
س.ملکوتی :
در ماههای اخیر مجموعهای از رفتارهای
غیرمعمول در ساختار قدرت جمهوری اسلامی پدیدار شده است، رفتارهایی که اگرچه پراکنده به نظر میرسند، اما در کنار یکدیگر تصویر واحدی را شکل میدهند. اینگونه به نظر می اید ما با طرحی ناپیدا برای تغییر شکل ظاهری قدرت بهمنظور حفظ ان مواجه هستیم . نشانههای این روند را میشود در چند حوزه مشاهده نمود ، همچون : گشایشهای محدود اجتماعی، تغییر در لحن رسمی، بازشدن نسبی فضای انتقاد بویژه نسبت به راس هرم و تلاش برای بازسازی ارتباط با بخشهایی از جامعه و تبعیدیان. این مجموعه رفتارها را تنها میتوان در پرتو مفهوم استحاله سیاسی فهم کرد ، آنهم برای تغییر در سطح بدون دستزدن به ماهیت و بنیادها!
بطور مثال تابوی انتقاد مستقیم از ولیفقیه که دههها نقض ان هزینههای سنگین به همراه داشت، امروز به شکلی حسابشده از سوی برخی نیروهای رانتی و وابسته خود نظام شکسته میشود. این انتقادات نه محصول بیداری سیاسی ناگهانی که بخشی از تلاش برای جابهجایی بار مسئولیت بحرانهاست. نوعی مدیریت خشم عمومی و بازتعریف نقشها در لحظهای که ساختار قدرت با فرسایش درونی و کاهش مشروعیت روبهرو است. اجازه دادن به این انتقادات تا حدی و در چهارچوبی مشخص در واقع ابزاری برای کنترل بحران است و نه توهم داشتن به پذیرش آزادی بیان و نه اصولا چنین حقی میتواند در اختیار همگان قرار گیرد !
گشایشهای اخیر در حوزههای فردی و اجتماعی هم مانند آزادی نسبی پوشش زنان صرفا نشانه انعطاف حادثه شده حکومت نیستند، این تغییرات همانطور که شواهد بیان میکنند همواره با تهدید، نظارت و بیثباتی همراهاند. حکومت اجازه میدهد روزنهای باز شود اما ابزار بستن آن را نیز همچنان در دست نگه میدارد. این دوگانگی نشان میدهد هدف، رفع تنش و خرید زمان برای کوچ سیاسی ارام و بی دردسر است و نه اصولا پذیرش حقوق شهروندی. ازادیهایی که ممکن میشوند اما هرگز تضمین نمیشوند، بخشی از همان استحاله کنترلشده میباشند که به انفجار اجتماعی نیامحامند . نمایش نرمش برای کاهش شدت بحران، بیآنکه تغییری در هسته قدرت رخ دهد.
تلاش برای کاستن از شکاف با جامعه و تبعیدیان
در فضای رسانهای نیز روندی تازه دیده میشود. برنامههای تفننی، گفتوگو با چهرههای کممایه سیاسی یا هنری در تبعید، و رویکردی که میخواهد رابطه گسسته میان حاکمیت و بخشهایی از جامعه را ترمیمپذیر جلوه دهد، این تلاشها بیش از آنکه گفتگوهای واقعی باشند، بخشی از عملیات روانیاند که هدف، انتقال این پیام است که امکان همزیستی دوباره وجود دارد و بازگشت به نوعی حالت عادی در صورت تمکین و باور به حکومت امکان پذیر است . این تاکتیک را البته در موقعیتهای بحرانزده میتوان نوعی ابزار بقا دانست و نه ابتکار آشتی ملی که برخی سعی دارند آنرا گفتمان آشتی ملی تفسیر نمایند .
در گفتمان رسمی نظام هم تغییراتی قابل مشاهده است که نمیتوان آنرا انکار نمود ، مانند ؛ فاصله گرفتن تدریجی از ادبیات امتمحور و نزدیک شدن به واژگان مرتبط با ملت، حقوق اجتماعی و انسجام ملی ، حتی در ادبیات گفتاری «عرزشی ها» و اهالی ولایت . این چرخش نه اعتقاد حقیقی به مبانی مردم سالاری ، بلکه اعترافی غیرمستقیم به ناکارآمدی ادبیات قبلی و تلاشی برای همسازکردن ظاهر حکومت با نیازهای لحظهای بشمار میروند . که بی تردید چنین تغییرات واژگانی بدون اصلاح ساختارهای قدرت، تنها نقش پوشش را خواهند داشت و نه بیش، پوششی بر استمرار همان منطق تسلط.
مجموعه این نشانهها به سمت یک نتیجه مشترک ما را رهنمون میسازند. و ان چیزی نیست جز آغاز یک استحاله سیاسی هدایتشده. ساختار قدرت با درک شکنندگی درونی و بحرانهای انباشته، که میکوشد با تغییر در ظاهر و رفتارهای سطحی، خود را بازتولید کند. این استحاله نسخهای است که میخواهد قبل از رسیدن فشارهای غیرقابلکنترل، نمایی تازه از حکومت ارائه دهد تا هم میل به تغییر را خاموش کند و هم زمان برای انسجام درونی خود بخرد و هم بتواند بدین واسطه دیپلماسی شکست خورده خود را ترمیم نماید.
این چیدمانهای رفتاری و بازیگرانه اخیر در جمهوری اسلامی را نباید بهعنوان نشانه تحول، بلکه نشانه وجود تشدید بحران نگریست و تلاشی برای عبور از بحران بدون پرداخت هزینه واقعی فهمید. گشایشهای محدود، تغییرات ظاهری و نمایش انتقاد درونساختاری، اگر چه ممکن است تنش را موقتا کاهش دهند، اما تا زمانی که به تغییر واقعی در معماری قدرت نرسند، کارکردی جز حفظ وضع موجود در شکلی نرمتر نخواهند داشت. در چنین چارچوبی، استحاله سیاسی بیش از انکه امیدی برای جامعه باشد، اعترافی تلخ از سوی حاکمیت میباشد، اینکه؛ برای حفظ خود ناگزیر از تغییر ظاهر و صورت خود گردیده ، اما همچنان از تغییر ماهیت گریزان است و در برابر این شکنندگی، همچنان میخواهد سخت جان خود را در نگاه مردم و جهان بنمایاند.






