یوحنا نجدی
طی سالهای اخیر، بسیاری از ایرانیان با افتخار و القابی ویژه از یک پزشک ایرانی متخصص مغز و اعصاب یاد میکنند؛ پروفسور مجید سمیعی؛ از او در رسانههای فارسیزبان و افکار عمومی با عنوان “برترین جراح مغز و اعصاب در جهان” نام برده میشود. دکتر مجید سمیعی، بعد از سالها تحصیل، تدریس و طبابت در غرب و بویژه آلمان قطعا از جایگاه علمی معتبری برخوردار است و هدف این نوشتار نیز تشکیک در این زمینه نیست.
برای بسیاری از ایرانیان، پروفسور سمیعی اینک به نمادی از توانایی و شایستگی ایرانیان تبدیل شده است؛ آنچنانکه با شنیدن نامش و یا خواندن جملاتی که به وی نسبت داده میشود، آدرنالین آریایی در رگهایش افزایش مییابد. چه بسیار نوجوانان و جوانانی که با رویای “پروفسور سمیعی شدن” تحصیل میکنند و چه بسیار سخنان نغز و توصیههای پزشکی و حتی غیرپزشکی که، درست یا غلط، به نام “برترین جراح مغز و اعصاب جهان” در شبکههای مجازی دست به دست میچرخد.
این البته اتفاق مبارکی است که قهرمان نسل جدید ایرانیان، برخلاف قهرمان بسیاری از جوانان دهه پنجاه و شصت، یک چهره علمی، مفید و پزشک حاذقی است که جان را نجات میدهد و نمیستاند؛ مغزها را “درمان” میکند و “شستشو” نمیدهد و البته در عرصه بینالمللی نیز نهادهای درمانی بنا میکند و فرمان ارتداد صادر نمیکند.
پروفسور مجید سمیعی اما طی سالهای اخیر به چهرهای تقریبا نامآشنا در رسانههای رسمی جمهوری اسلامی ایران تبدیل شده است. خبر ورود و خروج او به ایران، به دلایل و انحای مختلف در خروجی خبرگزاریها منتشر میشود؛ و مهمتر از آن، او در زمان اقامت در ایران، با سرشناسترین مسئولان سیاسی نظام جمهوری اسلامی، صمیمانه دیدار میکند؛ از علی اکبر هاشمی رفسنجانی تا محمدباقر قالیباف و از حسن روحانی تا شماری از استانداران؛ همراه با مسئولان نظام، در VIP استادیوم آزادی به تماشای مسابقه فوتبال مینشیند. او مهرماه گذشته نیز در جریان حضور در استان مازندران، با نماینده ولی فقیه در این استان نیز دیدار کرد.
دکتر سمیعی البته در تمام این دیدارها برخلاف موازین نانوشته در جمهوری اسلامی، با “کراوات” حضور مییابد؛ او حتی در تلویزیون دولتی جمهوری اسلامی نیز با کروات حاضر شد و اینهمه در حالیست که سایر زنان و مردان ایرانی حق ندارند با مانتوهای رنگ روشن و یا پیراهن آستین کوتاه در برنامههای تلویزیونی حضور یابند و حتی به تازگی فاش شده که طرح روی مانتوی بانوان نیز به دقت بررسی میشود مبادا که طرح و نماد گروههای سیاسی و فرقهای را به ذهن بیننده متبادر کند.
“کارل پوپر” میگوید که «خوشبینی یک وظیفه اخلاقی است» و از این منظر، “شاید” بتوان گفت که تمام این “حقوق ویژه” جناب دکتر سمیعی در جمهوری اسلامی به خاطر جایگاه علمی والای ایشان و تکریم او است؛ منطقی که اگرچه دور از عقل نیست اما جای نگرانی دارد؛ چرا؟
جمهوری اسلامی ایران، جزو فاسدترین نظامهای سیاسی و اداری است؛ بر اساس آخرین گزارش “سازمان شفافیت بینالمللی از نظر فساد در بخش دولتی”، ایران با کسب ۲۷ امیتاز از ۱۰۰ امتیاز در میان ۱۶۷ کشور در رتبه ۱۳۰ قرار دارد. تقریبا هفتهای نیست که حتی در رسانههای حکومتی نیز پروندهای از فساد اقتصادی در جمهوری اسلامی فاش نشود. دکتر سمیعی اما با مسئولان چنین ساختاری صمیمانه نشست و برخاست میکند؛ پیمان همکاری میریزد و در نتیجه آن، نام دکتر سمیعی خیلی زود با یکی از بزرگترین پروندههای فساد اقتصادی در جمهوری اسلامی گره خورد.
