ایران یک حکومت به اسلام بدهکار بود ، خاورمیانه دهها حکومت

 

کاوه :

می گویند زنده یاد «‌ احمد کسروی » آن رند حقیقت گو که عاقبت سر بر سر فاش گویی از دست داد گفته بود که « ایران یک حکومت به اسلام بدهکار است » شاید منظور آن بزرگمرد این بوده است که قرنهاست که روحانیت شیعه و مقلدان سیاسی ومذهبی آنان در کنار شاهان و سلطنت ، مدعی اداره بهتر امور در صورت دست یافتن به قدرت سیاسی بودند و باید زمانی اینان قدرت را در دست بگیرند تا عدم صداقت این جماعت در خدمت به مردم و ناتوانی طرفدارانشان دراداره امور بر همگان روشن شود و بقول معروف تکلیف این استخوان در گلو یکبار برای همیشه روشن شود .

در سال 1357 مجموعه شرایطی از بین المللی  گرفته تا برآیند نیروهای سیاسی – اجتماعی در داخل این امکان را برای « روحانیت شیعه » فراهم آورد تا قدرت سیاسی را در دست گرفته و ساختاراقتصادی – اجتماعی  ادعایی خود را پی ریزی کنند . بر این مبنا وسخن آن بزرگمرد ، قدرت گیری روحانیت در ایران در سال 1357 نه از سراتفاق  که عواملی ( کنفرانس گوادلوپ –  قدرت گیری حزب دمکرات در ایالات متحده – همکاری نیروهای چپ و ملی و دمکرات با « خمینی » ) بعنوان عوامل کمکی به قدرت گیری تاریخی نیروهای تحت امر « خمینی »  کمک کردند .

اکنون و با توجه به آنچه در عراق، لبنان ، افغانستان ، ترکیه ، لیبی در قرار گرفتن روحانیت و نیروهای مذهبی در قدرت سیاسی می گذرد  یک سئوال اساسی  اینستکه آیا می توان از قدرت گیری نیروهای مذهبی در ایران بعنوان آغاز دوران جدیدی در خاورمیانه و کشورهایی با ساختار های اقتصادی – اجتماعی که در یک حوزه تمدنی با « ایران » قرار داشته باشند سخن بمیان آورد ؟ اگر تغییرات فوق الذکر در منطقه ناشی از آغاز یک دوران تاریخی و نه از سر اتفاق باشد آنگاه با سرکوب حوثی در یمن و کشته شدن قاسم سلیمانی و ابومهدی مهندس در عراق و کشته شدن « جمال خاشقچی » در آنکارا ! شعله فرو نخواهد نشست و باید در انتظار فروغلطیدن منطقه به دامان بحران ودر عین حال کشیدن دامان خود از گدازه های سوزانی باشیم که روز تا روز با قدرت نابود کننده بیشتری در حال پیش روی است !

 باید بپذیریم که  موضوع مطروحه غیر منتطره و برای نیروهای سیاسی لیبرال و دمکرات ایران و منطقه ناخوشایند و تلخ است اما اگر این موضوع ،‌ واقعیتی است  که در انتظار کشورهای منطقه خواهد بود  باید آنرا تحلیل کنیم تا بتوانیم شیوه برخورد مناسب با آنرا نیز بیابیم  . برای توضیح مسئله کمی به عقب برمیگردیم و بر مبنا و بر اساس یک نظریه که وضعیت امروز را پیش بینی کرده بود ما نیز امروز و در سال 1399 سعی می کنیم  طرح و نظریه ای کلی برای آینده مطرح کنیم .

