تاوان قتل احمد کسروی بر وجدان جامعه ایرانی

 

طارق حسینی :

شاید احمد کسروی پیامبری همچون مسیح بود که نوید بیداری و رهایی می داد

ولی همان‌طور که مسیح بر صلیب کشیده شد، کسروی نیز به‌دست همان کسانی که از تاریکی‌های فکری سود می‌بردند، به قتل رسید.

تاوان قتل احمد کسروی بر وجدان جامعه ایرانی چون زخمی است که هنوز پس از دهه‌ها التیام نیافته و پرسش‌هایی بی‌پاسخ درباره حقیقت و عدالت را در دل تاریخ این سرزمین زنده نگه داشته است. این رویداد نه تنها یک ترور سیاسی یا فکری بود، بلکه نمادی از تعصباتی شد که در بزنگاه‌های حساس، عقلانیت و گفت‌وگو را قربانی خشونت کرد.

کسروی، با همه انتقادات و موافقت‌هایی که به او وارد بود، صدای متفاوتی در زمانه خود داشت؛ صدایی که شاید اگر خاموش نمی‌شد، می‌توانست مسیر اندیشه و اصلاح در ایران را به سویی دیگر ببرد. او در دل یک جامعه‌ای زندگی می‌کرد که هنوز بسیاری از باورهای خرافی و تعصبات مذهبی در آن ریشه‌دار بود. کسروی می‌خواست مردم را در برابر خرافات و تعصبات آگاه کند و آن‌ها را از چنگال باورهای غیرعلمی و غیرمنطقی رها سازد. او به‌ویژه معتقد بود که ایران برای پیشرفت و دست‌یابی به مدنیت و ترقی، باید از باورهای غلط و دگماتیک که قرن‌ها بر ذهنیت مردم سایه انداخته بود، عبور کند.

کسروی در نقد بسیاری از رسوم و آیین‌های دینی رایج، به ویژه آن دسته که در دل سنت‌های مذهبی و قومی به خرافات تبدیل شده بودند، تیزترین حملات را انجام می‌داد. او در برابر کسانی که از این خرافات برای پیشبرد اهداف سیاسی و اجتماعی خود استفاده می‌کردند، مبارزه می‌کرد و بر این اعتقاد بود که ایران برای نجات از بحران‌های سیاسی و اجتماعی باید به عقلانیت و دانش اعتماد کند.

کسروی، با اندیشه‌های نو و جسارت‌هایی که داشت، نه تنها در برابر تنگ‌نظری‌ها و خرافات ایستاد، بلکه خواهان اصلاحات بنیادی در جامعه و فرهنگ ایران بود. او تلاش کرد تا آینه‌ای در برابر مردم قرار دهد و آنان را از تاریکی جهل و سنت‌های کهنه به سوی روشنایی و اندیشه باز هدایت کند. اما در کمال تاسف، صدای او در همان لحظه که بیش از پیش نیاز به شنیدن داشت، خاموش شد. این خاموشی نه تنها برای جامعه‌ای که کسروی به آن تعلق داشت، بلکه برای کل تاریخ ایران یک خسارت بزرگ بود.

تاوان این قتل، شاید سنگین‌تر از آن باشد که در یک نسل یا دو نسل بتوان آن را سنجید؛ چراکه هر بار نامش بر زبان می‌آید، آینه‌ای پیش روی جامعه می‌گذارد تا در آن، چهره تحمل و مدارای خود را بازببیند.

چهره‌ای که در آینه نام کسروی به جامعه ایران بازمی‌گردد، چهره‌ای است از ترس از اندیشه‌های متفاوت، از عدم تحمل مخالف و از ناتوانی در ایجاد یک فضای آزاد برای گفتگو و تبادل نظر.

قتل کسروی به نوعی درسی تلخ به جامعه ایرانی داد؛ درسی که یادآوری می‌کند هرگاه فضای گفتگو و نقد آزاد از میان می‌رود، هنگامی که جوامع از ظرفیت شنیدن و پذیرش افکار مختلف باز می‌مانند، به جای رشد و پیشرفت، به سوی تاریکی و انجماد می‌روند. این جنایت، تنها از بین بردن یک انسان نبود، بلکه از بین بردن یک جریان فکری و امیدی بود که می‌توانست به دگرگونی‌های عظیم در ایران منجر شود.

