اقتصاد ولائی و یا سرمایه داری؟

 

فیروز نجومی :

تنها دین و شریعت اسلام نیست که با زمان دشمنی میورزد بلکه آن نظامهای ازرشی، یا بینش و نگرشی که در چنگال ایدئولوژی گرفتار شده اند و یا میشوند نیز ظرفتیت و توانایی خود را برای آشتی و آمیزش با زمان از دست میدهند و با آن به ستیز و خصومت برمیخیزند. از جمله است مارکسیسم که از متد و روش نقد نظام سرمایه و  فهم سرمایه داری و بالندگی بشر در تاریخ به یک نظام ایدئولوژیک تبدیل گردید. عدول از مرزها و حدود آن به سختی مورد تنبیه و مجازات قرار میگرفت. این نظام ایدئولوژیک حتی نقد کمونیست وفاداری را همچون گئورک لوکاچ، اندیشمند مجاری را بر نمی تابید. چرا که مارکسیسم بعنوان چشم انداز حاکم بر احزاب کمونیست بر فرضییات و احکامی بنیان گذارده شده بودند نقصان ناپذیر و خشک و نرم ناشدنی . ظهور “سوسیالیزم آزاد در بازار” و “خود گردانی” در یوگسلاوی در سالهای 70 مسیحی،  قیام کارگران در لهستان علیه حزب کمونیست و متعاقبا فروپاشی جوامع کمونیستی برهبری اتحاد جماهیر شوروی و حزب بکشویکها، فرو ریختن دیوار بلند جدایی بین آلمان شرقی و غربی، بیانگر یک واقعیت انکار ناشدنی ست که مالکیت اشتراکی و گردش اقتصاد بر اساس یک برنامه مرکزی نه تنها کارایی ندارد و  به فربه و تنبل شدن تمایل مییابد بلکه ضرورتا بیک دستگاه بورکراتیک عریض و طویلی تغییر پیدا میکند و لاجرم مخوف و سرکوبگر میشود. به آن دلیل که نه خطا پذیر میشود و نه بر حسب نیازهای زمان تغییر و تحول می یابد.

 از زمانیکه کمونیست ها برهبری لنین در 1917 پرچم حکومت کارگری را بر پا داشتند و زحمتکشان جهان را به بنای جامعه ای آزاد از استثمار انسان از انسان، و از میان برداشتن تمایزات و امتیازهای طبقاتی، امید وار ساختند، تجربه نشان میدهد،  که نظام کمونیستی نه تنها به هدف نرسیده است بلکه خود همچون رقیبانش با زمان و انسان، به دشمنی پرداخته است. از انسان آزاد هراس بدل گرفت. نفی و مقاومت در برابر تعاریف و تفاسیر حزبی از جهان را  بدار مجازات کشیده ودر ناکجا آباد گولاک ها به رنج و درد دایم محکوم میکردند. که زمان را از حرکت باز نگاه دارد تا مدینه فاضله ی سوسیالیسم را در شوروی و اقمار خود بنا نهاد. اما پس از 70 سال حکومت  سراسر فرو ریخت و اختلافات طبقاتی و ستیزو خصومت بین آنان کماکان ادامه یافتند. مالکیت انحصاری حزب کمونیست بر ابزار تولید، منحل گردید. سرمایه و سرمایه داری به زیست پنهانی خود پایان داد و مورد استقبال کارگران و مردم شوروی قرار گرفت.

 چین حتی زودتر راه خود را از مارکسیسم روسی جدا ساخت. اگر در روس پلخانف دار فانی را خیلی زود وداع گفت و بوخارین ها و زینیف ها به دار مجازات آویخته شدند، دنک شیائوپنک ها توانستند در بهبوحه ی انقلاب فرهنگی، خاموش بمانند تا بار دیگر  از زیر خاکستر بپا خیزند و نرمش و انعطاف را در مناسبات تولیدی معرفی نموده و از شکست جامعه ی کمونیستی جلوگیری نمایند. نه تنها اهم سرمایه های دولتی تدریجا به خصوصی تبدیل گردیدند، بلکه حزب پرولتاریای به معماری مائوتسه تنگ، آغوش بر روی سرمایه های “امپریالیستی” گشود. جامعه ی کمونیستی چین بمدد سرمایه و تکنولوژی کشورهای غربی، در مدت کوتاهی از یک کشور جهان سومی به یک کشور جهان اولی تبدیل گردید. دلیل این موفقیت را باید در نرمش پذیری و بعضا اجتناب از زمان ستیزی دانست. اگرچه ساختار سیاسی هنوز سرکوبگر مانده است اما اینجا و آنجا خطاها را میپذیرد و گاهی بدان نیز اعتراف میکند. اگر به سخنان نخست وزیر چین ون جیابائو نیک گوش فرادهی او را بیشتر شبیه مدیر عامل و یا رئیس یک کمپانی عظیم در خواهی یافت. هم خطا ها را بر میشمرد و هم به موفقیت ها و راه صعب العبوری که برای بهبود بخشیدن به زندگی مادی و توزیع وسیعتر ثمره های پیشرفت در میان جمعیتی عظیم، در پیش دارد اشاره میکند.اگرچه ادعای کمال نمیکند، با این وجود نسبت  به آزادی و اراده ی آزاد بسیار حساس است. آزادی بحث مورد علاقه اش نیست.

