سیامک نادری :
نوز پس از چهار دهه جلوس جرثومه جنایت و مشروعهخواهان متعصب را «انقلاب»۵۷ نامیدن به معنای مشروعیت بخشیدن به قدرت رسیدن خمینی و رژیم حاکم است. این دسته از افراد و جریانهای سیاسی که بعدها با آگاهی از حقایق آتش زدن سینما رکس آبادان توسط عناصر متعصب اسلامی در یک روز ویژه مانند ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ صورت گرفت و خمینی با خلق «کوره آدمسوزی» بیش از ۴۰۰ انسان بیگناه را در جهنم شرّ بنیادگرایی و مشروعهخواهی به آتش کشید و با فرار به جلو در یک پروپاگاندای سیاه واقعه سینما رکس را «شاهکار بزرگ شاه» برای بدنام کردن انقلاب خواندند.
درقسمتی از پیام خمینی چنین آمده است:
«…من گمان نمیکنم هیچ مسلمانى بلکه انسانى دست به چنین فاجعه وحشیانهاى بزند جز آنان که به نظایر آن عادت نمودهاند و خوى درندگى و وحشیگرى، آنان را از انسانیت بیرون برده باشد. من تا کنون اطلاع کافى ندارم؛ لکن آنچه مسلّم است این عمل غیرانسانى و مخالف با قوانین اسلامى از مخالفین شاه که خود را براى حفظ مصالح اسلام و ایران و جان و مال مردم به خطر مرگ انداختهاند و با فداکارى از هممیهنان خود دفاع میکنند- به هر مسلکى باشند- نخواهد بود و قرائن نیز شهادت میدهد که دست جنایتکار دستگاه ظلم در کار باشد که نهضت انسانى- اسلامى ملت را در دنیا بد منعکس کند…»
این اولین و آخرین جنایت و پروپاگاندای سیاه خمینی تا پیش از بهمن ۵۷ نبود همچنانکه دروغ و تبلیغ بخش ذاتی یک رژیم متعصب اسلامی است و در انفجار مرقد امام هشتم شیعیان در مشهد در سال ۱۳۷۳ و شلیک به هواپیمای اوکراینی۷۵۲ در ۱۸ دی ۱۳۹۸ ( ۵ روز پس از کشته شدن قاسم سلیمانی توسط دولت آمریکا) و سایر نمونههای جنایت در داخل و خارج ایران میتوان نام برد. خمینی با اتکا به ایدئولوژی اسلامی جنایت را اینگونه توجیه میکرد:
ناصر کاخساز در فیسبوک درباره فاجعه ۵۷ می نویسد: «نیروهایی که فاجعهای را که در بهمن ۵۷ اتفاق افتاد، به عنوان فاجعه، انکار میکنند به برداشت انسانی در سیاست باور ندارند و از سیاست آنچه را میفهمند با اتکای به واژههایی به خودی خود بیمعنی مانند تودههای مردم صرف نظر از اینکه کنش اجتماعی آنها به چه پیامد انسانی یا غیرانسانی، در زنجیره روابط علت و معلولی میانجامد است و بدینسان سرنوشت ملی و انسانی ایرانیان را قربانی هواهای اعتقادی و شعاری و پرخاشگرانه و در مضمون، خشونتگرایانهی خود میکنند.
اگر حقوق بشر تفکیکناپذیر است؛ جنایت نیز «جنایت است» و تفکیکناپذیر
تقی شهرام از کادرهای مرکزی مجاهدین خلق در سال ۱۳۵۴ مسئول و رهبر اصلی تغییر ایدئولوژی و خط مشی مجاهدین از اسلام به مارکسیسم بود. اقدام وی تا جایی که به نفس «تغییر ایدئولوژی» برمیگردد جای هیچ بحثی در به رسمیّت شاختن حق آزادی نیست اما وقتی وارد مکانیزم و اعمال « تغییر ایدئولوژی» میشویم و آندسته از کادرهایی که همچنان بر ایدئولوژی اسلامی خود پای میفشارند مورد ترور فیزیکی (قتل) قرار میگیرند و همچون مجید شریف واقفی پس از ترور و کشتن وی در یک قرار تشکیلاتی، جسد او را آتش زده و در محل دفن زبالهها در خارج از تهران میاندازند تا این جنایت را مخفی سازند.
