بهار می‌خواهیم.

 

مهدی اصلانی :

متن سخنان تجمع ۱۱ مارس. فرانکفورت

در معرفی‌ی من روی پوستر برنامه نوشته شده: نویسنده، فعال سیاسی و زندانی‌ی سیاسی‌‌ی دهه‌ی 60. مکث می‌کنم بر عنوان زندانی‌ی سیاسی دهه‌ی 60. من امروز این‌جا ایستاده‌ام تا از جایگاه یک زندانی‌ی سیاسی‌ی دهه‌ی 60 سخن بگویم. از ستیز آن روزگاران و رنج و حرمت زخمی همه‌گانی بگویم. یکی از مهم‌ترین موضوع‌هایی که این‌روزهای میهن پرپرشده‌مان را دربرگرفته حکایت ناتمام زندان و زندانی است. تقابل زندان و زندانبان در بودِ نامبارکِ نظام اسلامی هم از روز نخست، تقابل با قدرت سیاسی‌ی انسان‌کشِ حاکم بر سرزمین‌مان بوده. در ساخت نظام ولایی ۴۴ سال است که زندانی‌ی سیاسی همواره بی‌دفاع و بی‌حقوق بوده. نظام جوان‌کش و کودک‌کش و دخترکشِ اسلامی که هم اینک ‌مبارک‌مکانِ فراگیری‌ی دانش، مدارس میهن، را به سوختگاه‌های انسانی تبدیل کرده‌، نظامی است به ذات اسیرکش.                                                                                   از پشت‌بام‌کشی‌ی آغازین تا خرداد ۶۰ و تابستان‌کشی‌‌ی ۶۷ و کهریزک و دی و آبان و خیزش اخیر، مصاف پشت و تازیانه جاری بوده. دار و تابوت. واداشتن به اعتراف و خودزنی؛ لکه‌دار کردن کرامتِ انسانی. و البته زندان اسلامی در دهه‌ی 60 مرگ‌جایی است که سکوت در آن پادشاهی کرده؛ لب‌ریز از فریادهای ناشنیده. جامعه‌ی ایرانی پر از فریادهایی است که به‌هنگام سرداده نشده. آغاز ستم آن‌جا نیست که تازیانه بر پشت من فرود آمده. زخم دیگری کوچک خواندن و خود بزرگ انگاشتن از جمله آفت‌های تمامیتِ دادخواهی است. جامعه‌ی ایرانی اما در حال پوست انداختن و وداع با عهد ماضی است. در تمام جهان ما با دوران‌های استثنایی‌ی سرکوب مواجه بوده‌ایم. دوران‌هایی داخل پرانتز؛ جمهوری‌ی اسلامی اما به‌تمامی حکومت پرانتز است. در حذف و بریدن صدای مخالف و قتل استثناء نیست. عینِ قاعده است. در عمر ۴۴ ساله‌ی حکومت اسلامی هیچ‌گاه با این میزان ناتوانسته‌گی در بالا و ناخواسته‌گی‌ در پایین مواجه نبوده‌ایم. من این‌جایم تا هم‌راه با شمایان، هم‌صدا با همه‌ی بندیان و به ‌بند کشیده‌شده‌گان حال حاضر سرزمین‌مان در زندان‌های حکومتِ وحشت و ترس؛ شعر آرزوهایمان را زمزمه کنیم و با یک‌دیگر بخوانیم که کلیت جمهوری‌ی اسلامی را کشنده‌ی آزادی و تاراج‌کننده‌ی مهتاب‌ها و طلوع‌ها می‌‌دانیم. آمده‌ایم تا به‌قدر وسعت حنجره فریاد کنیم و بگوییم که در کنار همه‌ی بندیان و زنان و مردانی ایستاده‌ایم که سرود آزادی‌ی سرزمینی را فریاد می‌کنند که زادگاه ما است.                                        

قتل مهسا بغض و خشم سرریزشده‌ای را  نسبت به نظام ولایی ترکاند. حادثه از کسی قهرمان ساخت که نمی‌خواست قهرمان باشد. تنها می‌خواست رد شود. جامعه‌ی پمپ‌بنزینی در انتظار جرقه‌ای بود که برافروخته شد. بر همه‌ی ما دانسته است که بازگشت به شرایط پیش از قتل مهسا ناممکن است. نظام ولایی ممکن است بتواند با پتانسیل بالای سرکوب و سازش با بخشی از جهان بر روی این دیگ دم‌کنی بگذارد، اما تردید نباید داشت این بخار از جای دیگر فوران خواهد کرد. مرگ چهل‌گیس قصه، کرددخترِ ایران هم ازپیش فرجام قصه مشخص کرده.                        