اما این واقعیات بعضا مارکسیست های وطنی از جمله آقای دکتر محمد قرا گزلو را نرم نساخته است. هنوز امیدوار است لنینی بپا خیزد و بار دیگر دیکتاتوری پرولتاریا را در سراسر جهان برپا نماید. وی پیامبرگونه نوید میدهد که:

“واقعیت این است که هنوز نه تاریخ به پایان رسیده و نه این دعوای آشتی ناپذیر یک سویه گردیده است. نبرد ادامه دارد و سرنوشت محتوم و گریزناپذیر آن لاجرم فروپاشی سرمایه داری خواهد بود (سایت اخبار روز).”

آقای قرا گزلو بجای اینکه کنکاشی در چگونگی فروپاشی جوامع کمونیستی برهبری احزاب مارکسیست- لنینسیتی نماید و خطاها را برشمرد که تکرار نشود، از فروپاشی نظام سرمایه داری سخن میراند، نظامی که جوامع کمونیستی را به خصوصیت سازی مالکیتها کشانده و تابع قانونمندی های بازار نموده است. آقای قرا گزلو فکر میکند که بحران اخیر کشورهای سرمایه داری، کسر بودجه دولت ها و سیاست های ریاضتی که به افزایش فقرو تهیدستی کارگران و زحمتکشان میانجامد، خود نشانی بر اضمحلال قریب الوقوع نظام سرمایه داری ست. آقای قرا گزلو به سبک لنین روسای دولتهای فرانسه و آلمان و ایتالیا را به تمسخر میگیرد که برغم “قشون کشی شان،”

“خروش کارگران در تمام اروپا نشان داد که نه فقط طبقه ی کارگر زنده و رزمنده است بل که تمام عربده های “پایان تاریخ و پیروزی لیبرال دموکراسی” و شکوفایی اقتصادی یاوه یی بیش نبوده است.”

البته این خروشی ست که تنها به گوش تیز آقای قرا گزلو رسیده است. آنچه هم اکنون در کشورهای اروپایی و نظامهای سرمایه داری برهبری آمریکا اتفاق میافتد کمی پیچیده تر از آن است که وی تصور میکند.در اکثر این کشور ها اختلافات نژادی، فرهنگی، ملی، زبانی، دینی، جنسی سالها ست که بر مبارزات طبقاتی سایه افکنده است. در آمریکا اختلافاتی از این دست وحدت بین کارگران را براساس منافع مادی و سیاسی در طول تاریخ غیر ممکن ساخته است. در کشورهای اروپایی نیز هیچگاه کارگران منافع ملی را فدای منافع کارگری نکرده اند. از این امر در جنگ جهانی اول خود داری کرده اند و هم اکنون نیز میکنند. کارگران اروپائی خود را بیشتر در ستیز و خصومت با مهاجرین و مواجهه با خطر ظهور اسلامیستها  می بینند تا سرمایه داران.

