ایرانیان در آستانه ی فروپاشی ایران

 

کورش عرفانی :

وخامت اوضاع عمومی کشور روز به روز سناریوی فروپاشی را تقویت می‌کند. نگارنده چندی پیش در مقاله‌ای، «چرایی و چگونگی فروپاشی در ایران» را توضیح داده بود. در طول یک ماه پس از انتشار آن، نشانه‌های هر چه بیشتری از تقویت این احتمال در دست است. به نظر می‌رسد که به زودی خطر فروپاشی کشور یگانه مشغولیت اصلی ذهن هر ایرانی شود. بنابراین بد نیست که از این پس روند فروپاشی را بهتر و دقیق تر بشناسیم تا بتوانیم شاخص‌های عینی آن را رصد کرده و ببینیم آیا می‌توان چیزی از ایران و ایرانی را در میان این ویرانگری گسترده نجات داد یا خیر.

افزایش شاخص‌ها

عدم سرمایه گذاری نظام بر روی وجه حتی نمایشی انتخابات ریاست جمهوری در سال ۱۴۰۰ برای نخستین بار است که روی می‌دهد و این خود خبر از یک تغییر می‌دهد: نظام دیگر منابع لازم برای این گونه کارها را در اختیار ندارد. واژه‌ی «منابع» (resources) به مجموعه‌ی توانایی‌های نظری و مادی گفته می‌شود که یک سیستم برای بقای خود در اختیار دارد. در سیستم‌های عقلانی، فعالیت سیستم طوری تنظیم می‌شود که منابع مورد نیاز برای ادامه‌ی حیات و گسترش آن به شکل «تجدید پذیر» (renewable) مورد استفاده قرار دهد. یعنی در ازای مصرف منابع، بازتولید آن نیز مورد نظر قرار می‌گیرد. این همان ویژگی است که در اقتصاد و مدیریتِ محیط زیست به «الگوی توسعه‌ی پایدار» معروف است.

در توسعه‌ی پایدار، منابع مختلف رشد اقتصادی و از جمله منابع طبیعی، نیروی انسانی و ذخیره‌های مالی به گونه‌ای مصرف می‌شوند که به طور پیوسته جایگزین شوند و روند توسعه بتواند تداوم یابد؛ حرکت رو به رشد و ترقی پایدار باشد. در توسعه‌ی غیرپایدار اما با سوزاندن منابع، به انتهای آن می‌رسند و سیستم، در انبوهی از کمبودها و نارسایی‌ها، از هم می‌پاشد. بسیاری از کشورها هستند که به دلیل نبود عقلانیت مدیریتی به این روز سیاه می‌افتند. در مطالعه‌ای که در «مدرسه‌ی عالی مطالعات بین الملل» (SAIS) در دانشگاه «جان هاپکینز» آمریکا صورت گرفته است به بررسی چرایی و چگونگی فروپاشی دولت‌های آفریقایی پرداخته‌اند. هدف کشف و درک سازوکارهایی است که این دولت‌ها را به سوی از هم پاشیدگی می‌کشاند.

این را می‌دانیم که اکثریت دولت‌های آفریقایی ضعیف و شکننده هستند و به طور مستمر بسیاری از آنها به طور متناوب در روند درجه‌ای از فروپاشی قرار می‌گیرند. در مطالعه‌ی فوق تلاش شده است مسیری را که دولت‌های فروپاشیده طی کرده‌اند شناسایی و مراحل و خصوصیات آن را معرفی کنند. نگاهی داده‌های این مطالعات می‌تواند نشان دهد که رژیم آخوندی در ایران چگونه مسیر مشابهی را دنبال کرده و خود را در آستانه‌ی فروپاشی و کشور را در معرض اضمحلال قرار داده است.

