشان را نمیدانند، تا نوبتی برسد، مثلا استالینی برسد و برخوردی بشود وگرنه اینها همینطور هستند و هیچ چیز هم نمیگویند. عکس شاه است می گذارد آنجا، عکس خمینی است میگذارد آنجا، فردا یوسف گرجی است می گذارد آنجا . بعدهم در هر دوره ای،درهر رژیمی می بینی این بابا هست. من همین الان در حزب کمونیست بلژیک دیده ام .چندین نفر از اعضایشان را میشناسم که گاه از هر خرده بورژواـ بقول خودشان ـ بدترند و مبتلا تر هستند . مسئله ای که از هر چیزی وحشتناکتر است ، ولی حزب کمونیست بلژیک اینها را بعنوان عضو میپذیرد . یک وقتی یک شخصی نوشته بود که شما راجع به ایران خبری چاپ کردید ـ دوره ای بود که هنوز کمونیست ها گرفتار نشده بودند ـ نوشتید که در ایران زندانیان سیاسی را آزاد کردند در حالی که اینها را که آزاد کردند زندانی سیاسی نبودند ،اگر هم بودند یکصدمشان سیاسی بودند . ملاحظه می فرمایید؟ این فکر مال من نیست ولی من به آن معتقد شده ام و آن اینکه اکثریت مردم ،آن دهقان که کار میکند،آن آدم های معمولی عقلشان از خیلی از آدمهای به اصطلاح انتلکتوئل بیشتراست ، عقل معاششان ، عقل روابطشان ، هر جا منافعشان کار می کند آنجا هستند. همین آدم هایی که ادعا میکنند روشنفکرند ، آنهایی که خلق خلق میکنند خودشان را مضحکه میکنند که میخواهند به اینها چیز یاد بدهند . در هر حال مردم مضحکه نخواهند شد؛ منافع خودشان را در این می بینند که دنبال خمینی بروند.
علوی :یعنی منافعشان را دیدند که یک میلیون بروند کشته بدهند؟
کتیرایی : به نظر من آری .
علوی :نمیدانم.
کتیرایی :خیلی عجیب است ، ولی در جنگ دوم آلمان ها چقدر کشته دادند ؟
علوی :من که گفتم، آنها روی ایلیوزیونی رفتند . می خواستند سرزمین های وسیع اوکراین را بگیرند و افریقا را.
مومنی : یعنی نازیسم بالفعل برای آنها کاری نکرد ؟ آنها را فقط در ایلیوزیون نگه داشت؟
علوی :کرد ، بیکاری را از بین برد .
مومنی : پس ایلیوزیون نبوده .
علوی : نه ،ببخشید . بالفعل نکرد که کرد، جاده های اتوبان را ساخت ، یک مرتبه یک میلیون را در جاده ها و خیابانها ریختند . اما آن بیچاره ها که نمی دانستند اینها برای جنگ است .از این کارها کرد ، هرزگی های توی خیابانها را از بین برد.خوب وقتی که شما با آلمانها صحبت میکنید اینها را به رخ آدم میکشند. اقتصاد آلمان به حرکت افتاد ؛سرمایه داری که تا آن موقع ساکت نشسته بود و کار نمی کرد براه افتاد. از این کارها کرد ولی همهء اینها به آن جنگ منتهی شد که بیست میلیون آدم در آن کشته شدند .
مومنی : آن جنگ هم برای تحقق به قول شماهمان به اصطلاح ایلیوزیون بوده. حالا دنیای سرمایه داری و کمونیسم دست به دست هم دادند وجلوشان را گرفتند ، نگذاشتند این ایلیوزیون برای مردم آلمان تحقق پیدا بکند این مسئله دیگری است و ربطی به هیتلر ندارد .
علوی : ولی خوب ، مردم رفتند ، کشته شدند .
مومنی :خوب مردم یعنی هر آدمی برای خوشبختی اش کشته میشود.
