برخیز تا قشر مفتخوار و انگل جامعه را روانه زباله دان تاریخ کنیم!

 

فیروز نجومی :

براستی که زمان انقراض حکومت روحانیت فرا رسیده است. هماکنون پس از گذشت بیش از 42 سال، کارنامه حکومت دین در پیش روی ما است. سراسر سیاهی ست و تباهی، خشونت است و انتقام ستانی. حکومت آخوندی با سرکوب و کشتار و جنگ و خونریزی، آغاز و در سالهای اخیربویژه در داخل در 96 و 98، باوج خود رسید و صد ها جوان معترض را بخاک خوند کشانده و صدها دیگر را دستگیر و روانه سیاهچالهای حکومت اسلامی نمودند.

بیش از 42 سال است که حکومت دین برهبری آخوند خامنه ای، شمشیر و شلاق برگرفته تا انسانها را از ارتکاب بگناه منع و رهسپار بهشت برین نماید. این در حالی ست که کشتی ولایت در تمامی عرصه ها بگل نشسته است. 42 سال امریکا ستیزی، بمنظور نهادین ساختن سلطه دین در درون و در منطقه، عملا زیر بنای اقتصدی کشور را بویرانی کشانده است. تورم و ببکاری، گسترش فقر و فساد و تعمیق شکاف  نابرابری های طبقاتی بیداد میکند.

چه بسیارند آنان که نقش دین و نهادهای دینی را در پرورش و نهادین ساختن نظام استبدادی در تاریخ ما، به فراموشی سپرده اند. فراموش کرده اند که  پس از انقلاب مشروطیت، آیت الله ها بودند که نظام شاهنشاهی را ابقا و  فوقانی ترین مرتبه را در قانون اساسی برای خود تعبیه نمودند. آری، آیت الله ها بودند که از آزادی به هراس میافتادند.

با این وجود، بعضا بر آنند که پس از 42 سال حکومت دین، چنانچه بنقد و نفی کیش اسلام بپردازیم، تعصب و غیرت خفته را بیدار سازیم و ملت را هر چه بیشتر به سوی حمایت از رژیم دین سوق دهیم. یعنی که اگر چه بخوبی آگاه و با یکدیگر به توافق رسیده ایم که دین بوده است و هنوز هم هست دلیل اصلی تداوم نظام استبداد در تاریخ و فرهنگ بومی. که دین بوده است بنیان استعمار داخلی و منشاء کوری و تاریکی در جامعه، با این وصف، باید در برابر سلطه آن سکوت اختیار کنیم.  مبادا که خشم  دینمدارن را بر انگیزیم، چنانکه گویی میتوان عروس آزادی را در آغوش کشید در حالیکه یوغ دین بگردن داری.

واقعیت آنستکه، فقها،علما، آیت الله ها و مراجع تقلید، نظام استبدادی را پیوسته  سازگار و هماهنگ با منافع و منزلت خود در جامعه تلقی میکردند و از نفوذ خود در دستگاه های دیکتاتوری بخوبی آگاه بودند. اختلاف آنها با استبداد بر سر  ناآزادی ها نبوده است بلکه بر سر سستی و ضعف  استبداد در برقراری و تقویت احکام و اخلاق دینی بوده است.

 روحانیون خواهان استبدادی بودند که میتوانست مشت آهنین خود را بکار گیرد و حجاب دینی را اجباری نماید، از ساختن مدرسه و دانشگاه خود داری نموده و بجای آنها مکتب خانه ها و حوزه های علمیه بنا میکرد. که داروغه خانه ها را بر قرار و دستگاهی بنام دادگستری را ویران مینمود. که رادیو و تلویزیون و سینما را تعطیل و یا حداقل آنها را بر اساس فتاوی آیت الله ها و حجت الا سلامها بکار میانداخت. که بساط شادی و طرب و تفریح و سرگرمی را بر می چید و مجالس وعظ و خطابه، گریه و مویه و شیون و زاری برپا میداشت. در غیر اینصورت آیت الله ها خود وارد کارزار میشدند و با ابزار فتوا، اقتدار خود را بنمایش در میاوردند. همین بس که مرجعی بر کنش و یا نهادی مهرحرام میکوبید، اگر ناپذیذ نمیشد رنگ و بوی خود از دست میداد. باید بخاطر داشته باشیم که مهر حرامی از رادیو و تلویزیون و سینما با بقدرت رسیدن آیت الله ها برگرفته شد و حتی تقدس هم یافت و خود ابزاری گردید در خدمت تبلیغ و ترویج مقدسات نظام.