اما در این میان، نقش شاه به عنوان شخص اول مملکت قابل چشم‌پوشی نیست. او که وظیفه داشت نظم و اقتدار را در کشور حفظ کند، نباید نسبت به قاتلان کسروی نرمی و بخشش نشان می‌داد. این تساهل، پیامی خطرناک به متعصبان فرستاد که می‌توانند بدون ترس از عواقب جدی، به حذف مخالفان خود بپردازند. این تساهل، نمایش اقتدار خرد شده شاهنشاه در برابر روحانیت مزدور و مزور بود.

شاه از وظیفه سیاسی خود که حمایت از مردم و حفظ امنیت و عدالت در کشور بود، به بهانه آزرده نشدن روحانیت تخطی کرد. آزرده نشدن روحانیت را تا روز 26 دی ماه 1357 در فرودگاه هم فراموش نکرد. روحانیتی که او را شیطان مجسم می دانست و از هیچ تلاشی برای تضعیف و تخریب فروگذاری نمی کرد. این رفتار، به نوعی انحراف از مسئولیت‌های اساسی‌اش به عنوان پدر تاجدار مملکت بود. شاه باید، همواره در راستای تأمین منافع مردم و حفظ نظم و قانون عمل می‌کرد، حتی اگر این به معنای مقابله با گروه‌هایی مانند روحانیت باشد که ممکن بود به طور موقت یا به دلایل خاص سیاسی، با اقدامات او مخالف باشند.

نرمی شاه در برابر قاتلان کسروی نه تنها از دیدگاه عدالت و حقوق بشر اشتباه بود، بلکه از نظر تاریخی نیز نوعی کم لطفی پدرانه به مردم شاه دوست آن زمان بود. در تاریخ ایران از شهرویر 1320 تا بهمن 1357 نمونه های دیگری از عدم قاطعیت شاه در برابر گروه های تندرو مذهبی وجود دارد که هر کدام به مثابه یک گام نادرست در مسیری منتهی به تقویت افراط ‌گرایی و تضعیف مشروعیت سلطنت او در نظر گرفته شوند. نرمی شاه در برابر گروه‌های تندرو مذهبی، به ویژه در شرایطی که جامعه ایران نیاز به اصلاحات و تحولات جدی داشت، موجب تقویت قدرت این گروه‌ها شد و از طرفی اعتماد بخش‌هایی از مردم به حکومت را کاهش داد. در حقیقت، بسیاری از تصمیمات شاه در این دوره‌ها نه تنها به نفع ثبات کشور و امنیت جامعه نبود، بلکه نشان از ضعف و بی‌عملی در مقابله با تهدیدهای سیاسی داشت که در نهایت به ظهور نیروهای رادیکال و مشکلات بیشتری برای رژیم شاه انجامید.

این نرمش نابجا و بی‌مورد، به تدریج جرأت و قدرت را به دست گروه‌های افراطی سپرد، تا جایی که در نهایت همین گروه‌ها توانستند نظام شاهنشاهی را سرنگون کرده و کشور را به قهقرا و ویرانی بکشانند. اگر شاه در آن مقطع با قاطعیت عمل کرده بود، شاید این سیاهی که بر ایران سایه افکند، هرگز مجال ظهور نمی‌یافت و تاریخ این سرزمین رنگ دیگری به خود می‌گرفت. در حقیقت، اگر شاه به جای این مماشات، از موقعیت خود به عنوان «پدر ملت» استفاده می‌کرد و در برابر جنایات و خشونت‌ها ایستادگی می‌کرد، می‌توانست نه تنها امنیت و عدالت را حفظ کند، بلکه الگویی از قاطعیت و قدرت در برابر گروه‌های افراطی و حامیان خشونت به نمایش بگذارد.