« ایران » و سرشت مشترک با « چین » و « شوروی »

زنده یاد « داریوش شایگان »‌ نزدیک به نیم قرن پیش  در کتاب « آسیا در برابر غرب » از واژه ای تحت عنوان « سرشت مشترک میان کشورهای  ایران ،‌ چین ، شوروی و حتی کشورهای آمریکای لاتین در برخورد با مدرنیته  » صحبت بمیان آورده بود .آن پیش بینی پر بیراه نبود و امروز ایران «ولایی » در کنار چین کمونیست و روسیه ماتریالیست و کوبا و ونزوئلای سوسیالیست بر علیه « آمریکا »‌ شعار میدهد . این نویسنده بزرگ نیم قرن پیش در کدام « جام جهان بین »‌ نگاه کرده از سرشت مشترکی گفته بود که امروز آن را در وحدتها و واقعیات روزمره سیاسی – اجتماعی این کشورها می بینیم ؟

در این نوشته این موضوع مورد بحث ما نیست که حرکات استقلال طلبانه حکومت اسلامی ایران ، در چه حد تعیین کننده ، تاثیر گذارو اساسا ارزشمند هستند یا نه !‌ این موضوع مهم نیست که حکومت اسلامی ایران تا چه اندازه در شعارهایی که میدهد موفق بوده است  آنچه منظور نظر این سطور است اینکه  زنده یاد « شایگان بمثابه یک اندیشمند ژرف نگر » در بیش از 50 سال پیش ‌با کدام روش تحلیلی توانسته بود از  سرشت مشترکی صحبت کند که ما امروزه آنرا در خروجی اجرایی  تلاش  « خامنه ای »  برای تولید مشترک  واکسن با  کوبا  ویا همکاری با روسیه در سوریه بصورتی اجرایی و عملی و تبدیل شدن« ایران ولایی »‌ به « دنبالچه اقتصادی چین و روسیه »‌ می بینیم !‌

چگونه « گذشته » می تواند چراغی برای آینده باشد ؟

اگر ما بتوانیم روش « شایگان » در تحلیل وی در « آسیا در برابر غرب » را بفهمیم ، چرا نتوانیم امروز و در سال 1399 همین روش را با در نظر گرفتن  تغییرات زمانی و محیطی  برای پیش بینی آینده منطقه و ایران ، بکار ببریم ؟‌

چرا نتوانیم از حوادث گذشته و تحلیل آنها چراغی برای نور افکندن به راههای تاریک و پر از دست انداز فردا بدست آوریم ؟

درتلاش بدست آوردن «جام جهان بین » زنده یاد « داریوش شایگان »‌  

« سرشت تاریخی » عبارت کلیدی مورد استفاده « شایگان » است که بنظر میرسد منظور از آن اشتراکات تمدنی ، فرهنگی ،‌تاریخی و دینی است که آینده ای مشابه و یا موضع گیریهایی در یک صف بندی را برای بعضی  کشورها ببار می آورد ،‌بعنوان مثال در آن سالهایی که « آسیا در برابر غرب »  نوشته می شد یک ویژگی مشترک میان شوروی، چین ،‌ احزاب چپ و کمونیست و جنبش مذهبی ضد آمریکایی در ایران و حتی  در دربار سلطنتی « ابراز نارضایتی شاه در حد گفتار و نه بیشتر »، نقدی بود که روشنفکران این کشورها  بر مدرنیته داشته و حتی کشورهایی تحت عنوان کشورهای غیر متعهد را نیز با این گفتمان خود همراه کرده و « اتحاد شوروی » همین کشورهای غیر متعهد را گاها بعنوان بازوی اجرایی خود مورد استفاده قرار میداد

از یاد نبریم که در ایران تضاد های اقتصادی و حتی فرهنگی با کشورهای پیشرفته صنعتی -غرب صنعتی و فرهنگی-  نه فقط در میان گروههای چپ گرا و مذهبی که حتی در در بار و هیئت حاکمه زمان شاه هم رسوخ کرده بود . انتشار نشریه ای  تحت عنوان « بنیاد » به سر دبیری « علیرضا میبدی »‌ که « اشرف پهلوی » صاحب امتیاز آن بود خود گویای بسیاری از واقعیات نانوشته است .

