از مبارزين باسك تا دادگاه حميد نورى!

 

بهرام آرش :

تازه پشت لبهامان سبز شده بود و دنيا را طور ديگرى ميديديم! براى اينكه خودمان را متمايز بدانيم، كتاب هاى ممنوعه ميخوانديم! هر چيزى كه بوداربود برايمان عطر دل انگيزى داشت! از كله هايى كه بوى قومه سبزى ميداد ، خوشمان ميامد. خوش داشتيم كه كله هاى ما هم چنين بويى دهد و با افتخار و لذت از زبان سرخ كه سر سبز را ميدهد برباد، سخن ميگفتيم! از كينه و تنفر و خشم انقلابى سخن ميگفتيم! هر نفرتى را از ديكتاتور ها مقدس ميشمرديم! از ابتذال فرهنگى گپ ميزديم، فيلم فارسى را مستهجن ميدانستيم و دنبال فيلم هاى قهرمانى ميگشتيم! از فيلم هاى “تاكسى درايور” با بازى روبرت دنيرو ، “شعله هاى خشم” مارلون براندو، “كلبه عمو تم ” و غيره لذت ميبرديم1

كتاب چه بايد كردها را ميخوانديم و روى فنر هاى تخت بدون تشك ميخوابيديم و براى تمرين و امادگى براى شكنجه تمرين ميكرديم. راديوهاى ممنوعه گوش ميكرديم! فيلم مبارزين باسك كه بر پرده سينما امد، سالها از هوش و ذكاوت چريكهاى باسك با شور شعف سخن ميگفتيم.از ليلا خالد و انقلابيون فلسطين و ايرلند شمالى حرف ميزديم و با همه انتقادات عاشق كشور شورا ها هم بوديم، عاشق كوبا و ويتنام بوديم، چه گوارا را ميپرستيديم، از انقلابيون الساوادور و حتى مرتجعين قبيله اى ظفار حمايت ميكرديم. بطور ضمنى از حضور ارتش سرخ در افغانستان انقلابى سخن ميگفتيم، لنين و استالين را اموزگار طبقه كارگر ميدانستيم. براى نزديكى به طبقه كارگر , لباس و شلوار ژنده و پاره ميپوشيديم و هر انچه كه با سختى و رنج و زحمت از دولتمندان و نسل پدران ما بدست امده بود، با تحقير مينگريستيم و برايمان پشيزى نمى ارزيد! براى شعله ور تر شدن خشم و كينه و نفرت كور انقلابى، هر وسيله اى مجاز ميدانستيم ، مساجد را در اختيار ميگرفتيم و از ان بعنوان تريبون مباره عليه حكومت استفاده ميكرديم .

از شهادت حسين كربلا بهره ميجستيم ، سناريوى رنگ و رو رفته عاشوراى اخوندى را مدرنيزه و بروز ميكرديم و با شبيه سازى جديد، پلى از كربلا، تا ويتنام و كوبا بنا ميكرديم و از چگوارا حسين و از حسين هم چگواراى شهيد ميساختيم كه او هم با گروهى شمشير بدست به صحراى كربلا امده بود تا با باتيستا صفتان روزگار خويش بجنگدو بلاد مسلمين را از سلطه و ستم يزيد و معاويه برهاند و ازاد سازد، اما شمر ، فرمانده ظالمان ، او را درصحراى خشك و سوزان كربلا به شهادت رسانيد! گلسرخى هم اعتراف كرد كه سوسياليسم را از على اموخت و ازادگى را از حسين! بارى از حلاج چريك فدايى خلق ساختيم و كودكانه و ارنارشيستى وار همه داشته هاى پر رنج و زحمت موجود و ساخته شده را تخريب ميكرديم! توهم تقسيم پول نفت بين مردم را دامن ميزديم، خواهان انحلال بانك و ارتش و سيستم قضائى و همه ساختارها مدنى و اجتماعى بوديم و براى رسيدن به مدنيه فاضله اى كه ساخته مغزهاى كوچكمان بود و با توهمى كه در سر داشتيم، تا پاى جان ميخروشيديم و براى تخريب و نابودى خود و داشته هاى اقتصادى، اجتماعى و مدنى جامعه تا پاى مرگ رقابت ميكرديم و با شور وشعف انقلابى بر شاخه هاى نشسته ، بن ميبريدبم !!!

