فیروز نجومی :
در سالگرد قتل مهسا امینی، دختر کرد21 ساله و برآمدن جنبش زن زندگی آزادی، شاید لازم باشد که بخاطر آوریم و یا بخاطر بسپاریم که نه قتل مهسا و نه برامدن جنبش زن زندگی آزادی پدیده ای بوده اند تصادفی، زاده ی اتفاق روزگاربلکه دارای تاریخی هستند بطولانی تاریخ صعود آخوند بر فراز منبر قدرت بر گرفته ریشه از تغییر و تحولات ناشی از فروپاشی نظام پادشاهی در 1357 و ظهور امام خمینی بازتابنده دین و قدرت یکجا.
قتل مهسا امینی و بر آمدن جنبش زن زندگی آزادی، از آن نوع پدیده هایی هستند که زاده تصادف و دست قصا نیستند. درواقع، اگر با دقت بیشتری بتاریخ ظهور حکومت اسلامی برهبری آخوند و فقیه و طلبه بنگریم در می یابیم که همراه است با تبدیل حجاب زنان، از یک امر فردی بر خاسته از اراده ای معطوف بآزادی، بیک امر اجباری، برخاسته از اراده معطوف به تسلیم و اطاعت. آنچه در زیر میآید، نگرشی ست، باختصار، به تاریخ اجباری شدن حجاب و بوجود آمدن زیر ساختهای جنبش زن زندگی آزادی.
آگر بتاریخ مباره زنان در حکومت آخوندی باز نگریم، می بینم که زنان، از آغازین ترین روزهای ظهور دین برمنبر قدرت، خود را در مقابله و خصومت با حکومتی یافتند، در سودای تثبیت سلطه دین بر سراسر جامعه برهبری آخوند خمینی. نخستین قربانی صعود آخوند بر منبر قدرت زنان بودند. چرا که یک جامعه اسلامی، قبل از هر چیز بر جدائی جنسیت، مردان از زنان بنیان گذاری میشود، البته نه برابر با یکدیگر بلکه بر اساس احکام شریعت اسلامی، بر پایه برتری مرد بر زن. برپاداشتن یک جامعه مرد سالار نیازمند تسلیم و اطاعت زنان از مردان بوده و هست. که جامعه اسلامی، جامعه ای ست که زنان بخانه داری و زاد و ولد و خدمت بمردان اشتغال یابند.
اما، آخوندها کمی دیر بر صحنه ظاهر شدند. زیرا که بخش بزرگی از زنان، بویژه پس از رفورم 6 ماده ای انقلاب شاه و مردم، وارد جامعه شده بودند و از آزادیهائی همچون آزادی در پوشش که از دیر باز بدیهی فرض کرده بودند، آزدیهائی که با بقدرت رسیدن آخوند، سریعا مورد هجوم قرار گرفته، محدود و ممنوع گردید. در برابر اجباری شدن حجاب در دوران کوتاه معروف به بهار آزادی، زنان به ستیز و مقاومت در برابر سلطه نظام دینی که در حال شکل گیری بود پرداختند و تنها قشری در جامعه بودند که از تسلیم بوضع موجود و اطاعت از احکام شریعت اسلامی، سر باز زدند. اما، در میدان مبارزه علیه سلطه افکنی نظام شریعتی تنها ماندند. گروه ها و سازمانهای انقلابی و لیبرال و دموکرات، ملی و ملی- مذهبیها، همگان از پیوستن به مبازه زنان خود داری کردند. شاید به آن دلیل که هرگز به ارتباط تحمیل حجاب بر زنان و سلطه افکنی دین بر تمامی جامعه، نه اعتنایی داشتند و آن را اولین قدم بسوی برقراری، نه نظام استندادی بلکه استبداد مضاعف دین و قدرت می پنداشتند.
به عبارت دیگر، انقلابیون چپ و راست و میانه و ملی، کنترل و سلطه بر زن را چیزی جدا از سلطه بر مرد میدانستند. توجیه عدم شرکت در اعتراض و مقاومت در برابر حجاب اجباری بر این استدلال فرصت طلبانه استوار بود که حجاب مسئله ی مبرم جنبش نیست،. نیز، به لجاظ سیاسی، صلاح نیست که بر سر حجاب از جبهه وحدت بزرگ، خارج شویم.