روزنامه “شرق”، چاپ تهران، در شماره روز دوم آبان ماه خود درباره فساد مالی شهرداری تهران از واگذاری چند هزار مترمربع زمین به “موسسه خیریه امام رضا” پرده برداشت که توسط خانم زهرا مشیر، همسر محمدباقر قالیباف، شهردار تهران اداره میشود.
از جمله طرحهای ریز و درشت واگذار شده به این موسسه، طرح تاسیس “مرکز تخصصی مغز و اعصاب” تحت نظارت پروفسور مجید سمیعی است. کلنگ احداث این پروژه نخستین بار در سال ۱۳۸۹ توسط محمدباقر قالیباف با حضور شماری از میهمانان خارجی در زمینی به مساحت ۸۰ هزارمترمربع در غرب تهران بر زمین زده شد اما دو سال بعد، زمانی که این پروژه تکمیل شد، یک ساختمان دیگر با زیربنای ۳۵ هزارمترمربع به این مرکز درمانی اختصاص یافت.
در همین حال، موسسه تحت مدیریت همسر آقای قالیباف در همان سال کلنگ پروژه دیگری با مساحت تقریبی ۵۰ هزارمترمربع را بار دیگر به نام مرکز تخصصی مغز و اعصاب بر زمین زد و این در حالی است که بر اساس یافتههای شورای شهر تهران، از سال ۱۳۹۱ سالانه چند ده میلیارد تومان اعتبار برای این پروژه اختصاص داده شده و در بودجه سال ۱۳۹۵ نیز رقمی در حدود ۳۵ میلیارد تومان برای کمک به این موسسه پیشبینی شده است. از سوی دیگر، در یک برنامه دیگر نیز با عنوان “گلریزان خیرین”، رقمی در حدود ۷۰ میلیارد تومان برای احداث این مرکز درمانی جمعآوری شد.
با وجود تمام پروندههای افشا شده درباره فساد اقتصادی در شهرداری تهران اما پروفسور سمیعی، مهرماه گذشته در برنامه پربیننده “دورهمی” در تلویزیون دولتی جمهوری اسلامی حاضر شد و ضمن ستایش از “کمک” و “همدلی” محمدباقر قالیباف مشخصا در راهاندازی و پیشبرد این پروژه گفت شهردار تهران همیشه میگوید که من به عنوان “شهروند” کمک میکنم نه “شهردار”.
پروفسور مجید سمیعی به واسطه سالها تمرکز بر تخصص ارزشمند خود و طی کردن مدارج علمی، شاید چندان با بازیگران و سپهر سیاسی جمهوری اسلامی آشنا نباشند؛ اما به نظر لازم است تا فردی از خیل مشتاقان به جناب پروفسور اطلاع دهند که لب به ستایش از فردی باز کردهاند که نهاد تحت مدیریتاش، غرق در فساد اقتصادی است؛ آنچنان “غرق” که تشت رسواییاش توسط همین رسانههای حکومتی از پشت بام فروافتاده است. پروفسور سمیعی از کسی قدردانی کرده است که کارنامه سیاهی در نقض حقوق بشر دارد آنچنانکه به گفته حسن روحانی، در جریان قیام دانشجویی ۱۸ تیر سال ۱۳۷۸ آقای قالیباف که در آن زمان فرمانده “نیروی هوایی سپاه پاسداران” بود، از “شورای عالی امنیت ملی” خواسته بود تا دانشجویان معترض را یک جا دور هم جمع کنند: «دانشجویان بیایند چون ما گاز انبری برنامه داریم تا کار را تمام کنیم».
میزبانان سیاسی جناب دکتر سمیعی در ایران از جمله علی اکبر هاشمی رفسنجانی و نمایندگان ولی فقیه در استانها به واسطه دهها پرونده نقض گسترده حقوق بشر و سرکوب مردم در داخل و خارج از ایران با پروندههای متعددی روبرو هستند که روزی سرانجام، زنده یا مرده، برای تک تک آنها بازخواست خواهند شد.
از سوی دیگر، تکریم آقای دکتر سمیعی به عنوان یک نخبه علمی از سوی جمهوری اسلامی نیز با صدها مثال نقض روبروست؛ چه بسیار نخبگان در عرصههای مختلف علمی و هنری که اتفاقا تنها به دلیل نخبه بودن و عدم همراهی با استبداد دینی- نفتی حاکم بر ایران سرکوب شدند.
