دکتر ن. واحدی :
گفتگوها وبحثهائی که اززمان کنفرانس لندن، زیر عنوان ” مدیریت گذار”، آغاز شد و ادامه آن به یک مجادلهیِ سیاسی میان دوستان محترمی چون دکتر رامین پرهام و دکتر رضا تقی زاده با میهمانداری یا بهترمیدانداری (Moderator) جناب میبدی ازتلویزیون پارس صورت گرفت، همه حاکی از برداشتهای کهنه وگاهی نادرست از مفاهیمی هستند که در روزگار کنونی دیگر منطبق بر واقعیات نیستند (آشکارکنندهیِ حقیقتی نیستند). اجازه بدهید به بررسی آنها بنشینیم.
نخست به نام این کنفرانس چشم بدوزیم که “مدیریت گذار” است. نامی که پیشاپیش سه انتظار برای مردم تولید میکند :
- انتظار پشتیبانی از جنبش مردم در داخل کشور
- انتظار شناختن برگزیدگانی که بتوان به آنها صفت نخبگانِ ( الیت) سیاسی مملکت را در خارج از کشور داد
- انتظار توجه به محتوای سامانه سیاسی آینده در کنار سامانه های غیر سیاسی لازمی که خود به خود آموزهای از اشتباهات گذشته و ضرورت دوران پس از مدرن امروزی است. دورانی که هرگونه اقتدار فردی و یا جمعی را با ارگانهای جدید خود ناممکن میسازد.
متأسفانه گفتمان “مدیریت گذار” چنان طعم تلخی در هضم خود داشت که این سه انتظارمردم را به یأس مبدل ساخت.
این تلخی دارای دو بُعد بود؛ یکی نابالغ شمردن فعالان پیر و جوانی است که در ایران به اعتراض برخاسته اند. به ویژه نقش پیرانی که به این جوانان تصویری راست و درست از دیروز داده اند، بسیار حائز اهمیت است؛ نقشی که غیرقابل انکار است. دو دیگر تصوّر غلطی است که برپا کنندگان این کنفرانس از “دوران گذار” دارند.
تصوّر “مدیریت گذار” ازسوی این دوستان به دلیل پیدایش ” خلاء سیاسی” یا ” خلاء قدرت “که خود مورد پرسش است لازم شمرده میشود. الزامی که اعتبار آن با وصله پینه ای ناجور به اعتبار سخن ارسطو ربط داده میشود. در این استدلال نه تنها بی اطلاعی از امر سیاست و تاریخ هویداست، بلکه کسی که به ارسطو مراجعه میکند خود به خود نا آگاهی از تفکر قرن بیست ویکم را نیز به نمایش میگذارد. در قرن بیست و یکم چند” تئوری گذار” بنیان یافته که علمی ترین آنها تئوری ” کائوس” یا “پریشیدگی” است. این تئوریها همه با تفکر ارسطو بیگانه هستند. به ویژه در تئوری کائوس، حالت پریشیدهﻯ جامعه در بحرانی ترین نقطه خود ناگهان به یک نظم تبدیل میشود.
درست به این دلیل شما این گذار را نمیتوانید مدیریت کنید. به علاوه هنگامی هم که حال جامعه به نظم رسید دیگر خودش خود ساز عمل میکند و با خودسازماندهی گسترش خود را جلو میبرد. چنین وضعیتی را شما علاوه بر دوران انقلاب اسلامی در ایران، اخیرأ در اوکراین، تونس، مصر و ارمنستان نیز مشاهده کرده اید و بزودی مجددأ شاهد آن در ایران خواهید بود.
اما آنها که به دانش این گونه گذرها (ترانسفورماسیون) آشنا هستند، میدانند که نظمی که از درون این طغیان ها (واریاسیون) به بیرون تنوره میکشد تابع شرایط جانبی موجود درجامعه است که سالها پیش از طغیان، ارجحیت سوی حرکتی را بر سوهای دیگر، مسلم ساخته است (سلکسیون).
بنابراین مدیریت گذار میبایستی مدتها پیش، در طول این چهل سال، انجام میشد. کاری که از آن غفلت شده است. درست به این دلیل نیز روشنفکر کسی است که ضرورتها را میشناسد و در راه تحقق آنها کوشاست. بنابراین تعجبی هم نیست اگر مردم کسانی را که در کنفرانس لندن جمع شده بودند نخبه یا الیت تشخیص ندهند.
