جاماسب سلطانی
درگذشت دوستى عزيز مرا به نوشتن اين مقاله وادار كرده است. اين جوان بدون هيچ فاميلى در اين غربت سرد چشم از جهان بست، آنهم تحت شرايطى دلخراش. در انزواى اجتماعى كه اغلب ايرانيان ساكن اروپا بسر مى برند، ما دوستانش دو هفته بعد از درگذشت او آگاه از اين ماجرا شديم. در اين ميان، برادرش، که خود را به هلند رسانيده بود، به یاری تنها دو تن ديگر ورا به خاك غربت سپرده بود. و اكنون، دور از فاميل، دور از تبريز عزيزش، او در خاك کشوری خفته است كه هیچ ریشه ای در او ندوانید.
درگذشت دردناك و خاكسپارى دردناكتر وى به هيچگونه استثنا نيست: ايرانيان آواره در فرنگستانهاى شرق و غرب، هر كدام به شيوه اى در انزوا بسر مى برند، عاقبت دور از ايران جان مى دهند و اگر شانس داشته باشند تنها جنازه شان است كه به ميهن باز مى گردد تا آنجا بالاجبار آخوندى را سر و پا كنند و، صرف نظر از عقايد مذهبى مرحوم، او را يك هفت هشت بارى بالا و پائين كرده تا بلكه در همان خاك وطن آرام گيرد.
در مورد شوربختى هم ميهنان داخل كشور حكايتهاى درازى در دست است و كلاً امورى است كه همه بدان مطلع هستيم، از گرسنگى بچه هاى سرزمينمان در نقاط مختلف كشور گرفته تا بى عدالتى و سركوب تمامى طيفهاى جامعه، زن و مرد، پير و جوان، كارگر و صاحبكار، معترض و مسكوت. ولى در مورد ناكامى و آوارگى ايرانيان خارج از كشور نا آگاهى عظيمى وجود دارد. گول چهارتا تلويزيون لس آنجلس و دوبی را، يا بلوف فك و فاميلى كه تابستان به ايران مى آيند، نخوريد. نه همهُ ايرانيان داراى كسب و كار خوبى هستند، نه همه شان گرين كارت دارند، و نه همهُ آنهايى كه اينها را دارند، داراى روابط اجتماعى سالمى با اهالى فرنگستانشان هستند. ما مردمى هستيم كه به مالزى و اندونزى (!) پناه برده ايم؛ مردمى كه در آمريكا و بخصوص در اروپا سر در لاك خود فرو برده ايم و تماشاگر زندگى خارجيان شده ايم، نه نقش آفرين زندگانى خود.
بارى، قصد من از اين نوشته اينست كه به اين واقعيت بديهى، ولى برجسته و تعيين كننده، اشاره اى داشته باشم كه تا جمهورى اسلامى بر جاست، همين آش خواهد بود و همين كاسه. بنابراين، اين سوال مطرح مى شود كه ما تا كى مى خواهيم تحمل اين نظام فاسد و ضدايرانى را كنيم؟ اگر گمان مى كنيد كه مسئوليت شوربختى ملت ايران با آخوندها و با آن قدرتهاى جهانى هست كه شرايط قدرتگيرى آنان را فراهم كرده اند، فقط به نصف قضيه توجه فرموده ايد. دِين گرسنگى كودكان كرد و بلوچ و غيره كشورم، بر گردن من ايرانى هم هست كه متحمل ظلم هستم و دست به کار جدى براى حل مسئلهُ جمهورى اسلامى نمى زنم. تا اندازه اى مى توان گفت كه آوارگى و غربت خفتگى آن دوست عزيز، گناه من و سكوت و بى فعاليتى شخص من هم هست. از اين لحاظ، بر مزار وى، واقعاً شرمسار از ناتوانايى ام مى ايستم.
منظور اينكه با دوستى، با مهر، مسئوليت مى آيد؛ مسئوليت بر محافظت از آنكه و آنچه دوست مى داريم. با آگاهى به صورت مسئلهُ اصلى، اين مسئوليت دو چندان مى شود. اگر من خود را ايراندوست يا وطن پرست مى دانم، و اگر مى دانم كه دليل ويرانى ايران اين نظام اسلامگراست، بر دوش من و همفكران من بارى سنگين نهاده مى شود و آن چيزى نيست جز تجمع و سازماندهى براى براندازى اين رژيم.