جناب آقای دکتر سمیعی شاید چندان وقت مطالعه این یادداشت و یا حتی پیگیری اخبار ایران را نداشته باشند اما به عنوان مشتی نمونه خروار هم اینک، یکی از نخبگان این کشور سالها است که در زندانهای تهران و کرج روزگار میگذراند تنها به این دلیل که به همکاری با وزارت اطلاعات دولت حسن روحانی، تن نداد. حمید بابایی، دانشجوی مقطع دکترای فایننس در دانشگاه لییژ بلژیک است. او در مردادماه ۱۳۹۲ در سفری به ایران بازداشت شد و اینک با مویی که در عین جوانی سپید شده، چهارمین سال از محکومیت شش سال حبس خود را در زندان رجاییشهر کرج سپری میکند. حمید بابایی نیز نخبه است؛ تحصیلکرده دانشگاههای صنعتی شریف و علم و صنعت با رتبه کنکور کارشناسی ارشد تکرقمی. بگذریم از هزاران دانشجوی بهایی که حتی در هنگام تحصیل تنها به جرم (؟!) بهایی بودن از دانشگاه اخراج میشوند.
باری این یادداشت در پی “نیتخوانی” نیست و پیشفرضمان همین است که قصد جناب دکتر از بادهنوشی با مسئولان نظام جمهوری اسلامی که نامشان یادآور سرکوب گازانبری دانشجویان، سپاه پاسداران، قتلهای زنجیرهای و منصوبان شخص علی خامنهای است، تنها کمک به ملت رنجدیده ایران است تا زیر بار اینهمه سرکوب و استبداد، شاید از یک مرکز درمانی پیشرفته در تهران بهرهمند شوند.
با این حال، نکته اصلی اینجاست که تحقق این رویا الزاما نیازی به در آغوش گرفتن بالاترین مسئولان حکومت استبدادی جمهوری اسلامی ندارد؛ میشود مرکز درمانی بنا نهاد اما برای عرض ادب به دیدار نماینده ولی فقیه در استان مازندران نرفت؛ میشود بخشی از پولهایی که احتمالا قرار بود به حماس و حزبالله فرستاده شود را به سمت تاسیس یک مرکز درمانی در تهران سوق داد اما جلوی چشم میلیونها بیننده از طراح “حمله گاز انبری به دانشجویان” ستایش نکرد.
به همین ایران تحت حکومت جمهوری اسلامی نگاه کنید؛ نخبگان و چهرههایی بودند و هستند که به استبداد “نه” گفتند اما نه حکومت توانست حذفشان کند و نه سیل اتهامها و تهمتها خدشهای بر نامشان در افکار عمومی کشید؛ محمدرضا شجریان، جعفر پناهی، احمد شاملو، محمد ملکی، عباس امیرانتظام و حسینعلی منتظری تنها شماری از این افراد هستند.
“هانا آرنت” در جایی نوشت که توتالیتاریسم، جولانگاه کوتولههای سیاسی است؛ آنانکه در یک نظام سیاسی دموکراتیک اغلب به صدر مینشینند و مقام و مکنت مییابند، در نظامهای استبدادی، منکوب میشوند و مطرود. جمهوری اسلامی ایران، به عنوان استبداد دینی (که بدترین نوع استبداد است) از این قاعده مستثنی نیست که اگر چنین بود، ایران ما از “رتبه اول فرار مغزها در جهان” برخوردار نمیشد.
کوتاه آنکه، ادامه این مسیر برای آقای پرفسور سمیعی، نه نامی باقی خواهد گذاشت و نه متاسفانه آبرویی. «برادران قاچاقچی» (به قول احمدینژاد) در جمهوری اسلامی نگران مقام و مرتبه علمی “پروفسور سمیعیها” نیستند و این چنین است که یک پروژه درمانی به نام پرفسور سمیعی را سه بار کلنگزنی میکنند!
زمان زیادی از حضور تقریبا متعدد آقای دکتر سمیعی در رسانههای حکومتی جمهوری اسلامی نمیگذرد و در همین مدت کوتاه، نام او با یکی از دهها پرونده فساد اقتصادی در مجموعه شهرداری تهران گره خورده است؛ جناب دکتر در ایران نیستند و به احتمال قریب به یقین، چه بسیار اعتبار و تسهیلاتی که به نام ایشان برای پروژه مزبور کسب نشده است. حیف است که یک شخصیت علمی برجسته ایرانی، شاید به سبب یک اشتباه محاسباتی و یا فقدان تحلیل از مناسبات سیاسی در استبداد حاکم بر ایران، این چنین خیلی زود در رویای جوانان کشورمان فرو ریزد بویژه آنکه شخصیت محبوب جناب پروفسور و کسی که از او به عنوان «بازی بهمزن اصولگرایان» یاد میشود، همچنان سودای ریاست جمهوری دارد.
همنشینی با “برترین جراح مغز و اعصاب جهان” شاید برای برخی از مسئولان جمهوری اسلامی، نان و رأی به همراه داشته باشد اما برای پروفسور سمیعی، با رویهای که تاکنون در پیش داشته، یک بازی از پیش باخته است و به تعبیر حضرت حافظ «باده با محتسب شهر ننوشی زنهار / بخورد بادهات و سنگ به جام اندازد».