فیروز نجومی :
این بررسی از تجزیه و تحلیل و یا باوری بر میخیزد که ظاهرا تقاوتی قائل نیست بین ایدئولوژی برخاسته از اندیشه انسانی در ارتباط با جهان مادی و ایدئولوژی برخاسته از دین و باور باحکام الهی- ماورائی. آنچه تا کنون در برابر ایدئولوژی حاکم ارائه شده است، در بهترین وجهش “سیاسی” است و از ایدئولوژیهایی بر میخیزد که هدف شان نهایتا کسب قدرت است در این جهان. این در حالی استکه ایدئولوژی حاکم، ماهیتا، دینی است و اساس آن تنها اعتقاد به یکتایی و یگانگی خداوند و کتاب مقدس قرآن و رسول او ست. که درباور و رفتاری، همچون تبعیت و تقلید، تسلیم و اطاعت از امر و امیال الله و پیروی از قواعد و مقرارت شریعتاسلامی، بازتاب مییابند.
نقد سیاستها و برنامه ریزیهای حاکم، تحت عنوان “اسلام سیاسی،” خود کنشی ست محافظه کارانه، غالبا، برخاسته از هراس از گریز پیروان و طرفداران سیاسی، افزوده بر تعقیب و دستگیری و زندان، همراه تحمل درد و رنجی ناگفتنی. چون اسلام در حالیکه مدعی بخشندگی و مهربانی ست، از هر گونه رحم و مروتی خود داری میکند در کیفر و مجازات آنانان که به وحدت و یکتائی و یگانگی او کوچکترین شک و تردیدی بخود راه دهند، همچون مشرکین و کافرین و منافقین که قرار است بسوزند در آتش جهنم و زنده شده بار دیگر که تکرار شود تا ابد. برداشتی مبنی بر این فرض، ارائه میشود که در واقع اسلام سیاسی، ایدئولوژی ایست جدا از اسلام بعنوان یک کیش مقدس، چنانکه گویی اسلامی هم هست که سیاسی نیست و برکنار است از همه دسیسه ها و فریبکاریها و فتنه بازیها در سوی کسب قدرت. حال آنکه همچنانکه اشاره شد، اسلام دینی ست ذاتا سیاسی چون قدرت در نهادش نهفته است، در نهاد آیه های مقدس قران، در نهاد احکام الهی و ماورائی. حرف قران مقدس، از آغاز تا انتها حرف قدرت است و اقتدار گرائی. پاداش و کیفر تنها از قدرت و توانی بر میخیزد که میتواند به کردار و پندار و گفتار آدمیان شکل ببخشد.
اساسا، ساختار یک ایدئولوژی نظیر ایدئولوژی کمونیستی و هر ایدئولوژی دیگری از جمله ایدئولوژی فاشیستی، برخاسته است از انسان و واکنش و انگیزه های او نسبت به شرایطی که در آن زندگی میکند. حال آنکه، قوانین و قواعد شریعت اسلامی و باورهای دینی، بر عکس ایدئولوژیهای برخاسته از اندیشه و تفکر انسانی، قبل از آنکه بر مسند قدرت قرار بگیرند، در رفتار و گفتار و پندار افراد جامعه نهادین گردیده است. ارزشها و باورها، رسم و رسوم عبادات دینی، بذری ست که از بدو تولد در نهاد ما کاشته میشود و با آنها به سنین شباب و بلوغ میرسیم. دینی که نام خود و اجداد خود را از آن بر میگیریم، بسی بسیار دشوار است کهی خود را رها سازیم از بند و زنجیر قواعد و مقررات که ما را در تمامی دوران بیداری باسارت میکشد.
این در حالی ست که باور باصل و اصول ایدئولوژی های ساخت اندیشه بشر، مثل، ایدئولوژی کمونیستی، فاشیستی و یا دموکراتیک و لیبرالیسم، باورهایی نبوند و نیستند که انسان با آن قدم بعرصه وجود نهد و از یک نسل به نسل دیگر انتقال دهد. مثل، باور به لا الله الا الله، عبارتی که گوئی با آن باورمندان همه زاده میشوئد. که چه بخواهیم و یا نه در ما نهادین میگردد، بدون آنکه هرگز دریابیم چگونه و در چه زمانی بدرون ما راه یافته و چنان ریشه دوانده که بسیاری در دفاع آز آن آماده اند که از زندگی خود بگذرند. پدیده ای که بیشتر شاهد بر وقوع آن در منطقه خاورمیانه بوده ایم.
