توهم برتری در نژادپرستی نوین

 

دکتر محمود مسائلی :

به بهانه توهم برتری طلبانه یک خانم ایرانی – کانادایی که در شهر تورنتو که با الفاظ غیر اخلاقی و غیر قانونی نژادپرستانه، سعی کرد دو همشهری خود را به دلیل داشتن نژاد فیلیپینی تحقیر نماید.

دوست گرامی آقای منصور نوربخش ساکن شهر تورنتو، در عکس العمل به بی خردی آن فرد متوهم و عاری از هویت انسانی، قطعه شعر زیبا و حاوی پیام های انساندوستانه ای سرودند که این نوشتار کوتاه با آن آغاز می شود.

دوست من

من هم چون تو از پرخاشی که شنیده ای دلگیر شدم،

و همچون تو

به خشم آمدم

و همچون هر دل دیگری در تنهایی گریستم

در عجبم که چگونه  کسی که با من

هم زبان است بخاطرش نیامد

که در زبان من چون تمام زبان های دیگر

زخم زبان

دردناک ترین و دیردرمان ترین زخم هاست

 

شاید زبان مردم دنیا متفاوت باشد

اما احساس کلمات در تمام ما یکسان است

آنچه تمام ما مردم در آن یکسانیم

احساس درد

و احساس عشق است

و آنچه همگان به آن نیاز داریم

احساس هم دردی یکدیگر است

 

هیچکس نیازمند دارایی دیگری نیست

اما ما همه

تمام مردم، ثروتمند و فقیر

نیازمند مهربانی یکدیگریم

نژاد پرستی توهمی ناسازگار با هویت انسانی

در آغاز شکل گیری اندیشه فلسفی در یونان باستان، داعیه تفاوت میان ژن های[1] مختلف توسط متفکران آن عصر مورد توجه قرار داشت. افلاطون با در نظر داشتن تمایز رایج در زمان خود میان یونانی ها و بربرها، سعی می کرد کلیشه های قومی در مورد گروه هایی مانند فنیقی ها و یا مصری ها را بر اساس داشتن ظرفیت برای فضایل اجتماعی توضیح دهد. در دیالوگ قانون، افلاطون با ستایش پاکی نژاد آتنی ها و اسپارت ها، آنها را از آمیخته شدن با دیگران بر حذر می داشت. به همین سان به ستایش ایرانیان پرداخته و آنان را مردمانی می دانست که در عهد فرمانروایی کوروش از آزادی هایی برخوردار بودند و با آنها با اصول برابری نسبی رفتار می شد. “و اگر در میان آنها مرد عاقلی بود که می توانست نصیحت کند، می توانست حکمت خود را در اختیار مردم قرار دهد. زیرا پادشاه به او حسادت نمی ورزید، بلکه به او آزادی کامل بیان می داد. پادشاه به کسانی که می توانستند در هر موردی به او مشاوره دهند، احترام می گذاشت”.[2] هرچند که این فضایل در دوران کمبوجیه رو به زوال نهاد، اما با فرمانروایی داریوش، باز ملت توانست خود را با آن فضایل مدنی بیاراید. هنگامی که به سلطنت رسید، داریوش “قوانینی را بر اساس اصل برابری جهانشمول در نظام دولتی برقرار ساخت… و بدین ترتیب در بین همه ایرانیان احساس دوستی و اجتماع ایجاد کرد”.[3] به این ترتیب ملت هایی می توانند به دلیل اینگونه ویژگی ها نسبت به دیگران برتری داشته باشند. اما به تدریج این فضایل رو به تباهی نهاد. آنان راه استبداد در پیش گرفتند و آزادی مردم را کاهش دادند. در نتیجه دوستی و اجتماع از میان آنان رخت بربست. در این شرایط “دیگر حاکمان از طرف مردم حکومت نمی کنند، بلکه از طرف خودشان حکومت می کنند. و اگر فکر می کنند که می توانند امتیازی به این کوچکی برای خود به دست آورند، شهرها را ویران می کنند و آتش و ویرانی را در میان نژادهای دوست می فرستند”.[4] به دلیل این تغییرات در خلق و خوی ایرانی ها که آنان را به جنگ طلبی می کشاند. این افول اخلاقیات و ارزشها باعث شد تا ایرانیان مردمان خود را به سوی فلاکت کشانده و از فضایل اجتماعی فاصله بگیرند. طبیعی است که در این شرایط آنان نمی توانند الگوی سودمندی برای قانونگذاری و فرمانروایی مطلوب باشند.

