جایی که تورات و شاهنامه به هم می رسند

 

جواد مفرد کهلان :

مطابقت مَرداس با آژدهاک (آستیاگ) و ذوالکِفل

یکی مرد بود اندر آن روزگار

ز دشت سواران نیزه گذار

گرانمایه هم شاه و هم نیک مرد

ز ترس جهاندار با باد سرد

که مرداس نام گرانمایه بود

به داد و دهش برترین پایه بود

این نام که در شاهنامه نام پدر ضحاک (اژی دهاک، اژدهاک) به شمار آمده به صورت مَر-دسَ در اوستایی به معنی پُرکالا و ثروتمند، مترادف نامهای ایشتوویگو (آستیاگ، ثروتمند) اژدهاک خبر مورخ ارمنی عهد ساسانی موسی خورنی، به معنی ثروتمند از مصدرهای اوستایی ایشتی و اژدیایی (دارا و ثروتمند بودن) هستند. بنابراین اضافهٔ صفت و موصوف اژدهاکِ مَرداس، اضافهٔ بنوت گرفته شده و مرداس نام پدر اژدهاک (ضحاک) تصور شده است.

محمود امید سالار هم مراد از مرداس خود آژدهاک (یا اَژی دهاک، در اساس مردوک) دانسته ولی آن را نه به معنی ثروتمند بلکه به معنی آدمخوار گرفته که با خصلت انساندوستی و داد و دهش وی  که فردوسی از او یاد کرده، در تناقض می افتد. آژدهاک خبر موسی خورنی (آستیاگ) در روایات اسلامی هم تحت عنوان ذوالکِفل (ثروتمند) متصف به بردبار و دادگر است.

خود نام اژدهاک (ثروتمند) نیز به نوبهٔ خود با اژی دهاک (ایزد افعی نشان بابلی) یعنی مردوک مشتبه شده که در روایات تبدیل به ماردوش گردیده است.

مطابقت ذوالکِفل قرآن و لَمَک تورات با آستیاگ (آژدهاک):

آژدهاک خبر موسی خورنی به معنی ثروتمند به غیر اژی دهاک اوستا (یعنی مار افعی، دهاک، ضحاک) است که نشانگر پادشاهان باستانی ظالم بابلی از جمله ریموش (مار جهنده) و آگوم کاک رمه (اژدهای دارندۀ شمشیر خونین) است.

نام نیک آستیاگ در اوستا و قرآن

در اوستا آخروره (کسی که سخت خو و خشمناک نیست) که پسر کیخسرو (کیاخسار) از فرمانروایان بزرگ ایران به شمار رفته است، مطابق آستیاگ (ایشتی ویکو= ثروتمند، داریوش مادی) است که نامش در خبر موسی خورنی به صورت آژدهاک (ثروتمند) آمده است. واژه های اوستایی ایشتی و اژدیایی به معنی دارا و ثروتمند بودن هستند.

به احتمال قریب به یقین  از ذوالکِفل (صاحب نصیب و بهرۀ فراوان) در قرآن، متصف به کسی که عصبانی نمیشود (=آخرورۀ اوستا) کسی جز آستیاگ (آخروره پسر کیخسرو) نیست. این حدیث در بحارالانوار به نقل از محمد بن عبدالله در صبر و شکیبایی و عدم خشمناکی وی آمده است:

چون عُمر یسع (منجی، در اصل منظور کیاخسار) به پایان رسید، در صدد برآمد کسی را به جانشینی خود منصوب دارد، از این رو مردم را جمع کرد و گفت: هر یک از شما که تعهد کند سه کار را انجام دهد من او را جانشین خود گردانم. روزها را روزه بدارد، شب‌ها را بیدار باشد و خشم نکند. جوانی که نامش عویدیا (خدمتکار سرور) بن ادریم (عظیم) بود و در نظر مردم خوار می‌آمد، برخاست و گفت: من این تعهد را می‌پذیرم. یسع آن جوان را بازگرداند و روز دیگر همان سخن را تکرار کرد و همان جوان برخاست و تعهد را پذیرفت و یسع او را به جانشینی خود منصوب داشت تا این که از دنیا رفت و خدای تعالی آن جوان را که همان ذوالکفل بود به نبوت برگزید. شیطان که از ماجرا مطلع شد، در صدد برآمد تا ذوالکفل را خشمگین سازد و او را بر خلاف تعهدی که کرده بود به خشم وادارد، از این رو به پیروانش گفت: کیست که این مأموریت را انجام دهد؟ یکی از آن‌ها که نامش ابیض بود گفت: من این کار را انجام می‌دهم. شیطان بدو گفت: نزدش برو، شاید خشمگینش کنی. ذوالکفل شب‌ها نمی‌خوابید و شب زنده داری می‌کرد و نیمه روز مقداری می‌خوابید. ابیض صبر کرد تا چون ذوالکفل به خواب رفت بیامد و فریاد زد: به من ستم شده و من مظلوم هستم (حق مرا از کسی که به من ستم کرده بگیر). ذوالکفل به او گفت: برو و او را نزد من آر. ابیض گفت: من از این‌جا نمی‌روم. ذوالکفل انگشتر مخصوص خود را به او داد و گفت: این انگشتر را بگیر و به نزد آن شخصی که به تو ستم کرده ببر و او را نزد من آر. ابیض آن انگشتر را گرفت و چون فردا همان وقت شد بیامد و فریاد زد: من مظلوم هستم و طرف من که به من ظلم کرده، به انگشتر توجهی نکرد و به همراه من نیامد. دربان ذوالکفل بدو گفت: بگذار بخوابد که او نه دیروز خوابیده و نه دیشب. ابیض گفت: هرگز نمی‌گذارم بخوابد، زیرا به من ستم شده و باید حق مرا از ظالم بگیرد. حاجب وارد خانه شد و ماجرا را به ذوالکفل گفت. ذوالکفل نامه‌ای برای او نوشت و تا مهر خود آن را مهر کرد و به ابیض داد. وی برفت تا چون روز سوم شد، همان وقت یعنی هنگامی که ذوالکفل تازه به خواب رفته بود، بیامد و فریاد زد که شخص ستم کار به هیچ‌یک از این‌ها وقعی نگذارد پیوسته فریاد زد تا ذوالکفل از بستر خود برخاست و دست ابیض را گرفت و برای دادخواهی از ستم کار به راه افتاد. گرمای آن ساعت به حدی بود که اگر گوشت را در برابر آفتاب می‌گذاشتند، پخته می‌شد. مقداری راه رفتند ولی ابیض دید به هیچ ترتیب نمی‌تواند ذوالکفل را به خشم درآورد و در مأموریت خود شکست خورد، پس دست خود را از دست ذوالکفل بیرون کشید و فرار کرد. خدای تعالی نام او را در قرآن کریم ذکر کرده و داستان او را به پیغمبرش یادآوری می‌کند تا در برابر آزار مردم صبر کند، چنان‌که پیمبران بر بلا صبر کردند.

مطابقت آستیاگ با لَمک تورات

معادل آستیاگ (اژدهاک، ثروتمند) در تورات لَمک (نیرومند [از نظر مالی]، ذوالکِفل قرآن) است و زنان لمک یعنی عاده (انجمنی)، ظله (آسایش و راحتی) برابر سنگهواک (سخنگوی انجمن، شهرناز) و ارنواک (آرام گفتار) زنان اژی دهاک (در اساس دختران آژدهاک/آستیاگ) بوده اند.

و چهار گروه اجتماعی که فرزندان لمک به شمار رفته اند یعنی یوبال (نوازنده بربط و نی)، توبال (دارندۀ ابزار مسی و آهنی)، یابال (دامدار) و نوح (پاسخ دهنده) به ترتیب مطابق اهنوخوشی (خوشحال کننده)، نیساری (نیزه ور)، نسودی (کشاورز، به نظر استاد پورداود در اصل پسودی یعنی دامدار) و کاتوزی (گزارش دهندگان) است که در شاهنامه طبقات اجتماعی زمان جمشید (منظور سپیتمه، داماد و ولیعهد آستیاگ) به شمار رفته اند.

सङ्घ m. sangha  assembly

नासते {नास्} verb nAsate {nAs} sound

अरण adj. araNa without fighting

वच n. vacha speech

निशारण n. nizAraNa  slaughter

कथोदय m. kathodaya  report


فردوسی بزرگ این چهار گروه اجتماعی عهد جمشید-آژدهاک چنین به نظم کشیده است:


ز هر انجمن پیشه‌ور گرد کرد       بدین اندرون نیز پنجاه خورد

گروهی که کاتوزیان خوانی‌اش        به رسم پرستندگان دانی‌اش

جدا کردشان از میان گروه              پرستنده را جایگه کرد کوه

بدان تا پرستش بود کارشان         نوان پیش روشن جهاندارشان

صفی بر دگر دست بنشاندند             همی نام نیساریان خواندند

کجا شیر مردان جنگ آورند             فروزندهٔ لشکر و کشورند

کزیشان بود تخت شاهی به جای  وزیشان بود نام مردی به پای

نسودی سه دیگر گره را شناس کجا نیست از کس بریشان سپاس

بکارند و ورزند و خود بدروند   به گاه خورش سرزنش نشنوند

ز فرمان تن‌آزاده و ژنده‌پوش          ز آواز پیغاره آسوده گوش

تن آزاد و آباد گیتی بروی           بر آسوده از داور و گفتگوی