ایدئولوژی کمونیستی، نیز، برغم شور و هیجانی که در آغاز در جهان و بعدا دراتحاد جماهیر شوروی بپا کرد، بیک ایدئولوژی ای تبدیل گردید بیگانه با جامعه و فرهنگ و هرچه حزب کمونیست بیشتر خشن و سرکوبگرتر گردید و هرچه شدیدتر بر ابزار قدرت تکیه نمود، بیگانگی با جهان بینی کمونیستی در جامعه توسعه و گسترش بیشتری یافت. در حالیکه بیگانگی با اصل و اصول دین بسادگی اتفاق نیفتد. حتی وقتی خود را از دین پاکزادایی هم کرده باشیم. از انجا که دین در همه عرصه های زندگی حضور دارد، هر چند بی رنگ، بدشواری میتوان با آن به ستیز برخاست، بویژه، در زمانی که دین و متولیانش بر فراز منبر قدرت صعود نمایند.
این بدان معناست که اسلام را بعنوان یک دین میتوان پذیرفت تا آنزمان که پاسخگوی نیازهای معنوی و روحانی مردم بوده باشد. دینی که قلمرو خویش، عالم ماورایی و غیر مادی و معنوی را ترک نموده و در عالم “سیاست” و یا در بازی “قدرت” ورود کند، دیگر نمیتواند دین باشد، بلکه یک ایدئولوژی سیاسی ست که محور اصلی آن کسب قدرت است و سلطه جویی.
در واقع ، الله،، پیامبر را برای همین امر برگزیده بود، برای “هدایت” “بندگان” خود براه “مستقیم،” راه تسلیم و اطاعت و فرمانبری، راهی که تنها بواسطه تبعیت و پیروی از “شریعت” میسر میگردد. این بدان معنا ست که “رسالت” پیامبر اسلام در اصل سیاسی بوده است چون «هدایت بندگان» بزبان سیاست «فرمانروایی و فرمانبری» خوانده میشود. البته که اسلام در فرآیند تکاملی به سیاست تبدیل گردید. از آنزمان که محمد بمدینه گریخت و برای نجات از وضع فلاکت بار و بی چیزی و تنگدستی، بفکر تشکیل لشگری افتاد که بتواند راه را بر کاروان قریشی ها که از شام به مکه میرفتند بسته و ثروت هنگفتی را بچنگ آورد، ضمن اینکه “انتقام” خود را از قریشی ها که دست رد بر سینه او نهاده بودند بستاند.
اما، در شرایطی که دین و قدرت در وحدت و غیر قابل جدایی و تشخیص از یکدیگراند، چگونه میتوان دین را از قدرت متمایز ساخت، بویژه در زمانیکه مظهر هر دو، دین و قدرت یکتا است و یگانه، مثل، ولی فقیه که او، نیز، هم جلوه دین است و هم تبلور قدرت. یعنی که بسادگی نمیتوان اسلام را بعنوان یک دین و اسلام را بمثابه یک ایدئولوژی سیاسی از یکدیگر جدا ساخت. در چنین شرایطی نقد نظام حاکم ضرورتا از نقد دین آغاز میگردد، نه از نقد سیاست. چه در نظام ولایت، ساختار قدرت تحت سیطره ی دین است، بدست دین و برای دین و حفظ و پایداری آن بکار گرفته میشود، حفظ و پایداری اصل و اصولی که مردم بدان باور دارند و انرا “مقدس” میپندارند. چرا که باور بان اصول نهایتا به تسلیم و اطاعت و فرمانبرداری ختم میشود.
بی دلیل نیست که پس از تقریبا گذشت نیم قرن، هنوز حکومت ولایت فقیه، بمثابه یک حکومت سیاسی مورد تحلیل قرار میگیرد، نه یک حکومت دینی، چرا که نقد دین مخاطره انگیز است و خطر ناک.