خشم انقلابى ما سازنده نبود و فقط براى تخريب بميدان امده بوديم و قرار بود كه بر خرابه ها، بدون هيچ علم و فن و دانش و مهندسى اقتصادى سياسى اجتماعى و فرهنگى ، قصر باشكوهى بسازيم! و با يك ديكتاتورى عادلانه و انقلابى طبقه كارگر اين قصر باشكوه را بين كارگران و زحمتكشان تقسيم كنيم و سرمايه داران را به بند بندگى كشانيم و به خدمتگذارى از محرومين ملزوم سازيم! با عشق چريكى فرياد ميزديم تا هتل كنتيننتال تهران خوابگاه داغه نشينان نشود، انقلاب مهدى پرولترى همچنان ادامه دارد،… دستهامان مجرى انديشه هاى بالنده و سازنده نبود ، بلكه گرفتار مغزهاى سرشار از تنفر و كينه و انتقام بود كه با شور و شعفى بسيار ، بى انكه بداند و بسازد، تخريب ميكرد. بى انكه طرحى داشته باشد ، نابود ميكرد. ما خود را در هسته هاى كوچك و پراكنده پيشاهنگ و رهبر و قيم مردم، طبقه كارگر و زحمتكشان ميدانستيم و چون در راه رسيدن به اهداف خود كه رهايى زحمتكشان بود، عزممان جزم و راسخ بود ، در اطاعت و دنباله روى مردم هم يقين و باور داشتيم! بارى با هزاران بلاهت مقدس با چنگ و دندان، طوفانى بپا كرديم و بدون كوچكترين شناختى از فن دريا و شنا دل بدريا و قلب توفان زديم ! اولين توفان واقعيت بيرون از ذهن خيال پرداز و كودكانه، مارا به صخره محكمى كوبيد. از لشگر عظيم خشم خروش امده و انقلابى و ارمانخواه فراوان بودند كه بر پيمان خويش پاى فشردند و در اثر اين تصادم ، جان عزيز خويش را از دست دادند!

باقى بازماندگان هم تا چشم گشودند، نه تنها خود، بلكه تمامى ساحل نشينان جزيره را در دهان اژدها ديدند! تمامى خواسته هامان بشيوه كاريكاتور مضحكى توسط انان جامعه عمل پوشيد، ارتش منحل و جايش را سپاه و بسيج مستضعفان گرفت، سيستم بانكى مختل و صندوق قرص الحسنه بدون موازين بين المللى بر پاشد، سيستم قضايى منحل شد و دادگاه هاى انقلاب توسط قاضيان خلقى شرع با ساطور و شلاق جايگزين ان شد! واما در اين روند ، زاغه نشينان فكرى از دخمه هاى تاريك قرون وسطايى بيرون خزيدندن و هتل كنتيننتال ها را به اشغال خويش دراوردند. مدارس و دانشگاه به مراكز حوزوى شباهت يافت و تغييرات پشت تغييرات ات چنان افزايش يافت كه داشته هامان چون سايه اى محو و به ارزويى ديرينه اى بدل شد! سيستم اداره كشور چنان به جهنم قرون وسطايى بدل يافت كه ضمن سقوط حداكثرى به پشتمان مينگريستيم و باحس غم انگيزى به گذشته هاى زيبا با حسرت غبطه ميخورديم! حالا ديگر گذشته برايمان ارزويى دست نيافتى بود! اگر اينترنت و فضاى مجازى بدادمان نرسيده بود، به دوران صدر اسلام فرود اجبارى صددرصدى داشتيم!

عاقبت بالا رفتيم ماست كه نه دروغ بود و مرگ – پايين امديم نه، دوغ نبود، مرگ و نيستى بود و قصه افسانه بلاهت ما با سرانجام شوم اسارت بارى بسر رسيد! و قاصدان مرگ، ملخ وار به باغ و اشيانه مردم هجوم اوردند و بزم غارت و كشتار خويش را در غروب غيبت عاشقان باغ گسترانيدند. و تنها كلاغهاى سياه و تيرگى به خانه هاى مردم رسيدند! اين باغ بد شگون ، اين باغ بيدفاع در اشغال مرگ و بلاهت در اولين بهار خويش تسليم باد شد! عربده جويان جهالت با دهل هاى مرگ ، هلهله گويان زندگى را قرق كرده و فرياد ميزدند: طالبان در راهند! زندگى مرگ شد و ديگر هيچ! همه ازشاخه هايى كه خود بريديم، بر زمين افتاديم! ابتذال بود و سقوط و مصرف و نابودى هر انچه داشتيم!از ان پس ديگر همه چيز بوى مرگ و نابودى داد و چهل سال از اسارت و اوارگى مردم گذشت و ضحاكان خليفه سان ، مغز هاى پير و جوان را طعمه ساختند، خوردند و بردند و كشتند، يا اواره جهان كردند و تا توان داشتند ، همه هستى و زندگى مردم را بدندان كشيدند . نه تنها در زندان ها بلكه در ميانه ميدانها ، چوبه هاى دار برپا ساختند!

