ترانه یک میلیون رؤیا

همنشین بهار :

چشمانم را می‌بندم و [در عالم رؤیا] می‌توانم دنیایی را که انتظار می‌کِشم – دنیای خودم را – از میان تاریکی و از میان یک در، و از میان جایی که هرگز کسی آنجا نبوده، اما برایم مثل خانه می‌ماند، ببینم و حس کنم.
[ظاهراً این خیالی بیش نیست] می‌توانند بگویند این‌ها[این حرفها] همه‌ش دیوانگی‌ست و من عقلم رو از دست داده‌ام. اهمیتی ندارد. اینطور فرض کن، اما ما می‌توانیم در دنیایی زندگی کنیم که خودمان می‌سازیمش.
هر شب که به بستر خواب می‌روم، روشن‌ترین رنگ‌ها ذهنم را پُر می‌کند و یک میلیون خاطره و رؤیا مرا بیدار نگه می‌دارد و به فکر فرو می‌روم که این دنیا می‌توانست چگونه باشد. برای [تحقق] چشم انداز و رویایی که دیدم – دنیایی که قرار است بسازیم – یک میلیون رؤیا نیاز است، یک میلیون رؤیا
خانه‌ای هست که می‌توانیم آن را بسازیم. تمام اتاقهایش پُر شده از چیزهایی که دور از دسترس هستند، چیزهایی که هر کدومشون را، جمع کردم، تا تو لبخند بزنی در یک روز بارانی…
[ظاهراً این خیالی بیش نیست] می‌توانند بگویند این‌ها[این حرفها] همه‌ش دیوانگی‌ست و من عقلم رو از دست داده‌ام. اهمیتی ندارد. اینطور فرض کن، اما ما می‌توانیم در دنیایی زندگی کنیم که خودمان می‌سازیمش.
مرا در رؤیاهای خودت سهیم کن، کم یا زیاد، بزرگ یا کوچک، سهیم کن و بگذار بخشی از آن باشم. هرچند حق با تو باشد یا که اشتباه کنی، ولی بگو. بگو که مرا با خودت می‌بَری. می‌بَری به دنیایی که برای دیدنش چشمانم را می‌بندم، چشمانم را می‌بندم تا ببینم.
هر شب که به بستر خواب می‌روم، روشن‌ترین رنگ‌ها ذهنم را پر می‌کند و یک میلیون خاطره و رؤیا مرا بیدار نگه می‌دارد و به این فکر می‌کنم که دنیا می‌توانست چگونه باشد. چشم اندازی از آنچه من می‌بینم، برای [تحقق] رویایی که دیدم – برای دنیایی که قرار است بسازیم – یک میلیون رؤیا نیاز است. یک میلیون رؤیا.

ادامه مطلب