محمود طوقی :
شیخ شهید
جلال آل احمد ازشیخ فضل اله این گونه یاد می کند: «و من با دکتر تندر کیا موافقم که نوشت شیخ شیهد نوری نه به عنوان مخالف مشروطه که خود در اوایل امر مدافع آن بود بلکه به عنوان مدافع مشروعه باید بالای دار برود (کتاب آخرین شاهین به قلم دکتر تندر کیا ـ تهران ۱۳۳۵) و من می افزایم ـ و به عنوان مدافع کلیت تشیع اسلامی. به همین علت بود که در کشتن آن شهید همه به انتظار فتوای نجف نشستند. آن هم در زمانی که پیشوای روشنفکران غربزدة ما ملکم خان مسیحی بود و طالبوف قفقازی! و بهر صورت از آنروزبود که نقش غربزدگی را همچون داغی بر پیشانی ما زدند. و من نقش آن بزرگوار را بر سردار همچون پرچمی می دانم که به علت استیلای غربزدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد[1].»
بگذریم از این مقوله که جلال به طورکل مسأله را اشتباه می بیند که در مشروطه نه کلیت اسلام مطرح است و نه کلیت مسیحیت و یا مارکسیست. که نمایندگانش شیخ فضل اله باشد و ملکم خان و طالبوف.
که تمامی مسأله جنگ سنت بود و مدرنیسم. اما برای آنکه ببینم مدعی جلال و دکتر تندر کیا تا چه حد درست است باید برگردیم و شیخ فضل اله را در تاریخ مشروطه کسروی جستوجوکنیم که بدون شک کسروی تاریخنگار مرجعی است که تمامی علما بر صداقت آن اجماع دارند. نگاه کنیم به روایت کسروی.
روایت کسروی از شیخ فضل اله
۱-معتمدالاسلام وقتی از طرف آقای بهبهانی آمد خدمت آقای طباطبایی که قول همراهی را از ایشان بشنود طباطبایی گفت اگر عرض شخصی در کار نباشد من همراه خواهم بود. از آنجا رفت منزل حاجی شیخ فضل اله از آنجا به کلی مأیوس گردید. بلکه شیخ معتمدالاسلام را ترسانید که ترا چه به این رسالت. بر فرض که عین الدوله معترض سید نشود ولی تو را تمام معدوم خواهد کرد.
۲-طباطبایی در اعتراض به چوب بستن علمای کرمان به منبر رفت. اما حاجی شیخ فضل اله و علمای دیگری که با اینان همدستی نمی داشتند در نهان از عین الدوله پشتیبانی نمودند.
۳-در این زمان بانک استقراضی روس چون جایی برای ساختن سرا در میان شهر میخواست نزد طباطبایی میروند تا زمینی تهی را بخرند. طباطبایی پاسخ می دهد: اینجا موقوفه است و گورستان مسلمان را نتوان خرید. و نتوان مردگان را از زیر خاک بیرون ریخت و به جای آن سرای ساخت. چون از او نومید میشوند بهنزد حاجی شیخفضلاله میروند. و او مدرسه و گورستان رابه بهای ۷۵۰ تومان به مستشارالدوله فروخت.
۴-خراب کردن ساختمان نیمه ساز بانک استقراضی روس در قبرستان مسلمانان توسط دو سید از آنجایی که شیخ فضل اله فروشنده زمین بود از جایگاهش نزد مردم بسیار کاسته شد.
۵-پیداست که امام جمعه می خواست رسوایی بر سر دو سید آورد. امام جمعه و حاجی شیخ فضل اله و دیگران پیش افتادن دو سید و دلبستگی یافتن مردم را برنمی تافتند. نزدیک به آغازشب بود که سیدجمال به منبر رفت و گفت: آقایان که اینجایید پیشوایان دینی و جانشینان امامند. و همگی با هم یک دست شده اند ریشه ستم را براندازند. و همه علما با اینانند و هر یکی از علما اگر با اینان همراه نیست. ناهمراهی او تنها زیان نخواهد داشت و خواستش حاجی شیخ فضل اله بود….
۶-بعد از کتک زدن سیدجمال و توهین به دو سید توسط امام جمعه، دو سید و هوادارانشان به حضرت عبدالعظیم مهاجرت کردند. عین الدوله پس از رفتن آنان با امام جمعه و شیخ فضل اله به دهشهایی برخاست و کوشش های آنان را بی پاداش نگذاشت.
