فیروز نجومی :
موضوع از اینقرار است که در 45 سال پیش از این، واقعه ای تاریخی در کشور ما بوقوع پیوست که به دوران پادشاهی در ایران، پس از 2500 سال حکومت پایان بخشید و دوران تازه و نوی در تاریخ کشور بنام الله، خداوند یکتا و یگانه، که بعدا بشکل حکومت ولایت فقیه در آمد، آغاز گردید. برغم شباهت این دو نظام با یکدیگر، مثل، خود مرکز بینی رهبران، و خود را ماخذ و منشا تمامی چیزها پنداشتن، خویشتن را همچون، الله، خداوند بی همتا دیدن، بویژه در دوران حکومت آخوندی و یا حکومت دین؛ حکومتی که بر راس ساختار آن فقیهی جلوس یافت، بنام آیت الله آخوند خمینی که از دیر باز به تاسیس یک حکومتی بنام الله برهبری آخوندهایی که در حوزه های علمیه، علوم الهی را میاموختند اندیشیده بود. اندیشه ای که در کتاب “ولایت فقیه” انتشار یافت، اما، مثل، کتابهای ممنوعه، تقریبا غیر قابل دسترسی بود. بدرستی روشن نبود و هنووز هم نیست که به چه دلیل خوان چنین کتابی ممنوع شمرده میشد.
با ابراز تاسف است که شاه و یا اطرافین او نمیدانستند که کتاب ولایت فقیه بهترین سندی بود که نشان میداد که ولایت فقیه برخاسته از اندیشه خرافی، نوشتاری بود که قصد آن داشت که توضیح دهد، چرا در دوران غیبت امام عج، یک فقیه، دانا و عالم به امیال الله، خدای یکتا و یگانه، خدایی که بجز او خدای دیگری وجود ندارد، میتواند بجانشینی او، امامت را ادامه دهد تا فرا رسیدن قیامت؛ روز گشودن کارنامه های زندگی و دریافت پاداش در ازای تسلیم و اطاعت و فرمانبرداری؛ تنبیه و مجازات در صورت تخطی از شریعت اسلامی و ارتکاب گناه، بویژه گناه “کبیره” همچون عدم باور به یکتائی و یگانگی الله، باوری بازتابنده شرک و کفر و دوروئی( منافق) و سر پیچی از احکام و فرامین الهی. جالب است که انتشار و خواند این کتاب در دوران حکومت شاه ممنوع بود، بچه دلیل؟ فهم آن چندان ساده نیست.
با این وجود، آنچه درپی فروپاشی نظام استبداد پادشاهی در سال 57، بوقوع پیوست، اتقاقی بود که کمتر کسی میتوانست ماهیت و عواقب و پی آمدهایش را در همان لحظه بفهمد و یا درک کند. بعنوان مثال، چه کسی میتوانست حدس بزند که آینده ای که در انتظار ملت است، نه روشنائی ست و نه برابری و نه برادری. که آینده چیزی نخواهد بود، جز تاریکی و سرکوب و بکار گیری قهر و خشونت. وای اگر در یک اعتراض جمعی به سیاست و یا برنامه جمعی شرکت میکردی. پس از دستگیری بیدرنگ، آزار و شکنجه های درد انگیز آغاز میگشت و هنوز هم، در اکثر موارد، با صدور حکم “الفساد فی الارض” و “محاربه با خدا” بدار مجازات آویخته میشدی، روندی که حکومت آخوندی برهبری آخوند خمینی از همان آغاز بنیانگزاری گردید. همه، تلاشی در خدمت بازگرداندن جامعه، با ابزار قهر و خوشونت، بگذشته و یا بازسازی و معماری زمان حال و آینده، با رجوع به شیوه زندگی انسان هایی که در دوران صحرا نشینی و بیابان گردی، در 1400 سال پیش از این میزیستند.
بعید بنظر میرسد کسی میتوانست حدس بزند که حکومت آخوند و فقیه و طلبه و یا بطور کلی حکومت اسلامی برهبری قشر آخوند، چه معنا و مفهومی از زندگی انسان ارائه میدهد و چگونه بخود شکل میگیرد؟ ظاهرا، حکومت فقیه، اندیشمندی شناخته شده، همچون، میشل فوکو را در انسانیت بخشیدن به ساختار قدرت،امیدوار ساخته بود که چیزی نگشت که پشیمان گردید. نیز، کمتر کسی می اندیشید که با صعود یک آخوند بر فراز منبر قدرت بعنوان جانشین الله، چه تغییر و تحولی را در زندگی آجتماعی، در راه و روش و شیوه زیستن آدمها بوجود خواهد آورد؟ افزوده بر این، کمتر گسی به اختلاط دین و قدرت و انچه از این همآغوشی ناشی میشد، اندیشه نموده و از خود بپرسد که آیا، بعنوان یک ملت، آینده ای خواهیم داشت بر ساخته از ستیز با نظام استبدادی از سرعقل و خرد و شوق و شور رسیدن به روشنائی و ازادی و یا به آینده ای مینگریم که عظمت بی سابقه ای، در تاریخ، بخشیده ایم به ساختار نظام استبدادی با افزودن دین هم به ساختار قدرت. بدین ترتیب نظام استبدادی را براندازی نمائیم، استبداد نوینی را خلق، بنام استبداد مضاعف دین و قدرت.