بسیاری از روشنفکران آن زمان به دلایل مختلف از جمله ترس از گروه‌های تندرو مانند فدائیان اسلام، پراکندگی در تفکرات و منازعات سیاسی داخلی، یا حتی بی‌تفاوتی نسبت به قتل یک فرد مخالف، از اعتراض به این جنایت خودداری کردند. این سکوت موجب شد که گروه‌های تندرو به راحتی از این فرصت استفاده کرده و هم‌چنان توانایی اعمال قدرت و خشونت علیه مخالفان را داشته باشند.

در واقع، سکوت در برابر قتل احمد کسروی نه تنها آسیب بزرگی به اندیشه و تفکر مستقل در جامعه ایران زد، بلکه نشان‌دهنده ضعف و پراکندگی در صفوف روشنفکران بود که قادر به بسیج و سازمان‌دهی برای مقابله با چنین خشونت‌هایی نبودند. این رویداد یکی از لحظات حساس در تاریخ ایران بود که تأثیرات عمیقی بر روند تحولات سیاسی و اجتماعی آن دوران گذاشت.

مردم ایران نیز به دلایل مختلفی  مانند عدم انسجام اجتماعی در آن زمان، نبود رسانه های فراگیر، حاکمیت سنت‌ها و دیدگاه‌های محافظه‌کارانه، ابهام در مورد کسروی نتوانستند واکنش مناسبی نشان دهند. از طرف دیگر قدرت بالای گروه های مذهبی و ترس از ترور نیز می توان به این دلایل اضافه نمود. مردم ایران در آن زمان به طور کامل فاقد شعور اعتراضی نبودند، بلکه در شرایطی قرار داشتند که آگاهی، امکانات و انگیزه لازم برای اعتراض گسترده را محدود می‌کرد. شعور یا آگاهی جمعی به معنای امروزی، نیاز به آموزش، رسانه‌های آزاد و فضای سیاسی باز دارد که در ایران دهه ۱۳۲۰ به سختی یافت می‌شد.

ولی آنچه عملی شد تاوان دهی جامعه ایرانی در مقابل این عمل جنایتکارانه بود. طبیعت حاکم بر جهان هستی بر مبنای اعمال و کردار جامعه ایرانی قضاوت نمود. سقوط نظام شاهنشاهی و ظهور جمهوری اسلامی و به تبع آن ویرانی ایران و ایرانی دقیقن بعد از این قتل رقم خورد. احمد کسروی جامعه فرسوده و زخم خورده امروز ایران را می دید و تلاش کرد مردم را از خطر آن بیاگاهاند ولی گوش شنوایی نبود.

وقتی جامعه‌ای در برابر یک جنایت آشکار همچون قتل کسروی سکوت می‌کند، پیام آن سکوت به کسانی که در آینده می‌خواهند مسیر خشونت و سرکوب را دنبال کنند، این است که جامعه حاضر به ایستادگی در برابر ظلم و بی‌عدالتی نیست. این‌گونه بی‌تفاوتی‌ها می‌تواند به صورت سیستماتیک، به نهادینه شدن فرهنگ خشونت و سرکوب در جامعه منجر شود. در نتیجه، در دوران جمهوری اسلامی، شاهد بودیم که قتل‌ها، سرکوب‌ها، و نقض حقوق بشر نه تنها ادامه پیدا کرد، بلکه در مقیاسی وسیع‌تر و سازمان‌یافته‌تر انجام شد.

جنایت‌های جمهوری اسلامی، از اعدام‌های سیاسی تا سرکوب اعتراضات، در حقیقت ادامه همان فرهنگ بی‌پاسخ‌گویی و بی‌تفاوتی به جان و کرامت انسان‌ها بود که از روزهای پس از قتل کسروی در جامعه ایرانی ریشه دوانده بود. سکوت در برابر یک قتل فکری، به نوعی الگویی شد برای سکوت در برابر بسیاری از جنایت‌های دیگر که در طول سال‌ها پس از آن رخ داد. در این شرایط، قتل‌های سیاسی، شکنجه‌های زندانیان و سرکوب‌های گسترده به یک امر عادی تبدیل شد.