علوی : بله همین دیگر، یا باید دستش را گاز بگیری و یا بایستی تعظیم بکنی… راستی من یک چیز دیگری بگویم ، که بدبختانه خیلی ارتجاعی بنظرمیآید.
مومنی :امروز از دنده ارتجاع بلند شده!
علوی : نه، نه، نه.احزاب کمونیست دردنیا جزء (نامفهوم) شدند . واقعیت اینست دیگر ، ما نباید بگوییم ولی واقعیت اینست . برای چه این گروه های تروریستی فراوان شدند ؟ برای اینکه دیدند کاپیتالیست ها اینطــــورند،سوسیالیست ها اینطورند، کمونیست ها اینطورند، حالا میگویند ما خرابش میکنیم .
کتیرایی : با استناد به مارکس.
مومنی :بالاخره آقا بزرگ یک حرف حسابی زد .
علوی : که چی؟
مومنی :همین آخری.
علوی :بنظر من دنیا رو به تکامل است و میشود این تکامل راتسریع کرد . خوب ، رجاله ها، لکاته ها همیشه هستند ؛ گاهی قدرتشان بیشتراست و گاهی کمتر ولی بهر حال اوضاع و احوال دنیا رو به تکامل است . من خودم را میگویم. خیال می کردم در نتیجهء یک جهش می شود این تکامل را تسریع کرد؛ گاهی هم البته این ممکن است.
کتیرایی : آقای طبری یک مقاله ای داشت راجع به « بوف کور».
مومنی : کی ؟
کتیرایی :سال ۵۷ ، دم دم های انقلاب . درواقع به نظر من رسید درباره هدایت یک باز اندیشی کرده . چون سالهای پیش، … خوب اونجا مینویسد رجاله های دنیا همین هیئت های حاکمه هستند.
علوی : یعنی سرمایه داری هستند .
کتیرایی : بله ، این حرفهای مجرد .
علوی : بارک الله.
کتیرایی: این که من از جنابعالی سوال کردم برای همین بود . نظر جنابعالی چیه که در دنیای حی و حاضرو نه در دنیای مجردات، هیئت حاکمه، فلان و بهمان، اینها وجود دارند ، انسانها به هم برخورد می کنند و کسانی هستند که مظهر آن رجاله ها باشند. پس جنابعالی عقیده دارید که فقط هیئت حاکمه نمی تواند رجاله باشد ،در تودﮤ مردم هم رجاله هست.
علوی : مثل همان آقا که میگوید کاپیتالیست ها همه رجاله هستند و سوسیالیست ها همه فرشته.
کتیرایی : بله ، همین، بله.
مومنی : در همان مقالهء طبری ؟
علوی :حتماً دیگر.
کتیرایی : بله بله.
علوی : خیلی آسان است این جور گفتن.
اکرم مومنی : آقا بزرگ ، این نوار را که پر کردید یادگاری است ؛ من نمیگذارم پاکش کنید هان! من به دیگران کار ندارم. شما راجع به من صحبت کنید.
علوی :خانم اکرم خانم ، شما واقعا زن خوبی هستید ، قربان شکل ماهتان بروم؛ شما واقعا زن خوبی هستید . از صبح تا غروب اینجا خدمت می کنید ؛ خوراک میآوریدو ظرف میشورید…
مومنی : ببین به زن چه جوری نگاه میکند!
علوی : من اینجوری نگاه نمی کنم ، اینجوری می بینم.
علوی : چه حزب توده ای ؟ کجاست حزب توده ؟ حزب توده مدتی است که نیست .
مومنی :از کی مثلا؟
علوی : این دیگر تدریجی است . من نمی توانم دست بگذارم روی یک نقطه… از وقتی که رادمنش نبوده.
مومنی :قبلا بود ؟
علوی : قبلا یک لک و لکی میکرد.