اين سخن كه <<اپوزيسيونى نيست>> و <<رهبرى نداريم>> درست است، ولى بعدش چه؟ نه از رستم نشانى است، نه صداى پى رخشش به گوش مى آيد. اين كه من و شما تا ابد و دهر منتظر بروز ناگهان رهبرى شويم، جز بلاتكليفى و ناكامى نتيجه اى نخواهد داشت. در اين جنگ، ما بايد از دل سپاه گروهى را براى فرماندهى برگزينيم و سازمانى را براى مبارزه تشكيل دهيم.
بخصوص كه پيمان بستن با آمريكا، بر خلاف تحليلهاى پيش پا افتاده، شرايط رژيم را در اين چند سال آينده متزلزل مى سازد: از يكسو آرامش نسبی بين المللى، حذف خطر جنگ و بهبود اقتصادى، همگى توجه مردم را به مسائل درونى كشور كه نهايتاً و اصولاً سياسى هستند متمركز مى كند. از سوى دگر، پيمان با شيطان بزرگ مشروعيت نظام را نزد پشتيبانانش مى كاهد، امرى كه منطقاً به فرسايش نهانی ولى اساسى پشتيبانان رژيم خواهد انجاميد. به عبارتى ديگر، هم اصل دعوا، يعنى تعيين نظام سياسى ايران، و هم شرايط دعوا، يعنى آرامش بين المللى و تضعيف داخلى نظام، در اين چند سال آينده به خوبى مهيا خواهند شد.
مى ماند تشکیل اپوزيسيونی مستقل از نفوذ دول بیگانه. اين امر اصولاً بر گردن ما ايرانيان خارج از كشور است كه نسبتاً دور از چنگال رژيم مى زيئيم و ميدان اين كار را داريم. چنین کاری نیازمند نيروى انسانی و پشتيبانى اقتصادى است. قصد من از اين نوشته كوتاه اشاره بر مسئوليت بخصوص ما ايرانيان خارج از كشور است بر تهيه هر دو. از دل تشكيلاتى كه مى سازيم، نفرى چند بايد مشخص شوند كه مسئوليت رهبرى را بپذيرند و خطری كه اين كار دارد را به جان بخرند؛ مطمئنن مرد اين كار پيدا خواهد شد. در اين مسابقهُ رهبرى، آنچه مطرح است پرداختن به راه حل ها، گماردن به ویژگیهای آنان و گسترش دادن به گفتمانى است كه در نظر ايرانيان نهايتاً بهترين راه حل مى باشد.
در مورد اصول و اهداف اين اپوزيسيون مسلماً نظرهاى مختلفى وجود دارد و نياز به سنجیدن اين ديدگاه هاست. شخصاً به راه حلى معتقدم كه رامين كامران، در پيروى از شاپور بختيار، آنرا در كتاب “براندازى حکومت اسلامى” مطرح كرده. فايل صوتى اين كتاب در همين سايت ايران ليبرال و به رايگان در اختيار شماست. ازتان دعوت مى كنم كه نظرى به آن داشته باشيد.
بارى، مسئلهُ جمهورى اسلامى جز اين حل نخواهد شد. براندازى راه حلى بوده كه نسل مشروطه خواهان پيش گرفت و همان راهى است كه نسل انقلاب اسلامى عليه حكومت شاه برگزيد. هر دو موفق به براندازى شدند. اگر مشروطه خواهان توانايى نگهدارى از مشروطه را نداشتند، دليلش ضعف بين المللى ايران بود كه امروز ديگر مطرح نيست. اگر انقلابيون ۵۷ به دام خمينى افتادند، دليلش عدم تدقيق ایشان بر خواسته هاى سياسى او بود كه در اپوزيسيون فردا با جزئى شدن بحث بر چگونگى نظام آينده ايران، حل مى شود.
مى ماند همت؛ همتى كه اجداد و پدرانمان بخرج دادند و امروز بر گردن من و شماى نسل جديد است. اين كشور تاريخى ايران هزاره ها را با بى مسئوليتى مردمانش نمى توانسته پشت سر نهد؛ از زمان هخامنشى ها گرقته تا به امروزى كه صد و پنجاه غواص گمنام در آب پيدا مى شوند، فرزندان بى شمارى از كشورمان جان خود را براى نگهدارى از ايران و یا بهبود شرايط آن داده اند و نامى از آنها در تاريخ نيست؛ دقيقاً چون ایران را مهمتر از جان و نام خود دانسته اند. در اين آزمايش زمانه، من و شما بايد همین راهى كه اين پيشینيان ما برگزيدند را برگزينيم، كه مبادا آيندگان در بابمان بگویند كه نسل بعد از انقلاب، رو در روى دشمن داخلى، کنار کشید.
جاماسب سلطانی
لاهه، ۲۹ ژوئن ۲۰۱۵