مضاف بر این، ظرفیت و توانایی کارگران در بوجود آوردن جامعه ای تحت فرمان پرولتاریا و ارزشهای پرولتاریایی از دیر باز زیر سوال بوده است. مارکسیست ها خوب میدانند که چرا احزاب کمونیستی پیرو بین الملل دوم با “کتاب تاریخ و آگاهی طبقاتی”  بقلم متفکر و فیلسوف و منقد و انقلابی معروف، گئورک لوکاچ، از سر ستیز و خصومت بر آمدند و مولفش را سخت مورد بی مهری و حتی تهدید قرار داند. بحث لوکاچ در آن سند تاریخی، بطور ساده این بود که کارگران بواسطه ی جایگاهشان در نظام تولید سرمایه داری،  چون تولید کننده ی ارزش افزوده بنفع استثمارگران اند، لزوما دارای آگاهی انقلابی نمیشوند. لوکاچ معتقد بود به منظور آنکه کارگران در جامعه سرمایه داری برخیزند و نظام را سرنگون سازند و سوسیالیسم را بنا نهند، نیازمند به آگاهی به بت وارگی کالا و فریب مبادله برابر و آزاد بین فروشنده ی کار و خریدار آن است. در غیر اینصورت کارگر می پذیرد که نظم بازار، نظمی داده شده، همساز و همآهنگ است با نظم طبیعت. بهمین دلیل بجای آنکه بر نظام استثمارگر سرمایه داری، بشورد و آنرا سرنگون سازد، با آن خو میگردد و در آن اگر احساس سعادت، احساس امنیت و راحتی میکند. مارکسیست های حزبی که ظاهرا به تعاریف و تفاسیر حزبی ایمان داشتند، تحلیل لوکاچ را باین دلیل مردود میشماردند که لوکاچ در نگارش تاریخ و آگاهی طبقاتی، نقش حزب پیشاهنگ را در بیدار ساختن کارگران از شیوه تولید استثمار ی نظام سرمایه داری، نادیده گرفته بوده  است.

آقای قرا گزلو فراموش کرده اند که هم اکنون نشانی از وجود حزب پیشآهنگ، به چشم نمیخورد. اگر چنین حزبی هست با سرمایه داری همآغوشی میکند که چند صباحی بقای خود را تامین نماید. بعبارت دیگر، منافع مادی انگیزه ای کافی برای خروش کارگران و بر افکندن نظام سرمایه داری نیست. حتی در قرن نوزدهم مارکس بخوبی آگاهی داشت که ارزشها و آرمان های مسلط بر جامعه، ارزشها و آرمانهای طبقه ای ست که بر جامعه حاکم است. بعبارت دیگر کارگران با ارزشهای استثمار گران، خود را شناسایی میکنند و از آنها بدفاع بر میخیزند. جالبتر آنکه آقای قرا گزلو مطمئن است که پلخانف سزاور تمسخر لنین بوده است چون هم در آن زمان در اشتباه بوده است و هم در حال حاضر. چرا که عبور از یک مرحله دموکراتیک و توسعه ی نیروهای تولیدی را برای گذار به مدینه فاضله سوسیالیسم، هنوز یک اندیشه ی انحرافی تلقی میشود. آقای قراگزول چنان از خروش و قیام کارگران در 2010 سخن میراند که گویی در 1917 است که زندگی میکنیم. حال آنکه میتوان احتمال داد(حد اقل) راه پلخانف از ظهور استبداد سیاه و کیش شخصیت و از رشد و تکوین سرطانی ابزار آن، دستگاه مخوف بورکراسی، جلوگیری بعمل آورد و نتایج درخشان تری تولید نماید.

بعبارت دیگر، آقای قرا گوزلو دچار این جزم اند که زیربنا اول است و آخر. سود و منافع مادی موتور بالنده ی تاریخ است و تعیین کننده وجود اجتماعی.  رو بنا، باور ها، ارزشها، رسم و رسوم، آداب و عادات و سنت، چندان مهم نیست. درست مثل این حکم شریعتی که الله هست و بجز او کسی نیست. مردم میخواهند شکم سیر داشته باشند. به پوشاک و مسکن و بهداشت و سواد آموزی نیازمند اند. این نیازهای مادی، نیازهای اولیه اند. رو بنا هرچه هست از جنس زیر بنای مادی و اقتصادی ست. کارگر در نظام های سرمایه داری چیست و کیست؟ به چه ارزشهایی باور دارد و به چه نظام اخلاقی ای ایمان دارد و دارای چه ماهیتی ست، غفلتی ست بسزا و حتی به عمد و آگاهی. در وطن هم مهم نیست که کارگر در روز عاشورا خود را به خاک و خون میکشد. و یا فریفته ی اسطوره ها و افسانه ها و خرافات است. با تعصب و غیرت نسبت به ارزشها و سنت و نظام اخلاقی مینگرد. آقای قرا گوزلو نظام سرمایه داری را که “دولت ایران” بخشی از آن است، چنان لرزان و شکننده می بیند که امیدوار است کارگر ایرانی پرچم سبز امام حسین و حضرت عباس را بزمین بگذارد و پرچم سرخ را که برآن داس و چکش نقشه بسته است بدوش بکشد.

