بیژن معصومیان، پژوهشگر مستقل
بیژن معصومیان، پژوهشگر مستقل در واکنش به مصاحبه ابوالحسن بنی صدر با ایران وایر، توضیحاتی مفصل برای ایران وایر ارسال کرده بود، برای روشن و دقیق تر شدن بحث، متن ایشان در اختیار ابوالحسن بنی صدر قرار گرفت و منجر به دریافت توضیحاتی کوتاه شد. هر دو متن پیش روی شماست.
در سالهای اخیر، ابوالحسن بنی صدر، رئیس جمهور پیشین ایران، به دفعات از حقوق انسانیِ بهائیان ایران دفاع کردهاند، و جامعۀ بهائی از کوششهای او در این زمینه قدردانی میکند. ولی اخیرا بنی صدر در مصاحبهای با سایت IRANWIRE، مطالبی راجع به یکی از اسلاف شان بهنام صدرالصدورِ همدانی و رابطۀ این شخصِ بزرگوار با آئینِ بهائی اظهار داشتهاند، که دور از واقعیتهای تاریخی است. از جمله فرمودهاند «بهاییان صدرالصدور را به خودشان میبندند. تاریخ درآورده و به او نسبت دادهاند.» قصد از نگارشِ این مقاله صرفا روشنگری است، تا سوء تفاهماتی نظیرِ آنچه در این مصاحبه حاصل شده است بر طرف شود.
صدرالصدور فرزندِ حاجی میرزا سید ابوالقاسم همدانی معروف به صدرالعلمایِ همدانی بود. صدرالعلماء لقبی بود که در قرنِ نوزدهم به روحانیونِ برجستۀ شهرهای مختلفِ ایران میدادند. حاجی میرزا سید ابوالقاسم هم برای مدتی صدرالعلمای همدان بود. اجدادِ ایشان اهلِ قِرخْلَر در چند فرسنگیِ همدان بودند. گذشته از وجهۀ علمی، حاجی میرزا سید ابوالقاسم در دامانِ خانوادهای اشرافی و دودمانی نجیب و اصیل پرورش یافته، و از سلسلۀ سادات صحیحالنَسَبِ موسوی بود. فرزندِ ارشدش همین صدرالصدور بود، که در سال ۱۲۸۵ هجری قمری (۱۸۶۸میلادی) در همدان متولد شد. نامِ وی سید احمد بود. مادرش خانزاده خانم در دورانِ کودکیِ سید احمد فوت کرد. پس از او، حاجی میرزا سید ابوالقاسم با دختردائیِ سید احمد ازدواج کرد. نامِ این دائی میرزا حسین خان بود، که هم از دراویش و هم از پیروانِ باب بود.
سید احمد، پس از تحصیلاتِ مکتبی و یادگیریِ زبانهای فارسی و عربی، به تحصیلِ فقه و اصولِ کلام و حکمت مشغول شد. ابتدا نزدِ حاجی میرزا اسحاق، مجتهدِ همدان، به تکمیلِ دانشِ فقه پرداخت، و درجاتِ ترقی را طی کرد. سپس، کتابی در فقه بهاسم «مصابیح الامة فی تبیین الحل و الحرمة» تألیف کرد.[۱] در آن زمان، پدرِ صدرالصدور فوت کرده بود. چون سید احمد در کسبِ علومِ دینی پیشرفتِ قابلِ ملاحظهای کرده بود، مطابقِ رسمِ آن عصر، لقب «صدرالعلماء» را از پدر به ارث برد، و به سید احمد صدرالعلمای همدانی مشهور شد. در همین احوال، صدرالصدور عازمِ سفری به طهران برای بسطِ علوم بود، که برای اولین بار در سال ۱۸۹۷میلادی، نامِ آئین بهائی را از پزشکِ خانوادۀشان بهنامِ حاجی حکیم موسی شنید. طبیبِ مزبور از کلیمیانِ همدان بود، که از طریقِ دانشمندِ شهیرِ بهائی – میرزا ابوالفضل گلپایگانی – به آئین بهائی گرویده بود. روزی سید احمدْ حکیم موسی را به اسلام دعوت کرد. حکیم موسی در جواب گفت طایفۀ جدیدی ظاهر شده که معتقد است قائمِ موعودِ مسلمین ظهور کرده است؛ اگر شما بتوانید آنها را قانع کنید، من هم مسلمان میشوم. صدرالصدور این شرط را میپذیرد، و ابتدا شبی در خانۀ حاج مهدی ارجمند، از بهائیان سرشناسِ همدان با چند تن از آنها به بحثی متین و مؤدبانه پرداخت. چون مدتِ کوتاهی پس از آن شب عازمِ طهران بود، از حکیم موسی نامِ یکی از بهائیانِ مطلع در طهران بهنامِ میرزا سلیمانِ سِمسار را گرفت. پس از ورود به آن شهر، از طریقِ میرزا سلیمان، شروع به معاشرت با بهائیانِ طهران کرد. در ضمن، به حاجی حکیم موسی هم قول داد که پس از تحقیقِ جامع در موردِ آئین بهائی، رسالۀ استدلالیهای یا در رد یا در اثباتِ آن آئین بنویسد، و سرانجام چنین نیز کرد. پس از مدت زیادی تحقیق و تفحص و مکالماتِ متعدد با بهائیانِ طهران، سرانجام در جلسهای با حضورِ سه تن از شاعرانِ نامدارِ بهائی – نعیم سِدهای اصفهانی و دو برادر بهنامِ نیّر و سینا – و نیز شیخ محمد علی قائنی، صدرالصدور از حاضرین خواست که برخی از آثارِ آئینِ بهائی را برایش تلاوت کنند. شیخ محمد علی قائنی، که صدای بسیار زیبائی داشت، یکی از نامههای (الواح) عبدالبهاء بهنام «لوحِ خراسان» را با لحنی بسیار زیبا خواند. صدرالصدور پس از شنیدنِ محتوایِ این نامه (لوح)، قدمِ آخر را برداشت و رسماً به آئینِ بهائی پیوست.[۲]
وقتی خبرِ ورودِ سید احمد به جَرگۀ پیروانِ آئینِ بهائی به عبدالبهاء در فلسطین رسید، ایشان نامهای برای سید احمد فرستاد، و ورودِ وی به زمرۀ پیروانِ بهاءالله را تبریک گفت. این نامه در چند کتابِ بهائی – از جمله «تاریخِ حضرتِ صدرالصدور» نوشتۀ نصرالله رستگار، یکی از شاگردان کلاسهای بهائی صدرالصدور در سالهای بعد – دَرج شده است.[۳] نسخهای از «تاریخِ حضرتِ صدرالصدور» در کتابخانۀ مجلسِ ایران هم موجود است. در مجموع، صدرالصدور حداقل ۱۹ نامه از عبدالبهاء دریافت کرد.