الگوی فروپاشی دولت‌ها

مسیر دولت‌های ضعیف برای رسیدن به نقطه‌ی فروپاشی از ویژگی‌های زیر برخوردارست:

۱. کارآمدی دولت زیر سئوال می‌رود. دستگاه دولت دیگر قادر به ارائه‌ی بازتولید خدمات مورد نیاز کشور نیست، چه به دلیل فساد و سرکوب و چه به خاطر غفلت و سهل انگاری. (آب، برق، گاز، امنیت، مخابرات، سرویس‌های بهداشتی و درمانی، توزیع کالاهای اساسی، آموزش و پرورش، حمل و نقل، بانک و مالیات،…)

۲. فروپاشی دولت‌ها یک امر سریع و یک شبه نیست، یک روند تخریبیِ گام به گام و طولانی است. با این وجود، این گونه نیست که از همان ابتدا غیرقابل پرهیز باشد؛ تا مقطعی می‌توان با اقدامات ترمیمی و جبرانی مانع از رسیدن به نقطه‌ی فروپاشیدن شد. (اصلاحات سیاسی، رفع فساد اداری، سازوکارهای توزیع عادلانه تر ثروت، پوشش بهتر رفاهی و درمانی، ایجاد اشتغال، جذب سرمایه، عادی سازی روابط خارجی،…)

۳. روند فروپاشی فاقد نقاط روشن و مشخص به عنوان شاخص آغاز و پایان زمانی یا مکانی فروپاشیدن است. موارد اندکی است که می‌توان از آن برای نقطه گذاری دقیق فرایند کلید خوردن و تکمیل ازهم‌پاشی استفاده کرد. (فرایند بیشتر حالت انباشتی دارد که در هر بخش از مسیر با تجمیع خطاها و سوء مدیریت‌ها یک عقب نشینی مهم در کار اجرایی و کشورداری صورت می‌پذیرد)

۴. بسیار سخت است که قبل از رسیدن به آغاز فروپاشی بتوان توجه حکومت را به حرکت به سوی آن جلب کرد. زمانی این توجه به مشکل معطوف می‌شود که دیر است و کار آن چنانی از کسی ساخته نیست. (فساد عمیق و فراگیر و خصلت خانوادگی و مافیایی مانع از پرداختن جدی به هرگونه هشدار می‌شود و به طور معمول از سرکوب و سانسور برای خفه کردن افشاء گری‌ها استفاده می‌شود.)

با نگاهی به ویژگی‌های فوق، که به عنوان مشخصات اصلی روند فروپاشی دولت‌های آفریقایی در این مطالعه بر شمرده است، می‌بینیم تا چه حد جهان شمول بودن آنها آشکار است. به هر روی، با ضرس قاطع می‌توان گفت که این خصوصیات، طابق النعل، در نظام مذهبی و فاسد حاکم بر ایران آشکار و قابل به کار بستن است. آن چه خوبان همه دارند رژیم ایران یک جا دارد.

نظام آخوندی در ایران:

–   کارآمدی فنی و مدیریتی خود را تا حد زیادی از دست داده است.

–   مدت هاست که بدون اعلام در مسیر فروپاشی خویش در حال پیشروی است.

–   شاخص زمانی و مکانی فروپاشی در آن در همین سال ۱۴۰۰ برجسته تر و ملموس تر شده است.

–   امروز دیگر برای جبران، درمان و توقف سیر فروپاشی نظام اسلامی در ایران دیر است.

موارد و مثال‌های مربوط به این امر را به طور مفصل تر در مقاله‌ای که ذکر آن رفت آورده‌ایم. در همین مطالعه‌ی موسسه‌ی SAIS، پس از برشمردن خصلت‌های عام حرکت در مسیر فروپاشی، به ارائه‌ی علائمی می‌پردازد که با بروز آن‌ها می‌توان اطمینان داشت روند فوق تحقق یافته، عمل خواهد کرد، دولت حاکم را به زیر می‌کشد، کشور را به درون یک بحران عظیم فرو می‌برد و تا زمان استقرار یک نظم دارای مشروعیت و قدرت احتمالی ادامه می‌یابد.