این، البته بدان معنا بود که تجاوز به حق و حقوق زنان، چیزی جز امری عادی و پیش افتاده تلقی نمی شد. نمیتوان از گروه و یا سازمانی، بسادگی نامبرد که تجاوز به حق و حقوق زنان را با تجاوز به حق و حقوق انسان، شناسایی و پرچم مبارزه با انرا برافراشته باشد . به این ترتیب نا دانسته و نا خواسته، گروه ها، سازمانها و آحزاب مخالف با اولین گام بسوی بر قراری حکومت دین بر اساس حجاب اجباری و یا برقراری نظام مرد سالاری بر بنیان تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت، نظامی که با آن بیگانه بودند و از آن شناختی نداشتند، همراهی نمودند و از اعتراض و مقاومت در برابر حکومت آخوندی و حمایت از زنان سر باز زدند.
با این وجود و برغم سختگیری ها، خشونت ها، دستگیری ها، تنبیه و مجازات و شکنجه، در امتداد 44 سال، زنان با مقررات حجاب به ستیز بر خاسته و هرگز از درگیری با ماموران امر به معروف و نهی از منکر و گشت های ارشادی، عملیات جنایتکارانه اسید پاشی و سمپاشی، هراسی بخود راه ندادند. پس از مرگ مهسا، بدحجابی جای خود را به جنبش کشف حجاب داد که روزانه در حال گسترش است. زنان بصعف ساختاری پاسداران و حجابانان آگاه گشه و خوب میدانند که هیچ نیرویی آنقدر بزرگ نیست که بتواند همه جا حضور یابند. کشف حجاب ادامه مییابد تا حجابابان ظاهر شوند. درگیری زنان با پاسداران حجاب و اخیرا با گرگهای هار حجابانان، امری ست روزانه. مقاومت در برابر اجرای مقررات حجاب، بخش عمده ای از زندگی روزانه زنان است. تجهیز و بسیج دائمی نیروهای امنیتی در سرتاسر کشور در جهت یافتن فاعلان کشف حجاب، تنها میتواند دلیلی بر ادامه مقاومت پیگیر زنان و امتناع آنان از تسلیم واطاعت در برابر نظام باشد.
تا اینجا بخوبی میتوان مشاهده نمود چگونه زمینه ظهور جنبشی، مثل، زن زندگی آزادی، در درون حکومت پر تناقض آخوندی مهیا گردید و جان تازه ای در جنبش ضد اخوندی دمید و همچون مشعلی، روشنائی بخش مبارزه بر علیه استبداد مضاعف دن و قدرت گردید.
آنچه جنبش زن زندگی آزادی را جدا میسازد، جنبشی یست بازتابنده منافع هیچ یک از اقشار، طبقات، اصناف و حرفه ها نیست.. تمامی معانی و مقاهیمی که میتوان از زن زندگی آزادی دریافت نمود از مرزها و محدوده های جدا کننده انسانها از یکدیگر میگذرد، بویژه فرا سوی جدائی جنسیت ها پرواز میکند، افزوده بر تمامی مرزهای جدا کننده، قومی و محلی و منطقه ای. کیست بتواند بارتقا و برابری زنان با مردان به مخالفت برخیزد. کیست در پی خواری و ذلت زنان باشد، زنان همچون همسر و مادر و خواهر و غیره؟ آیا حجاب اجباری تنزل شان زن بیک شیء در خدمت ارضای غرایز مرد نیست؟
افزوده بر این کیست که زندگی را فرصتی بشمار آورد برای تحمل درد و رنج در این جهان بامید ورود به بهشت در آن جهان. کیست که نخواهد در این جهان از زندگی لذت نبرد و در پی بهترکردن و بهره بیشتر گرفتن ازان نباشد؟ اراده معطوف بیک زندگی خوب و با صفا، اراده ای ست مشترک و همگانی. نیازی به توضیح نیست که نه زن و نه زندگی بمعنایی که آمد هرگز امکان نمیگردید اگر آزادی نبود. در آزادی است که میتوانیم بانسانیت خود دست یابیم نه تحت قواعد و مقرارتی در خور انسانی که در 1400 سال پیش از این میزیسته است.
از اینروست که زن زندگی آزادی جنبشی ست رهایی بخش، بفریاد آدمهایی میرسند که خود را اسیر روایات و احادیثی( دینی و غیر دینی) ساخته اند که در مفید بودنش تردید. بسیار است. زن زندگی آزادی جنیشی است وحدت بخش. آزادی همه را برابر میسازد چون فرصت دهد که هر کسی بشود آنچه که میتواند باشد، بهترین. آیا این همان چیزی نیست که همگان میخواهند؟