مومنی : قبلا ، یعنی مثلا وقتی عباس شهریاری و ساواک حزب را در داخل داشتند و در خارج هم کامبخش و اسکندری با رادمنش بودند؟
علوی :توباید روی یک نقطه ای دست بگذاری حالا چند سال بیشتر یا کمتر .حزب توده مگر وجود دارد. من با کی میتوانم بد باشم ؟با کی ها بد باشم؟ طبری که به جند گی افتاده . این دیگر خیانت هم نیست ، جند گی است .کیانوری که (نامفهوم)، حالا من او را چکارش کنم ؟ دیگران هم که بیچاره ها …
مومنی : نه ، الان در همین اروپا که ما هستیم یک نیرویی هست، در همین فرانسه یک عده ای هستند که خیلی هاشان هم بچه های خوبی هستند ، جوانهای خوبی هستند ،آنها توده ای هستند.
علوی : من نمیدانم.
مومنی : برای تو مطرح نیست ولی برای من مطرح هستند. توده ای های مشخص و قابل لمسی وجود دارند که باید با آنها زندگی کرد.
علوی : من که نمیدانم و نمی شناسم …توگفتی که میگویند تو با حزب توده بدی . من هم میگویم من با حزب توده بد نیستم.اگر گروههایی هستند که اینجا دارند کار میکنند و شرافتمندانه کار میکنند …
مومنی : شرافتمندانه راه غلط میروند.
علوی :من که نمی دانم آنها چکار میکنند ، چرا حرف در دهن من میگذاری ؟
مومنی : نه ، شرافتمندانه راه غلط حزب توده را میروند .
علوی : من نمی دانم . اگر اینطور است که بله ،اگر طور دیگری است آنوقت من آنها را ندیده می گیرم.
مومنی : نمیشود ندیده گرفت . اشکال کار در همین جاست.
علوی :من که با آنها هیچ تماسی ندارم .
مومنی : من میدانم تو تماس نداری. من خودم را میگویم . من می خواهم با حزب توده ، یعنی توده ایهای مجسم ، ارتباط داشته باشم و ناگزیرم،برای اینکه اینها نیرویی هستند واکثراهم آدم های خوبی اند،منتهاراه غلط میروند، ومن نمی خواهم
ارتباطم با اینها قطع بشود بلکه بر عکس می خواهم راه گفتگو بین من و آنها بر قرار باشد و تو اصلا برایت مطرح نیست ، موجودیت ندارند و طبیعی هم هست . تو نمی نویسی ولی من که آنها راقبول دارم و می خواهم رابطه داشته باشم باید بنویسم و پخش هم بکنم ، بعد شماها کف بزنید ؟ ، آنهم یواشکی ، توی اتاق .
علوی :خوب، داری کارخوبی میکنی.
مومنی :برعکس،من میگویم کار خوبی نمیکنم برای اینکه دارم آلت دست تو و ساعدی میشوم .حرف من همین است…
میبینید اینها چه جور به رفقایشان نارو میزنند !…
اکرم مومنی :کاری بکن که آقا بزرگ سال دیگر هم بیاید.
علوی :توهم دیواری از دیوار من کوتاه تر ندیده ای. من انقدر فحش در این سی ساله شنیده ام ،خوب اینهم یک چیزی اضافه بر آنها.
مومنی : من که فحش نمیدهم بابا ، تو تا حالا شنیده ای من فحش بدهم ؟من هر چه گفته ام سزا بوده ، ناسزا نبوده.