درحالیکه افلاطون طبقه بندی گروه ها و ملتها را به فضایل اجتماعی ارتباط می داد، ارسطو بطور مستقیم این طبقه بندی را به حیطه تفاوتهای بیولوژیک کشانده و به توجیه برده داری پرداخت. برای کوتاه کردن بحث از ارجاع دادن به کتاب سیاست ارسطو که منبع اصلی توضیحات او در باره برده داری است، خود داری ورزیده و فقط بخشی از مقاله ای که در این خصوص در نیویورک تایمز انتشار یافته بود را نقل می کنیم. نویسنده مقاله، خانم کالارد که استاد فلسفه است، ارسطو را فیلسوفی می داند که نه فقط از بردگی دفاع کرد، بلکه از آن به عنوان ابزار سودمندی برای توجیه برده داری دفاع نمود. نظر ارسطو این بود که برخی از مردم، ذاتاً، قادر به تعقیب خیر و صلاح خود نیستند، و لذا به بهترین وجه ممکن برای استفاده افراد دیگر ابزار زندگی مناسبی هستند: “برده بخشی از ارباب است، بخشی زنده اما جدا شده از قاب بدن او”.[5] ارسطو فکر می کرد که ارزش یک انسان – فضیلت او – چیزی است که او در رشد و بلوغ فکری به دست آورد. در نتیجه افرادی که نمی توانند (زنان، بردگان) یا به سادگی (کارگران دستی) آن فضیلت را کسب کنند، هیچ دلیلی برای مطالبه احترام یا شناخت برابر با کسانی که این کار را می کنند ندارند. ولی همانند افلاطون، ارسطو نیز موضوع فضایل اجتماعی را معیار تفکیک بیولوژیک قرار می دهد و این نگرشی است که راه را برای شبه علم نژادی نوین باز کرد.

امواج استعمار ابواب نوینی بر روی برتری نژادی مردمی بر مردم دیگر باز کرد و این هنگامی بود که تفکیک نژادی از بنیادهای فلسفی توضیح دهنده فضایل به سوی داعیه مدرن سازی و متمدن نمودن دیگران برای توجیه برتری نژادی سیر نمود. در حقیقت در حالی که نهضت رهایی بخشی مدرن پیام های آزادی خواهی و برابری را به اذهان متبادر می نمود، در عمل سیاستگذاری اروپای قرن هیجدهم و نوزدهم، تفکیک نژادی غیر قابلی را با خود به همراه آورد.  

در آغاز، با تسخیر سرزمینی، استعمار این داعیه را دنبال کرد که هدف از سیاستگذاری های اروپایی نسبت به دیگران ماموریتی رهایی بخش از طریق اجرای سیاستهای متمدن سازی می باشد. به همین دلیل، علی رغم همه ستمی که سیاستهای استعماری برای مردم استعمار شده به همراه داشت، این سیاستها زیر عنوان آزادی خواهی توجیه شده و توضیح می داد که اروپائیان در ماموریتی اخلاقی برای متمدن سازی ناگزیر از اشغال سرزمینی دیگران هستند. در اجرای همین ایده های استعماری بود که به عنوان مثال رودیارد کیپلینگ[6] توضیح وی داد که استعمار جهان توسط انگلستان، در حقیقت ماموریتی الهی است که برای توسعه امپراطوری الهی بر روی کره زمین به عهده گرفته است. در قطعه شعری با عنوان مأموریت مرد سفید در سال ١٨٩٨ به مسئولیت اخلاقی اروپایی­ها برای فرمانروایی آنهایی می­پردازد که نیمه وحشی و نیمه کودک هستند. این گونه مردمان نیاز دارند تا با قدرت فرمانروایی نژاد برتر به بینش و نظم اجتماعی دست یابند (کیپلینگ، ۱٨٩٩).

