رضا پرچیزاده :
اخیرا فیلمِ «فروشنده» به کارگردانیِ اصغر فرهادی در جشنوارهی کن دو جایزه برد. مطابقِ معمول، حضورِ فرهادی و فیلمش و عواملش در جشنوارهای خارجی به جنجالهای رسانهای دامن زد. این موضوعِ جایزه و جشنواره با وجودی که هر مرتبه جنجال و جبههگیری به پا میکند اما تا به حال کمتر به صورتِ عمقی موردِ بررسی قرار گرفته است. خودم قبلا از منظری متفاوت به آن پرداختهام (باز هم در بابِ فیلمی از اصغر فرهادی). چند نفر دیگر هم نوشتهاند. اما هنوز به گفتمانِ فراگیر تبدیل نشده. دلیلش هم این است که پیگیری وجود نداشته. «تعصبِ ملی» هم مانعِ پذیرشِ حقایق شده. در این مقاله تلاش خواهم کرد موضوع را بیشتر بشکافم.
حقیقت این است که این جایزهها برای جمهوری اسلامی کارکردی کاملا سیاسی دارد. رژیم برای اینکه در جشنوارههای بینالمللی جایزه بگیرد، به قولِ نظامیِ عروضی «نبضِ بسیاری بگرفته»، یعنی رگِ خوابِ طیفِ گستردهای را بلد شده. در ایران سینما وجود ندارد. سانسور و کنترلِ مداوم و ایدئولوژیکسازی و تهیسازیِ سینما از معنی باعث شده نه فیلمِ درستی ساخته بشود و نه تماشاچی به سینما رفتن اقبال داشته باشد. برای همین است که سینماها کلا خوابیدهاند و بسیاریشان هم تعطیل شدهاند. حالا چطور است که از دلِ چنین جوی دم به دقیقه فیلمهای جایزهبگیر از جشنوارههای معتبرِ بینالمللی درمیآید؟
پاسخش ساده است: رژیم با برنامهریزی و خرج کردن و تبلیغِ مستمر و آگاهانه خودش این فیلمها را بزرگ میکند. از کیارستمی بگیرید تا فرهادی، هیچکدامشان بدونِ رضایت و کمکِ دستگاهِ فرهنگی/امنیتیِ رژیم نمیتوانستند قدم از قدم بردارند، چه رسد به اینکه در سطحِ بینالمللی مطرح شوند. مثلا، فیلمِ «نادر و سیمینِ» فرهادی را خودِ وزارتِ ارشادِ احمدینژاد پشتیبانی و تبلیغش کرد. در خارج هم کلی برایش خرج کردند و این طرف و آن طرف به نمایشش درآوردند تا چشمگیر شد و در نهایت جایزه گرفت.
اما رژیمِ جمهوری اسلامی بدونِ همکاریِ برخی عناصرِ خارجی و طرزِ تفکرِ خاصشان نمیتواند این فیلمها را به دنیا قالب کند و بابتشان جایزه بگیرد. همانطور که در اروپا و آمریکا خطی سیاسی وجود دارد که از اصلاحطلبیِ حکومتیِ به طورِ خاص و از جمهوری اسلامی به طورِ عام دفاع میکند و برایشان تریبون فراهم میکند، همین جریان در بابِ سینمای رژیم هم وجود دارد. جشنوارههای سینمایی – به خصوص در اروپا – عموما در دستِ جریانِ چپ و لیبرال است که با «غرب» دشمنیِ نهادینه دارد. اینها اخلافِ همان «روشنفکران»ی هستند که عکسِ خمینی را در ماه دیدند و خوابنما شدند که زمانِ «انقلابِ معنوی» در برابرِ «مادیگراییِ» غرب فرا رسیده. بعدا هم که افتضاحِ خود را دیدند باز دست از مدعیاتشان نکشیدند و به کارشان ادامه دادند.
این طرزِ تفکر دوست دارد ایرانی را همیشه به مثابهِ موجودی «اگزاتیک» و «جهانسومی» ببیند. این موجود همیشه درگیرِ بدبختی است. از یک طرف استعمار او را میکوبد و از طرفِ دیگر استبداد. و این موجود با همهی اینها نبردی اگزیستانسیالیستی میکند. ادامهی طرزِ تفکرِ کربن و فانون و سارتر و… است دیگر. پس تعجب نکنید که این گونه فیلمها برخی هموطنانِ خارجنشین را هم خوش میآید. تفکر رسوب کرده، به این راحتی هم پالایش نمیشود. پس فیلم اندکی «اعتراض» دارد تا جلبِ نظر کند، البته فقط تا اندازهای که قابلِ کنترل باشد. و جمهوری اسلامی زیرکانه این به اصطلاح اعتراض را در چنین فیلمهایی میگنجاند.