همانطور که در بالا اشاره شد، قبل از ورود به آئین بهائی، سید احمد متخلص به صدرالعلمای همدانی بود. لقب صدرالصدور را عبدالبهاء پس از قبول آئین بهائی به سید احمد داد. تنها پس از آن بود که سید احمد از صدر العلمای همدانی به صدرالصدور همدانی معروف شد. یکی از اولین وظایفی که عبدالبهاء به صدرالصدور محوَل کرد نوشتنِ رسالۀ استدلالیهای در اثباتِ حقانیتِ آئینِ بهائی بود. صدرالصدور هم این استدلالیه را در ۱۰۰۳ صفحه نوشت، و نسخۀ آن هم موجود است. نامِ این رساله «لمعاتِ خمس و تجلیاتِ شمس» است. منظورِ صدرالصدور از لمعات خمس (روشنیهای پنجگانه) اشاره به پنج مطلبِ عمدۀ این استدلالیه است که عبارتند از:
۱. اثباتِ حقانیتِ باب بهعنوانِ قائمِ آلِ محمد از طریقِ قرآن و احادیثِ اسلامی
۲. اثباتِ حقانیتِ بهاءالله بهعنوان مظهرِ ظهورِ کلیِ الهی از طریقِ آیات و روایاتِ اسلامی مبنی بر هجرتِ موعود به دارالسلام، ادرنه، و عکا در فلسطین
۳. اثباتِ حقانیتِ عبدالبهاء با نقلِ آیات و احادیثِ اسلامی
۴. بشاراتِ کتبِ پارسیان و زرتشتیان، تورات، انجیل و قرآنِ مجید در موردِ ظهورِ باب و بهاءالله
۵. بشارات و اشاراتِ موجود به ظهورِ باب و بهاءالله در آثار، اشعار و کتبِ عرفای اسلامی و اهلِ تصوف مانند ابن عربی، سید حسین اخلاطی، و سعد الدین حموی [۴]
هنگامِ نوشتنِ این رساله، صدرالصدور تصمیم گرفت در طهران کلاسهای مطالعات بهائی برای جوانان ترتیب دهد. پس از مشورت با برخی دیگر از بهائیانِ سرشناسِ طهران و کسبِ موافقتِ آنها، این کلاسها را در سال ۱۹۰۳ میلادی در طهران تأسیس کرد. با این عمل، صدرالصدور نامِ خود را بهعنوانِ اولین دانشمندِ بهائی که اقدام به تشکیلِ چنین کلاسی برای جوانانِ بهائی در ایران کرده بود، در تاریخِ این آئین ثبت نمود. این کلاسها روزهای جمعه تشکیل میشد، و کتاب درسشان هم همان رسالۀ «لمعاتِ خمس و تجلیاتِ شمس» بود. روزهای یکشنبه هم صدرالصدور کلاسهای ویژهای برای شاگردانِ ممتازِ بهائی داشت:
جالب این است که در سال ۱۹۰۶میلادی، دو تن از بهائیانِ غربی بهنامِ آقای هیپولیت دریفوس بارنی و خانم لورا کلیفورد بارنی که به ایران سفر کرده بودند، به مدتِ چند هفته در کلاسهای درسِ صدرالصدور شرکت کردند. یکی از هدفهای مهمِ این سفر، آشنایی و ارتباطِ بهائیانِ شرق با غرب بود، که از نظرِ عبدالبهاء قدمِ مهمی در راهِ ایجادِ وحدت و دوستی میانِ ابناءِ نوعِ بشر بود. شمارۀ اردیبهشتِ ١٣۴١ (مه ١٩۶١) «آهنگِ بدیع»، که مجلهای برای جوانانِ بهائیِ ایرانِ قبل از انقلاب بود، حاویِ مقالهای با عنوان «ارتباطِ شرق و غرب» به قلمِ نصرالله رستگار –شاگردِ صدرالصدور و مؤلف «تاریخ حضرت صدر الصدور» – است. این مقاله حاویِ یک عکسِ تاریخی از این دیدار نیز هست:
هیپولیت دریفوس بارنی دکترایِ حقوق داشت. وی اولین شهروندِ فرانسوی بود که در سالِ ۱۹۰۱ به آئین بهائی گروید. او هنگامِ مسافرت به ایران با خانم لورا کلیفورد بارنی نامزد بود. پس از مراجعت از ایران، این دو با یکدیگر ازدواج کردند. هر دو با زبانهای فارسی و عربی آشنائی داشتند. هیپولیت دریفوس بارنی بسیاری از آثارِ عمدۀ بهاءالله – از جمله کتاب ایقان، هفت وادی، چهار وادی، و کتاب اقدس – را از زبانِ اصلی به فرانسه ترجمه کرد. خانم بارنی در طولِ اقامتش در ایران از صدرالصدور درخواست کرد که به برخی سؤالهای او دربارۀ اثباتِ حقانیتِ آئینِ بهائی از طریقِ قرآن و احادیثِ اسلامی پاسخ بدهد. این سؤالها و جوابهائی که صدرالصدور به آن داد، بهصورتِ استدلالیۀ جدیدی بهنام «استدلالیۀ مختصرِ صدرالصدور» در ۱۰۳ صفحه جمعآوری شد. پس از ترکِ ایران، خانمِ لورا کلیفورد بارنی برای دیدار با عبدالبهاء به فلسطین رفت، و در آنجا نسخۀ «استدلالیۀ مختصرِ صدرالصدور» را به عبدالبهاء داد. ولی بهعلتِ تنگیِ وقت، تا مدت زیادی، عبدالبهاء فرصتِ مطالعۀ این استدلالیه را نکرد، و حتی در نامهای به خانم بارنی از این بابت اظهارِ تأسف کرد.[۵] خوانندگان گرامی میتوانند نسخۀ این استدلالیه را که به خط و امضای خودِ صدرالصدور است، در این آدرس ملاحظه کنند. در صفحۀ آخرِ این رساله، امضای صدرالصدور با نامِ خانوادگیاش (احمد الموسوی الهمدانی) بهوضوح دیده میشود. در ضمن، اشاره به اینکه این استدلالیه تقدیمِ آقای هیپولیت دریفوس بارنی و خانم لورا کلیفورد بارنی شده نیز با خطِ خودِ ایشان نوشته شده است، و بهصورت مشخص، صدرالصدور مراتبِ ایمانش به عبدالبهاء بهعنوان رهبرِ بهائیان (مرکزِ میثاق) را هم ذکر نموده است:
متأسفانه، صدرالصدور در ۴٠ سالگی، پس از مدتی کسالت، تنها یک سال پس از آن دیدارِ تاریخی با بهائیانِ غرب، در تاریخ ۱۹ آوریل ۱۹۰۷میلادی، از بیماریِ ناشناختهای فوت کرد. اما کلاسهای مطالعاتِ او برای جوانانِ بهائیِ طهران از طریقِ شاعرِ نامدارِ بهائی، نعیمِ سِدهای اصفهانی، ادامه یافت.