اکنون بر همان مبنای تحلیلی «شایگان »‌و براساس تیتر « داشتن سرشت مشترک »  می توان طرحی نو در انداخت و ادعا کرد که : راهی که مردم ایران در سال 1357 در سپردن قدرت به «‌روحانیت ونیروهای  اسلامی بنیاد گرا  » برگزیدند  ممکنست در  اشکال متنوع دیگری  در سایر کشورهای منطقه با داشتن ساختارهای اقتصادی – اجتماعی مختلف  اتفاق بیفتد  ! احتمال خوشایندی نیست  اما هم اکنون نشانه هایی از وقوع این الگو قابل مشاهده است نمونه هایی از این دست را ببینیم :

–       قدرت گیری جمعیت بنیاد گرای « اخوان المسلمین » در مصر در سال 2011  . « اخوان المسلمین » هرچند با وقوع کودتایی با حمایت « عربستان سعودی » سرنگون شد اما شکی نیست که « اخوان » در مصر و بسیاری از کشورهای یکی از کاندیداهای پر قدرت برای در دست گرفتن سکان امور سیاسی است .در یکصد سال اخیر ، نیروهای بنیاد گرای اسلامی در ایران ، ترکیه ، افغانستان ، الجزایر ، غراق و لیبی و تونس  بشدت سرکوب شدند( سرکوب نیروهای خمینی در سال 1342، این نیروها را نابود نکرد و بنظر نمیرسد کودتای « السیسی » نیز جمعیت اخوان را نابود کند  ) اما نهایتا  امروز در دو کشور ایران و ترکیه  همین نیروهای مذهبی و بنیاد گرا هستند که قدرت را در دست دارند و  در افغانستان توانسته اند ارتش قدرتمند  کشورهای ائتلاف را بزانو در آورده و نامزد کسب قدرت شوند

–       در لیبی دولت «فواد سراج  » یک دولت متمایل به « اخوان المسلمین » است، در بعضی  از  کشورهای شمال  افریقا دو نیروی ارتجاع بنیاد گرای مذهبی و نظامیان با یکدیگر و بطور مشترک قدرت را در دست دارند . حاکمیت سیاسی در قطر عملا در اختیار نیروهای « اخوانی » است و در لبنان و عراق و یمن روحانیت شیعه  دارای نقش و امکانات مهمی در اداره امور سیاسی کشورهای خود است . « بشار اسد » در سوریه نیز فقط با نفس گرم نیروهای مذهبی و روحانیت شیعه در ایران و لبنان  و متحد آنان « روسیه » بر سر پا ایستاده است . درعربستان سعودی وحشت از « اخوان المسلمین » آنقدر زیاد است که ولیعهد جوان آن کشور برای سربه نیست کردن یک روزنامه نویس متمایل به این گرایش – اخوان المسلمین – حاضر به دادن هزینه زیاد سیاسی می شود . (منظور قتل جمال خاشقچی است ) عربستان سعودی و کشورهای حاشیه خلیج فارس یکسره در مقابل « ترکیه » و « قطر » و کشورهای محور « ج.ا.» ایستاده اند اما روند حوادث و تا کنون پیشروی این نیروها را نشان داده است .

–       ما نیروهای سکولار و دمکرات ایرانی ، علیرغم تمایل قلبی امان  باید بپذیریم که روند حرکات جاری سیاسی و اجتماعی                     ومشخصا  رشد راست گرایی افراطی  در اروپا و آمریکا ، به قدرت گیری نیروهای راست و محافطه کارمذهبی  در منطقه و ایران کمک خواهد کرد . بسیاری از نیروهای مذهبی و محافظه کار در کشورهای منطقه با الگو گرفتن از انقلاب اسلامی برهبری خمینی  عملا راه ایران در سال 1357 را در پیش گرفته اند و همانطور که گفته شد یکی از الگوهای محتمل پیدایش نظامهای  اسلامی دیگر با عناوین مختلف اما تحت رهبری نیروهای مذهبی- اسلامی ‌ خواهد بود .

پیش بینی  قدرتگیری نیروهای اسلامی و بنیاد گرا در منطقه بر اساس ويژگی های مشترک زیر در کشور فوق الذکر با « ایران » است :

–       ساختار سیاسی – اقتصادی در بیشتر این کشورها نه ناشی از یک رشد کلاسیک سرمایه داری که بر آمده از رفرمهای دولتی و از بالا و با سرکوب نیروهای محافطه کار اقتصادی و سیاسی همراه بوده است .

