ایران امروز- ایران ۱۳۵۷‎

 

بامداد اعتماد :

در این ۴۰سال هزینه‌های فراونی شد، جان‌های عزیزی به خاک سپرده شدند، جمعیت کثیری آواره گشتند، مردم شریفی فقر و گرسنگی را تجربه کردند، تا کراهت مذهب و حکومتِ مذهب چنین آشکار شود و به درکی عمومی بدل گردد. حالا و در پس این هزینه‌های گزاف است که دکان خمینی‌ها و شریعتی‌ها بی‌رونق گشته. در این ۴۰ سال جهان هم تغییرات فراوانی کرده، دیوارهای بلوک شرق فرو ریخته، از حزب توده و چریکهای فدایی خلق تنها خاطره‌ای برجامانده است. دیگر ایران جبهه نخست ایستادگی در برابر بلوک شرق نیست، دیگر تلاش برای نابودی آمریکا و اسرائیل، معیار خردمندی ما نیست، دیگر غیرعادی‌بودن ارزش مورد توافق زمانه نیست.

اینها سرمایه‌های بزرگی‌ست که می‌شود بر آن آینده‌ای دموکراتیک بنا کرد. سرمایه‌هایی که ایران را مستعد داشتن دموکراسی می‌کند. باید بر فراز اینها نهادهایی ساخت، سنت‌های سیاسی را شکل داد. دموکراسی ماحصل توازن قوا ست، ماحصل توازن نهادهایی‌ست که قدرت یکدیگر را مهار و محصور می‌کنند. اما چنین بستری در دهه پنجاه وجود نداشت. ایران جامعه‌ای متفاوت داشت، جهان زمانهٔ دیگری را تجربه می‌کرد. از صندوق رای در میانه آن دهه فرخ‌نگهدارها و علی‌خامنه‌ای‌ها بیرون می‌آمدند. از صندوق رای، انقلاب سربلند می‌کرد. راهی برای مصالحه نبود. شاه در دهه پنجاه امکان‌های محدودی برای بازی داشت. صرف دموکراسی در دهه ۵۰ کاری برای ما نمی‌کرد. مردمِ حیرانی که پیرمرادشان را در ماه دیده‌ بودند، جوانانی که چپ را متاع روز شناختند و از سخنرانی‌های پرشور شریعتی، مست از رویای جامعه بدون طبقه توحیدی، به دامان خمینی افتاده بودند، محال بود با عقل محاسبه‌گر امروز ما تصمیم بگیرند. ایران برای دموکراتیک شدن باید یک دهه صبر می‌کرد، باید دیوارهای بلوک شرق فرو می‌ریخت. باید فرهنگ دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی غرب می‌آمد و ذهنیت طبقه متوسط را تغییر می‌داد. باید شاهی سالخورده می‌رفت، شاهی جوان برتخت می‌نشست، عصری جدیدی طلوع می‌کرد و آرام‌آرام فضای سیاست ایران باز می‌شد.

اما امروز زمان دیگری‌ست، تجربه‌ها اندوخته شده، ناکارآمدی مذهب به درکی فراگیر بدل شده، به این نفرت عمومی از روحانیت نگاه کنید، روحانیت قدرتمندترین نهاد موجود در عرصه اجتماع ایران بود، این نفرت در تاریخ چندهزارساله این سرزمین اگر بی‌نظیر نباشد کم نظیر است. ساده از کنارش نگذرید.

دفاع امثال من از نظام پهلوی دفاع از استبداد پهلوی نیست، درک من این است که استبداد نظام پهلوی عارضه‌ای بود برآمده از زمان و مکان. روح سنت سیاسی پهلوی، نه آن استبداد، که پروژه تجددخواهی بود که در زمان رضاشاه و محمدرضاشاه دنبال شد. پروژه‌ای که در کمتر از نیم‌قرن چهره ایران را متحول کرد. شکست جمهوری‌اسلامی فرصت بزرگی‌ست، روحانیت اگر حتی نابود هم نشود، به شدت تضعیف خواهد شد. هیچکس نمی‌خواهد چنین فرصت استثنایی را صرف برآوردن یک دیکتاتوری دیگر کند. امروز اگر بحثی هست بر سر این است که کدام ساختاری حکومتی می‌تواند ظرفی مطمئن‌تر برای یک ایران سکولار و دموکراتیک باشد.