واکنش ابوالحسن بنی صدر
نخست یادآور میشوم که دفاع از آزادی عقیده و باور یک امر است که همواره بدان عامل بودهام و هستم و بحث در باب حق و ناحق بودن یک عقیده امری دیگر است. نقد عقیدهها نیز حقی از حقوق انسان است. خود این حق را بکار میبرم و از منتقدان نیز دفاع میکنم.
و سپس، یادآور میشوم که بطور قطع از نیم قرن بیشتر است که من تاریخ صدرالصدور را خواندهام. در همان زمان، مناقشهها که این تاریخ نیز شده بود را هم خواندهام. تا جائی که به یاد میآورم از جمله علت بهائی خواندن خویش و آنچه کرده است را برخوردهائی ذکر کرده بودند که او را بسیار آزرده کرده بودهاند. باز بیاد میآورم این قول را که به او نسبت داده بودند: من باسوادتر از آن هستم که بهائی بشوم. قول در باره بازگشت او به اسلام را نیز، همان زمان شنیدهام.
حالا که این متن و، در آن، 5 عنوان روشنائی های پنج گانه را خواندم ، بسی حیرتآور مییابم که او دو تناقض آشکار را در کار خود ندیده باشد. اگر او اهل دانش بوده چگونه میتوانسته است چنین تناقض هائی را نبیند. در حقیقت، او بهائیت را با اسلام – و در یک مورد، ودیگر ادیان – ثابت میکند. بنابر این 5 استدلال، بهائیت اعتبار خود را از اسلام میگیرد. چگونه ممکن است اعتباریافته ناقض اعتباردهنده بگردد؟ اسلام اعتبار بخش، سزاوارتر است برای این که فکر راهنما بگردد. تناقض دوم باز بسیار آشکار اینست: هرگاه بهائیت حقانیت داشته باشد، دلیل حقانیت باید در خود آن باشد. جستجوی دلیل در دینی – در یک مورد دینها – دیگر، اعتراف روشن و بی خدشهایاست بر فاقد بودن حقانیت.
بنابراین، آنچه گفتهام با توجه به مجموع خواندههایم بود. در مقام نظر نسبت به یک روی داد، برابر آنچه بخاطرم مانده بود، به پرسش پاسخ دادهام. وگرنه من داور طرز فکر او نیستم. هم به آزادی انتخاب فکر راهنما باور دارم و هم مسئولیت در قبول و بکار بردن طرز فکری را شخصی می دانم.
توضیح مجدد بیژن معصومیان. ایران وایر این توضیح را برای دفتر آقای بنی صدر ارسال کرده است
با تشکر از آقای بنی صدر، مطالبی را به اختصار در پاسخ عرض میکنم. ایشان با مراجعه به حافظۀ شخصی، سه مطلب و یا نقل قول در موردِ صدر الصدور ذکر میکنند:
–جناب صدر الصدور بهائی خواندنِ خود را به برخوردهای نامناسبِ دیگران (برخی از بستگانشان؟) ارتباط میدادند.
–جناب صدر الصدور در زمان و مکانی نا معلوم فرمودهاند: «من باسوادتر از آن هستم که بهائی بشوم.»
–جناب صدر الصدور به اسلام باز گشتند. [البتّه این خود ناقضِ گفتۀ قبلی است. یعنی مدّتی بهائی بودهاند و بعد به اسلام باز گشتهاند. پس باید با ادّعای قبلیِ ایشان که «با سوادتر از آن هستم که بهائی بشوم» چه کرد؟]
احتمالا این خاطرات را جناب بنی صدر از قولِ پدرِ بزرگوارشان نصرالله خان، پسر عموی جناب صدر الصدور، و یا برخی دیگر از اقوام و خویشاوندان خود ذکر میکنند. بنده اشکالی در نقل قول از دیگران نمی بینم، ولی طبیعتا قبولِ هر ادّعایی مستلزمِ مدارکِ مستند است، والا صِرفِ ادّعا برای اثباتِ هیچ مطلبی کافی نیست. اگر ایشان و یا خاندانِ بزرگوارِ بنی صدر اسنادی در اثباتِ این بیانات دارند، ممنون میشویم که با بقیه در میان بگذارند.
در مورد «دو تناقض آشکار» که ایشان در بهائی بودن صدر الصدور میبینند:
۱. تناقضِ اوّل: «صدرالصدور بهائیت را با اسلام – و در یک مورد، دیگر ادیان – ثابت میکند. بنابر این پنج استدلال، بهائیت اعتبار خود را از اسلام میگیرد. چگونه ممکن است اعتباریافته ناقضِ اعتباردهنده بگردد؟ اسلامِ اعتبار بخش، سزاوارتر است برای این که فکرِ راهنما بگردد.»