واقعیت آنست که نظام سرمایه داری با بحران به خوبی خو گرفته است. آنچه نتواند به نیاز های جدید بازار پاسخ دهد و از سود دهی باز ایستد باید برکنار شود. تجربه تاریخی نشان میدهد که با هر بحرانی سرمایه داری آموخته است که باید به تغییرات تن در دهد، از جمله به توسعه نقش دولت در امور جامعه. در جامعه ایران نیز حاکم نه سرمایه است و نه سرمایه داری. این آیت الله ها هستند که  نظم و انضباط شریعت را برقرار ساخته اند.  نه تنها کارگران بلکه تمامی جامعه را به انقیاد در آورده اند که مدینه فاضله اسلامی را برپا سازند. در نظر مارکسیست های ایدئولوگ، مهم نیست که حاکم بر جامعه، جلوه الله است، و مطلق است و نهایت، حقیقت است و غایت، هنوز حفظ منافع سرمایه در همآهنگی با سرمایه ی جهانی، انگیزه ی اصلی  دولت ولایت است. لذا بزعم آقای قراگوزلو، برای رضا و خشنود سازی سرمایه داران جهانی ست که احمدی نژاد  گلوگاه طبقه ی کارگر و زحمتکشان را میفشارد و با ابزار سیاست های” ریاضتی،” ازجمله آزاد سازی قیمتها و هدفمند سازی یارانه ها را برغم خطرات احتمالی آن به مرحله ی اجرا میگذارد. که خود میتواند بعنوان یک برگ برنده در میز مذاکرات بکار گرفته شود تا بتوانند فشار منگنه تحریمات را کمی تقلیل دهد و به نفع اسلام هسته ای از قدرت های جهانی امتیاز بگیرد. بهمین دلیل با آزاد سازی قیمتها نه تنها به خواست ها و فشارهای سرمایه جهانی پاسخ میگوید بلکه بنا بر قول آقای قرا گوزلو:

“یک دکان دونبشه ی پرسود را برای دولت باز کرده است. از یک طرف درِ یارانه های حمایتی بسته شده و سود ناشی از آن به جیب دولت رفته و از طرف دیگر درهای مصرف داخلی به سوی بازارهای جهانی سرمایه باز شده و باز هم سود آن به جیب دولت سرازیر شده است.”

بنظر میرسد که آقای قراگوزلو فراموش کرده اند دولت، دولت آیت الله ها، حجت السلام ها، طلبه ها، حوزه ها، و کارگزاران دانشگاهی شان است، نه دولت سرمایه داران. در سی سال گذشته ما شاهد تمرکز تمامی ثروت کشور در دولت و نهاد های دولتی هستیم. آقای قراگوزلو خود به گریز سرمایه بعنوان یکی از عوامل بحرانی که دولت ایران با آن روبرو است، اشاره میکند. تازه حتی اگر سرمایه بر نیروهای تولیدی جامعه حاکم بود و پا بپای سرمایه های جهانی به پیش میراند و برای پیش برد منافعش هر روز با بدعت ها و اختراعات جدید به میدان رقابت گام می نهاد، فاقد بینش و جهان بینی بورژوازی و مهارت  در ابزاری ساختن عقل و خرد انسانی، می بود. یعنی که میتوان احمدی نژاد را نماینده ی بورژوازی ای و طبقه سرمایه دارنی خواند که سر بر تن ندارند. در تحلیل آقای قراگوزلو، انگیزه ی سود و سرمایه چنان شدت دارد که جایی برای حضور شریعت در شکل بخشیدن به مناسبات اقتصادی نمیگذارد. گویی که شریعت با اقتصاد بیگانه است و در آن سهمی ندارد. در واقع شریعت است که شکل مالکیت و توزیع و تولید را تعین میکند. اگر ولایت جلوه ی الله است، الله مالک نهایی ست. همه هرچه هست باو تعلق دارد. حال بدست وزارتخانه ها بگردد و یا نهاد های انتظامی و امنیتی. جامعه باید آئینه رابطه ی الله باشد با مخلوق، بشر. گیرنده و دهنده نهایی الله است. در جامعه ای که در آن حاکم جلوه ی الله است، دولت به سود نمی اندیشد، به تمرکز مالکیت و توزیع آن بدست بخشنده ولایت، بر انگیخته میشود. تنها از این طریق است که ولایت جلوه الله میشود. دهنده  میشود و گیرنده نهایی. آنان که سر تسلیم و اطاعت فرو آورند، پاداش گیرند صاحب ثروت و سرمایه شوند. سرمایه ای بقا یابد که مالکیت خود را هدیه ولایت و سود خود را با وی تقسیم نماید.