این علائم چیست؟

۱. قدرت حکومت مرکزی به دست مراکز قدرت پیرامونی می‌افتد. پایگاه‌های اقتدار و اختیارات محلی، با مشاهده‌ی ضعف منابع مرکز در تغذیه و ضعف اجرایی در دیوانسالاری، نوعی ضمنی و خاموش از خودمختاری مدیریتی فاقد نظارت را تجربه می‌کنند. در راس این تحرکات محلی و منطقه‌ای همان فرماندهان نیروهای حکومت‌های پراکنده‌ی آینده می‌باشند که در قالب یک جریان گریز از مرکز شرایط تجزیه‌ی کل را فراهم خواهند کرد.

۲. حکومت پایگاه اجتماعی خود را از دست می‌دهد، چرا که دیگر نمی‌تواند وابستگان خود را مانند گذشته تامین و تغذیه کند. منابع اندک باقیمانده بیشتر صرف دایره‌ی نزدیک خودی‌ها پیرامون صاحبان اصلی قدرت می‌شود و نیروهای حاشیه‌ای وابسته به نظام، به دلیل فقر خزانه، مورد کم لطفی و غفلت قرار می‌گیرند.

۳. دولت در مقابل گزینه‌های سخت اما اجباری قرار گرفته و حق انتخاب آن چنانی برایش باقی نمی‌ماند. استراتژی بقاء ارجحیت‌ها را دیکته می‌کند و این امر خشم و رادیکالیزم سرکوبگر یا تهاجمی این حاکمیت‌ها را افزایش می‌دهد.

۴. نظام، تصمیماتی را اتخاذ می‌کند که بیشتر جنبه‌ی تشریفاتی و نمایشی دارند و فاقد محتوا و بن مایه برای گره گشایی بحران هستند. هیچ برنامه‌ای برای مشارکت دادن جامعه در روند حل چالش‌ها وجود ندارد. قوانین متعدد تصویب و بدون پشتوانه‌ی اجرایی می‌مانند، قانون بودجه‌ی کشور به طور مثال روی کاغذ اهمیت دارد و بس.

۵. دولت کنترل خود را روی نیروها و عوامل خویش از دست داده و هربخش از آن‌ها بر اساس منافع و موقعیت خویش عمل می‌کنند. عدم توانایی مالی و لجستیکی نیروها را بیش از پیش ناراضی و به سوی اعتراض و نافرمانی به پیش می‌برد.

باز این جا تمامی این شاخص‌ها را در شاکله‌ی نظام آخوندی-پاسداری-بازاری در ایران می‌بینیم.

–   استان‌ها بودجه‌ی کافی دریافت نکرده و به حال خود واگذاشته شده‌اند. ارجاع تامین بودجه به خود آنها در واقع امر چند سالی است که نطفه‌ی حکومت‌های محلی را در استانداری‌ها و فرمانداری‌ها سراسر استان‌های ایران بنیان گذاشته است.

–   رژیم فاقد هرگونه پایگاه اجتماعی فراگیر بوده و شاهد ریزش در بدنه‌ی خویش و میان قشرهای اجتماعی وابسته‌ای است که دیگر حق حساب کافی را دریافت نمی‌کنند. برای همین در یک نمایشی مانند انتخابات پیش رو نمی‌تواند شاهد مشارکتی بالاتر از ۱۰ تا ۲۰ درصد واجدان حق رای باشد.