–       بیشتر کشورهای این منطقه صادر کننده نفت هستند که خود این واقعیت به این کشورهای ساختارهای اقتصادی شبیه به یکدیگر می دهد

–       در بیشتر این کشورها هژمونی فرهنگی در دست نیروهای مذهبی وبنیاد گرایان اسلامی است و اسلام بعنوان یک هویت ایدئولوژیک و در کشورهای عربی بعنوان یک هویت قومی در مقابل تمدن و فرهنگ غرب ، ستیزه جویانه و دشمنانه عمل می کند

با نگاه به شباهتهای فوق که هر کدام از آنها در میان یک یا چند کشور مشترک است،اکنون می توان همانطور که « داریوش شایگان » از عبارت « سرشت مشترک » استفاده کرد ، از اشتراک این واقعیات میان ایران سال 1357 با بسیاری از کشورهای منطقه خلیج فارس و شبه جزیره عرب  حتی تا شمال افریقا نام برد و سخن زنده یاد « کسروی » را که گفته بود « ایران یک حکومت به اسلام بدهکار است »‌ امتداد داده و گفت « خاورمیانه نیز دهها حکومت به اسلام بدهکار است » و تا این دوران انتقالی دردناک ، خشونت بار و گاها خونین  صورت نگیرد ، آتشفشان دمان  در خاورمیانه ارام نگرفته و رود مذاب گدازه های آن سرد نخواهد شد .

آیاوقوع این تغییرات برای ما ایرانیان نوید سالهای تلخ تری را می دهد ؟‌

درست برعکس

ُ روی آوردن کشورهای اسلامی با مذهب سنی به اسلام جمهوری و نظامهایی شبیه به نظام سیاسی فعلی در ترکیه یعنی قدرت گیری بنیاد گرایان اسلامی در آن کشورها ، یکی از اتفاقاتی خواهد بود که مشخصا  توان به چالش کشیدن  انقلاب اسلامی ایران را خواهد داشت و دلیل آنهم اینستکه نیروهای  بنیاد گرای جمهوری خواه سنی ، از جمله « اخوان المسلمین » تا وقتیکه در حالت اپوزیسیون هستند و برای استفاده از امکانات « ج.ا.» با روحانیت حاکم در ایران روابط خوبی دارند،این نیروها بمحض اینکه در مسند قدرت سیاسی قرار بگیرند گرایشهای بشدت ضد شیعه و حتی ضد ایرانی نشان می دهند . نمونه ضدیت « محمد مرسی » با « ج.ا.»‌ و تضادهای اخیر « اردوغان » با نظام اسلامی حاکم بر کشورمان ایران ُ و تضادهای رشد یابنده « طالبان »‌ با «ج.ا.»در افغانستان بمحض اینکه قدرت را در دست بگیرند موید ادعای ما است .

در صورت قدرت گیری نیروهای فوق الذکر ،‌ شعارهای پرآب و تاب توخالی انقلابی «شیعه ولایی» ُ رقیب جدیدی پیدا خواهد کرد که جمعیت عظیم و اکثریت مسلمانان منطقه را در مقابل شیعه ولایی و باصطلاح انقلابی قرار خواهد داد و موجب بی اعتباری ادعاهایی بزرگی و اعتبار « ج.ا.»‌ در دنیای اسلام فراهم خواهد شد . در چنان شرایطی ایران ولایی در جهان اسلام تنها مانده ، توخالی بودن توانایی اسلام برای بزرگی ایران و ایرانی و صدق ادعای نیروهای مخالف نظام ولایی بیش از بیش فراهم خواهد شد . راهی را که کشورهای منطقه امروز در سپردن قدرت به نیروهای مذهبی در پیش گرفته اند ، ما ایرانیان اکنون درحال خروج از آن هستیم ، این دوران تلخ را ما بسیار زودتراز همه کشورهای منطقه  پشت سر خواهیم گذاشت .