علوی : این دیگر بدتر…
کتیرایی : من در دوره جوانی ام که فاشیست بودم ، بعد هم طرفدار خلیل ملکی بوده ام دراین چند سال اخیر، یعنی دراین هفت هشت سال اخیریک چیز را فهمیدم و آن اینست که این حزب توده ، علی رغم تمام ایراد هایی که می شود به آن گرفت ، واقعا به ایران خدمت کرده. من صمیمی ترین انسانها، با شرف ترین و با ایمان ترین آدمها را درمیان توده ای ها دیده ام . البته شما می توانید در کنار اینها اسم آدمهائی را هم که اینطور نبودند ذکر کنید ولی من در میان مذهبی هایی که میشناختم یک نفر را هم نمی توانم با این صفت ها ذکر بکنم ،در میان جبهه ملی هایی که می شناختم یک نفر شریف را هم نمیتوانم اسم ببرم.
مومنی :حتی خود مصدق؟
کتیرایی:در مورد مصدق، من مصدق را از نزدیک نمی شناختم ،آدم هایی را میگویم درحدسنجابی وهمین حضرات دیگر.اما در میان کمونیستهایی که اینجا هستند ، یعنی آنهایی که مدعی هستند کمونیست هستند ، یک نفر را ندیدم که شیاد نباشد . شاید وجود داشته باشند،اما من ندیدم. در پاریس هم این چند ساله ندیدم ؛هر بار که هر کدامشان را که دیده ام معلق و وارو میزنند . اما کسانی که در حزب توده ،هم دورهء شما بوده اند یا بعد از شهریور بیست عضو حزب توده بوده اند ، در میان اینها به کسانی بر حسب تصادف در جریان زندگی بر خوردکرده ام واقعا تعجب کرده ام که چطور در محیط ایران یک چنین کسانی ممکن است وجود داشته باشند. در این اواخر که کتاب کشاورز۸ را که میخواندم، ، علی رغم تمام انتقاداتی که دارد،دیدم این نکته را متذکر شده؛ بعد هم کتاب« مهربان»۹را که چند ماه پیش می خواندم با تعجب دیدم او هم همین حرف مرا تائید میکند.
علوی : اسم کتاب یادتان هست؟
کتیرایی : من حافظه ام خیلی خراب شده . اسم کتاب یادم رفته .من این کتاب را با علاقه خواندم . او به قول خودش، در متن کتاب میگوید « من عمری را در جبهه ملی تباه کردم» و حالا بعد از یک عمر از این راه برمیگردد . حالا اگر سنش رادر نظر بگیریم البته از او گذشته و این آدم دیگر کاری نمی خواهد بکند اما اگر به همان کتابش توجه بکنیم باستناد همان نوشته هایش واقعا وقوفی پیدا کرده، و این وقوف سی سال طول کشیده که خودش پروسه ای است و از امروز به فردا نشده . خوب او هم کما بیش به همین نتیجه رسیده .من که خودم یک روزی طرفدار این بودم که ۱۷ شهر قفقاز را فتح بکنم ، من که طرفدار سوسیالیسم خلیل ملکی بودم ، پیش از اینکه این کتاب را بخوانم یک جزوه نوشتم که ـ بدون اینکه ارتباطی بین این دوتا باشد و حتی توارد هم نمی شود گفت چون من موضوع دیگری را گرفته بودم و به خیال خودم کار تحقیقی کرده بودم ـ خلیل ملکی را نقد کردم و می بینم حرف من با حرف او که در یک زمینهء دیگری است تطابق دارد. ملاحظه میفرمایید؟
به هر حال، درهمین جهت ، مثلا در مورد طبری که البته هیچ آشنایی با او نداشته ام ولی میبینم این نثری که طبری داشته و دارد، برای من از نثر سعدی بهتر است؛ حالا این امروزیها که نثر ندارند،این روزنامه هایی که اینجا چاپ می کنند هرستونش را بگیرید شاید بیست تا غلط از آن در بیاید . این چریکها که از سر تا پا لباسهای مزون پاریس می پوشند و پولهای مفتی که از پدرانشان یا نمی دانم از کجا ها برایشان میآید ، اینها نه فارسی میدانند و نه حتی زبان خارجی میدانند خودشان هم در نهان ، یعنی بین دو نفر اقرار دارند که تمام مستنداتشان هر چه باشد مال حزب توده است . کتاب «سرمایه» ، حالا خوب ترجمه شده یا نه ،هر چه باشد مال حزب توده است، و امثال این کتابها.