انسان سفید مسئولین را به عهده گیرید

بهترین نژاد را با خود همراه سازید

برو، و پسرانت را به تبعید بفرست

برای تأمین نیاز اسیران

و در یک مهار سنگین صبور باش

در لرزش مردم و وحشی

آدمهای تازه نفس گیر ،

نیمی از شیطان و نیمی از کودک

در توضیح و همراهی این مأموریت مرد سفید برای تمدن، این نظریه شکل گرفت که انگلیس نژاد برتر است و توان فرمانروایی بر دیگران غیرمتمدن را دارد. مسئولیت بار مرد سفید را بر عهده بگیرید از این روی چیزی شبیه به امپراطوری رم باید شکل گیرد تا جهان را به سوی تعاملات متمدانه سوق دهد.[7]

ایده نژاد برتر با استفاده از آن در رشته های شبه علمی مانند اصلاح نژاد[8] در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به مرحله نوین تری وارد شد. منظور از اصلاح نژادی در این نگرش به ظاهر علم گرایانه این است که با حمایت از بهبود گونه انسانی از طریق ازدواج های انتخاب شده می توان از آلودگی نژادی جلوگیری کرده و ویژگی های مطلوب ارثی را از سوی ژن های برتر توسعه بخشید. در حقیقت، هواداران این نظریه معتقد بودند که از طریق اصلاح نژاد می توان درد و رنج انسانها را کاهش داد زیرا اصلاح می تواند ظهور بیماری ها، ناتوانی ها و دیگر خصائص نامطلوب از جمعیت انسانی بزداید. طرفداران اولیه اصلاح نژاد معتقد بودند که بیماری های روانی، تمایلات جنایی، و حتی فقر اموری هستند که از طریق وراثت به نسل ها انتقال می یابند. از اینروی با اصلاح مخازن ژنی می توان این پدیده های مخرب را به حداقل ممکن رساند.

دقت بیشتر در اینگونه اندیشه ها نشان می دهد که هواداران اصلاح نژاد در توضیح نظریه خود از اندیشه های فلسفی افلاطون و یا ارسطو بهره برده اند. متفکران قرن هیجدهم سرآغازی برای تئوری سازی تفاوتهای نژادی فراهم آوردند. کارل لینو[9]  مهمترین گام را در این راه برداشت و با طبقه بندی نژاد انسانی به چهار گروه آسیایی، امریکایی، افریقایی، و اروپایی، اساس نژادپرستی علمی با بنیاد نهاد. این واقعیت که چهار گونه انسانی وجود دارد نشان دهنده گرایشی در فلسفه طبیعی اروپایی آن عصر برای تقسیم جهان به مجموعه های چهارتایی در جهان خلقت بود: چهار رودخانه در باغ عدن. چهار قاره (شناخته شده)؛ چهار عنصر جهانی (زمین، هوا، آتش و آب)؛ و چهار مشرب یا خلق (خون، صفرای زرد، صفرای سیاه و بلغمی) که بر سلامت انسان حاکم بود.[10] وی در مطالعات خود آن چهارگونه انسانی را از نظر ویژگی های نژادی به این ترتیب تقسیم بندی کرد . مردمانی که در گروه نژاد امریکایی قرار می گیرند، موهای صاف، سیاه و ضخیم دارند. سوراخ های بینی آنها باز چانه بی ریش دارند. از نظر رفتار تسلیم ناپذیر بوده و شاد و آزاد هستند. اروپایی ها کسانی بودند که موهای زرد زیادی داشته و چشمان آنها آبی رنگ است. از نظر رفتاری مردمانی خردمند، ابداع گر، و ملایم و مهربان هستند. آسیایی ها موهای سیاه و چشمان تیره داشته و به لحاظ ویژگی های رفتاری و شخصیتی سرسخت، مغرور، و حریص می باشند. و در نهایت افریقایی ها از نقطه نظر بیولوژیکی دارای موهای تیره با پیچش های زیاد، پوست براق، بینی صاف؛ لب‌های متورم بوده و از نظر خلق و خوی حیله‌گر، تنبل، سهل‌انگار می باشند.[11] از نقطه نظر سلسله مراتبی، افریقایی ها همواره در قعر جدول قرار می گرفتند.