آقای قراگزلو بخوبی بیاد میآورد که آزادسازی قیمت ها و هدفمند ساختن یارانه ها در دولت حجت الاسلام هاشمی، رئیس جمهور وقت، مطرح شده بود. هاشمی خود بارها در باره ناعادلانه بودن توزیع یارانه بر فراز منبر نمازهای جمعه خطبه خوانده بود. یک لامپ 25 واتی که در یک خانه ی “مستضعف” بکار میرود با میزان سوخت و مصرف انرژی در خانواده های متمول و غنی، مقایسه میکرد. اما هرگز نتوانست شیوه های توزیع را به نفع بقای ولایت تغییر دهد. اما اگر اقای احمدی نژاد توانسته است نرخ کالاهای اولیه را،بویژه آنان که حامل انرژی اند در بعضی موارد به 300  برابر و بیشتر افزایش دهد به آن دلیل نیست که به خواستهای سرمایه جهانی پاسخ میگوید و دکان دو نبشه ای پر سود باز کرده است. بلکه سرکوب و خاموش سازی جنبش رهایی بخشی که پس از انتخابات 88 ظهور یافت نظام ولایت را هرچه بیشتر از اقتدار نامحدود و نامشروط خود آگاه نمود. آموخت به تجربه که میتواند صدای اعتراض میلیونها نفر را در گلویشان خفه سازد. دولت های گذشته باور داشتند که نظام تسلیم و اطاعت بر قرار است نباید در آن خللی ایجاد کنند. خروش میلیونها مردم پس از انتخابات ریاست جمهوری، ارکان نظام ولایت را بخود لرزاند. اما سرکوب و خاموش سازی  جنبش اعتراضی، ولایت را هرچه بیشتر به جلوه ی الله نزدیکتر ساخت.

سیاست ریاضتی در اقتصاد ولایت پدیده ی بیگانه ای نیست. چرا که نظام ولایت منافع خود راپیوسته در جیره خوار ساختن ملت دیده است و در دوران جنگ هشت ساله برای «فتح قدس از راه کربلا» آموخته بودند، که جیره بندی مساوی است با افزایش و توسعه ی کنترل نیروهای ولائی در سطح و سطوح محلی. نظام جیره خواری تولید کننده و مصرف کننده، فروشنده و خردیدار را مجبور میکند که به دست بخشنده ی دولت بنگرند. مضاف بر این “ریاضت کشی” یک مفهم دینی، بویژه اسلامی ست. الله بندگان خود را همیشه توصیه به ریاصت کشی میکند. ماه رمضان قرار است که امت اسلام را با درد و شکنجه فقر و محنت آشنا سازد و مسلمان را به ریاضت کشی عادت دهد. الله همیشه بندگان خود را مورد آزمایشها سخت و طاقت فرسا قرار میدهد. زمین را می شکافد و خلایق را زیر الورا مدفون میکند و بر بازماندگان غم و داغ عزیزانشان را تحمیل میکند تا میران تسلیم و اطاعت را نسبت به الله مورد سنجش قرار دهد. حتی اگر در این جهان، درون از طعام تهی داری و تمامی خویش را به الله تسلیم نمایی، جلوه ی الله میشوی. یعنی که ریاضت و زهد ورزی کنشی ست ستوده زیرا که به قدرت میانجامد. سیاست های ریاضتی دولت را باید نهایتا یک کنش سیاسی خواند نه دم تکان دادن بر صندوق پول بین المللی. هدفمند سازی یارانه ها را نباید تنها نتیجه سقوط در آمد نفت دانست. بلکه باید آنرا ناشی از حرص دولت ولایت هم دانست که میخواهد تمامی جامعه را محتاج و جیره خوار خود نماید و به تسلیم و اطاعت مطلق بکشاند.