۷-در همان روزها بود که امام جمعه دامادشاه گردید. موقرالسلطنه که بهآزادیخواهان پیوسته بود به دستور محمدعلی میرزا (نایب السلطنه) دستگیر و با زور زنش را رها کردند. (طلاقش را گرفتند) ملایان این رهایی را زورکی دانسته و چنین می گفتند که او را به شوهردیگری نتوان داد. و از حاجی شیخ فضل اله که رهایی نزد او انجام گرفته بود بد می گفتند، این زمان او را به امام جمعه دادند و عقد را هم حاجی شیخ فضل اله خواند.
تا این مقطع که دوران نخستین انقلاب مشروطه است. شیخ فضل اله همدوش و همرأی با استبداد است. و دلبستگی با انقلاب و انقلابیون ندارد.
مرحله دوم: پیوستن به اردوگاه انقلاب
۱-یک کار شگفت این بود که شیخ مهدی پسرشیخ فضل اله از پدرش رو برگرداند وبا چند تن به آزادیخواهان پیوست.
۲-در مهاجرت علما به قم، حاجی شیخ فضل اله که دیر کرده بود او نیز بسیج سفر کرده و دو روز دیگر با بستگانی روانه گردید و در کهریزک به آنان پیوست.
۳-در جریان وام گرفتن دولت و بازرگانان تصمیم گرفتند بانک ملی تأسیس کنند و کمک مردم آغاز شد. حاجی شیخ فضل اله دویست تومان گردن گرفت.
بالاخره امواج انقلاب به خانه شیخ فضل اله نماینده تام و تمام سنت رسید. ابتدا شیخ مهدی را از خانه او کند. و بعد خود او را به اردوگاه انقلاب کشاند. در مهاجرت علما به قم شیخ فضل اله نیز حضور داشت. و حضور او، حضور با اهمیتی بود.
در مورد پیوستن شیخ فضل اله به اردوگاه انقلاب نظرات مختلفی است. از هم چشمی با سیدین گرفته تا گرفتن رهبری حرکت برای پیشبرد شریعت. و حتی نفوذ فرصت طلبانه در اردوگاه انقلاب برای فرو پاشاندن آن.
اما یک نکته را نباید از نظر دور داشت و آن رابطه تنگاتنگ روحانیت شیعه با بازار و مردم است. و روحانیت نمی تواند مدت زیادی از جنبش های مردم دور باشد یا بی تفاوت بماند.
نکته دوم آنکه روحانیت در تمامی جناح هایش، حتی سیدین که در رأس انقلاب بودند. درک روشنی از مشروطه نداشتند. و روشن بود که با روشن شدن خواست های انقلاب روحانیت نمی تواند واکشن یکسانی نشان دهد. همچنان که نشان نداد.
مرحله سوم : وحشت سنت از مدرنیسم: شکاف در اردوگاه انقلاب
۱-حاجی شیخ فضل اله به دستاویز برخی از نوشته های کتاب «مسالک المحسنین» طالبوف را بیدین خواند (تکفیر کرد).
۲-دو سید به راستی مشروطه می خواستند. ولی حاج شیخ فضل اله رواج شریعت را می طلبید.
۳-انتقاد شریعتخواهان به قانون اساسی
اصل ۸ قانون اساسی: مساوی بودن اهالی ایران در مقابل قانون اساسی
انتقاد شریعت خواهان: مسلمان و کافر در دیه و حدود متساوی نتوانند بود.
اصل۱۹ قانون اساسی: تحصیل اجباری است.
انتقاد شریعت خواهان: تحصیل اجباری مخالف شریعت است.
اصل ۲۰ قانون اساسی: آزادی مطبوعات در صورتی که مخالف دین مبین نباشد.
انتقاد شریعت خواهان: مطبوعات باید زیر نظر علما باشد.
۴-نامه شیخ فضل اله به پسرش: مخالفت با آزادی بیان و روزنامه جات
۵-حاجی شیخ فضل اله مجلس را از هر ماده زیر دست ملایان می خواست و از یک ماه پیش یک اصل برای افزوده شدن به قانون اساسی به خط خود نوشته و نسخه هایی از آن را به دست مردم داده بود. در این نامه شیخ فضل اله خواستار انجمن فقها برای نظارت بر وضع قوانین در مجلس بود.