اوّلا برای شخصِ بنده تعجبی ندارد که آقای بنی صدر هم مثل بسیاری دیگر از هموطنانِ عزیزِ مسلمانمان، تحتِ تأثیرِ تبلیغاتِ سوءِ روحانیون و یا عدمِ فرصت یا علاقه به مطالعۀ شخصیِ آثارِ بهائی، این آئین را «ناقضِ اسلام» بدانند. از این روست که میفرمایند: «چگونه ممکن است اعتباریافته (آئین بهائی) ناقضِ اعتباردهنده (اسلام) بگردد.» در پاسخ عرض میکنم که آئین بهائی نه ناقض اسلام است و نه ناقض هیچ آئینِ الهیِ دیگری. بهاءالله شارعِ آئینِ بهائی در اشاره به دینِ خودش در کتابِ اقدس میفرماید: «هذا دین الله مِن قبل و مِن بعد.»
“This is the changeless Faith of God, eternal in the past, eternal in the future.”
قرآن نیز مؤیِّد همین نظر است. چون این کتابِ آسمانی، پیامبران و پیروانِ آئینهایِ ابراهیمیِ قبل از حضرت محمد را هم «مسلمان» خطاب می کند. برای مثال حضرت نوح (یونس ۷۳)، حضرت ابراهیم (بقره ۱۲۶)، حضرت موسی و پیروانشان (یونس ۸۴ و ۹۰؛ اعراف ۱۲۳) و نیز حواریونِ حضرت مسیح (مائده ۱۱۱) همگی «مسلمان» خوانده شدهاند. این بزرگواران همگی قبل از حضرت محمد و اسلام ظاهر شدهاند. چگونه می توان آنها را مسلمان خواند؟ مگر اینکه اسلام مفهومی فراتر از آئینِ حضرتِ محمّد داشته باشد. از نظر بهائیان دقیقا همین طور است. جناب بنی صدرِ عزیز، بهائیان تمامیِ ادیانِ ابراهیمی بههمراهِ آئینِ حضرتِ زرتشت و نیز ادیانِ بزرگِ شرق (آئینهای هندو و بودائی) را همانندِ حلقههایِ متصلِ «یک زنجیر» (دینالله، یا به تعریف قرآن «اسلام» ) میبینند و معتقدند که این ادیان تماماً جلوههایِ مختلفِ یک دین بیشتر نیستند. این دین در قرون و اعصارِ مختلف در سراسرِ عالم ظاهر شده است تا بهتدریج خانوادۀ انسان را به درجاتِ وسیعترِ وحدت و یگانگی رهنمون شود. همین دینْ جامعۀ انسانی را از فرد به خانواده، سپس به گروه، بعد از آن به قبیله، دولتشهر (city-state)، کشور و در عصرِ ما بهسویِ جهانی شدن (globalization) پیش میبَرَد. بنا براین، آئین بهاءالله (جزء) چگونه میتواند ناقضِ «دین الله» (کُلّ) بشود؟
بهائیان ادیانِ الهی را همچون حلقههایِ پیوستۀ زنجیری واحد میبینند. آنچه که منبعِ اختلافاتِ نظری میانِ بسیاری از مسلمانان و بهائیان است مسالۀ خاتِمیّتِ قرآن و حضرتِ محمّد است. بهائیان معتقد به خَتمیتِ ظهوراتِ الهی نیستند. نه حضرتِ محمّد و نه حضرتِ باب یا بهاءالله را پیامبران آخر میبینند، چون احتیاجِ بشر به هدایتِ روحانی را امری ابدی میدانند. همانطور که آیتالله معصومی در مقالۀ اخیرشان میفرمایند، برخی از قوانینِ قرآن دیگر قابل اجرا نیستند، چرا که بشر در صحراهای عربستان ۱۴۰۰ سال پیش زندگی نمیکند:
اینجا بیشتر بخوانید در این باره: http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/article/-1d4c553ff4.html
بهائیان «فقه پویای» فقیهان و یا روشنفکرانِ دینی نظیرِ آقای سروش را هم جانشینِ شایستهای برای هدایتِ پیامبران نمیبینند. عقلِ محدودِ بشر را جایگزینِ وحیِ مُرسَلین کردن به خطا رفتن است. درختِ «اسلامِ سیاسی» هم این روزها به ثمر نشسته است و طعمِ تلخِ میوههای آنرا در ایران و برخی نقاطِ دیگرِ جهانِ اسلام چشیده ایم. بنابر این راهِ حل را باید در جایِ دیگری جستجو کرد.
خلاصه آنکه آئین بهائی اعتبارِ خود را از اسلام یا آئینهایِ دیگرِ قبل از خود نمیگیرد، بلکه خود را ادامه دهندۀ راهِ واحدِ آن ادیان میبینید. علّتِ اینکه صدر الصدور به «اثباتِ» آئینِ بهائی از نصوص و آیاتِ ادیانِ گذشته – از جمله اسلام – میپردازد، دقیقاً به دلیلِ همین ارتباطِ تنگاتنگ میانِ ادیان الهیست. در ضمن فراموش نکنیم که مخاطبینِ اوّلیّۀ باب و بهاءالله تقریبا همگی مسلمانِ شیعه بودند. از این جهت، تعجبآور نیست که در اثباتِ حقّانیّتِ این دو آئین برای مخاطبین از کُتُب و آثاری استفاده شود که موردِ احترام و علاقۀ آن افراد باشد. دلیلِ دیگری هم دارد که آن را در پاسخ به «تناقضِ دوم» در زیر آوردهام.
۲. تناقضِ دوم: «هرگاه بهائیت حقّانیّت داشته باشد، دلیلِ حقّانیّت باید در خودِ آن باشد. جستجویِ دلیل در دینی – در یک مورد دینها – دیگر، اعترافِ روشن و بیخدشهایاست بر فاقد بودن حقّانیّت.»