درد یکی است و درمان نیز یکی. حکومت اسلامی نباید باشد. هم از این نقطه چه‌گونه‌گی‌ی رفتن و چه برپا داشتن گرانیگاه ماجرا است. درست است که شهر‌های ایران به ظاهر آرام شده‌اند، اما خاموش نشده‌اند. فریاد خشم به‌ستوه‌آمده‌گانی که هیچ چیز برای از دست دادن ندارند، سرسپرده‌گان حوز و چاه را به‌شدت آزرده کرده و دیگر نمی‌توان با قطع اینترنت و سم‌درمانی و تزریق گاز بر پیکر شیردختران و نهالک‌های سرزمین زخمی‌مان، راه بر بهار بست. جمهوری‌ی اسلامی در دورانی با سرسپرده‌گی به النصربالرعب می‌کشت تا بترساند. حالا ترس در بیت رهبری هم  حاکم شده است. آن‌ها این‌بار هم می‌ترسانند هم می‌ترسند. زمین زیر پا‌یشان به لرزه در آمده است؛ در مواجهه با کسانی که متوجه شده‌اند جای اتکا به این یا آن جناح حکومتی‌ یا هر آکتور سیاسی باید به نیروی خود متکی باشند. به قطعیت و تأکید می‌گویم که خیزش انقلابی ایران نیازمند حمایت خارجی است. این حمایت را نباید پس زد و لازم است و باید جهان آزاد با تغییر روی‌کرد یا تغییر سیاست نقش حمایتی داشته باشد. هرچند اقدامات تاکنونی به‌هیچ عنوان کافی نبوده و بسیاری از آن‌ها به‌سان شماری دیدارها بیشتر جنبه‌ی نمادین داشته. دیدار‌ها را حداکثر می‌بایست نوعی حمایت معنوی برشمرد و لاغیر.                                                 

 با فهم من از سیاست هیچ راه‌کار و نقشه‌ی راه را نمی‌توان از خارج به‌ داخل تزریق کرد. جدا از آن‌که دوران ره‌بری‌ی کاریزماتیک و تک‌‌نفره و منجی‌‌محور به‌سر آمده است، این مهم را نیز باید گفت که جامعه‌ی ایرانی فاقد شخصیتی است که مورد وثوق و اطمینان باشد. با فهم من از سیاست، خارج کشور در کلیت خود، از جمله تجمع امروز، تنها می‌تواند نقش حمایت‌کننده‌ی مبارزات داخل و نه هدایت‌کننده داشته باشد. راه عبور از این دام‌چاله و سنگلاخه بیش و پیش از هرچیز آن‌جا رقم خواهد خورد. هیچ آکتور سیاسی‌‌ی آلترناتیو نداریم. هیچ آلترناتیوی ساخته نشده و نمی‌توان اراده‌گرایانه و از بالا آن‌ را ساخت. خود را می‌گویم. من نه بخشی از هیچ‌ ائتلافی هستم، نه با صفت سازمانی شناخته می‌شوم. جان‌مایه‌ی این‌که ما چه چیز می‌خواهیم و از چه کس می‌خواهیم خوانش ما از جمهوری‌ی اسلامی را بیان می‌کند. من خود را متعلق به بخشی از یک صدای معترض می‌دانم. جمهوری‌ی اسلامی را باید نفی کنیم. من به صدایم باور دارم. نباید به من نوعی گفته شود صدایت غلط است، چون کم تعداد است. تاریخ خون‌بار بهمن ۵۷ به من حکم می‌کند که نمی‌توان حقانیت را تنها از اکثریت کسب کرد. که اگر این‌گونه شود احتمال آن‌که عمق ببازد و قانون بازی کوچک شود، وجود دارد. ما در وضعیتی قرار گرفته‌ایم که حتا رابطه‌ی اشخاص و گروه‌ها سامان دل‌خواه نیافته و ساخته نشده. میزان درگیری‌ها چندان بالا است که مانع ایجاد هم‌گرایی و رسیدن به ائتلاف است. شماری از هم‌گرایی‌ها و اتحاد‌ها که قرار است به ائتلاف بدل شود نانوشته و منتشر‌نشده، به پاشوره می‌خورند و پاره‌ای از آن‌ها به‌سرعت بایگانی و آرشیو می‌شوند و از یادها زدوده.                                                                  

آن‌قدر که من تاریخ برگ زده‌ام و برمبنای بضاعت دانسته‌هایم، دو شانس تاریخی از مشروطیت به بعد نصیب انسان ایرانی شده. نخست آن‌که آینده‌ی حکومت ایران هرآن‌چه باشد، آخوند‌محور و حوزه‌محور و مذهب‌محور نخواهد بود. دو دیگر آن‌که آینده‌ی ایران به هیچ تک‌شخصیت یا تک‌گروه سیاسی تعلق نخواهد داشت. بابت این دو شانس تاریخی انسان ایرانی هزینه‌ای بس سنگین و خون‌بار پرداخت کرده.                                                                              

نمی‌خواهم تلخی کنم که در پیشوازِ بهار تلخ‌کامی برنمی‌تابم. پیش از قتل مهسا در یأس و بدبینی‌ی مفرط بودم. حال خون در رگان منجمدم دویده و آرزوی نیستی‌ی حکومت وهم و خوف از آرزو به امکان بدل شده. پایان سخن باید از بهار باشد.                                                         

بهار یعنی دل‌تنگی برای همه‌ی آنانی که ای کاش بودند!                                                 

یعنی بوسه بر چشمان یارانی که دردا که نیستند!                                                         

بهار یعنی تصویر مهرلب‌خندهای برباد                                                                      

یعنی جست‌وجوی خانه – کاشانه‌های در یاد                                                              

بهار یعنی هم‌‌خوانی با نور که خواب ابر آشفته ‌کند                                                       

یعنی سفر به رویای کودکی و تماشای رنگین‌کمان                                                        

زخم‌هایمان رنگ برگ‌های پاییزی گرفته                                                                   

 مرهم بهار می‌خواهیم                                                                                         

هرکجای این ناکجا که ایستاده باشیم                                                                        

بهار می‌خواهیم