خاوران هاى با نام و بى نام فراوانى ساختند و زخم ديدگان و مردم عزادار در كومه هاى سوخته در سوگ عزيزانشان خاموش و بيصدا از درون سوختند و تنها گريستند و حتى پول تيرهاى شليك شده برجان عزيزان را از خانواده هاى داغدار طلب و وصول كردند! اين اژدهاى ادميخوار بعد از قلع وقمع مخالفان ، چون سونامى دهشت با جوع سيرى ناپذيرش تا پستوى خانه هاى مردم حمله برد دهان ها بوييد تا كسى از دوست داشتن و عشق و ازادى سخن نگويد! بر جان و مال و زندگى مردم چنگ انداختند و مردم تحت اسارت را ، چون غنايم جنگى در اختيار گرفتند و حتى حجاب و نو ع پوشش زنان را معين و بدحجابان را با سربازان اتش به اختيار امام زمانشان با اسيد ها سوزاندند! سالها گذشت و دندان جنايتكاران، از فرط بلعيدن مردم به عفونتى مزمن بدل شد و اسمان يكپارچه تيره هر از گاهى از اعتراضات مردم كوتاه مدتى بروشنى گراييد ، اگرچه خون باريد. سايه اسمان ترس بمرور و به همت مردم و نافرمانى ها و اعتراض ها كما بيش محو شد و در اثر رقابت و نزاع هاى داخلى يكپارگى خود را از دست داد و مبارزه بين گروگانگير ها و مردم به اسارت گرفته شده با تلفات بسيار ادامه يافت! باد هاى خنك نافرمانى و اعتراضات مدنى وزيدن گرفت و سايه هاى ابر تيره ترس را در مقاطع مختلف زمانى به كنارى زد و روشنايى و اميد در دلهاى زخمديده تابيدن گرفت! رهبران و اموزگاران تسخيرى سياسى از ميدان مبارزه رميدند و در نبرد دن كيشوت وار خويش با امپرياليسم به كنارى رانده شدند و جنبش عليرغم همه زخمها و دردها پوست انداخت و به بلوغى خيره كننده دست يافت! دندان عفونى دشمن، پوسيده تر و لق تر شد.و بوى تعفن و بن بست و نا كارامديش جهان را پراكند!

با رشد مبارزات پرهزينه و مداوم زنان و مادران ، ستون فقرات گروگانگير ها بلرزه درامد و سلسله حماقت ها و جنايات متعدد به اوج خود رسيد. مشت محكم مردم در مضحكه انتخابات انتصابى و نه محكم به اعلام بيعت اجبارى ، سايه ترس را از ميدان مردم با باد خنك دادخواهى و همبستگى بزمين دشمن سوق داد. هر چه اسمان مردم افتابى تر و صاف تر شد، سايه تيرگى و تزلزل در اسمان دشمن بيشتر و بيشتر گرديد!