از قضا جناب بنی صدرِ عزیز، شارعِ آئین بهائی — بهاءالله — با قسمتِ اوّلِ این گفتۀ شما موافق اند. شما میفرمائید «دلیلِ حقّانیّت باید در خودِ آن باشد. » حضرت بهاءالله هم در آثارشان نقلِ قولِ معروفِ مولانا را چندین بار میآورند که «آفتاب آمد دلیلِ آفتاب / گر دلیلت باید از وی رو مَتاب» ولی حقیقت این است که در کُتُب و نوشتههایِ ادیانِ گذشته و حتی شاعرانِ مُلهَمی مثلِ مولانا و دیگران اشاراتی به ظهوراتِ آینده میبینیم. برای فهرستِ جامعی از این بشارات، به این صفحه رجوع بفرمائید :
http://www.newnegah.org/articles/2009-09-30-22-06-50
برخی افراد بهدنبالِ تحقّقِ این «پیشگوئیها» و یا «بشارات» هستند و بعضی اشخاصِ دیگر به آنها دلبستگی ندارند. اگر عبدالبهاء از پیروانِ فاضلش مثل میرزا ابولفضلِ گلپایگانی و یا جنابِ صدر الصدور میخواهد که آنها استدلالیه در «اثباتِ حقّانیّتِ» آئینهای باب و بهاءالله بنویسند، این نوشتهها برای گروه اوّل است. در ضمن، فراموش نکنیم که نیمۀ اوّلِ قرنِ نوزدهمِ میلادی در دنیایِ اسلام و مسیحیت، با تکیه بر همین بشاراتِ قرآن و احادیث و پیشگوئیهایِ تورات و انجیل، شور و انجذابی در موردِ ظهورِ قریبالوقوعِ مَهدی و رجعتِ حضرتِ مسیح وجود داشت. به همین جهت، ما در دنیایِ اسلام – علاوه بر باب در ایران – تقریباً همزمان با وی، شاهدِ ظهورِ غلام احمدِ قادیانی (بنیانگذارِ احمدیه) و نیز مَهدیِ سودانی هستیم. در عالَمِ مسیحیت هم، از چند صد سال قبل از ظهورِ باب و بهاءالله میبینیم، بسیاری از مسیحیان با تکیه بر بشاراتِ تورات و انجیل (بهویژه بشاراتِ دانیال نبی و اشعیا و مکاشفات یوحنا) زمانِ رجعتِ مسیح را در اواسطِ قرنِ نوزدهم میدیدند. بنده فهرستِ نزدیک به ۵۰ نفر از این اشخاص را در اختیار دارم. محضِ نمونه، معروفترینِ آنها را در اینجا ذکر میکنم که ویلیام میلر (۱۷۸۲-۱۸۴۹) مؤسِّسِ جنبشِ Milleritesبود.گرافیکهایِ وی که بشاراتِ انجیل و تورات را خلاصه میکرد و زمانِ رجعتِ حضرت مسیح را همان اواسطِ قرن نوزدهم میدانست معروف شد. بسیاری از پیروان میلر حتی ما یَملَکِ خود را فروختند و شِنِلهایِ عروج (ascension robes) خریدند و رویِ تپههایِ بلند آمادۀ عروج به آسمان (Rapture) به کمکِ حضرت مسیح شدند. حال بر اساسِ چه بشاراتی در انجیل یا تورات مسیح باید حتماً در آمریکا ظهور میکرد و نه در ایران یا آفریقا یا استرالیا، این مشخص نیست. برای اطلاعاتِ بیشتر در مورد ویلیام میلر، میتوانید به این صفحه رجوع کنید:http://en.wikipedia.org/wiki/William_Miller_%28preacher%29
بهائیان معتقد هستند که محاسباتِ میلر درست بود. فقط مکانِ ظهور را اشتباه فرض کرده بود. برای دو نمونه از گرافیکهای خیرهکنندۀ میلر به این دو صفحه مراجعه کنید که یکی از آنها سال ۱۸۴۳ میلادی را سالِ ظهورِ مجدّدِ مسیح تعیین میکند و دیگری سال ۱۸۵۰: گرافیکِ میلر که سالِ ظهور را ۱۸۴۳ میلادی تعیین کرده بود، را اینجا ببینید. گرافیکِ میلر که سالِ ظهور را ۱۸۵۰ میلادی تعیین کرده بود، را اینجا ببینید.
ظهورِ باب که نقطۀ آغازِ پیدایشِ آئینِ بهائی است سالِ ۱۸۴۴ میلادی است. بنا براین، بهائیان با اشاره به بشاراتِ ادیانِ دیگر در حقیقت تلاش دارند با زبانِ آن دسته از پیروانِ اسلام و دیگر ادیانِ الهی که تکیه بر چنین بشاراتی دارند با آنها صحبت کنند. با افرادی هم که تأکیدی بر این بشارات ندارند، از راههایِ دیگر به گفتگو میپردازند. امیدوارم این توضیحات کمکی در رفعِ شُبُهاتِ بالا بوده باشد.
زیرنویس
۱. عزیزالله سلیمانی، مصابیح هدایت، جلد ۵، صص ۹-۱۰.
۲. نصرالله رستگار، تاریخ حضرت صدر الصدور، صص ۳۷-۳۸.
۳. همانجا، صص ۳۸-۳۹.
۴. وحید رأفتی، میراث صدرالصدور (خوشههائی از خرمن ادب و هنر، شمارۀ ۱۷) نشریۀ سالانۀ انجمن ادب و هنر ایران، لندن، انگلستان ،۲۰۱۳، صص ۱۹۸-۱۹۷.
۵. وحید رأفتی، همانجا ص ۱۹۹.
منبع ایران وایر
-
بیژن معصومیان: دوست عزیز، البته که شما مختارید دین را «یک قفس دیگر» ببینید. ولی به بقیه هم اجازه بدهید دیدگاه متفاوتی از دین داشته باشند. پیشنهاد می کنم همۀ دینداران را هم در یک دیدگاه محدود جمع نکنید. امثال مهاتما گاندی، Mother Teresa، مارتین لوتر کینگ، و دکتر آلبرت شوایتزر هم دیندار بودند. به عقیدۀ من دنیا با آنها جهان زیباتری شد و بشریت از وجود این افراد بهره های بسیار برد. اگر باور ندارید زندگی آنها را دوباره مرور کنید. اگر هم باور دارید پس سیاه و سفید فکر کردن در مورد تمامی دینداران صحیح و منطقی نیست.