این ایده شبه علمی می کوشید توضیح دهد که نژادپرستی را می توان با شواهد تجربی توجیه کرد. در حقیقت، وی از ایجاد تفاوتهایی در نژاد ساختاری اجتماعی را در باورها بوجود آورد که بر اساس آن نژادپرستی امروزین داعیه های خود را توجیه می کند. او از اندیشه های ارسطو در نظریه‌پردازی یک نردبان سلسله مراتبی (که بعدها زنجیره بزرگ وجود نامیده شد) الهام گرفت که در آن همه ماده و موجودات زنده بر اساس یک پیوستار بر اساس توسعه و تکامل خود قرار گرفته اند. انسان‌ها در راس آن‌ زنجیره بزرگ، پستانداران، مهره‌داران، بی مهرگان، حشرات، گیاهان، سنگ ها و مواد معدنی در مراتب پایین تر قرار می گیرند. مسیحیان قرون وسطی “موجودات روحانی” را به زنجیره اضافه کرده و خدا را در بالاترین مراتب آن قرار دادند. بعد از خدا، فرشتگان، و سپس انسان ها و موجودات دیگر قرار می گیرند.[12]

اینگونه عقاید راه را برای ظهور نظریه داروینی تکامل باز کرد. در کتاب در مورد منشاء گونه ها از طریق انتخاب طبیعی که در سال ١۸۵٩ انتشار یافت، چارلز داروین دو تئوری را به علاقه مندان تفکیک نژادی عصر خود معرفی کرد: اول تئوری نظریه تکامل است که به موجب آن گونه های موجودات در طول زمان تغییر می یابند؛ پاره ای از آنان افول می کنند و گروهی دیگر اصلاح می شوند؛ گونه های جدید از گونه های دیگر به وجود می آیند؛ و در نهایت اصل و نسب مشترک شکل می گیرد. دومین تئوری انتخاب طبیعی را توضیح می دهد. یعنی اینکه گونه های پایدار آنهایی هستند که خود را در فرآیندی تکاملی اصلاح می کنند. “فقط آن دسته از افرادی که به دلیل ویژگی های ارثی (تغییرات) خود به بهترین وجه با یک محیط خاص سازگاری دارند، قادر به زنده ماندن و تولید مثل هستند و صفات سودمند خود را به فرزندان منتقل می کنند”.[13]

هربرت اسپنسر، در کتاب انسان در مقابل دولت که در سال ١۸۸۴ انتشار یافت، ابعاد نوینی به نظریه نژاد برتر افزوده و سنگ بنای داروینیسم اجتماعی را بنیاد نهاد. این قوی ترین گونه انسانی نیست که زنده می ماند، و نه باهوش ترین آنها، بلکه یکی از گونه هایی است که بیشتر به تغییرات محیطی واکنش نشان داده و خود را با آن سازگار می سازد. بنابراین کسی که بهترین ویژگی سازگاری با محیط را برای خود فراهم می آورد، شانس زنده ماندن بیشتری دارد. بنابراین در حیات اجتماعی و سیاسی، بقای اصلح تنها عامل تعیین کننده می باشد. یعنی اینکه جهان اجتماعی نیز همانند جهان طبیعی در مسیر تکامل بر اساس انتخاب اصلح تعریف می شود. اسپنسر توضیح می دهد که فرآیند انتخاب طبیعی، همانطور که آقای داروین توضیح داده است، از طریق گرایشی برای ایجاد تغییرات اتفاق می افتد.  بنابراین، تکامل تنها به واسطه سازگاری با شرایط و ایجاد تغییرات امکان پذیر است.

اینگونه نظریه ها کمک شایانی به توجیه سیاستهای توسعه طلبی و تجاوزکارانه نمودند. به عنوان مثال، جاشوا استرانگ، روحانی امریکایی، اینگونه از داروینیسم اجتماعی بهره می برد.  لذا باید اذعان داشت که بر اساس داروینیسم اجتماعی، ملت‌ها همواره درگیر مبارزه ای بی امان برای بقا هستند. همه جا ملت های متمدن جانشین ملت های وحشی می شوند. بدیهی است که تمدن پیشرفته ویژگی های ارزشمندی را از نیاکان خود به ارث برده است. فرهنگ های توسعه نیافته به زودی از بین خواهند رفت. بنابراین، نظم طبیعی، کشورهای قدرتمند و متمدن را موظف می‌کند تا منابع محدود کشورهای ضعیف را در اختیار خود گیرند.[14] در ادامه همین توجیهات برای امپریالیزم، جاشوا بیشتر توضیح می دهد که دو ایده بزرگ در تاریخ بشریت مسیحیت و آزادی مدنی بوده اند. تمدن آنگلوساکسون نماینده بزرگ این دو اندیشه بزرگ است..