در اروپا و امریکا قبل از انقلاب افرادی چون جان لاک، توماس هابس، ژان ژاک روسو، شارلز مونتسکیو، جان استوآرت میل، آلکساندرهامیلتون، جیمز مدیسون، جان جیی، آلکسیس توک ویل …………….. با نظرات خود اذهان عمومی را نه تنها با کمبودها و نابالغی های خود آشنا ساختند (دانائی)، بلکه راه رفع این نقصان ها را نیز نشان دادند (توانائی). این دانائی و توانائی عمومی شرایط جانبی حرکت به سوی نظام جدید شد. غالب روشنفکران ایرانی در طول این چهل سال تنها به نقصان ها اشاره تکراری داشته اند، مطلبی که نام آن روضه خوانی است. اگر هم مسئله توانائی مطرح شده باشد این توانائی درداخل کشور بهتر شکل گرفته تا جائیکه اکنون به صورت «رضاشاه رضاشاه روحت شاد» جلوه پیدا کرده است. امری که فرآیند ” شکل گیری ” را پایه سازماندهی می سازد.
بنابراین شایسته هرمدیریتی ایجاد یک تشکیلات است. این تشکیلات به حرف بوجود نمی آید. بلکه ابتدا ضرورتهای آن می بایستی شکل بگیرند.
شعار «رضاشاه رضاشاه روحت شاد» درخود هیچ چیز دیگری را جز تکمیل تجدد رضاشاهی پنهان ندارد. انتظار مردم از کنفرانس لندن روگشائی از این تکامل تجدد، آنهم نه در قرن بیستم بلکه در قرن بیست ویکم بود. قرنی که نه بردنیای آنالوگ، قیاسی، بلکه بردنیای دیجیتال، دورقمی، استوار است.
این تکامل هم اکنون درخیابانها، درتظاهرات مسالمت آمیز مردم خودنمائی می کند، خودنمائی خودمختاری فرد، سامانه سیاسی مردم سالار، جدائی دین از نظام سیاسی، تقسیم جامعه برمبنای کارمایه ها تا مردم خودشان عهده دار کارهای خود باشند، تا آقا بالاسر نداشته باشند، تا هرکسی بتواند برای زندگی خود خود تصمیم بگیرد، تا سامانه سیاسی به یک حدّ اقل برسد، تا همه کارهای کشور شفافیت پیدا بکنند، تا همه مردم درتمام کارها مشارکت داشته باشند و به این شکل نیز هم مکلّف و هم مسئول باشند.
واژه نخبگان یا الیت جامعه واژهای است که ازدوران انقلاب فرانسه وارد گفت وشنود اجتماعی شده است. درآنزمان این واژه شاخص کسانی بودکه برخلاف طبقه اشراف وروحانیت، خودشان باکوششهای خویش به مقام ومنزلتی رسیده بودند. البته دیگر این کلام چنین معنی را ندارد. زیرا واژه ای نه حقیقی بلکه سمانتیکی است. واژه های سمانتیکی مدام معنی ومضمونشان با دگرگونی فرهنگ عوض میشود. درواقع اینگونه واژه ها درخود به گونه ای تحّولات جامعه را نهفته دارند.
ازاینرو باعث تأسف من شد هنگامیکه جناب دکترپرهام اززنده یاد فروغی به عنوان نخستین کسی سخن راند که درباره یِ حقوق مطالبی را نوشته است. خیرما هنوزکه هنوزاست راجع به سمانتیک واژه “حق” کتابی به زبان فارسی نداریم. آنچه هم درمورد این واژه داریم مطالبی است که با ” متافیزیک” گره خورده است و طبیعتأ نمیتواند ادای مطلب کند. از جمله، قوانینی که در دوران رضاشاه از مجلس شورایملّی گذشته است نشانه وجود حقوق مثبت میباشد.