این سکوت، نه تنها مسئولیت‌های اخلاقی و تاریخی ما را از یاد برد، بلکه باعث شد تا جامعه ایرانی به راحتی از کنار جنایات بعدی بگذرد و نتواند به درستی در برابر آنها واکنش نشان دهد. اگر آن زمان، جامعه ایرانی و دستگاه قضایی در برابر قتل کسروی واکنش نشان می‌دادند، شاید پیام واضح‌تری به کسانی که در آینده قصد سرکوب آزادی‌های فردی و اجتماعی را داشتند، می‌رسید و جامعه‌ای مقاوم‌تر در برابر ظلم و فساد شکل می‌گرفت. اما این سکوت، همچون بنایی از ضعف و انفعال، همواره به عنوان یک پیش‌زمینه برای جنایات بعدی در تاریخ ایران عمل کرد. کسروی، با همه انتقاداتی که به او بود، نماد تلاش برای اصلاح و خردگرایی در جامعه‌ای پر از خرافه و تعصب بود. خاموش شدن صدای او و بی‌تفاوتی به این خاموشی، به معنای از دست رفتن فرصتی برای تقویت اندیشه‌ای بود که می‌توانست مقابل افراط‌گرایی مذهبی بایستد. این خلأ فکری بعدها به گروه‌های تندرو اجازه داد تا با سوءاستفاده از احساسات مذهبی مردم، قدرت را به دست بگیرند.

تاوان این سکوت، در حقیقت تا امروز همچنان گریبانگیر جامعه ایرانی است؛ چرا که نتیجه آن نه تنها در دوران حکومت جمهوری اسلامی بلکه در تمامی عرصه‌های اجتماعی و سیاسی مشهود است. این سکوت باعث شد تا جامعه ایرانی در برابر بسیاری از چالش‌ها و بحران‌ها ناتوان از ارائه پاسخ‌های معقول و انسانی باشد و به قیمت بسیاری از جان‌ها و آزادی‌ها، از ظرفیت‌های خود برای رسیدن به عدالت و حقیقت باز بماند.

جامعه ایرانی تاوان سکوت در برابر قتل احمد کسروی را داد. این سکوت، چه از سر ترس، بی‌تفاوتی یا ناآگاهی، راه را برای قدرت‌گیری گروه‌های متعصب و خشونت‌طلب مانند فدائیان اسلام هموار کرد. عدم واکنش جدی به این جنایت، پیامی ضمنی به این گروه‌ها فرستاد که می‌توانند با مصونیت عمل کنند، و همین جسارت بعدها به ترورهای سیاسی دیگر و تقویت جریان‌های افراطی منجر شد. این روند، به‌تدریج زمینه‌ساز تضعیف نهادهای مدنی، گسترش تعصب و در نهایت فروپاشی نظم شاهنشاهی و به قدرت رسیدن ایدئولوژی‌ای شد که بسیاری از مشکلات امروز ایران ماحصل آن است. پس، این تاوان به شکل سال‌ها عقب‌ماندگی، سرکوب و از دست رفتن فرصت‌های اصلاح پرداخت شد.

این تاوان در درازمدت سنگین‌تر هم شد. پس از انقلاب ۵۷، ایدئولوژی‌ای که ریشه در همان تعصباتی داشت که کسروی را هدف قرار داده بود، بر ایران مسلط شد. نتیجه‌اش دهه‌ها سرکوب آزادی‌های فردی، عقب‌ماندگی اقتصادی، انزوای بین‌المللی و نابودی بسیاری از دستاوردهای مدرن‌سازی بود که در دوره پهلوی آغاز شده بود. اگر جامعه در آن مقطع حساس، جلوی این جریان را گرفته بود، شاید مسیر تاریخ عوض می‌شد و ایران امروز گرفتار این همه بحران نبود. سکوت در برابر قتل کسروی، مثل بذری بود که در خاک حاصلخیز تعصب کاشته شد و ثمره‌اش سال‌ها بعد به بار نشست؛ ثمره‌ای تلخ که هنوز هم مردم ایران با پوست و استخوانشان حس می‌کنند.