یعنی که آن توانائی فکری لازم برای تصور آینده ای بس بسیار خوفناکتر از استبداد شاهی را نداشتیم. نمیتوانستیم به ساختار استبدادی نو و تازه، مثل، ساختار استبداد مضاعف دین و قدرت و نتایج مصیبت بار آن اندیشه کنیم. نه اینکه میتوانستیم مانع وقوع و یا رشد و تکامل آن شویم. بآ آغوش کشیدن حکومت آخوندی، همچون کودکانی یتیم، محتاج پدری مقتدر، برهبری آخوندهای برخاسته از حوزه های علمیه، مثل آخوند خمینی و آخوندهای پیروان او، بهمراه سازمانهای سیاسی چپ و ملی و مذهبی و قومی، همچنین گروه های روشنفکری و دانشگاهی، در راهی گام گذاشتیم که بازگشت از آن، هرگز، چندان امکان پذیر نبوده و نیست.
چگونه میتوانی از راهی که به نکبت و خفت و خواری ختم شده است، میتوانیم بازگردیم. آنچه، تاسفبار است آنست که جنبش و یا گرایشی نبود، از چپ تا میانه و راست، که در توهم غوطه ور نبوده باشد و با چشمهای گشوده، روی بگردانند از نگرش بسوی یک جامعه رها از نابرابری و بی عدالتی، رها از فقر و بدبختی و زورگوئی و نیز، رها از خفقان و خاموشی، و به حمایت نظامی بیرحم و سرکوبگر تن دادند که خود از اولین قربانیان آن بودند.
آیا میتوان گفت، بعضا، گروههای انقلابی، از سر “تاکتیک” به حکومت آخوندی تن دادند، نه از سر توهم؟ نا گفته روشن است اکثریت مخالفین نظام، چندان دانشی از نقش آخوند، در تاریخ، و نهاد حوزه های علمیه در تولید و باز تولید طلبه و نفوذ و تاثیر آنها در سراسر جامعه نداشتند. بسیاری، نیز، اظهارات آخوند خمینی مبنی بر رفتن به حوزه علمیه در قم، پس از بازگشت از کشور را باور داشتند،چنانکه گوئی باید باور میکردی که آخوند خمینی چندان علاقه ای به حکمرانی و فرمانروائی ندارد. فرضیه ای بر خاسته از ذات افسانه ساز آخوند. البته که بعدا اخوند خمینی، خود اعتراف کرد که “خدعه” کرده بود. سخنی که تعبیر آن ساده است که او قصد بازگشت به قم و برپاداشتن جلسات آموزش علوم الهی را در سر نداشته است بلکه در اندیشه صعود بر فراز منبر قدرت در جماران بوده است و حکمرانی بر سراسر کشور.
اما، پس از گذشت 45 سال، هنوز شناخت چندانی نداریم از آنچه اختلاط دین و قدرت، هر چند متناقض با یکدیگر ببار آورده است و یا بزبان دیالکتیکی به سنتز دین وقدرت، هرگز نیاندیشیده بودیم. با این وجود وقتی به حکومت اخوندی مینگریم و آنرا مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهیم، بآن همچون، یک ساختار سیاسی مینگریم که در پی رسیدن اهداف سیاسی بوده و هست بدون آنکه ماهیت دینی و تاثیر عمیق دین را در تعیین راه و روش زندگی و گردش ساختار جامعه در نظر بگیریم. که جمهوری اسلامی برهبری آخوند خامنه ای، پیوسته بیشتر احساس مسئولیت کرده است نسبت به گسترش و نفوذ دین اسلام، تا نجات بخش بزرگی از جامعه که در فقر و نکبت و محرومیت زتذگی میکنند.
این بدان معناست که حکومت آخوندی، بعنوان یک حکومت دینی، حکومتی ست که بنام الله، خداوند یکتا و یگانه حکمرانی نموده و تمامیت جامعه را باسارت کشیده است. چه هر تصمیم و یا هر حرکت در تمامی عرصه های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و نظام و غیره، آتخاذ میگردد سراسر آلوده است به ارزشهای دینی، برخاسته از اراده رهبری که خود را نماد دین اسلام میبیند و بهیچ عملی دست نمیزند مگر بنام الله.
