دکتر ن. واحدی :
دوران رضاشاه دورانی است که مردم کشور آرزوی صلح و آرامش و امنیت دارند. از این گوشهﻯ نظر نیز باید قدمهای اولیهﻯ او را در قلع و قمع مدعیان ولایت ارزیابی نمود. اما هدف این نوشته حکایت نویسی و تاریخ نویسی، آن طور که که تا به حال صورت گرفته، نیست. بلکه روشن کردن زوایائی است که هنوز مورد توجه قرار نگرفتهاند.
در آغاز این دوران ساختار جامعه هیچ تفاوتی با دوران قبل از مشروطیت، یعنی ارباب و رعیتی، ندارد. چنین ساختاری، با نوسازی کشور به هیچ وجه سرسازگاری ندارد. درست خدمات ارزندهﻯ رضاشاه را باید در تغییر این چارچوب، یعنی مقتضیات حاکم، جستوجو کرد.
رصاخان میرپنج با آرام کردن مملکت به واقع پس از قرنها به شکل ملوکالطوائفی کشور پایان داد و آن را به شکلِ کشوری سرزمین دار، با مرز و بوم، در آورد. سرزمینی به نام سرزمین ایران، با مردمی هویت دار و نظامی که ریشهﻯ مشروعیت خود را نه در الوهیت بلکه در رأی شهروندان خود میدید.
این تحّول یکی از بزرگترین دگرگونیهای تاریخ کشور بشمار میآید. تحوّلی که در سرود “ای ایران” و “پرچم سه رنگ مزین شده به شیر و خورشید” تظاهرخود را یافت. سرودی که صبح به صبح دانش آموزان مدارس سر صف آن را با صدای بلند و با غرور میخواندند.
لازم به تذکر است که جامعهﻯ اروپائی چنین تطوری را پیش از این در قرن 17ترسائی آغاز کرده بود.
به هر حال این مطلب که رضاشاه در ایران یک قدرت مرکزی ایجاد نمود، خود فرع بر موجودیت مرز و بوم ایران است. با این حال نمی توان و نشاید از کنار استقرار چنین حکومتی، که درواقع بیان تمیز مرکز از حاشیه است، بی تأمل گذشت. صورتی که از بی صورتی بیرون آمده بود و درعین حال نمودار بازسازی وحدت اقوام ایرانی به عنوان ملّتی که با فرهنگ ملّی خود جدائیها، یعنی فرهنگ و زبان قومی خویش، را نیز نشان میداد. به زبان ساده فرهنگ ملّی ایران وحدت در عین کثرت بود.
در آن روزگار تمیز و تفکیک مرکز از حاشیه (خارج از مرکز) نه به مقصود تولید تفاوت بلکه به خاطر از بین بردن تفاوتها و برقراری مساوات قومی وعدالت و افزایش قدرت تصمیم گیری اندیشه شده بود. اندیشهای که توفانی عظیم به پا کرد و تقسیم بندی کشور و فرهنگ ادارهﻯ آن را دگرگون ساخت. چنین دگرگونی همراه با مفاهیم جدید خود سبب گسترش زبان فارسی شد. همین مفاهیم نیز بودند که نمادین شدند و آبادانی مملکت را جلو بردند.
به خصوص تشکیلات اداری مملکت دیگر نمیتوانست مبتنی برقدرت کلام فقها و یا قدرت دنیائی متنفذین، اشراف و خوانین استوار باشد. بلکه حالا به خرد کشورداری و درایت نیز نیاز بود. در این راه و برای بر پائی تشکیلاتی عقلانی (راسیونال) باید ابتدا قدرتهای دنیائی و اوخرائی حذف میشدند تا جنبههای پیچیده و متفاوت مرکز/ حاشیه بتوانند به حساب آیند. اصول چنین کشورداری را رضاشاه ندانسته بر پایهﻯ دیوان سالاری ماکس وبر[1] گذارده است که یکی از مترّقیترین افکار آن روزگاربود. این اصول کماکان بیان نظمی از بالا به پائین، یک هیرارشی است. ولی این هیرارشی متافیزیکی نیست بلکه بر خرد مقصود – وسیله استوار میباشد. به واقع قانون اساسی مشروطه بدون این خرد اداری بی معنی و غیر قابل تحقق بود.