من خودم در بعد از کودتا کتابهایی لازم داشتم .یک روز رفتم یک جایی پشت شهرداری ، یک توده ای کتابفروش بود، کتابها ونشریات حزب توده را در یک جای امنی پنهان کرده بود.با یکی ازدوستان رفتیم یک مقداری رااز آن خریدیم ؛دیدم تا آن بالا کتابهای حزب توده ردیف شده است .خوب در جبهه ء ملی ندیده ام . من با خیلی از جبهه ملی ها نشست و برخاست داشته ام،مثلا با امثال این بهاری(؟) ساعتها نشسته ام و صحبت کرده ام، و همین طور دیگران و دیگران ، یکی را ندیدم که اصلا بتواند چیزی بنویسد ، حتی دکتر مصدق فارسی اش فارسی نبود.تازه برنامه ای هم که داشت طوری بود که آخر الامر ترجیح داد ایران برود در دامن امریکا ولی آنطرفی نشود . البته این تجربیات ناقص بنده است، نمیدانم درست تشخیص داده م یا نه .بگذریم فرمایشی که شما کردید قبول دارم ،آن حرف هدایت را هم قبول دارم ولی خوب اینطوریست دیگر .
علوی :حرفهای بسیار جالبی بود. زندگی شما هم خودش جالب است .نیست اینجور ؟
مومنی : باز دارد کلک میزند.
کتیرایی :البته این را هم بگویم که توده ای ها من را کتک زده اند. یعنی دردبیرستان شرف که بودم از آنهاکتک خوردم، با چماق.
اکرم مومنی : من از روزی که خودم را شناختم ، میگویند حزب توده کارهایی کرده که درست نبوده .
مومنی : و بر عکس .
اکرم مومنی : یعنی کارهایی که کرده درست بوده ؟ اگر حزب توده درست کار کرده بود که ما به اینجا نمی رسیدیم . من از دست حزب توده ایها اینجا آمده ام . اگر توده ایها نبودند من چرا باید خانه و زندگیم را داغون کنم .من فقط از دست توده ایها اینجا آمده ام . البته خودم که کاره ای نبودم…
علوی : اما این (اشاره به مومنی)
اکرم مومنی : آقامون راتوده ایها چشم نداشتند ببینند. علتش چه بود؟ این آقا یک زمانی گفته بود که حزب توده بعد از ۲۸مردادمرده. در حقیقت هم دیگر حزب توده ای وجود نداشت . حالاآمده اند میگویند تو چرا این حرفها را میزنی . تلفن میزدند مومنی را گرفتند،امشب ریختند به خانه اش زنش را بردند . اینها همه دسیسه بود که ما مجبور بشویم فرار کنیم و گرنه ما کاری نداشتیم .این برخوردها هم از رفقای نزدیک خودمان شروع شد. آقای کتیرایی ، شما چرا اینهمه از حزب توده تعریف میکنید. یکی از رفقای صمیمی ما آقای جاوید فر که تعریفش را می کردیم . او وقتی که باقر در پاریس بود هر دو روز یکمرتبه حداقل زنگ میزد یا خانهء ما میآمد ببیند کاری دارم،ندارم. من می خواستم به پاریس بیایمگفتم آقای جاوید فر اینقدر پول لازم دارم ،دوازده هزار تومن لازم دارم . تهیه کرد و به من داد. میگفت بیشتر هم میخواهی بدهم .فقط پول هم نبود، کمکهای خیلی زیادی به من میکرد،هر کاری میخواستم انجام میداد.اما بعد از انقلاب وقتی ما یک خانه خریدیم میگفت امروز میآیم، فردا میآیم . یواش یواش متوجه شدم که اصلا نمی خواهد بیاید . چرا؟ برای اینکه حزب توده گفته بود خانهء مومنی نرو، با باقر مومنی تماس نگیر. دوستی اگر این باشد … توده ایها اینطورند ،توده ای یعنی همین.