اما واژه ” پادشاه ” نیز واژه ای سمانتیکی است که معنی و مضمون آن در طول 3000 سال گذشته دگرگون گشته و در دوران باستان با آن “پادشاهی” شکل یافته، شکلی که یکی از بهترین سامانه هاﻯ سیاسی بوده است(به افلاطون و نظر دیوید جفرسون رئیس جمهور امریکا مراجعه کنید). به ویژه این واژه مانند واژه “سفیدی” است که کسی آن را ندیده است بلکه الگوئی عقلانی است (شما تا[1]). این گونه واژه ها نشانه قدرت فکری و قیاسی عظیم انسان است. آنها که به فرهنگ ایران زمین مفتخرند لازم است این افتخار را برای دیگران تشریح کنند. ” پادشاهی” یک ایده، یک اندیشه است که قرنها پس از بیان و تجسم آن میبایستی سپری میگشت تاکسی چون افلاطون بیآید و در چارچوب نظام حاکمیت خود آن را بهترین بداند و شاگردش ارسطو که به اهمیت این اندیشه آگاه شده بود بگوید :
“یکی آنست که از جمع اجزایش بزرگتر باشد”
به راستی عظمت پادشاهی ایران در ” یکی ” بودن آن جلوه دارد. آنچه که امروز در کلام ” قانون اساسی” خلاصه میشود و مظهر آن “ملّت” است. از این رو پدران ما تفکری فلسفی – ریاضی و نه ایدئولوژیک داشته اند. امروز هنگامیکه ما از “سیستم” سخن به میان میآوریم بر تفکری تکیه داریم که بنیاد آن ایده “پادشاهی” ایران بوده است.
طنین سخن:
” سلطنت آفت پادشاهی است”
دراذهان عمومی جدائی و بیگانگی است. زیرا این فراز” قیاسی”(درچارچوب قرن بیستم) که درعین حال یک داوری ساختگی (بی اطلاعی از معنی پادشاهی در ایران) است وصله ناجوری را به نام “سلطنت“درنحو[2] خود دارد. به ویژه نحو هرزبانی و هوشیاری[3] انسان دو سوی یک سکه هستند؛ یکی بدون دیگری نمیتواند وجود داشته باشد. یعنی فهم هر فرازی تابع معانی کلمات نیست بلکه وابسته به صرف و نحوی است که به کار برده میشود. درحالیکه معنی هر واژه ای بوسیله موارد استعمالش روشن می گردد.
پس فراز ” سلطنت آفت پادشاهی است” چون نمیتواند فهمیده شود بیگانگی به وجود میآورد.
از سوی دیگر اگر قصد از آفت بی اعتبار کردن پادشاهی دوران پهلوی است، آنوقت بایستی دانست که آفت (استبداد) در یک محیط مستعد میتواند مؤثر افتد. بنابراین شایسته است بپرسیم:
مگر ما دمکرات بودیم که توقع پادشاه دمکراتی را بهانه اشتباهات خود میکنیم؟
عجبا اگر کسی یادش رفته، تاریخ هرگز یادش نمیرود از جمله قتل کسروی درکاخ دادگستری وآزادی قاتلش، امامی، بافشارسیاسی هژیر و 4 سال بعد کشته شدن هژیر به دست همین قاتل آزاد شده، امامی درتاریخ منعکس است. همینطور قتل سپهبد رزم آرا، که دولت به اصطلاح ملّی دوران مبارزات نفتی! با رأی مجلس نمایندگان، آنها که منتخب مردم بودند، قاتل رزم آرا، خلیل طهماسبی را آزاد کرد؟ خوب، مگر این گونه آزاد شدن ها بدون رأی یک قاضی دادگستری خواست پادشاه بود؟
دشواری روشنفکران چپ ایران، دشواری اندیشیدن برای حلّ مشکلات کشور است. اینها فقط یک ایده بیشتر نمیشناسند، آنهم ایده انقلاب سوسیالیستی است.
توقع من از کنفرانس لندن این بود که به راستی جمعی “متفکر سیاسی” در آنجا مولّد اندیشه ای دیالکتیکی باشند. اندیشه ای که تنها از بوته برخورد “تز” و “آنتی تز” بیرون میآید. ازاین رو حدس میزدم این 40 سال خواری بیرون از وطن روشنفکران چپ و غیر چپ را به این نتیجه رسانیده باشد که شاه “رآلیست” (واقع بین) در برابر روشنفکران ” لیبرالیست” (آزادی طلب) قرار گرفته بود(تز و آنتی تز). امازمینه[4]سیاسی – اجتماعی- اقتصادی آن زمان فرصت ایجاد “سنتز” را از ایشان ربود.