تردیدی وجود ندارد که آمریکای شمالی جایگاه بزرگ قدرت آنگلوساکسون خواهد بود. بعید نیست که قبل از پایان قرن آینده، این نژاد از سایر نژادهای متمدن زمین بیشتر شود. امواج گسترده مهاجرت نیز به سواحل اقیانوس آرام پای می گذارد. زمانی فرا می رسد که فشار جمعیت یک مشکل واقعی خواهد شد، در حالیکه زمین های زراعی جهان محدود است. این امر ملتها را به رقابت با یکدیگر می کشاند. ایالات متحده با داشتن ویژگی های تهاجمی لازم برای تحت تأثیر قرار دادن نهادهای خود بر بشریت، توان خود را اثبات خواهد کرد. آیا کسی می تواند شک کند که نتیجه این مسابقه تنها بقای بهترین ها خواهد بود؟[15]

نژادپرستی نوین در توهم فرهنگی

از پیشگامان نظریه اصلاح نژادی، فرانسیس گالتون، در کتاب تحقیقی در باره استعداد انسان و توسعه آن در سال ١۸۸٣، که مجموعه ای از چهل مقاله می باشد، بیشترین تاثیر را بر اینگونه نظریه های نژادپرستانه داشته است. مطالعه آثار او نشان می دهد که می خود تحت تاثیر علم گرایی داروینی عصر خود بود و به همین دلیل سعی کرد نظریه تکامل را به موضوع نژاد بسط و توسعه داده و فرصت‌هایی را برای برنامه‌ریزی در جهت بهبود نژاد بشری توضیح دهد. گالتون کلمه اصلاح نژاد را برای نشان دادن تلاش های علمی برای افزایش نسبت افراد با استعداد ژنتیکی بهتر از متوسط از طریق انتخاب شرکای زندگی ابداع کند. در یکی از این مقالات با عنوان انتخاب و نژاد، وی واژه اصلاح نژاد را ابداع و توضیح می دهد که هر زمان که یک نژاد پایین تحت شرایط زندگی که سطح بالایی از کارایی دارد حفظ شود، باید در معرض انتخاب دقیق قرار گیرد.[16] چند نمونه از بهترین نمونه های آن نژاد به تنهایی می توانند اجازه داشته باشند که پدر و مادر شوند، و به بسیاری از فرزندان آنها نمی توان اجازه زندگی داد. اما از سوی دیگر؛ اگر یک نژاد بالاتر جایگزین نژاد پایین شود، همه این بدبختی وحشتناک ناپدید می شود. بهترین شکل چیزی که من آن را اصلاح نژاد  می نامم عبارت است از توجه به نشانه‌های گونه‌ها و یا نژادهای برتر. فرزندان اینان باید بیشتر و بیشتر شود.[17] پیشتر در یکی دیگر از مقالات با عنوان کیفیت بدنی توضیح داده بود که این اصلاح نژاد از طریق پرورش نژاد بهتر هدف اصلی مطالعات علمی او بوده است.[18]

ایدئولوژی نژادپرستی اشکال مختلف خود را در عصر مدرن به نمایش گذاشت:

  • تعصب و رفتار با دهقانان یا رعیت های اروپایی توسط کسانی که بر آنها ارباب می کدند
  • آدم ربایی و خرید و فروش برده های آفریقایی ها در قاره آمریکا و هند غربی
  • تمایز بین قوم برگزیده خدا، یعنی یهودیان و غیریهودیان، نیز زمینه های پیچیده ای را برای برای انکار دیگرانی که متفاوت تصور می شدند فراهم آورد
  • امپریالیسم و استعمار اروپایی به معنای تسخیر سرزمین و سرکوب و انقیاد رنگین پوستان در قاره آمریکا، آفریقا، آسیا و اقیانوسیه از همان نظریه های برتری نژادی سرچشمه می گرفت
  • توسعه زبان انگلیسی در مسیر جدایی سازی نژادها کارگر افتاد
  • کشور های پسااستعماری اغلب توسط سیاست های تفرقه بینداز و حکومت کن قدرت استعمارگر سابق و/یا توسط گروه های مسلط محلی به رنجهای جانفرسایی مبتلا شده اند.[19]

به تدریج، نظریه های نژادی نقاب پنهانی بر چهره نهادند تا راحت تر بتوانند وجود دیگران را انکار نمایند. برای جلوگیری از طولانی شدن بحث، به اختصار برخی از ویژگی های  این نوع نژادپرستی به این شرح توضیح داده می شود:

  • ادعای برتری برخی نظام‌های سیاسی و فرهنگی بر نظام‌های دیگر به دلیل تفاوتهای هویتی. نفی برابری تفاوت های فرهنگی
  • ظهور گفتمانی از تفاوت فرهنگی که در آن فرهنگ های دیگر بدسرشت و شیطانی تصور می شوند
  • تاکید زیاد بر شیوه زندگی “ما” در مقایسه با “دیگران” و ایجاد مرزی های عاطفی بین “آنها” و “ما”. مردم با تاکید بر شیوه زندگی خود به نوعی احساس امنیت دست می یابند
  • فرهنگ های دیگر از این زاویه دید نژادپرستانه آسیب شناسی می شوند که گویی برای فرهنگ غالب مشکل ایجاد می کنند. این امر با خود مفهوم ترس های از دیگران را شکل می بخشد.
  • ترس های واقعی میان ملتها نسبت به یکدیگر با دلبستگی های عاطفی بوجود می آیند. مردم ارزش‌ها و باورهای مشترک خود را می خواهن آنگونه که هست از هر نوع تغییری مصون دارند
  • در اینجاست که عدم تحمل نژادی به شکلی نوین قالب ریزی می شود [20]
  • مخالفت با اقدام مثبت برای گروه های محروم و آسیب پذیر (مانند آمریکایی های افریقایی تبار) هرچه بیشتر چهره خود را در سیاستگذاری ها آشکار می سازد
  • تاکید بر گفتمان برابری برای نادیده گرفتن صدمات تاریخی استعمارگران بر مردمان سرزمین های مستعمره. به این نگرش نژادپرستی معکوس گفته می شود
  • زبان نفرت و ظهور گروه های افراطی راست و نئونازی در اروپا
  • انکار تاریخ سرکوب نژادی
  • دور شدن از نژادپرستی بیولوژیکی به نژادپرستی فرهنگی

عکس العمل جامعه بین المللی

اعلامیه جهانی حقوق بشر اولین سند رسمی است که در واکنشی به همه جنایت هایی که زیر نقاب برتری نژاد صورت گرفتند، به تصویب اعضای جامعه بین المللی رسید. ماده یک و دو اعلامیه زیباترین و امیدوارکننده ترین پاسخ را به نژادپرستی به نمایش گذاشته است:

ماده یک: تمام انسانها آزاد زاده شده و در حرمت و حقوق با هم برابرند. عقلانیت و وجدان به آن‌ها ارزانی شده و لازم است تا با یکدیگر عادلانه و برادرانه رفتار کنند.

ماده دو:  همه انسان‌ها بی هیچ تمایزی از هر سان که باشند، اعم از نژاد، رنگ، جنسیت، زبان، مذهب، عقاید سیاسی یا هر عقیده دیگری، خاستگاه اجتماعی و ملی، [وضعیت] دارایی، [محل] تولد یا در هر جایگاهی که باشند، سزاوار تمامی حقوق و آزادی‌های مطرح در این «اعلامیه» اند. به علاوه، میان انسان‌ها بر اساس جایگاه سیاسی، قلمرو قضایی و وضعیت بین‌المللی مملکت یا سرزمینی که فرد به آن متعلق است، فارغ از اینکه سرزمین وی مستقل، تحت قیمومیت، غیرخودمختار یا تحت هرگونه محدودیت در حق حاکمیت خود باشد، هیچ تمایزی وجود ندارد.

اما سازمان ملل متحد با صدور مقاوله نامه بین المللی حذف همه اشکال تبعیض نژادی در سال ١٩۶۵ اولین گام را در جهت نهادین ساختن ضرورت مبارزه با تبعیض نژادی برداشت. ماده یک مقاوله نامه، ضرورت مبارزه با نژادپرستی را در این بیانات توضیح می دهد:

  1. همه انسانها به یک گونه تعلق دارند و از نسل مشترک هستند. آنها از نظر کرامت و حقوق برابر به دنیا می آیند و همه جزء لاینفک بشریت هستند.
  2. همه افراد و گروه ها حق دارند متفاوت باشند، خود را متفاوت بدانند و به عنوان چنین تلقی شوند. با این حال، تنوع سبک های زندگی و حق متفاوت بودن، در هیچ شرایطی نمی تواند بهانه ای برای تعصب نژادی باشد. آنها نمی توانند در قانون یا در واقع هیچ گونه اقدام تبعیض آمیزی را توجیه کنند، و همچنین زمینه ای برای سیاست تفکیک نژادی، که شکل افراطی نژادپرستی است، فراهم نکنند.

میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی مصوب سال ١٩۶۶ مجمع عمومی سازمان ملل متحد، اسناد بسیار تخصصی‌تر دیگری مانند مقاوله نامه مربوط به منع تبعیض در رابطه با شغل که توسط سازمان بین‌المللی کار در سال ١٩۵۸ تصویب شد، و کنوانسیون علیه تبعیض در آموزش و پرورش که توسط یونسکو در سال ١٩۶٠ تصویب شد، از دیگر اسناد حقوقی علیه تبعیض نژادی هستند. همچنین باید از مقاوله نامه ‌های مختلف منطقه‌ای شامل مقاوله نامه بین آمریکایی حقوق بشر و کنوانسیون اروپایی حقوق بشر نام برد. اینگونه اسناد حقوقی بین المللی مختلف منطقه ای مستعد تأثیرگذاری بر یکدیگر هستند. بنابراین، نباید این احتمال را که مفاهیم در یک زمینه منطقه ای تکامل یافته و در زمینه دیگری به کار گرفته شده اند، نادیده گرفت. مجموعه این اسناد در امتداد یکدیگر توسعه یافته و یکدیگر را تکمیل می کنند. علاوه براین، رویه های قضایی، گزارش‌ها، و تصمیمات نهادهای مختلفی که به طور مستقیم یا غیرمستقیم اجرای اینگونه اسناد حقوقی بین المللی را به عهده دارند، می بایت در نظر داشت. به عنوان مثال، کمیته رفع تبعیض نژادی که بر اجرای مقاوله نامه بین المللی منع نژادپرستی نظارت دارد،  مهمترین کار و ساز بین المللی اجرایی در مقابله با تبعیض نژادی می باشد. کمیته حقوق بشر که بر اجرای میثاق حقوق مدنی و سیاسی نظارت دارد، نیز اغلب نظرهایی درباره حق رهایی از تبعیض نژادی صادر کرده است.

در کانادا، قانون حقوق بشر کانادا[21] هرنوع تبعیض نژادی را منع کرده است. مورد خاص اجرای این قانون مربوط به تبعیض در استخدام و خدمات می باشد. بر اساس این قانون، کانادایی ها زمانی که استخدام می شوند یا خدمات دریافت می کنند در مقابل تبعیض محافظت می شوند. علاوه براین، شرکت های خصوصی که توسط دولت فدرال تنظیم می شوند، از جمله بانک ها، شرکت های حمل و نقل، پخش کننده ها و شرکت های مخابراتی ملزم به رعایت قانون منع تبعیض نژادی هستند. دبیرخانه فدرال برای مبارزه با نژادپرستی[22] نظام وار و تبعیض نژادی نیز به دولت کانادا کمک می کند تا به هدف خود برای دستیابی به جامعه ای کاملاً متنوع، فراگیر و عادلانه دست یابد.

استانها نیز قوانین مشخصی برای مقابله با تبعیض نژادی وضع کرده اند. به عنوان مثال، قانون حقوق بشر اونتاریو حقوق و فرصت های برابر و آزادی از تبعیض را فراهم می کند. این آیین نامه حیثیت و ارزش هر فرد در این استان را به رسمیت شناخته و آنرا در زمینه های اشتغال، مسکن، تسهیلات و خدمات، قراردادها و عضویت در اتحادیه ها، انجمن های صنفی یا حرفه ای اعمال می کند. بر اساس این قانون، هر فردی حق دارد از تبعیض نژادی و آزار و اذیت عاری باشد. به دلیل نژاد یا دلایل مرتبط دیگر، مانند اصل و نسب، رنگ، محل مبدا، منشاء قومی، شهروندی یا عقیده، نباید با مردم به اشکال متفاوت رفتار شود. این قانون به محل کار، مدرسه، مسکن استیجاری یا خدمات اعمال می شود. خدمات شامل مکان هایی مانند فروشگاه ها و مراکز خرید، هتل ها، بیمارستان ها، امکانات تفریحی و مدارس همه شامل این قانون می باشند.