-
NTadi۳ سال پیشبیژن معصومیان: دوست عزیز، گنجاندن جنبش فراماسون ها در کنار بهائیان خیلی منطقی نیست. بله هر دو تغییر می خواستند. ولی فراماسون ها در ایرانِ قرن نوزدهم به تاسیس فراموشخانۀ ملکم خان بر می گردند و جنبشی کاملا عرفی (سکولار) بودند. تغییراتی که آنها می خواستند هم محدود به جنبه های سیاسی-اجتماعی و محدود به درون ایران بود. جنبش های باب و بهاءالله ریشه در انتظارات دینی ادیان مختلف داشتند: ظهور مهدی و رجعت امام حسین در اسلام، رجعت مسیح در مسیحیت، ظهور رب الجنود در آئین یهود، ظهور بودای صلح در آئین بودایی، رجعت کریشنا در آئین هندو و ظهور شاه بهرام در آئین زرتشت. تغییراتی که باب و بهاءالله می خواستند هم جهان شمول بودند و نه محدود به ایران. در ضمن آنها این تغییرات را در جنبه های مختلف حیات بشر می خواستند نه فقط در سیاست (به معنای عام قرن نوزدهم: کشورداری) و امور اجتماعی. برای مثال، یکی از پیروان باب (ملا علی بسطامی) حتی قبل از ظهور بهاءالله در استانبول دستگیر و در “باب عالی” آنجا به اتهام ترویج عقائد باب در خطۀ عثمانی محاکمه شد. اگر می بینید که تاریخ نویسان جنبش مشروطه همانند ناظم الاسلام کرمانی یا فریدون آدمیت از تاثیر جنبش باب و بهاءالله در مشروطیت براحتی گذشتند، آنها دلائل خودشان را داشتند. برای جزئیات به کتاب “رستاخیز پنهان” تورج امینی مراجعه کنید. بهاءالله حدود سی و پنج سال قبل از انقلاب مشروطیت در کتاب اقدس نوشت ” به زودی اوضاع طهران منقلب خواهد شد و جمهور مردم بر آن حکومت خواهند کرد.” اما نگاه بهاءالله تنها محدود به ایران نبود. الواحی (نامه ها) را که ایشان در اواخر دهه ۱۸۶۰ به برخی رهبران سیاسی و مذهبی عالم نوشتند را مطالعه کنید. تفاوت ها برای تان آشکار تر خواهد شد. از جمله: ملکه ویکتوریا (انگلستان)، ناپلئون سوم (فرانسه)، آلکساندر دوم (تزار روسیه)، ویلهلم اول قیصر آلمان، سلطان عبد العزیز عثمانی، ناصر الدین شاه قاجار و پاپ نهم رهبر کاتولیک های جهان. هدف نهائی بهاءالله استقرار صلح عمومی در جهان و تاسیس وحدت میان تمامی ابناء بشر فارغ از تفاوت های دینی، فرهنگی، کشوری، نژادی و … است.
-
reza.alinejad۳ سال پیشپاسخ بیژن معصومیان به اظهار نظر بابک ۳۶۰: دوست عزیز، گنجاندن جنبش فراماسون ها در کنار بهائیان خیلی منطقی نیست. بله هر دو تغییر می خواستند. ولی فراماسون ها در ایرانِ قرن نوزدهم به تاسیس فراموشخانۀ ملکم خان بر می گردند و جنبشی کاملا عرفی (سکولار) بودند. تغییراتی که آنها می خواستند هم محدود به جنبه های سیاسی-اجتماعی و محدود به درون ایران بود. جنبش های باب و بهاءالله ریشه در انتظارات دینی ادیان مختلف داشتند: ظهور مهدی و رجعت امام حسین در اسلام، رجعت مسیح در مسیحیت، ظهور رب الجنود در آئین یهود، ظهور بودای صلح در آئین بودایی، رجعت کریشنا در آئین هندو و ظهور شاه بهرام در آئین زرتشت. تغییراتی که باب و بهاءالله می خواستند هم جهان شمول بودند و نه محدود به ایران. در ضمن آنها این تغییرات را در جنبه های مختلف حیات بشر می خواستند نه فقط در سیاست (به معنای عام قرن نوزدهم: کشورداری) و امور اجتماعی. برای مثال، یکی از پیروان باب (ملا علی بسطامی) حتی قبل از ظهور بهاءالله در استانبول دستگیر و در “باب عالی” آنجا به اتهام ترویج عقائد باب در خطۀ عثمانی محاکمه شد. اگر می بینید که تاریخ نویسان جنبش مشروطه همانند ناظم الاسلام کرمانی یا فریدون آدمیت از تاثیر جنبش باب و بهاءالله درمشروطیت براحتی گذشتند، آنها دلائل خودشان را داشتند. برای جزئیات به کتاب “رستاخیز پنهان” تورج امینی مراجعه کنید. بهاءالله حدود سی و پنج سال قبل از انقلاب مشروطیت در کتاب اقدس نوشت ” به زودی اوضاع طهران منقلب خواهد شد و جمهور مردم بر آن حکومت خواهند کرد.” اما نگاه بهاءالله تنها محدود به ایران نبود. الواحی (نامه ها) که ایشان در اواخر دهه ۱۸۶۰ به برخی رهبران سیاسی و مذهبی عالم نوشتند را مطالعه کنید. تفاوتها برای تان آشکار تر خواهد شد. از جمله: ملکه ویکتوریا (انگلستان)، ناپلئون سوم (فرانسه)، آلکساندر دوم (تزار روسیه)، ویلهلم اول قیصر آلمان، سلطان عبد العزیز عثمانی، ناصر الدین شاه قاجار و پاپ نهم رهبر کاتولیک های جهان. هدف نهائی بهاءالله استقرار صلح عمومی درجهان و تاسیس وحدت میان تمامی ابناء بشر فارغ از تفاوتهای دینی، فرهنگی، کشوری، نژادی وغیره است.