–   رژیم در مورد مسائل داخلی و خارجی با بن بست روبرو است و برای بیرون کشیدن خود از بن بست اتمی، موشکی، تروریستی و غیره باید به فشارهایی تن دهد که سرتا پای آن را به چالش‌های تازه تر و سهمگین تری می‌کشد. دایره‌ی انتخاب‌های نظام محدودتر و کوچک تر شده است، باید انتخاب کند که روی تخت جراحی گروه ۱+۵ دستش را ببرند یا پایش را. در یک مقطعی باید میان رفتن به سوی شورش‌های خونین و واگذاری قدرت انتخاب کند. این واقعیت‌ها به صورت تدریجی در ناخودآگاه حلقه‌ی اصلی قدرت مستقر می‌شود و آنها را عصبی و هراسناک می‌کند. به همین دلیل خود را بیشتر روی خود می‌بندند. آوردن ابراهیم رئیسی جنایتکار برای اشغال پست ریاست جمهوری از همین ترس از کمترین واگذاری سهم از قدرت ناشی می‌شود.

–   تصمیماتی مانند تدارک همین سیرک انتخاباتی ۱۴۰۰ فقط برای حفظ ظاهر است و هیچ گونه بار محتوایی و یا کارکرد مفید درازمدت برای بقای نظام ندارد. از آن جا که آب از سر نظام گذشته، چندان باور به آن چه جنبه‌ی روانی تحکیم قدرت ندارد، اما تقویت دیوارهای بتونی اطراف بیت رهبری و محل استقرار سران نظام که جنبه‌ی مادی مشخص تحکیم قدرت را دارد و این اندک وقت و سرمایه‌ای را که مانده صرف آن می‌کنند. انتخابات دیگر برایشان کارکردی ندارد، دیوارهای بتونی و پهباد دارد.

–   در این سوی آن سوی، زمزمه‌های نافرمانی مقامات اداری، امنیتی و نظامی برپاست و هر کس در پست حکومتی خویش یا در جایگاه «مقام سابق» سعی می‌کند خویش را از صف حکومت مفلوک جدا و در صف اپوزیسیون حکومت جا بزند. ظهور پدیده‌ی احمدی نژاد به عنوان یکی از آدمکش ترین و منفورترین چهره‌های نظام میان مخالفان به خوبی نشان از ترک برداشتن دیوارهای نظام دارد. آنها می‌دانند که کشتی نظام سوراخ است و برای حفاظت از خود در مقابل مردمی که این بار با دست خالی به خیابان‌ها نخواهند آمد به تکیه بر هوش موش واره‌ی خود در حال پریدن از کشتی در حال غرق هستند.

در چنین شرایطی، چه آینده‌ای در انتظار نظام نشسته است؟

همان طور که در نوشتار قبلی آوردیم، مکانیزم فروپاشی – با خصلت‌های برشمرده در بالا- در حوزه‌های: سیاست داخلی، جامعه و ساختار اجتماعی گسسته‌ی آن، بدنه‌ی ورشکسته‌ی اقتصادی کشور، فقر شدید هشتاد درصدی مردم و ریزش اقتصاد معیشتی و صنفی، سیاست خارجی در بن بست و از همه مهم تر، فاجعه‌ی اقلیمی و زیست محیطی آشکار است. قطع برق، قطع آب، قتل عام کووید -۱۹، اَبرتورم افسار گسیخته، رکود ساختاری، بیکاری توام با بیکارسازی شاغلان، جنگ مافیاهای درون نظام، بن بست در سیاست خارجی و منطقه‌ای بخشی از کلکسیون بحران، چالش‌ها و مشکلاتی هستند که شک و تردید در مورد فروپاشی نظام را به حداقل می‌رسانند. آینده‌ی نظام فروپاشی است و به همراه او کشور فرومی پاشد. این را به عنوان یک سازوکار مسلم فنی در نظر بگیریم نه یک ارزیابی احساسی و ایدئولوژی زده.