جدا ساختن روبنای فرهنگی و مجموعه ی خلق و خو و راه و رسم زندگی از زیر بنا و مناسبات تولیدی، روش اکونومیست هاست، آنانکه درخت را می بینند اما از دیدن جنگل خود داری میکنند. مارکس خود شکست پرولتاریا را در انقلاب 1848 معلول علت های پیچیده تری می بیند، تنها بر انگیزه ها و منافع طبقاتی تکیه نمیکند، و از نقش ارزشها و باورها غافل نمی ماند. وی ئر “برومر بناپارت هیجدهم” می نویسد که:

“بشر سازنده ی تاریخ است. اما آنرا بر اساس میل و اراده خود نمیسازند. تاریخ را در شرایطی که خود برگزیده اند نمی سازند، بلکه در شرایطه که در آن زاده شده و مستقیما از گذشته به آنها انتقال یافته است. در شرایطی که سنت نسل های مرده همچون کابوسی وحشتناک بر مخیله زندگان سلطه افکنده است (1869).”

اگر بخواهیم از مارکس بیاموزیم، چگونه میتوانیم نقش دین و شریعت را در شرایط کنونی اصلا مورد توجه قرار ندهیم. کلمه شریعت و یا اسلام حتی یکبار بر نوک قلم آقای قراگوزلو جاری نمیشود. گویی که کابوس شریعت هستی این نسل را رقم نزده است. مهمتر از آن گویی که فراموش کرده ایم که تضاد و خصومت و ستیز طبقاتی انقلاب 57 را بوجود نیاورد. کارگران، مثل اکثر ملت، مست و مدهوش موهبت هایی بوند که اسلام و امام قرار بود به آنها عرضه دارند. هم اکنون نیز جامعه از سلطه ی سرمایه داری رنج نمیبرد، از سلطه ی ولایت است که  دچار محنت و تنگدستی، تنزل و انحطاط گردیده است. آقای احمدی نژاد به سود سرمایه داران نمی اندیشد، بلکه سود امام است که گفتمان احمدی نژاد را شکل میخشد. مالکیت، ثروت، اموال هرچه هست و نیست به امام تعلق دارد. مدیریت احمدی نژاد از مدیریت امام عج ریشه میگیرد. شاید کمی ساده انگاری باشد که آنچه در آگاهی نظام ولایت میگذرد، جدی تلقی نکنیم. این البته بآن دلیل است که تئوری و عمل را دو دنیای جدا از یکدیگر می پنداریم. احمدی نژاد نه سرمایه دار است نه از سرمایه داری چیزی در چنته دارد. اما بنا بر استدلال آقای قراگوزلو، احمدی نژاد در حفظ منافع سرمایه داران داخلی ست که توصیه های جابرانه صندوق پول بین المللی با اشتیاق و عجله زیاد به اجرا در میآورد. اما همین چند روز پیش بود که طبق گزارش سایت افتاب، احمدی نژاد در نشست صمیمی با منتخبان و نمایندگان اقشار مختلف فرهنگی، صنعتی و دانشگاهی و فرهیختگان استان سمنان، اعلام نمود که ” امام زمان(عج) اجرای هدفمندی یارانه ها را هدایت می کنند.” مهمتر از آن در همین نشست است که آقای احمدی نژاد راز را از برنامه ی هدفمند سازی  یارانه ها بر میگیرد و نقل میکند که:

” من پیش از اجرای طرح هدفمند شدن یارانه‌ها خدمت مقام معظم رهبری رسیدم و ایشان فرمودند ‘پول یارانه‌ها پول امام زمان است و برکت دارد(سایت افتاب، 17 دی).”

آنکه همه چیر را متعلق به امام میداند نمیتواند سبب رشد و توسعه ی سرمایه داری باشد. چرا که وی همه ثروت و سرمایه ملت را متعلق به امام میداند. این باور و یا این تئوری نمیتواند در عمل و کنش احمدی نژاد تاثیر نگذارد و و مدیریت او را شکل نبخشد. بی جهت نیست که او آوایی بجز اوآی امام بکوشش نمیرسد. او نیز خود را خطا ناپذیر میخواند. تصمیم میگیرد و قاطعانه عمل میکند، اگر او خود را جلوه امام نمیدانست، نمیتوانست به تنهایی نظام را بر دوش نهد و به پیش براند. احمدی نژاد معمار اقتصاد ولائی ست و نه سرمایه داری.

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com