-
bmasumian۳ سال پیشدوست عزیز، گنجاندن جنبش فراماسون ها در کنار بهائیان خیلی منطقی نیست. بله هر دو تغییر می خواستند. ولی فراماسون ها در ایرانِ قرن نوزدهم به تاسیس فراموشخانۀ ملکم خان بر می گردند و جنبشی کاملا عرفی (سکولار) بودند. تغییراتی که آنها می خواستند هم محدود به جنبه های سیاسی-اجتماعی و محدود به درون ایران بود. جنبش های باب و بهاءالله ریشه در انتظارات دینی ادیان مختلف داشتند: ظهور مهدی و رجعت امام حسین در اسلام، رجعت مسیح در مسیحیت، ظهور رب الجنود در آئین یهود، ظهور بودای صلح در آئین بودایی، رجعت کریشنا در آئین هندو و ظهور شاه بهرام در آئین زرتشت. تغییراتی که باب و بهاءالله می خواستند هم جهان شمول بودند و نه محدود به ایران. در ضمن آنها این تغییرات را در جنبه های مختلف حیات بشر می خواستند نه فقط در سیاست (به معنای عام قرن نوزدهم: کشورداری) و امور اجتماعی. برای مثال، یکی از پیروان باب (ملا علی بسطامی) حتی قبل از ظهور بهاءالله در استانبول دستگیر و در “باب عالی” آنجا به اتهام ترویج عقائد باب در خطۀ عثمانی محاکمه شد. اگر می بینید که تاریخ نویسان جنبش مشروطه همانند ناظم الاسلام کرمانی یا فریدون آدمیت از تاثیر جنبش باب و بهاءالله درمشروطیت براحتی گذشتند، آنها دلائل خودشان را داشتند. برای جزئیات به کتاب “رستاخیز پنهان” تورج امینی مراجعه کنید. بهاءالله حدود سی و پنج سال قبل از انقلاب مشروطیت در کتاب اقدس نوشت ” به زودی اوضاع طهران منقلب خواهد شد و جمهور مردم بر آن حکومت خواهند کرد.” اما نگاه بهاءالله تنها محدود به ایران نبود. الواحی (نامه ها) را که ایشان در اواخر دهه ۱۸۶۰ به برخی رهبران سیاسی و مذهبی عالم نوشتند را مطالعه کنید. تفاوتها برای تان آشکار تر خواهد شد. از جمله: ملکه ویکتوریا (انگلستان)، ناپلئون سوم (فرانسه)، آلکساندر دوم (تزار روسیه)، ویلهلم اول قیصر آلمان، سلطان عبد العزیز عثمانی، ناصر الدین شاه قاجار و پاپ نهم رهبر کاتولیک های جهان. هدف نهائی بهاءالله استقرار صلح عمومی درجهان و تاسیس وحدت میان تمامی ابناء بشر فارغ از تفاوتهای دینی، فرهنگی، کشوری، نژادی وغیره است.
-
bmasumian۳ سال پیشدوستان عزیز در Iranwire : این بار سوم در یک هفته اخیر است که بنده پاسخ زیر را در جواب اظهار نظر آقای Babak ۳۶۰ برای شما می فرستم و هنوز موفق به ثبت آن روی این صفحه نشده ام. بسیار ممنون می شوم اگر شما لطف کنید و پاسخ بنده را هم درج کنید. حتی با آقای حقیقت نژاد هم تماس گرفتم و ایشان قول دادند با شما در این مورد تماس بگیرند. با سپاس فراوان بیژن معصومیان ___________________________________________________ دوست عزیز، گنجاندن جنبش فراماسون ها در کنار بهائیان خیلی منطقی نیست. بله هر دو تغییر می خواستند. ولی فراماسون ها در ایرانِ قرن نوزدهم به تاسیس فراموشخانۀ ملکم خان بر می گردند و جنبشی کاملا عرفی (سکولار) بودند. تغییراتی که آنها می خواستند هم محدود به جنبه های سیاسی-اجتماعی و محدود به درون ایران بود. جنبش های باب و بهاءالله ریشه در انتظارات دینی ادیان مختلف داشتند: ظهور مهدی و رجعت امام حسین در اسلام، رجعت مسیح در مسیحیت، ظهور رب الجنود در آئین یهود، ظهور بودای صلح در آئین بودایی، رجعت کریشنا در آئین هندو و ظهور شاه بهرام در آئین زرتشت. تغییراتی که باب و بهاءالله می خواستند هم جهان شمول بودند و نه محدود به ایران. در ضمن آنها این تغییرات را در جنبه های مختلف حیات بشر می خواستند نه فقط در سیاست (به معنای عام قرن نوزدهم: کشورداری) و امور اجتماعی. برای مثال، یکی از پیروان باب (ملا علی بسطامی) حتی قبل از ظهور بهاءالله در استانبول دستگیر و در “باب عالی” آنجا به اتهام ترویج عقائد باب در خطۀ عثمانی محاکمه شد. اگر می بینید که تاریخ نویسان جنبش مشروطه همانند ناظم الاسلام کرمانی یا فریدون آدمیت از تاثیر جنبش باب و بهاءالله درمشروطیت براحتی گذشتند، آنها دلائل خودشان را داشتند. برای جزئیات به کتاب “رستاخیز پنهان” تورج امینی مراجعه کنید. بهاءالله حدود سی و پنج سال قبل از انقلاب مشروطیت در کتاب اقدس نوشت ” به زودی اوضاع طهران منقلب خواهد شد و جمهور مردم بر آن حکومت خواهند کرد.” اما نگاه بهاءالله تنها محدود به ایران نبود. الواحی (نامه ها) را که ایشان در اواخر دهه ۱۸۶۰ به برخی رهبران سیاسی و مذهبی عالم نوشتند را مطالعه کنید. تفاوتها برای تان آشکار تر خواهد شد. از جمله: ملکه ویکتوریا (انگلستان)، ناپلئون سوم (فرانسه)، آلکساندر دوم (تزار روسیه)، ویلهلم اول قیصر آلمان، سلطان عبد العزیز عثمانی، ناصر الدین شاه قاجار و پاپ نهم رهبر کاتولیک های جهان. هدف نهائی بهاءالله استقرار صلح عمومی درجهان و تاسیس وحدت میان تمامی ابناء بشر فارغ از تفاوتهای دینی، فرهنگی، کشوری، نژادی وغیره است.