فرجام این شرایط

حال به نکته‌ی مهم دیگر بحث اشاره می‌کنیم:

اگر فروپاشی نظام سیاسی حاکم بر ایران حتمی است، بازخورد آن بر کشور و ملت چه خواهد بود؟ در حالی که ممکن است در برخی از موارد جداسازی سرنوشت دولت و عاقبت ملت تا حدی ممکن و میسر باشد، در مورد وضعیت فعلی ایران چنین نیست. رژیم جمهوری اسلامی، به عنوان رژیم تمامیت گرا و دیکتاتور، در طول بیش از چهار دهه یکایک عرصه‌های حیات چهارگانه‌ی کشور (سیاست، اقتصاد، جامعه و فرهنگ) را تحت سیطره‌ی خود داشته و علاوه بر آن، زیست بوم ایرانیان را نیز به سوی بحران تاریخی هل داده است. به همین خاطر، فروپاشی حکومت جمهوری اسلامی در ایران همزمان با پنج فروپاشی دیگر خواهد بود:

۱. فروپاشی سیاست: برای سال‌های سال تصور ایجاد یک قدرت مرکزی جهت اعمال مدیریت «ملی» (National) و «کشوری» (Statewide) ناممکن خواهد بود. چنان که تجربه‌ی مشخص لیبی، یمن، سوریه، سودان و سومالی گواه آن است. بازگشت به یک دولت متمرکز قوی و متحد ساز می‌تواند به یک رویای تاریخی ایران پس از فروپاشی تبدیل شود.

۲. فروپاشی اقتصاد: به دلیل نبود سرمایه گذاری کافی در سه دهه‌ی گذشته، اقتصاد ایران غیر تولیدی، وابسته و عقیم است. عدم آوردن فعال درآمدهای کلان نفتی در قالب سرمایه گذاری‌های زیربنایی یا تعمیر و نگهداری، همراه با تزریق پول بدون پشتوانه، غول نقدینگی را به اندازه‌ای بزرگ کرده که سیستم پولی کشور زیر بار آن فرو خواهد پاشید و اقتصاد ایران به عصر پیشا فئودالی مبادله‌ی کالا با کالا، یعنی به دوران قبل از پیدایش پول باز می‌گردد. اقتصاد ایران نفس‌های آخر را به برکت پول قلابی دولت حسن روحانی که فاقد هرگونه پشتوانه‌ای است می‌کشد اما دستگاه تنفس به زودی از کار می‌ایستد.

۳. فروپاشی جامعه: مقوله بندی جمعیت، لایه بندی پراکنده و نابسامان افقی مردمان و فاصله‌ی طبقاتی خشن و عظیم در جامعه به حدی رسیده است که هرگونه انسجام اجتماعی در آن، در کوتاه مدت، ناممکن به نظر می‌رسد. خصلت شورشی مردم و عصبیت‌ها و تنش‌های روانی ناشی از آن، از سطح عمومی جامعه به محله و خانواده و روابط میان فردی و میان نسلی رسیده و در قالب نزاع، طلاق، قتل، خودکشی و جنایت‌های خانوادگی بروز کرده است. با آغاز علنی شدن فروپاشی عمومی، عصبیت‌های انباشته شده‌ی فوق دستمایه‌ی تسویه حساب‌های خونین و بی سابقه میان لایه‌ها، قشرها و گروه‌های اجتماعی مختلف و جداافتاده‌ی مردمی می‌تواند باشد. جنگ فقیر و غنی در بی رحمانه ترین شکل خود رخ خواهد داد، با تلفاتی سنگین از هر دو سو. این نزاع‌های اجتماعی که بعید نیست خصلت‌های منطقه‌ای، قومی و مذهبی نیز بگیرد، می‌تواند هزینه‌های سنگین برجای گذشته و آثار آن، به مثابه آن چه در دهه‌ی نود میلادی در رواندا و نیز یوگسلاوی سابق رخ داد، پرهزینه و ماندگار باشد.