درست از این دیدگاه نیز، حکومت مرکزی و دیوانسالاری گویا (راسیونال)، میخواست مسائل کشور را مورد توجه قرار دهد. به ویژه باید توجه داشت که به طور کلّی مسئلهﻯ مشروعیت نظام تنها با قانون اساسی یعنی یک قرارداد اجتماعی حّل نمیشود. تازه آن هم امروز خود همه جا مورد پرسش است. بلکه مقصود و غرض هر کاری باید به داوری عقل نه به ضرر مردم، بلکه به نفع آنها تشخیص داده شود و وسایل اجرای آن نیز، متناسب با آن مقصود، معقول باشند. به این جهت مورد استفاده قرار دادن روش اداری ماکس وبر نه تنها تکمیل قانون اساسی بلکه ضمانتی نیز برای مشروعیت نظام حکومتی بوده است.
حالا از این زاویه میتوان دگرگونی ساختار کّل جامعه را ملاحظه نمود.
تقسیمات کشوری ( تقسیم به 10 بخش و هر بخشی یک استان) از جایگاه استان مرکزی، شهر و حومه، قصبات و قریه و ده، طرز ادارهﻯ آنها یعنی تأسیساتی چون بلدیه، فرمانداری، استانداری، مدارس ، پستخانه، تلگراف خانه، نظمیه، ادارات مالیه و عدلیه ووووووووو همه نهادهائی جادوئی بر آمده از دو رکن اساسی نظام دوران رضا شاه، یعنی حکومت مرکزی – مدیریت گویا میباشند.
معذالک تمام این تشکیلات و نهادهای نو هرگز بدون وجود زبان خاص خودشان نمیتوانستند مثمرِثمرگردند. مثلأ زبان تشکیلات مالیه با زبان دستگاه عدلیه به کلّی فرق دارد. نه تنها این، بلکه مضافأ لازم است میان این دو دستگاه حلقهای اتصالی به جهت ارتباط و قبول خدمات به یکدیگر تعریف و حساسیت آن نیز معلوم گردد(ورودی و خروجی تشکیلات، مانند گرفتن شکایات و پاسخ به شکایات). این حلقهﻯ اتصالی را اتصال ساختاری گویند.
تمام این کارها که با یک جهش کوآنتائی قابل مقایسه است، در عرض چند سال در مملکت صورت گرفته است. آنچه که عظمت خدمات رضاشاه را به خوبی نشان میدهد که به واقع خود بسان معجزهای میباشد.
همراه با این معجزه صدها شغل جدید، توانائیها و تخصصهای نو متظاهر گردیدند که مورد نیاز تشکیلات و ادارات مملکت بودند. به این شکل به طور آشکار مفهوم کار و کارگر و تقسیم کار و تقسیم وظایف برای اولّین بار و براساس مقصود- وسیله وارد جامعهﻯ ایران گردید و در آنجا به صورت مناصب و مراتب اداری جسمیت یافت. موضوعی که باید آن را مایهﻯ رشد و پرورش سیستمهای اجتماعی فونکسیونال (کارمایگی) دانست. افسوس که سالها بعد با ظهور انقلاب اسلامی پرورش چنین سیستمی را در کشور ناتمام و ناکام ساخت.
برای برطرف کردن تفاوت میان مرکز و حاشیه، لازم بود مسائلی که موجب این تفاوت میگردند بررسی میشدند. بدون شک در سازمان ادارهﻯ مملکت افراد برجسته و تحصیلکردهای چون داور و تقی زاده وجود داشتند که در این گونه موارد رضا شاه را یاری میدادند. ولی هوش و نبوغ فکری و تجاربی که او شخصأ در طول زندگی کسب کرده بود به وی قدرت گزینش اقداماتی را میداد که شایسته ترین بودند. او با اتکا به این تجارب میدانست که بزرگترین دشواری در رفع اختلاف میان مرکز و حاشیه، یعنی آنجا که قدرت تصمیمگیری قراردارد و آنها که موظف به پذیرش آنند، به واقع رفع فاصله به معنی دوری از مرکزنیست. بلکه رفع تفاوتهای فرایندی، تفاوتهای اجتماعی، تفاوتهای فرهنگی و تفاوتهای سیاسی است. گرفتاریهای ادارهﻯ کشور و برخوردها و تنشها و چالشها همه نتیجهﻯ وجود این گونه فواصل یا تفاوتها میباشند.