-
bmasumian۳ سال پیشدوست عزیز، گنجاندن جنبش فراماسون ها در کنار بهائیان خیلی منطقی نیست. بله هر دو تغییر می خواستند. ولی فراماسون ها در ایرانِ قرن نوزدهم به تاسیس فراموشخانۀ ملکم خان بر می گردند و جنبشی کاملا عرفی (سکولار) بودند. تغییراتی که آنها می خواستند هم محدود به جنبه های سیاسی-اجتماعی درون ایران بود. جنبش های باب و بهاءالله ریشه در انتظارات دینی ادیان مختلف داشتند: ظهور مهدی و رجعت امام حسین در اسلام، رجعت مسیح در مسیحیت، ظهور رب الجنود در آئین یهود، ظهور بودای صلح در آئین بودایی، رجعت کریشنا در آئین هندو و ظهور شاه بهرام در آئین زرتشت. تغییراتی که باب و بهاءالله می خواستند هم جهان شمول بودند و نه محدود به ایران. در ضمن آنها این تغییرات را در جنبه های مختلف حیات بشر می خواستند نه فقط در سیاست (به معنای عام قرن نوزدهم: کشورداری) و امور اجتماعی. برای مثال، یکی از پیروان باب (ملا علی بسطامی) حتی قبل از ظهور بهاءالله در استانبول دستگیر و در “باب عالی” آنجا به اتهام ترویج عقائد باب در خطۀ عثمانی محاکمه شد. اگر می بینید که تاریخ نویسان جنبش مشروطه همانند ناظم الاسلام کرمانی یا فریدون آدمیت از تاثیر جنبش باب و بهاءالله درمشروطیت براحتی گذشتند، آنها دلائل خودشان را داشتند. برای جزئیات به کتاب “رستاخیز پنهان” تورج امینی مراجعه کنید. بهاءالله حدود سی و پنج سال قبل از انقلاب مشروطیت در کتاب اقدس نوشت ” به زودی اوضاع طهران منقلب خواهد شد و جمهور مردم بر آن حکومت خواهند کرد.” اما نگاه بهاءالله تنها محدود به ایران نبود. الواحی (نامه ها) که ایشان در اواخر دهه ۱۸۶۰ به برخی رهبران سیاسی و مذهبی عالم نوشتند را مطالعه کنید. تفاوتها برای تان آشکار تر خواهد شد. از جمله: ملکه ویکتوریا (انگلستان)، ناپلئون سوم (فرانسه)، آلکساندر دوم (تزار روسیه)، ویلهلم اول قیصر آلمان، سلطان عبد العزیز عثمانی، ناصر الدین شاه قاجار و پاپ نهم رهبر کاتولیک های جهان. هدف نهائی بهاءالله استقرار صلح عمومی درجهان و تاسیس وحدت میان تمامی ابناء بشر فارغ از تفاوتهای دینی، فرهنگی، کشوری، نژادی وغیره است.
-
bmasumian۳ سال پیشدوست عزیز، گنجاندن جنبش فراماسون ها در کنار بهائیان خیلی منطقی نیست. بله هر دو تغییر می خواستند. ولی فراماسون ها در ایرانِ قرن نوزدهم به تاسیس فراموش خانۀ ملکم خان بر می گردند و جنبشی کاملا عرفی (سکولار) بودند. تغییراتی که آنها می خواستند محدود به جنبه های سیاسی-اجتماعی درون ایران بود. جنبش های باب و بهاءالله ریشه در انتظارات دینی ادیان مختلف داشتند: ظهور مهدی و رجعت امام حسین در اسلام، رجعت مسیح در مسیحیت، ظهور رب الجنود در آئین یهود، ظهور بودای صلح در آئین بودایی، رجعت کریشنا در آئین هندو و ظهور شاه بهرام در آئین زرتشت. تغییراتی که باب و بهاءالله می خواستند هم جهان شمول بودند و نه محدود به ایران. در ضمن آنها این تغییرات را در جنبه های مختلف حیات بشر می خواستند نه فقط در سیاست (به معنای عام قرن نوزدهم: کشورداری) و امور اجتماعی. برای مثال، یکی از پیروان باب (ملا علی بسطامی) حتی قبل از ظهور بهاءالله در استانبول دستگیر و در “باب عالی” آنجا به اتهام ترویج عقائد باب در خطۀ عثمانی محاکمه شد. اگر می بینید که تاریخ نویسان جنبش مشروطه همانند ناظم الاسلام کرمانی یا فریدون آدمیت از تاثیر جنبش باب و بهاءالله درمشروطیت براحتی گذشتند، آنها دلائل خودشان را داشتند. برای جزئیات به کتاب “رستاخیز پنهان” تورج امینی مراجعه کنید. بهاءالله حدود سی و پنج سال قبل از انقلاب مشروطیت در کتاب اقدس نوشت ” به زودی اوضاع طهران منقلب خواهد شد و جمهور مردم بر آن حکومت خواهند کرد.” اما نگاه بهاءالله تنها محدود به ایران نبود. الواحی (نامه ها) که ایشان در اواخر دهۀ ۱۸۶۰ به برخی رهبران سیاسی و مذهبی عالم نوشتند را مطالعه کنید. تفاوتها برای تان آشکار تر خواهد شد. از جمله: ملکه ویکتوریا (انگلستان)، ناپلئون سوم (فرانسه)، آلکساندر دوم (تزار روسیه)، ویلهلم اول قیصر آلمان، سلطان عبد العزیز عثمانی، ناصر الدین شاه قاجار و پاپ نهم رهبر کاتولیک های جهان. هدف نهائی بهاءالله استقرار صلح عمومی درجهان و تاسیس وحدت میان تمامی ابناء بشر فارغ از تفاوتهای دینی، فرهنگی، کشوری، نژادی وغیره است.
-
babak360۳ سال پیشبسیاری از این گروهبندیها از جمله عضویت در لژ فراموسونری یا گرویدن به آیین بهایی (البته اکثریت آنها پیش از پیدایش بهاییت و تحت عنوان ازلی و پیروان صبح ازل) یا x و y و z در حقیقت تلاش تعدادی از برگزیدهگان دوران از خواب بیدار شدن زمان قاجار بوده… کسانی که از وضعیت فعلی به شدت ناراضیاند و دنبال آلترناتیوی برای ایجاد یک حرکت اجتماعی میگردند تصور این که چون چند آدم حسابی به این یا آن گروه پیوستند دلیل بر حقانیت آن گروه در زمان فعلی یا حتی ۴۰-۵۰ سال بعد از آن میشود خیلی بخردانه نیست٬ بسیاری از این افراد با این گروهها هم مدت زیادی نماندند. چرا؟ برای این که هدفشان پیش بردن یک مبارزه بود و نه ماندن در یک قفس دیگر