و در نهایت اداره مبارزه با نژادپرستی استان اونتاریو، ابتکارات ضد نژادپرستی دولت را برای ایجاد جامعه ای فراگیرتر رهبری می کند و برای شناسایی، رسیدگی و پیشگیری از نژادپرستی سیستماتیک در سیاست، قوانین، برنامه ها و خدمات دولت تلاش می کند. ولی این فعالیتها ابعاد و جنبههای قضایی ندارد. بر اساس توصیه های اداره مذکور، قربانیان نژادپرستی می توانند به طرق زیر برای احقاق حقوق خود بکوشند[23]:

  • دادگاه حقوق بشر اونتاریو، برای کسانی که تبعیض نژادی یا آزار و اذیت را تجربه کرده اید
  • مرکز حمایت حقوقی حقوق بشر، اگر به مشاوره حقوقی در مورد یک موضوع حقوق بشر یا کمک برای تکمیل درخواست برای دادگاه حقوق بشر اونتاریو نیاز می باشد
  • کمیسیون حقوق بشر اونتاریو، برای اطلاعات در مورد سیاست ها و دستورالعمل ها در مورد تبعیض نژادی و سایر مسائل حقوق بشر در اونتاریو تاسیس شده است. کمیسیون همچنین ممکن است در موارد قانونی که شامل اشکال سیستماتیک تبعیض است که بر اساس قانون حقوق بشر اونتاریو غیرقانونی است، اقدام یا مداخله کند.

علاوه براین، اداره مذکور اقدام به برگزاری نشست هایی در محلات کرده است تا بتواند نظریه های مردم را برای پیشبرد موثرتر قوانین و سیاست های ضد تبعیض نژادی را به پیش ببرد.

[1] Genos (γένος) refers to race, stock, or kin

[2] Plato, Laws, book III. See: The Project Gutenberg EBook of Laws, by Plato

[3] همان منبع

[4] همان منبع

[5] Agnes Callard, Should We Cancel Aristotle? The New York Times, July 21, 2020.

[6] Rudyard Kipling (1865-4936).

[7] برای توضیح بیشتر نگاه کنید به جلد سوم از اندیشه های حقوق بشری با عنوان “نظریه های بنیادشکن حقوق بشر” از این نویسنده که توسط انتشارات ایران آکادمیا در دست چاپ می باشد.

[8] Pseudoscientific eugenicism 

[9] Carl Linnaeus (1707 – 1778.)

[10] Brittany Kenyon-Flatt, How Scientific Taxonomy Constructed the Myth of Race, Anthropology Magazine, 19 MaR. 2021.

[11] همان منبع

[12] همان منبع

[13] Charles Darwin. (1872). On the Origin of Species, 6th Edition. Feedbooks, p. 70.

[14] Joshua Strong. (1897). On Anglo-Saxon Predominance. http://www.thelatinlibrary.com/imperialism/readings/strong.html

[15] همان منبع

[16] Francis Galton. (1883/2001). Inquiries into Human Faculty and Its Development. Originally published in 1883 by Macmillan, p. 199.

[17] Ibid.

[18] He traces the roots of the idea to the ancient Greek thought and expresses his intention in using this term: “That is, with questions bearing on what is termed in Greek, eugenes namely, good in stock, hereditarily endowed with noble qualities. This, and the allied words, eugeneia, etc., are equally applicable to men, brutes, and plants. We greatly want a brief word to express the science of improving stock, which is by no means confined to questions of judicious mating, but which, especially in the case of man, takes cognisance of all influences that tend in however remote a degree to give to the more suitable races or strains of blood a better chance of prevailing speedily over the less suitable than they otherwise would have had. The word eugenics would sufficiently express the idea; it is at least a neater word and a more generalised one than viriculture which I once ventured to use.” Page 17.

[19] Naidu, V. (2019). Race and Racism: Some Salient Issue. https://link.springer.com/content/pdf/10.1007%2F978-981-13-2898-5_25.pdf

[20] Simon Clarke. (2003). New Racism(s) for Old. In Social Theory, Psychoanalysis, and Racism. Macmillan Education UK, pp. 28-42.  

[21] Canadian Human Rights Act, R.S.C., 1985, c. H-6

[22] Federal Anti-Racism Secretariat

[23] https://www.ontario.ca/page/anti-racism-directorate