مادرم، که جزو اولّین دورهﻯ زنان تربیت شده برای آموزگاری مدارس بود، تعریف میکرد پس از پایان آموزش کسی حقّ نداشت در مرکز خدمت کند (مطلبی که حالا یکی از عناصر زبان سیستم فرهنگی کشوربود). لذا باید معلمین جوان به شهرهائی که به آنها نیازبود فرستاده میشدند(رفع فاصلهﻯ فرهنگی و آموزشی). شادروان مادرم نقل میکرد، مرا برای یکسال به شهر آستارا مأمور نمودند که حدود 5 روز تا آنجا فاصله بود(فاصله از مرکز). در شهر آستارا ولی باید شاگردانِ 4 کلاس را در یک اتاق و در یک زمان درس میدادم. چه در شهر آستارا و چه در میان راه که سختی فراوان به همراه داشت، اهالی به خصوص روستائیان به من بسیار محبّت و کمک میکردند.
این مطلب نشان میدهد که چه کمبودهائی در گوشه و کنار مملکت وجود داشت و چه خون دلی خورده شد تا امروز بعد از گذشت تقریبأ یک قرن کسانی بتوانند در تمام دنیا از نظر دانش و علم افتخار ایران باشند.
از این مختصر معلوم میشود که برای رضاشاه رفع اختلاف مرکز– حاشیه در درجهﻯ نخست به امر آموزش و پرورش وابسته است. از این دید نیز باید به قانون تعلیمات اجباری و مجّانی مدارس ابتدائی نگریست که تا سال چهارم شکل مختلط داشت.
امروز پژوهشهای علمی در بارهﻯ مغز نشان میدهند که تا چه اندازه مدارس مختلط از نظر رشد هوش و ذکاوت انسان و درک هویت و بیداری فردی اهمیت دارند. متأسفانه به دلیل کج فکری دینی و فشارعلما بعدها این گونه مدارس در ایران موقوف شدند و امروز حتی وجود دختران و پسران دانشجو را هم در یک کلاس جایز نمیدانند.
قانون تعلیمات اجباری در مدارس و زائیدههای آن نه تنها گسترش حقوق فرهنگی مردم را به نمایش میگذارد و مبینِ سهیم بودن قاطبهﻯ مردم در امور فرهنگی کشور بود، بلکه حمایتهای جدیدی را نیز وارد زندگی اجتماعی میکرد. این حمایتها را میتوانستیم آشکارا در گروه فرهنگیان، جامعهﻯ معلمین و حقوق دانشآموزان ملاحظه کنیم. پسرانِ دانشآموز موظف بودند با لباس رنگ طوسی و دختران با روپوش آبی یقهﻯ سفید به مدرسه بروند. این نظم و قانون دو معنی داشت. نخست این که ما امید آیندهﻯ کشوریم پس همه باید در هر کجا و هر زمان از ما محافظت کنند و دوّم این که در کلاس درس همه یکسانند. اصل و نسب و ثروت و مقام والدین نقشی در محیطِ تحصیل ندارند.
به این دلیل مدارس که با بسته شدن مکتبخانههای خرافات پرور، درستاندیشی میآموختند، فرصتهای برابر اجتماعی را نیز نمایش میدادند. کاری که آغاز پایه گیری فکر حکومت قانون و دمکراسی است.
واضح است موضوع رفع تفاوتها مسئلهﻯ بسیار پیچیدهایست. این پیچیدگی را میتوان از راههای مختلف کاهش داد تا قدرت تصمیمگیری فزونی یابد. بدون شک در مورد کشوری که آبادانی و نوسازی خویش را از نقطهﻯ صفر آغاز میکند، چون ایران دوران رضاشاه، درجه بندی مسائل بنا بر اهمیت اجتماعیشان موفقترین و مطلوبترین است. درست چگونگی این درجه بندی است که نبوغ افراد و سیاستمداران هر کشوری را متظاهر و موجب ترّقی و پیشرفت میشود. آنجا که این درجه بندی نتواند و یا ناقص صورت بگیرد، انحطاط و نابسامانی پشت سر خواهد داشت.
در زیر، چهرهﻯ این پیچیدگی را در شکاف مرکز – حاشیه به نمایش میگذاریم.
- تفاوتهای فرایندی میان مرکز و حاشیه در آمد افراد، گونه تولیدات، گونه بازار کار، میزان گسترش بهداشت و درمان، کیفیت عبور و مرور، گونهﻯ مراودات و مکالمات مردم در این موارد رضاشاه تولیدات منطقهای، بهداشت و درمان و عبور و مرور، را به ترتیب ارجح میشمارد. زیرا محل ایجاد صنایع غالبأ در شهرهای کوچک برگزیده شد و برای آنجا نیز مراکز بهداشت و درمان و امکانات عبور و مرور فراهم گردید. به عنوان مثال شهر کوچک چالوس مرکز تولید نخ ابریشم و منسوجات مربوطه شد. به همراه این اقدام به بهتر کردن وضع بهداشت و درمان این شهر نیز همت گماشتند( حمّام نمره، درمانگاه). به علاوه بر روی تمام رودخانههای دریای مازندران پل زدند و راه شوسه از بابل تا رشت ایجاد گردید.