۴. فروپاشی فرهنگ: با کم رنگ شدن مخرج مشترک تاریخی یا نبود چسب‌های همبستگی فکری معاصر، توان فرهنگ برای زایش و تغذیه‌ی روح جمعی در میان مردم ایران بسیار ضعیف شده و با فروپاشی سیستم باز هم ضعیف تر می‌شود. در نهایت، بخش عمده‌ای از فعالیت‌های متعارف فرهنگی در شرایط نامتعارف تعطیل و بخشی دیگر نیز در خدمت تغذیه و توجیه تلافی جویی‌های مخرب اجتماعی، قومی و مذهبی قرار خواهد گرفت.

۵. فروپاشی زیست محیطی: این شاید جدی ترین و بزرگترین خطری است که بالای سر تمدن ایرانی می‌گردد. خشکسالی ترکیب شده با مدیریت ضد عقلانی منابع طبیعی، کمترین شانس را برای تداوم بقای حیات جمعی در فلات ایران به جای نگذاشته است. زندگی میلیون‌ها نفر در ایران، از حیث طبیعی و اقلیمی، ناممکن شده و مهاجرت‌های آب و هوایی بخش عمده‌ای از جمعیت ایران را با واقعیت سخت پدیده هایی مانند جنگ آب، دیوارکشی‌های استانی و منطقه‌ای و حتی جنگ داخلی برای کسب و حفظ منابع حیاتی مواجه خواهد ساخت. آن چه اینک در اصفهان در قالب مخالفت کشاورزان با پروژه‌ی انتقال آب به استان‌های دیگر می‌گذرد فقط شروع یک ماجرای سیاه است.

بر این لیست باید بحران بالقوه‌ی تشدید بن بست اتمی و موشکی را افزود که در صورت اجماع بین المللی به عنوان یک منشاء خطر برای نظم جهانی دوره‌ی پساکرونایی می‌تواند ایران را به مرکزحمله‌ی نظامی قدرت‌های بزرگ غربی و منطقه‌ای تبدیل سازد و تلفات و خسارات تاریخی غیرقابل جبرانی به بار آورد. اسرائیل برای کلید زدن به این سناریو ساعت شماری کرده و از هیچ تلاشی برای کلید زدن به آتش جنگ نابودساز ایرانی و تجزیه‌ی ایران کوتاهی نخواهد کرد.

برون رفت؟

و سرانجام در بخش آخر نوشتار می‌خواهیم ببینیم که آیا راه نجاتی بر این سناریوی احتمالی فروپاشی کل ایران وجود دارد یا خیر.

به نظر نگارنده، برای جلوگیری از بروز فروپاشی دیر یا شاید حتی خیلی دیر است. فروپاشی حتمی و درراهست. مثل خودرویی می‌ماند که در یک سراشیبی تندِ منتهی به دره‌ای عمیق ترمز بریده باشد. به عنوان سرنشینان این خودرو، وقتی اطمینان داشته باشیم که نمی‌توان آن را متوقف کرد، پرسش منطقی تر این خواهد که: چگونه می‌توان در این “سقوط حتمی” زنده ماند؟

اینک نیز در باره‌ی کشورمان در موقعیتی نیستیم که بخواهیم صحبت از نجات ایران از افتادن در دره‌ی عمیق سقوط تاریخی و فروپاشی تمدنی آن کنیم. البته اگر کسی یا جریانی برای این منظور پیشنهاد و ایده‌ای دارد باید که مطرح کند و اگر استقبال شد باید که به سوی اجرای آن برویم. اما نگارنده بر این باورست که شاید این سناریو نجات تا ده یا بیست سال پیش میسر بود؛ لیکن ویژگی نقطه‌ی «غیرقابل بازگشت» (irreversible point) این است که در آن مقطع، مجموع منابع در اختیار یک مجموعه که به طور بالقوه قابل بسیج هستند، برای توقف روند انحطاط و فروپاشی کافی نیست. در این جا عقلانیت ایجاب می‌کند که بپرسیم با منابعی که به طور بالفعل و واقعی در اختیار داریم چگونه می‌توان خسارات و ضررهای ناشی از سقوط را کاهش داد. چگونه می‌توان در درون خودرویی که درباره‌ی افتادن آن به دره‌ای عمیق اطمینان داریم زنده ماند؟