کتیرایی :خانم ، من برای اینکه سوء تفاهم نشود حرفم را تکمیل میکنم .این رایش را احزاب کمونیست آلمان و سوئد و غیره و غیره تکفیرش کردند ، درست زمانی که دکترین مارکس را داشت تعمیق میکرد و بسط میداد. ملاحظه می فرمائید ؟ بعد هم گفتند دیوانه است والآن هم حزب کمونیست فرانسه یک کتاب چاپ کرده و نوشته« ویلهلم رایش» از سال هزارو نهصد سی و چند دیوانه شد . این کتاب را حزب کمونیست فرانسه ده سال پیش چاپ کرده است…
*نقل از سیمرغ ، شماره ۱۰۷ ، سال ۱۳۸۴
۱ـ محمد پروین گنابادی در این زمان عضو کمیتهء مرکزی حزب تودهء ایران بود و بعدها در جامعهء غیر سیاسی بعنوان مترجم کتاب «مقدمهء ابن خلدون» شناخته شد.
۲ـ جهانگیر تفضلی از موسسین حزب پیکار و مدیر روزنامهء « ایران ما» بود که بعدها بعنوان یکی از سیاستمداران طرفدار دربار همیشه ماٴموریت ها و مقامات دولتی گوناگونی بر عهده داشت.
۳ـدکتر نصرت الله جهانشاهلو ، معاون پیشه وری در دولت دموکرات آذربایجان بود که پس از سقوط آذربایجان به شوروی و سپس آلمان شرقی رفت و بعد ها ساکن آلمان غربی شد. او نویسندهء کتاب «سرگذشت ما و بیگانگان» در دو جلد است که در آلمان چاپ شده است.
۴ـ منظور انور خامه ایست که در سال ۱۳۲۶همراه با خلیل ملکی از حزب تودهء ایران انشعاب کرد. اشارهء علوی در اینجا به کتاب سه جلدی او با عنوان « پنجاه نفر و سه نفر » ، «فرصت از دست رفته » و «از انشعاب تا کودتا» است.
۵ـ سعید نفیسی عضو هیئت مدیرهء« وکس» یا انجمن فرهنگی روابط ایران با شوروی بود که در تهران فعالیت فرهنگی داشت و یکی از کارهای آن تشکیل نخستین «کنگرهء نویسندگان ایران» بود که در سال۱۳۲۵تشکیل شد.
۶ ـ سرگذشت ما و بیگانگان در دو جلد ،چاپ آلمان.
۷ـ صفحهء ۱۱۰ ، فرصت بزرگ از دست رفته ( جلد دوم ، خاطرات دکتر انور خامه ای )انتشارات هفته ، تهران ، بهمن ۱۳۶۲
۸ـ فریدون کشاورز عضو سابق کمیتهء مرکزی حزب تودهء ایران ، نویسندهء کتاب « من متهم میکنم کمیتهء مرکزی حزب تودهء ایران را» .
۹ـ رسول مهربان عضو سابق حزب ایران و جبههء ملی ایران، نویسندهء کتابهای « بررسی مختصر احزاب بورژوازی لیبرال در مقابله با جنبش کارگری و انقلابی ایران» و « گوشه هایی از تاریخ معاصر ایران ». اشارهء کتیرایی به مقدمهء کتاب اولی است .
admin: webmaster@if-id.de
استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع است
سایت انتگراسیون مسئولیتی در قبال محتوا و یا صحت منابع دیگر ندارد
Das if-id übernimmt keine Verantwortung für den Inhalt der weiterleitenden Links und anderen Quellen!
Copyright©www.if-id.de 2005-