در 45 سال گذشته، حکومت آخوندی، بنام خدا شمشیر بر کشیده و در تبعیت از پیامبر اسلام، سرها را در درون بر زمین افکنده و در بیرون، سراسر منطقه خاورمیانه را باتش کشانده و نظم جهانی را دچار اختلال نموده است. بنام الله است که حکومت آخوندی، به تحقیرو خوارسازی انسان پرداخته است. چرا که الله، انسان را “بنده” میپندارد و شایسته تسلیم و اطاعت و فرمانبری. تا کنون هم بنام الله بوده است که حکومت آخوندی دست بجنگ افروزی زده است و آنرا نعمت خوانده است. بنام خدا ست که حکومت آخوندی روزی نیست انسانی را باسارت نگیرد و بدار مجازات نیاویزد. بنام الله ست که آخوند خامنه ای، گوینده حرف نهایی، بر فراز منبر قدرت فریاد بر میاورد که تل آویو و حیفا را با خاک یکسان میکند.
نیز، بنام الله بوده است و هنوز هم، که حکومت آخوندی، حجاب زنان را اجباری نموده و اختلاط جنسیتی، کنشی بر خاسته از طبیعت انسانی را ممنوع و مستوجب مجازات بشمار میاورد. بنام الله است که بر تعداد غارتها و چپاولهای بزرگ هر روز افزوده میگردد. بنام الله است که رهبر معظم، در پی دست یافتن به بمب اتم است، تا بتواند بر ترس و وحشت از جنگ و تخریب و ویرانی در جهان بیافزاید، همانگونه که مردمان خود را در درون کشور با ترس و وحشت از شکنجه و آویخته شدن بدار مجازات بانفعال کشانده تا همچنان، بر منبر قدرت بر جا بماند. نیز، نباید فراموش کرد آنچه که هم اکنون در منطقه رخ میدهد، بنام الله برنامه ریزی شده و بنام الله است که باجرا در میآید. لشگرهای مزدور بنام الله بخدمت اهداف نظام، سازماندهی شده و میشوند.
بنام الله است که حکومت آخوندی خود را در تضاد و خصومت با نظم موجود جهانی می پندارد، بویژه در منطقه خاورمیانه، از جمله یهودیائی که در اسرائیل زندگی میکنند. بی دلیل نیست که ولی فقیه، آخوند خامنه ای، بر دست و شانه جلادان یهودیان در هفتم اکتبر سال گذشته بوسه میزند و امسال هم کشته شدن رهبر حماس، اسماعیل هنیه و دبیرکل حزب الله، حسن نصرالله و دیگر سران حزب الله، عزاداری عمومی اعلام نمود، و در مرگ سنوار، طراح جنایت بزرگ و شرم اور هفتم اکتبر، قتل عام بیش از 1200 انسان بی گناه در جنوب اسرائیل هم، به عزا نشست.
اینجا، سوالی که مطرح است آنستکه اگر حکومت آخوندی میتواند، در درون بنام الله، همگان، از هر قشر و طبقه ای را بسکوت و حقارت و خواری و ترس از مرگ بدست جلادان نظام، جنبش های اعتراضی، گروه ها و سازمانها مخالف حکومت آخوندی را بسکوت و خاموشی وا دارد، سازمانها، احزاب و گروهای مخالف بنام چه کسی، میتوانند مردم را به خیزش و خروش بر علیه نظام جبار فقاهت فرا بخواند.
این بدان معناست، که اگر حکومت بیرحم و سرکوبگری، همچون حکومت آخوندی میتواند بیش از 45 سال یک جامعه را بنام الله باسارت بکشد، تنها زمانی میتوان تاج و تخت حکومت آخوندی را به براندازی تهدید نمود که بنام فرد و یا کسی وارد بمیدان مبارزه با قشر حاکم بر جامعه برخیزیم که بنام الله تمامی جامعه را باسارت کشانده است. پس از مرگ مهسا، این معضل با ظهور شعار زن زندگی آزادی، کم و بیش، حل شده باید تلقی گردد، زیرا که عبارت زن زندگی آزادی نه تنها با ستیز است با اصل دین اسلام مبنی بر تسلیم و اطاعت و فرمانبری، بلکه میتوان آنرا به ظهور انسانی بنام پادشاه کورش، فرمانروایی برخاسته از عمق فرهنک و باور و ارزشهای ایرانی، ارزشهایی بر خاسته از تعلیمات اهورا مزدائی بازتابنده عشق و دو ستی و مهربانی و حرمت به آزادی و حق و حقوق فردی و انسانی.
شاید هم با آگاهی باین حقیقت بوده است که شاهزاده پهلوی و یا رضا شاه دوم، بدیدار رهبر یهودیان شتافت و بنام کورش کبیر از عهد مودت با یهودیان بگفتگو پرداخت، بنام کورش پدر حقوق بشر و زن زندگی آزادی ست که باید، تاسیسات تولید آخوند، تولید قشر مفتخوار جامعه را در حوزه های علمیه، رهسپار زباله دان تاریخ نمائیم. آری، انتظار ظهور امام عج در جامعه ایران را آغاز بنام کورش بزرگ در کنار زن زندگی آزادی، بپایان خواهد رساند.