در این مرحله سنت گرایان که درک درستی از مشروطه و آماج های آن نداشتند. شروع کردن به موضع گیری برعلیه شعارهای انقلاب و عمده خواسته های آنان به قرار زیر بود:
۱-انجمن فقها برای نظارت بر قوانین مجلس (شورای نگهبان)
۲-مخالفت با آزادی بیان و مطبوعات
۳-مخالفت با گسترش مدارس به ویژه مدارس دخترانه
۴-مخالفت با مساوی بودن مسلمانان با یهودی ها و مسیحیان و زرتشتی ها از نظر حدود و دیه.
اگر سنت رفرم خود را پشت سر گذاشته بود آنگونه که اروپا پشت سر گذاشته بود. واگر انقلاب توسط رهبران فکریش کار فرهنگی لازم را در جامعه کرده بودند. سنت و مدرنیته در مراحل آغازین رودروی یکدیگر نمی ایستادند. و در این خواست های نخستین و پایه ای مشروطه به توافق می رسیدند. اما سنت با سرکوب بیرحمانه جنبش باب راه را بر هر رفرمی بسته بود. و ضعف تاریخی بورژوازی نیز نتوانسته بود مبلغان فرهنگی خود را در روبنا به وجود بیاورد. پس کار به کشمکش رسید.
مرحله چهارم: آنتاگونیسم سنت و مدرنیسم
۱-شریعت خواهی حاج شیخ فضل اله و دشمنیش با مشروطه خواه ناخواه او را به دربار نزدیک می گردانید. و پس از آن خیزش تهران بود که به خشم و دلتنگی شیخ فضل اله افزوده و یکسره با دربار بستگی یافت. چنین گفته میشد که۷۰۰۰ تومان از دربار پول گرفته که در آن راه به کار ببرد. آنچه راستی این گفته را می رساند آن بود که روزی هشتاد تن کمابیش از طلبه ها را به خانه خود می خواند و برای ایشان سفره میگسترد و سیل بدگویی ها از مشروطه می کرد و بهر یکی دو قران پول می داد و روانه شان می گردانید.
۲-همین که دسته بندی انجام یافت ملایان به کار برخاستند و حاجی شیخ فضل اله در نشست های درس به بدگویی از مجلس و قانون می پرداخت.
یکدسته از طلبه ها به بهارستان آمده در جلو مجلس می ایستادند که هرگاه گفتوگوی قانون اساسی به میان آید یا در میان گفتوگوی دیگری اگر کسی از نمایندگان آذربایجان یا از دیگران سخنی، به خلاف شرع کنند وی را به دار کشند و بزنند.
۳-از این سو نیز جنبشی پدید آمد و گروهی برای جلوگیری آماده گردیده و نام شیخ فضلاله به زبان ها افتاد. بدگویی فراوان گردید. تا آنجا که پسرش شیخ مهدی از او بیزاری نشان داد.
۴-آن یک اصلی را که گفتیم حاجی شیخ فضل اله نوشته و برای اضافه شدن به قانون اساسی پیشنهاد می کرد (انجمن نظارت فقها بر وضع قوانین) در روزنامه «صبح صادق» چاپ شد. مردم از این کار به خشم آمدند. به اداره روزنامه ریختند و آنچه از آن شماره به دست آمد پاره کردند.
۵-پس از تصویب «انجمن نظارت فقها» مجلسی در خانه طباطبایی برگزار شد و حاجی شیخ فضل اله دستینه داد که دیگر با مجلس دشمنی نکند و مردم را بر سر خود گرد نیاورد و چادری بلند نکند و به درخواست دو سید سوگند خورد و نوشته داد.
۶-کوشش ایشان (دو سید) سودی نداشت و حاجی شیخ فضل اله و همدستان او که این زمان گروهی می بودند و از دولت پول می گرفتند از راه خود برنگشتند و در منبر از مشروطه و مجلس بدگویی می کردند.
۷-به نام روضه خوانی مرگ دختر پیغمبر چادری برپا کردند تا آن را کانونی برعلیه مشروطه کنند. مشروطهطلبان آگاه شدند و چادررا برچیدند و گفته میشد می خواستند با همان انبوهی به خانه های شیخ فضل اله و دیگران ریخته او را از شهر بیرون کنند. اما بهبهانی جلو گرفت.
۸-شیخ فضل اله و همدستان او پیش از آنکه از تهران بروند کسانی را برای آشوب انداختن در شهرها فرستادند که یکی از آن کسان میرزا علیقلی پسر سید محمد طباطبایی بود که رهسپار قزوین شد.