 این حوزه نشینان بودند که در برابر هرگونه تغییری در راه و روش سنتی  و نیز هر گونه برنامه  اصلاحی به نفع پیشرفت جامعه به ستیز و مقاومت بر میخاستند. مخالفت آنها با قانون کاپیتالاسیون نه از سر دفاع از استقلال بلکه از سر جلوگیری از نفوذ غرب و لاجرم گسترش تجدد خواهی بود. اما، امروز کیست که بتواند بآخوندهای حاکم خرده بگیرد وقتی بعملی دست میزنند بمراتب خیانتبار تر از کاپیتالاسیون، وقتی بروسها با آن کارنامه سیاه، اجازه داده میشود که در پایگاه نظامی همدان اطراق گزینند، کنشی که اگر بدست شاه انجام میگرفت، تردید مدار که کفن پوشان به کوچه و خیابانها میریختند و شاه را خائن میخواندند. اما، نظام اسلامی آنرا دال  بر اتحاد دو کشور بر علیه دشمن مشترک جلوه میدهد، نه خیانت بوطن وملت.

 نیز، باید بخاطر بسپاریم که قیام 15 خرداد،. قیامی که اینروزها از تقدس آن سخن میگویند، قیامی بود به نفع استبداد نه به نفع استقلال و آزادی، قیامی بود در مخالفت با برنامه ی اصلاحات ارضی، بدلیل نادیده گرفتن قوانین مالکیت اسلامی. قیامی که از سر مخالفت با آزادی زنان و جایگاه آنان در جامعه و نیز مبازره با بیسوادی، بخود شکل گرفته بود. درست است که برنامه اصلاحات شاهی، از بالا و بطور استبدادی باجرا در میامد. اما، این چیزی نبود که حوزه نشینان را نگران میکرد. آنچه آخوندها را دچار تشویش و اضطراب می نمود، گسترش تجدد و تمدن مدرن بود و تضعیف گرایش ها و اعتقادات دینی. آنها نوگرایی و تجدد خواهی  را با توسعه بی بند و باری یکی میدانستند و خواستار حکومتی بودند که نه تنها خود در حرکت بسوی تمدن مدرن و تجدد خواهی شرکت نکند بلکه آنرا شدیدا سرکوب کند.

هیچ حکومتی، حداقل پس از مشروطیت، نبوده است که به رضایت و خشنودی آیت الله ها و حجت الاسلام ها بی اعتنا بوده باشد. معروف است که آیت الله بروجردی وقتی  شنیده بود که شاه در نظر دارد که برنامه ای بنام اصلاحات ارضی راه اندازی کند، به شاه پیام فرستاده بود که تا من زنده هستم، بهتر است که از این امر خود داری کند. تراژدی جنبش ضد استبدادی 57 در آن است که انقلابیون چپ و میانه و لیبرال و دمکرات، استبداد نهفته در ذات جنبش دینی را نادیده گرفته و با آن هم پیمان گردیدند. فرصت طلبی سیاسی،شاید، اجازه نمیداد که چشمهای خود بگشایند تا بدانند با کسانی عهد مودت بسته اند که از دیر باز دشمن اصلی آنها بوده اند. شاید، بآن امید خام که پس از پیروزی، آیت الله ها و حجت الاسلامها به حوزه و حجره های خود باز خواهند گردید و سیاست را بآنها واگذار میکنند.

 اما، سوال این است که آیا آخوند هنوز میتواند روضه جهاد و شهادت سر دهد و جماعت را بفریبد، و یا شاهد بر ویرانی حوزه ها و انقراض قشر روحانیت بدست مردم خواهیم بود؟ آیا مردم بآن سطح از آگاهی خواهند رسید که دین حاکم را از دین محکوم تمیزدهند و آنرا روانه زباله دان تاریخ کنند؟ بدین منظور است که باید برهایی از سلطه دین اندیشید و بانقراض نهایی نهاد فقاهت!

Firoz Nodjomi

firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.com