ترانه ی دلتنگی

 

مینا اسدی :

شب که از راه می رسد من در میان انبوهی از عکس و کاغذ و خاطره تنها می مانم . و شعرها و ترانه های دلتنگی را دوباره میخوانم و برای آنکه همانگونه باشم و ایستاده باشم می گذارم پنهان باشند، مبادا که دلتنگی من برای کوچه ها و خیابان های میهنم این توهم را در ذهن کسی بیدار کند که من خسته می شوم و یک روز به میهن باز می گردم و به جنایتکاران آدم کش و، زن کش و هنر کش تن می دهم . و خودم می دانم که تا زمانی که این ها بر مسند ند ، من حتا یک ثانیه به میهنم باز نخواهم گشت .میمیرم در آرزوی دیدار اما حسرت چیزی را در دل ندارم .می دانم که این قطار بازنخواهد ایستاد و یک روز خوش پایه های این حکومت فرو خواهد ریخت چه من و ما باشیم یا نباشیم.فرقی نمی کند .

دیشب با دوستانم گیتی جان شکری و و دکتر حصوری عزیز حرف می زدم .گفتم که نوشته ها و شعرهایی دارم که نمی خواهم با چاپ آن اشک در تبعید ماندگان را در آورم از جمله این ترانه را که سال هزار و سیصد و پنجاه ونه ،یعنی دو سال پس از روی کار آمدن جانیان اسلامی سروده ام .شعر را خواندم و گیتی پرسید یعنی شعر و احساس خودت را نادیده میگیری و آقای حصوری انتقاد کرد که : این یعنی سانسور خود. مگر شاعر حق ندارد دلتنگ خانه و شهر و دیارش باشد؟ . حرف حساب بود و نیازی به جواب نداشت. پس شعر دلتنگی برای زمنینم رابا آرزوی سرنگونی حکومت اسلامی ، به خوانندگان آثارم می سپارم.
مینااسدی سه شنبه چهاردهم سپتامبر دوهزار و بیست و یک ..استکهلم زیبا
دلتنگی برای ساری
تمام تنم بوی غربت گرفته
دلم در هوای محبت گرفته
یقین باز مازندران را…..گل آذین نموده بهاران
یقین باز رود تجن می خروشد….به آواز باران، ز اندوه طوفان
برای سبکبالی مرغ دریا…..یقین بازبحر خزر میزبانست
برای تن خسته ی ساحل دور …یقین باز ابر سیه سایبان ست
تمام تنم بوی غربت گرفته
دلم در هوای محبت گرفته
ز عطر بهار درختان نارنج…یقین باز مازندران مشک بیز ست
زمردن بسی سخت تر ، جانگزا تر
جدا ماندن از یاد های عزیزست
تمام تنم بوی غربت گرفته
دلم در هوای محبت، گرفته
تو ای خاک من،آشنا مادر من…بروی من خسته آغوش وا کن
مرا کاین چنین خسته از روزگارم……به آواز خوبت صدا کن،صدا کن
تمام تنم بوی غربت گرفته
دلم در هوای محبت گرفته.