- تفاوتهای اقتصادی میان مرکز و حاشیه ساختارتولیدی، میزان منابع، صادرات و واردات، امکانات تقل و انتقال کالا، امکانات توزیع، میزان سرمایه گذاری مردم و دولت
- تفاوتهای فرهنگی – اجتماعی میان مرکز و حاشیه رشد و گسترش آموزش و پرورش، میزان وجود گروههای فعّال اجتماعی (مانند ادبی، هنری، صنعتی، کارگری، ورزشی، شهروندی)
- تفاوتهای سیاسی میان مرکز و حاشیه میزان وابستگی به مرکز، ساختار جامعه، میزان آگاهی و بیداری مردم، نظم و امنیت، وجود رسانههای گروهی و مطبوعات
در ایران آن روزگار بررسی چنین تفاوتهائی، چه از نظر ساختاری و چه از نظرمنابع انسانی وعلمی، بسیار دشوار بود. به ویژه مسئلهﻯ پیچیدگی خود صّورمختلفی چون پیچیدگی – موضوعه، – اجتماعی(سوسیال)، – زمانی دارد که در آن برهه تاریخی مسئلهﻯ پیچیدگی زمانی اساسیترین بود. زیرا همیشه توقعات دنیائی- دینی آتی مردم سخت با احوال گذشتهﻯ آنها در ارتباط است. درست منشأ نیروی مخالفت و مقاومت مردم در برابر هر دگرگونی اجتماعی– سیاسی را نیز باید در این اتصال موهوم جست. نمونهﻯ این مقاومت را می توان در برخورد آنها با قانون رفع حجاب ملاحظه کرد.
صرفنظر از زندگی عقب افتادهﻯ قاطبهﻯ مردم توأم با فقر عمومی که همه را مشابه و یکسان ساخته بود، در کشور بین مرکز و حاشیه تفاوتهای فاحشی مشاهده میشد. این تفاوتها ولی بیشتر در پرداخت دستمزدها، قیمت کالاها، وضعیت مسکن و پوشاک بود.
به این جهت رضاشاه به چند مطلب اساسی و اصولی توجه کرد و برای تحّقق آنها سعی فراوان مبذول داشت که عبارتند از :
- چاپ اسکناس رایج در سراسر کشور و حذف منات و جلوگیری از گردش پولهای دیگر
- ایجاد بانک مرکزی و بانک رهنی
- ایجاد مراکز غلّه دولتی برای جمع و توزیع آنها
- تقسیم کشور به مناطق صنعتی و کشاورزی بنا بر طبیعت و منابع و امکانات هر محّل
- روشن ساختن درآمد نفتی مملکت و بستن مالیات بر مصرف تریاک و مشروبات الکلی جهت تأمین بودجهﻯ آبادانی کشور
- ساختن راههای شوسه میان شهرها و راه آهن سراسری، نوسازی شهرها
به ویژه لازم به تذکر است که به همراه اعتباربخشیدن به پول، با ایجاد ارتش ملّی و تشکیلات امنیتی و ژاندارمری و توسعهﻯ مطبوعات و گشایش رایوی تهران، سه ناقل مهّم قدرت در مملکت پا گرفت و رشد کرد. حالا قدرت دولت به حدّی رسید که میتوانست تنها با دستورات و وضع قوانین، به کشور آرامش و امنیت بخشد. از این رو نیز خندق دفاعی دورشهرها از میان برداشته شد و بر روی آن به ساختن تأسیسات شهری و خانههای چند طبقه اقدام نمودند. در تهران کارخانهﻯ برق در شرق (خیابان سی متری ) و میدان جلالیه(اسب دوانی) درغرب و ورزشگاه امجدیه در شمال مرکزی شهر نتیجهﻯ چنین کوششهاست.
به ویژه وجود بانک رهنی و تغییر معنی مالکیت، در آبادانی کشور و توسعهﻯ شهرها نقش اساسی داشت. این امر را باید حاصل امکان خرید زمین و ساختن خانه به اقساط دانست که عملأ به حقّ مالکیت قاطبهﻯ مردم واقعیت داد. مطلبی که خود موتور توسعه و نوسازی در شئون دیگر کشور گردید و با خود مسئلهﻯ حقوق مردم را به بحث و جدل کشید.