۹-حاجی شیخ فضل اله هر شب در صحن شاه عبدالعظیم نماز جماعت می خواند و پس به منبر رفته به بدگویی از مشروطه و مجلس می پرداخت. و نوشتههایی را با خط خوش نوشته و کپی ها از آنها برداشته و در میان مردم میپراکند.
۱۰-اینان در لایحههای خود از هر راه به بازگردانیدن مردم از مشروطه میکوشیدند و در همه جا مشروطه خواهان را بابی و طبیعی نامیده و خواست ایشان را آشنا گرداندن کیش خود یا آزادی از بند دین نشان می دادند.
۱۱-یک نتیجه دیگر از کشته شدن اتابک بازگشت حاجی فضل اله و دیگران از مهاجرت به شاه عبدالعظیم بود. زیرا چنانکه پس از مرگ اتابک دانسته شد دررفت آنان را در عبدالعظیم اتابک از کیسه خود می داد و چون اتابک کشته شد. دیگر کسی پولی نداد و پیشوایان دینی با سختی روبرو شدند و چاره ای جز آن نمی دیدند که به تهران باز گردند.
۱۲-سعدالدوله پس از کنارهگیری ازمجلس با مشروطه دشمنی می کرد گفته میشد حاجی شیخ فضل اله و بلکه حاجی مرتضی آشتیانی نیز با آنان همراه میباشند.
۱۳-از آن سوی اوباشان به خانه های شیخ فضل اله و حاجی میرزا ابوطالب زنجانی و سیدعلی یزدی و دیگر ملایان ریخته هر یکی را خواه ناخواه به میدان توپخانه آوردند. چنانکه می دانیم حاجی شیخ فضل اله و سیدعلی آقا خود در نهان همدست بدخواهان بودند.
۱۴-نویسنده حاجی شیخ فضل اله در نامه اش می نویسد: مردم بارها می خواستند به مجلس تازند و آنجا را بهم زنند. سیدمحمد یزدی و دیگران همچنین آرزو را می کردند. لیکن حاجی شیخ فضل اله خرسندی نمی داد. می باید گفت این سخن نیمیش راست است و نیمیش دروغ است. این راست است که سیدمحمد و دیگران ویرانی مجلس را می خواستند و مردم نیز آماده ریختن به آنجا بودند. ولی از محمدعلی میرزا دستور نمی یافتند نه اینکه شیخ فضل اله جلو می گرفت.
۱۵-در همین روزها دو سید از تهران تلگراف هایی به نجف به آخوند و دیگران فرستادند و از رفتار حاجی شیخ فضل اله و رفتار او گله کردند. از نجف پاسخهایی رسید که در روزنامهها پراکنده شد. و من اینک یکی را در پایین می آورم:
«حجه الاسلام بهبهانی و طباطبایی تلگراف شما واصل. نوری چون مخل آسایش و مفسد است تصرف اش در امور حرام است.
محمدحسین نجل میرزاخلیل ـ محمدکاظم خراسانی، عبداله مازندرانی»
۱۶-محمدعلی میرزا چون مجلس را به توپ بست برای بستن زبان های دولت های اروپایی چنین وانمود که مشروطه را برنینداخته و تنها مجلس را بهم زده و بعد از پنج ماه تصمیم گرفت مجلسی برپا کند. حاجی شیخ فضل اله و دیگران آواز بلند کردند که مشروطیت با شریعت سازگار نیست و تلگراف های بسیاری را که با دستور حاجی شیخ فضل اله و به میانجیگری او از شهرها بیرون ریخته شد.
۱۷- مردم از محمدعلی میرزا و حاجی شیخ فضل اله بدگویی های فراوان کردند. شب نوزدهم دی کریم دواتگر شیخ فضل اله را ترور کرد که ترور نافرجام بود.
اشتباهی تاریخی
ورود شیخ فضل اله به اردوگاه انقلاب اگر با آگاهی سنت از مدرنیته بود، ورودی میمون بود. اما جامعه از هر دو سو (سنت و انقلاب) از ضعف فکری کشندهای رنج می برد. نه مشروطه به تمامی برای رهبران انقلاب روشن بود که چگونه سیستمی است و نه ضرورت های زمان برای سنت تا در یک دیالوگ همه جانبه به توافق برسند و جامعه عقب افتاده قاجاری را به جهان مدرن گره بزنند.