با این وجود، این فیلمها به طورِ عمده به خاطرِ یک پدیدهی به شدت خطرناک اما کمتر شناختهشده اهمیت دارند، و آن درونی کردن و نهادینه کردنِ سانسور است. این روند را کیارستمی آغاز کرد. او با فرار از هرچه «واقعیتِ سیاسی» است به گونهای از خیالپردازی روی آورد که خطِ ممنوعیت کشید بر هر گونه خوانشِ سیاسی. او در حقیقت پیلهای تنید به دورِ خود و به دورِ بینندهاش تا جنایت را نبیند و بدین ترتیب برای مقابله با آن نه تنها عمل که اندیشه هم نکند. کیارستمی خودسانسوری را به «سبک» تبدیل کرد. این را بگذارید کنارِ سینمای شوروی در دورانِ برژنف و پس از آن. نگاهی به آثارِ تارکوفسکی و پاراژانوف بیندازید. ببینید چقدر کیارستمی آنجا میبینید؟
اصغر فرهادی خودسانسوریِ نهادینه را در مسیری «اجتماعی» انداخت. در آثارِ فرهادی اعتراض وجود دارد، فضا هم رئالیستی است، اما هدفِ اعتراض چیزی گنگ و گم است. آدمها با هم درگیر و دستبهیقه هستند. تنش فضا را پر کرده. اما شما هرگز نمیبینید «سیستمِ سیاسی» بابتش به چالش کشیده شود. با این وجود آن فضای مبهم و آن حالتِ «اوپن-اِند» به بیننده اجازه میدهد تا اینطور برداشت کند که سیستم به چالش کشیده شده. این را جشنوارهبازها دوست دارند و به عنوانِ «زیرکیِ» کارگردان در بابِ مطرح کردنِ اعتراض در یک جامعهی بسته در نظر میگیرند. مردم هم از آن طرف دوست دارند چون فکر میکنند فیلم دارد سیستم را به چالش میکشد، غافل از اینکه تمامِ این مسائل با رضایت و هدایتِ کاملِ سیستم به عنوانِ «سوپاپِ اطمینان» صورت گرفته.
نهایت اینکه جایزههای بینالمللی اعتبارش در درجهی اول برای جمهوری اسلامی است. به دلایلِ فراوان. یکیاش این است که خواهند گفت در ایرانِ تحتِ جمهوری اسلامی ما سینمایی داریم که گلِ سرسبدِ جشنوارههای بینالمللی است. یکی دیگرش این است صدای اعتراضِ مخالفان و معترضان به رژیم را خاموش یا کم میکند. وقتی فیلمی در ایران ساخته شده و به حدِ «استانداردهای جهانی» رسیده، پس این معترضان چرت میگویند وقتی میگویند در ایران آزادیِ بیان نیست و سانسور است و هنر و ادبیات سرکوب میشود و بند و بساط.
یک کارکردِ دیگرش هم این است که عواملِ سازندهی این گونه فیلمها – با اعتباری که از جشنوارههای بینالمللی کسب کردهاند – گهگداری به نفعِ رژیم موضع میگیرند. هم کیارستمی و هم فرهادی به نفعِ رژیم موضع گرفتهاند؛ کیارستمی خفیتر و فرهادی جلیتر. کیارستمی از سانسور دفاع میکند و آن را عاملِ خلاقیتِ هنری میشمارد؛ فرهادی هم در انتخاباتِ رژیم «رای» میدهد و بعضا پلاکارد به دفاع از رژیم به دست میگیرد و به آمریکا و اسرائیل و… اعتراض میکند. اخیرا هم که شهاب حسینی جایزهی «ناقابل»ش را به «آقا امام زمان» تقدیم کرد.
غرض اینکه در ایران چیزی و جایی نیست که از دستاندازیِ استبدادِ تمامیتخواهِ رژیمِ آخوندی در امان مانده باشد. ما باید هشیار باشیم و نگذاریم رژیم به طُرُقِ غیرمستقیم و ناخودآگاه ما را درگیر و اسیرِ خود کند و بدینوسیله کارِ خود را پیش ببرد. آزادی و خودسانسوری نقیضِ یکدیگرند. اینکه همیشه اصرار میکنم آزادیِ بیان را پاس بداریم و هرگز محدودش نکنیم برای همین است. دردِ ایران استبداد است، و پادزهرِ استبداد آزادیِ بیان.