گزاره‌ی بالا بیشتر از آن چه بخواهد خواننده‌ی واقع گرا را بترساند یا ناامید کند، سبب هوشیاری بیشتر وی می‌شود. به واسطه‌ی «واقع گرا» بودنمان است که می‌توانیم از نابودی حتمی ناشی از انفعال مطلق در زمان فروپاشی پرهیز کنیم. اگر بترسیم یا افسرده و ناامید شویم، همراه خودرو میهن به دره‌ی بلند فروپاشی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و زیست محیطی فرو می افتیم و هیچ چیز از هیچ یک از ما باقی نخواهند ماند.

پس، به عنوان گام نخستِ یافتن راه نجات، باید به مثابه بیماری که می‌پذیرد سرطان دارد و به درمان آن روی می‌آورد، بپذیریم که فروپاشی ناگزیر است. گام بعدی این است که بتوانیم توجه و تمرکز و نیز هوش و خلاقیت خود را روی این متمرکز کنیم که روش‌های کارآمد و شیوه‌های مناسب برای به حداقل رساندن ضررها و آسیب‌های فروپاشی عمومی ایران چیست. این گونه پرسش و چنین زاویه‌ی دیدی، در واقع، یگانه میدان امیدواری برای عمل کردن است. این جاست که شاید بتوانیم برخی راهکارهای کوچک و بزرگ را بیابیم که در صورت جدیت در پی گیری اجرای آن‌ها، در انتهای این راه پرآشوب و پرخطر، چیزی از ایران و ایرانی نگه داریم.

تا موقعی که می‌خواهیم، آگاهانه، به دلیل ترس و نگرانی از روبرو شدن با واقعیت فروپاشیِ پیش روی فرار کنیم، سر خود را با سیرک انتخابات و بازی‌های دیپلماتیک برجام ۲ و امثال آن گرم خواهیم کرد؛ تا آن زمان به دنبال راهکار جدی و موثر نخواهیم بود. درمان دردی که فکر می‌کنیم نداریم معنی ندارد. باید قبول کنیم که برای روشنفکربازی‌های و آرمان گرایی‌های رویابافانه‌ی اپوزیسیونی و شبه اپوزیسیونی، چهل و دو سال وقت داشتیم و از دل آن چیزی بیرون نیامد؛ اینک ما هستیم و فلات ایرانی که تجدید آب‌های زیرزمینی آن، بدون هیچ میزان مصرف، به چندین سال تا چند ده سال زمان نیاز دارد. در این فاصله آب برای ۸۴ میلیون ساکنان این سرزمین قرار است از کجا بیاید؟ پس بیایید خودسرکارگذاری‌های سیاسی و خودسرگرم سازی‌های رسانه‌ای را کنار بگذاریم و به فکر آن باشیم که با کشوری که آینده‌ی در چشم انداز آن، ترکیبی جهنمی از سناریوهای لیبی و سوریه و یمن و سومالی و اریتره و سودان خواهد بود، چه می‌خواهیم بکنیم. یک غفلت دیگر، در این دقیقه‌ی نود، کاری خواهد کرد که در پیوند با ایران و ایرانی، نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان. همان طور که یک غفلت تاریخی در سال ۱۳۵۷ ما را به دوران ولایت فقیه تک سالاری پیشامشروطه‌ی بدتر از قجر فرو راند، غفلت این بار ما را به دوران هرج و مرج طولانی تاریخ ایران فاقد قدرت مرکزی و آشوب زده‌ی ایران پیش از صفویه هل خواهد داد. این دفعه دیگر غفلت موجب پشیمانی نیست، مایه‌ی نابودی است. هشیار باشیم. این گوی و این میدان.

۷ خرداد ۱۴۰۰

———————————————————————————————————————————

برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv 
برای اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: 
«بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: korosherfani@yahoo.com