پس کار به انتقاد کشید. اما برخلاف نظر دکتر تندر کیا و جلال آلاحمد این اختلاف در حد انتقاد سنت از مدرنیته باقی نماند.
اشکال سنت گرایان در این بود که مدرنیته را با بی دینی یکی می گرفتند. حتی بر این باور بودند که رهبران مشروطه بابی مذهبان و طبیعی مذهبانی هستند که در صدد حاکم کردن دین دلبخواه خودند. نگاه کنیم به خواسته های «شریعت خواهان» که در روزنامه هایی به سبک و سیاق خود منتشر می کردند:
۱-تبدیل لفظ مشروطه به مشروعه
۲-نظارت علما بر قانون اساسی
۳-محدود بودن روزنامه جات و نظارت علما
۴-اکمل بودن قوانین قرآن تا روز قیامت. و بی نیازی از قانون اروپا.
کار مشروطهخواهان
۱-اباحه مسکرات
۲-اشاعه فاحشه خانه ها
۳-افتتاح مدارس جهت نسوان و دوشیزگان
۴-مساوی دانستن تمام ملل روی زمین (از حیث حدود و دیه). یکسان دانستن کافر و مسلمان.
۵-مجاز دانستن ازدواج بین ذمی و مسلمان
۶-تشویق مردم به فسق و فجور و منکرات
۷-متروک کردن تکایا و مجالس عزاداری و صرف وجوهات روضه خوانی و مشاهده مقدسه در ایجاد کارخانجات در تسویه طرق و شوراع و در احداث راه های آهن و در استجلاب صنایع فرنگ
۸-استهزا کردن مسلمانها در حواله دادن به شمشیر حضرت ابوالفضل و یا به سرپل صراط و آنکه گفتار افکار رسول ازروی بخار خوراک هایی مثل شیر و شتر و سوسمار بوده است.
۹-آزادی مطلق مطبوعات با قانون شریعت نمی سازد. زیرا نشر کتاب ضلال در دین اسلام ممنوع است (مثل کتابهای ولتر و باب)
۱۰-افتتاح مدارس جدیده اطفال. بردن اطفال نابالغ به آن مدارس از برای طبیعی کردن آنهاست (طبیعی کردن یعنی ماتریالیست شدن و منکر خدا شدن)
۱۱- تشبه به فرنگیان در عینک و چوبدستی و سرپوست خیکی (منظور کلاه)
مانیفیست سنت گرایان
سنت گرایان مانیفیست خود را به تفصیل در لایحه های خود که در میان مردم پراکنده می کردند به تفصیل بیان کردند. این انتقادات و درخواست ها اگر در حد متعارف باقی می ماند قابل قبول بود. شاید در یک بحث آزاد و دامن زدن به یک کارزار گسترده ایدئولوژیک، چیزی که انقلاب به سختی از نبود آن رنج می برد، سنت گرایان مدرنگرایان رامی فهمیدند و مدرن گرایان سنت گرایان را می فهمیدند و در یک تعامل فکری جنبش به یک تفکر منطقی و متعادل برای یافتن راه درست می رسیدند. اما، این کار از هر دو سو با کاستی های بسیار روبرو بود .
اتحاد سنت و استبداد
اشتباه تاریخی سنت گرایان در آن بود که در انتقاد از مدرنیته به دامن استبداد پناه بردند و با استبداد همسو و هم صدا شدند. از همین هم سویی و هم صدایی رهبران مشروطه دچار یک اشتباه تاریخی شدند. آنان به جای آنکه استبداد را بزنند و محمدعلی شاه را در رأس استبداد به پای چوبه دار بکشانند. نماینده سنت را به پای چوبه دار کشاندند.
آماج نخستین انقلاب زدن خیمه و خرگاه رهبری استبداد بود. بعد از تعیین و تکلیف با استبداد نوبت به سنت می رسید. انقلاب باید بالاخره با سنت نیز تصویه حساب تاریخی می کرد اما این تسویه حساب در وقتی دیگر و با ابزار و لوازمی دیگر باید صورت می گرفت. اما شیخ فضل اله در هم سویی و هم صدایی با استبداد عرصه را بر خود و انقلاب آنقدر تنگ کرد که کریم دواتگر سلاح را کشید و قصد جان شیخ را کرد و چون بی حاصل بود. و فتوای نجف نیز شیخ فضل اله را به اعتدال نکشاند کار به جراحی و تسویه حسابی خونین کشید.
بازگشت به قسمت چهارم
[1]. جلال ـ همان کتاب