در اين ميان فردى كه از فرداى ازاديش از بند اسارت، جان وزندگيش را براى پژواك صداى دادخواهى نثار كرد، با همكارى عزيزان ديگر توانستند شاهكارى رقم زنند و كارى كنند كارستان! كارى كه بيشتر شبيه معجزه بود! انفجارى را سازمان دادند كه اسمان دادخواهان و زخم خوردگان را ترنم شادى و اميد تازه اى بخشيد و شعاع تركشش در جهان پيچيد! اين انفجار بغايت از انفجار مبارزان باسك سهمگينتر بود و همه قاتلان مردم را بنوبت نشانه گرفت! انفجارى عدالتجويانه و عدالت خواهانه كه هدفش فقط اجراى عدالت بوده و نه سودا و ارزوى مرگ حتى براى جانيان! انفجارى مدنى، بدون اتش و دود و خون! انفجارى دادخواه، صلح اميز و صلح طلب! هنگامى كه دسته دسته عزيزان مردم به مسلخگاه ضحاك اعزام ميشدند، مزدورانى چون فخرالدين حجازى كه نماينده مجلس هم بود در نماز هاى جمعه فرياد ميزد كه ” ما چرا در زندان ها صداى شليك مسلسل ها را نميشنويم و يا چرا ديوارهاى اوين از شليك گلوله ها نميلرزند؟؟؟؟” و مردم حاضر در نماز جمعه هم ضمن تكبير شعار “منافق مسلح اعدام بايد گردد!!!! ” و “مرگ بر همه مخالفان ” را با شهوتى سراسر پليد سر ميدادند! و با هر تكبير و شعارى قلب زندانيان و خانواده هاى اسيران ميلرزيد و از جاً كنده ميشد! اسمان مردم چه تيره و ترس الود بود و مادران و خانواده ها از ترس اعدام عزيزانشان تا ملاقات بعدى خود بارها ميمردند و زنده ميشدند!،…

امروز از سوئد صداى دادخواهان و فرياد دادخواهى در جهان پيچده است و سكوت ترس در اسمان دشمن نفس گير است، اما با يك تفاوت عظيم! دادخواهان طالب مرگ و اعدام نيستند و شعارشان عدالت خواهى است! اجراى عدالت با تمامى موازين حقوق بشرى ، با داشتن وكيل مدافع و مترجم انتخابى و رسيدگى به خواسته هاى شخصى متهم ! دادگاه سوئد تنها يك دادگاه ساده نيست! مانيفست عدالت اجتماعى و رعايت تمامى موازين حقوق بشرى است! هييت مرگى در كار نيست كه با يك جمله بله يا خير ، جان بگيرد و هستى زندانى را بدندان كشد و عاقبت براى جبران خطاي جنايت خويش بگويند كه اگر بيگناه بود به بهشت خواهد رفت!

دادگاه سوئد با ميليونها كرون هزينه و ماه ها مطالعه و تحقيق و بازجويى از بيش از صدها شاهد و مدارك با دقت و وسواس فوق العاده اى، به پرونده يك جنايتكار رسيدگى ميكند، تا مبادا حق و حقوقى حتى از اين جنايتكار ضايع شود! در دادگاه ادولف ايشمن در اورشليم هانا ارنت در سال ١٩٦١ بعنوان روزنامه نگار مقيم نيويورك شركت ميكند و با وسواس خاصى بيش از هزار صفحه پروتكل بر ميدارد و جنايتكار نازى را كه عامل مستقيم قتل ميليونها يهودى بوده است ، از زواياى مختلف فلسفى ، اجتماعى و روانشناسى مورد بررسى قرار ميدهد و از زواياى تازه اى به مزدوران و قانلين سيستمهاى توتاليتر مينگرد و دريچه نويى را بر شناخت و بررسى جانيان ميگشايد! امروز مانيفست بررسى جنايات جنايتكاران با كتاب هانا ارنت كه در سال ١٩٦٤ منتشر شد ، گره و پيوند خورده است! دادگاه سوئد درس بزرگى براى همه دادخواهان خواهد بود كه در فرداى دادگاه هاى ملى و كشورى در ايران فردا، با همين دقت و وسواس به بررسى جنايات همه جنايتكاران ريز و درشت پرداخته شود و اجراى عدالت را بطرز نمونه وار سوئد براى جانيان در دادگاهى علنى در محيطى صلح اميز با داشتن حق وكيل و اعتراض، بدون كينه و نفرت به پيش برده و رقم زند! دادكاه سوئد چون دادگاه نورنبرگ و دادگاه ادلف ايشمن در اورشليم در تاريخ ثبت خواهد شد! انان كه با لذت در سور ادم كشى و جنايت ، سرخوش بودند و در بزم خون و مرگ و با ايجاد هراس در دل قربانيان ميرقصيدند، امروز خود بدام افتاده و بدون ترس از مرگ، بخود ميلرزند! انهم تنها در برابر دادرسى و اجراى عدالت بدون مرگ! مردم دادخواه ، فرياد مرگ و اعدام سر نميدهند و فريادشان اجراى عدالت قانونى براى متهمان به جنايات عليه بشر هست! با سپاس و احترام به همه عزيزانى كه اين ناممكن را ممكن ساختند!