در حالیکه نهادهای نظام شاهی، همه، بوسیله آخوندها مصادره شده، و تنها میتوانند در پیروی از اراده ولی فقیه و پیروان او بگردش در آیند و در تحکیم ارزشها و باورهای دینی باجرای وظایف خود بپردازند. این واقعیت، نیز، پذیرفته شده است که رئیس جمهور، رئیس کارگزاران ولایت فقیه ست. این است که هیچ رئیس جمهوری تا کنون نتوانسته است از اراده ولایت، سرپیچی نماید.
اینروزها، باید روزهایی بشمارآیند برزخی، اگرچه دیر زمانیست که جامعه در عالم برزخ زندگی میگذراند، اما، واقعیت این است که هماکنون با شدت بیشتری میتوان بودن در عالم برزخ را احساس کرد. عالم برزخ را میتوان دورانی خواند قبل از رسیدن به روز نهایی، روز بازگشت بزندگی و حسابرسی، روز قیامت. حتی آن بخش از جامعه که دوران شاهنشاهی را تجربه نکرده اند، قربانی این دوران برزخی اند. همگان باوضاع اسفبار کنونی مینگرند و با خود میاندیشند که چه بودیم و چه شدیم؟ که حداقل در دو روایت متفاوت بیان میگردد، یکی بزبان دین و قدرت و دیگری روایتی ست که از ترس قهر و خشونت و تنبیه ومجازات به بیان در نیاید و درون آدمی را همچون موریانه میخورد؛ و آن روایت دگراندیشان است و روایت محرومان از قدرت و ثروت.
بی نیاز از توضیح است که روایت دین و قدرت در انحصار روحانیت برهبری ولی فقیه است، فقیهی سراسر شور و شیفته گسترش دین اسلام و حکومت اسلامی، تنها حکومتی که در برابر قدرتهای جهانی، مرکز کفر و الهاد، قد بر افرازد و شکوه و عظمت را به دین اسلام، بویژه به اسلام امامتی- فقاهتی بازگردانیده است. که اگر هم ناله و شکوه ای در جامعه اسلامی هست، طبیعی ست که باشد، اما، مسئولین بتدریج راهکارهای مناسب را برای حل این مشکلات خواهند یافت، چه جای نگرانی ست. باید به امدادهای الهی امیدوار بود. اگرچه، در این مقطع زمانی ولی فقیه در خواهد یافت که آیا در برابر طوفان اسرائیلیها دوام خواهد آورد یا به استقبال فرار رسیدن قیامت می شتابد؟
روایت دگر اندیشان و مخالفان و محرومان، در واقع، از نقد روایت دین و قدرت بر میخیزد که معمولا همراه است با درد و رنج برخاسته از تقریبا نیم قرن تجربه عبودیت و بندگی، حقارت و خواری، تحمل مصیبت و نکبت، نیم قرن روضه و خطبه خوانی و وارونه سازی حقایق بر فراز منبر قدرت، نیم قرن فراخوان بسوی جهاد و شهادت و زندگی ابدی درآغوش حوریان همیشه باکره بهشتی. نیم قرن، پند و اندرزهای تقوا و پرهیزکاری و بنیان نهادن یک جامعه اخلاقی، نیم قرن، امریکا ستیزی و براه اندازی ارتش مزدوران در خدمت نابودی اسرائیل که همگان شاهد بوده اند که تا کنون بچه فضاحتی رسیده و به چه رسوائی بیشتری دچار خواهد شد با ابزار توطئه و آتش بپا کردن در منطقه. اما، همین بس که بگسترش فقر و فلاکت، گرانی و بیکاری و توسعه فساد و فحشای فراگیردر جامعه اخلاقی ولایت بنگری تا به پوچی و بیهودگی روایت حاکم واقف شوی. اگر متولیان دین هنوز از حرمتی برخوردارند، بلحاظ باور به تقدس و تقوای آنان نیست، بلکه بلحاظ قدرتی ست که تمرکز یافته است در ولایت فقیه و پیروان وی. این ساختار را هرچه زودتر باید ویران کرد، ساختار دین و قدرت که تولید و باز تولید میشود در حوزه های علمیه، نهادی که زیر مشتهای محکم جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی بزودی ویران میگردد.