کلیهﻯ این پیشرفتها را که به هیچ وجه با مدرنیته رابطهای ندارد و در این مورد بیخردانه به کار برده میشود، در چند سطر خلاصه میکنیم تا پایههای نظریه سیستمهای اجتماعی نوین را گذاشته باشیم و بعضی از موضوعهای روز را برای مردم روشنتر بسازیم:
- ایجاد سیستم سیاسی، اقتصادی، حقوقی، تعلیم و تربیت، علمی، هنری، درمانی
- قانون اساسی کشور به معنی اتصال ساختاری میان سیستم حقوقی و سیستم سیاسی
- مالکیت و قرارداد های دوطرفه به طور کلّی حلقهﻯ اتصال میان سیستم حقوقی و اقتصادی
- تشکیلات دانشگاه رابط ساختاری سیستم علمی و تعلیم و تربیت
- ضوابط و مدارک تحصیلی پیوند سیستم اقتصادی و مشاغل
- ثبت اسناد رابط ساختاری میان حقوق فرد و اجتماع
- پخش موزیک و ترانه و نمایش تابلوهای نقاشی و راه اندازی تآتر رابط میان شوق و ذوق فردی با اجتماع
اما واضح است که نافذترین ناقل قدرت حاکمیت، همانا پول وثروت است. به این جهت شاه بیت سرایندهﻯ سرود حکومت ملّی ایران، رضاشاه، امر مالکیت و خلع ید آخوند از اموال مردم میباشد که اولّی پایهﻯ حقوق شهروندی و دومّی سکولاریزاسیون دین شیعه در کشور است.
اما تمام این کوششها که برای آگاهی و بیداری مردم به حقوق شهروندی خود لازم و ضروریاند، فقط موقعی میتوانست عمیقأ مؤثر افتد که روشنفکران مملکت عمق امر مالکیت و معنی آن را واضح و روشن بیان میداشتند و آن را به قاطبهﻯ مردم منتقل می ساختند. کاری که تا کنون صورت نگرفته است. به عکس مسئلهﻯ مالکیت در چارچوب باورهای مارکسیتی مطرح و انتشار یافت. امروز مسئله مالکیت یک مسئله اختاپوسی شده است.
درست این بیداری که در رابطه با میزان و درجهﻯ وجود مالکیت خصوصی است، پایهﻯ اصلی صلح و آرامش و آسایش اجتماعی می باشد.
آنچه رضا شاه در مدت کوتاه بیست ساله پادشاهی خود در ایران به انجام رسانید نه تنها در درازای هزار ساله گذشته رقیبی ندارد بلکه در نوع خود که یک “نوسازی” است بی نظیر است. اما این نوسازی شاید به دلیل کمی وقت نتوانست سبب پیشرفت شود. پیشرفت هنگامی میسر می شود که نوسازی کشور(دگرگونی مادّی) بتواند دگرگونی معنوی بوجود آورد. این دگرگونی همیشه در تحولّات اخلاق و آداب مردم ملموس می گردد که اهم آن “عدالت” است.
متأسفانه روشنفکران ایرانی نه تنها درک درستی از”پیشرفت” نداشتند بلکه با انسانیت نیز فرسنگها فاصله داشتند. این دو کمبود جای خود را به کلاشنیکف داد تا همه را پهلوان مبارزه با شاه و ارتشی بکند که خود تسلیم شده بودند.
امروز این پهلوانان در برابر مملکتی قرار دارند که ویرانهای بیش نیست. شرم آور اینکه همانها که مردم را به بهای ارضاء دشمنی خود با شاه به جلادان دهر و ظالمان روی زمین فروختند امروز رفع ظلم را در اصلاح طلبی می جویند. یاد سخن کارل پوپرافتادم که در نوشته خود[2] برای برطرف کردن ظلم[3] راهی جز از ریشه کندن آن نمی بیند. ظالمی که میان برخی از گروههای اپوزیسیون نادان نشسته در ساحل عافیت نیز پشتیبانانی دارد. از این گذشته کسانیکه از ملتها در ایران و فدرالیسم سخن به میان می آورند هنوز معنی واژه ” هنر ” را که از خصوصیلت رضاشاه است نفهمیده اند. هنر در تجزیه نیست، بلکه هنر در ترکیب است. ترکیبی رضاشاهی که در کثرت وحدت را آفرید.
مونیخ 13 مارس 2021
[1] Max Weber : Legitimen Herschaft, von M. Winckelmann, Mohr Verlag, 1968, S. 475-488
[2] K. R. Popper : Alles Leben ist Problemlösen, Piper, 1996, München Zürich, S. 168-172
[3] Tyrannis