لذا عقل حکم میکند دوباره این موضوع را درزمینه مساعد تر کنونی، یعنی :
« فساد، قلدری، جنایت، اعتیاد گسترده، فحشا و واماندگی همه جانبه سامانه یِ مذهبی ایران، ناآرامی و شورش جوانان کشور به دلیل آگاهی مردم به خواستهای به حق خود و اراده آنها به کسب خود مختاری، جوّ چپاولگر بین المللی، منافع کشورهای بزرگی که ریاکاری خود را “سیاست هوشمندانه”و “بازار گُلبال” را “جامعه باز” معرفی میکنند، ازهمه مهمتر ناتوانی کشورهای بزرگ صنعتی در رفع مشکلات جهان با وجود داشتن بزرگترین منابع ممکنه قدرت»،
بیآئیم دو اندیشه لیبرالیسم و رآلیسم را همه باهم بدون توجه به یک ایده ئولوژی به بحث بگذاریم و ورای جنگ حیدری و نعمتی گذشته از درهم ریختن این دو اندیشه با اتکاء به گفتگوهائی در باره قدرت، سیاست و منابع واقعی آن در ایران و جهان قرن بیست ویکم، راه حلّی برای یک زندگی مسالمت آمیز طراحی کنیم.
نه! این حدس حدسی نادرست بود. اینان متأسفانه ناشیانه بازی بی قاعده با الفاظی پوچ و قدیمی را به راه انداختند تا بار دیگر فرصتی را که مردم به وجود آورده اند به باد دهند.
در قرن بیست یکم قدرت سیاسی پس از سرگردانی میان قدرت نظامی(هارد)، قدرت مذاکره و مجاب کردن طرف (نرم) و قدرت هوشیارانه (به کار بردن هر دو، شلاق و هویج)، آهسته آهسته جای خود را درتشکیلات غیر سیاسی پیدا کرده است. دولتها دیگر تصمیم گیرنده اصلی نیستند. بلکه منافع شرکتهای بزرگ در شکل بازار با دو مؤلفه اقتصادی و پولی (بانکها) تعیین کننده اند. دولتهای کشورهای صنعتی تنها مدیریت کارها را بعهده دارند. چنین مدیریتی را میتوان در کنفرانس سالانه اقتصادی 20 کشور جهان و یا کنفرانس امنیتی سالانه در مونیخ مشاهده کرد.
آنوقت در چنین دنیائی ولایت فقیه هنوز با قدرت هارد خویش و نیروی نظامی میخواهد به مردم به “چپ چپ و به راست راست ” بگوید. نتیجه این قدرت هارد بدون پشتیبانی مردم و منابع دیگر قدرت چون بازار پولی و اقتصادی تسلیم بلاشرط در برابر 5+1 است که در قرارداد اتمی لوزان تظاهر یافته است.
برای من خاموش بودن گروههای چپ در این گونه موارد به راستی تعجب آور است. این سکوت میتواند دوعلّت داشته باشد. یکی نداشتن چیزی برای گفتن و دوّم پیشبینی حوادثی است که احتمال بازگشت نظام پادشاهی را به ایران زیادتر کرده است.
ضرایبی که این احتمال را رقم میزنند همگی در زمره منابع قدرت کشور قرار دارند :
- نارضایتی مردم از حکومت به دلیل بیکاری و توزیع ناشایست ثروت (نابودی بازار اقتصادی)
- همسایگان ولایت فقیه که هیچکدام به این ایران اسلامی اعتمادی ندارند. این وضعیت خاورمیانه را بیثبات میکند. این بی ثباتی به نفع غرب نیست (زمینه نامساعد برای نفوذ تروریسم)
- مسدود بودن بازار پولی که مهمترین شریان حیاتی برای دولت روحانی است (کمی منبع پولی)
- سکون سرمایه گذاری خارجی در کشور که با فشار دولت ترامپ به وجود آمده است (کمی منبع اقتصادی)
- فاصله گرفتن بسیاری از افراد و گروههای با نفوذ مملکت (خودیها) از حاکمیت (منبع جمعیت)
ملاحظه میشود چنانچه منابع نظامی و امنیتی رژیم نیز از وی گرفته شود جمهوری اسلامی چون یک خانه ورق بازی فرو خواهد ریخت.
درچنین وضعیتی به سود همه گروههاست که به هم بپیوندند و کنار نایستند. موقعیتی که میتواند یک دوستی و پیوندی ابدی برای نجات میهن باشد.
مونیخ 7. مه 2018
[1]schemes
[2]Syntax
[3]consciousness
[4]Context