حکم قتل و سوزاندن و… که تحت رهبری تقی شهرام صادر و توسط این گروه اجرا شد یک جنایت و نادیده گرفتن حق حیات است و تقی شهرام میبایست به دلیل جنایت در یک دادگاه صالحه مورد محاکمه قرار میگرفت. اما از سال ۵۴ به بعد تا اینک و امروز به ویژه در میان افراد و گروههای سیاسی چپ در برابر این اعمال جنایتکارانه نه تنها واکنش مناسبی صورت نگرفته بلکه حتی از روی جنایت مخوف گذشته و حتی در میان افرادی از چپ به نوعی مورد تأیید نیز قرار میگرفت. در طی این سالیان حتی شاهد هستیم که در سالگرد مرگ تقی شهرام از وی به عنوان« انقلابی کبیر» یاد میشود. جنایت، « جنایت» است همچنانکه حقوق بشر تفکیکناپذیر است جنایت نیز تفکیکناپذیر و سزاوار محاکمه در دادگاههای صالحه است.
ما در تمامیزمینهها نیازمند تعریف و بازشناسی مفاهیم و مصادیق هستیم زیرا دستگاه ذهنی افراد و گروههای سیاسی چریکی دهه چهل و پنچاه نشأت گرفته از« انقلاب اکتبر» به عنوان مبداء مارکسیسم لنینیسم و به صورت کمرنگتری «انقلاب چین» و مائو بود و بیآنکه کوچکترین اطلاعی از درون ساختار توتالیتاریسم این حکومتها داشته باشند دستگاه ذهنی آنها خود تابعی از ساختار سازمانی توتالیتاریسم شده بود. مارکسیستهای وطنی تولیدکننده نبودند بلکه مصرفکننده «تئوری و پراتیک» رفقا و «برادر»ان بزرگ خود بودند. برادرانی که در حاکمیّت خود، حذف و طرد و تصفیههای خونین و ایجاد اردوگاههای کار اجباری و زندان و شکنجه مخالفان خود را تحت عنوان « ضرورت تاریخی» توجیه و تفسیر میکردند.
خاطرهی دیدار شجریان و سیاوش کسرایی در مسکو و صحبتهای هوشنگ ابتهاج:
بی دلیل نبود که در اکثر گروههای سیاسی (مجاهدین خلق، چریکهای فدایی خلق، پیکار و حزب توده) شاهد اینگونه قتل و جنایت بودیم. از نظر من بنا به تمام تجارب تشکیلاتی و شناخت از گروههای چریکی و خط مشی مسلحانه، پتانسیل قتل و جنایت بزرگتر نیز وجود دارد. به عبارتی وقتی تقی شهرام دست به جنایت هولناک نسبت به مجید شریف واقفی میزند، پتانسیل یک جنایت بزرگتر و کشتن و سوزاندن جمعی را نیز دارا است زیرا از ایدئولوژی و خطی مشی توجیه کننده این جنایت تحت عناوینی چون «سد راه تکامل و مبارزه» پیروی میکند، چنانکه قرآن و اسلام نیز کشتن کسانی را که سد راه خدا هستند مشروع میسازد.
حمید اشرف در نشستهای دوجانبهای که از پائیز سال ۱۳۵۴ به بعد به نمایندگی از سازمان چریکهای فدایی خلق با بخش منشعب مجاهدین خلق به رهبری تقی شهرام (که بعدها «سازمان پیکار برای آزادی طبقه کارگر» نام گرفت) برگزار میشد شرکت داشت. رهبر سازمان چریکهای فدای خلق اگرچه مکانیسم و شیوه اتخاذ حذف فیریکی شده تقی شهرام در مورد آندسته از افرادی که معتقد به ایدئولوژی اسلامی در تشیکلات مجاهدین خلق نبودند نمیپذیرد اما در آن جلسات بین دو گروه هرگز نام شریف واقفی و کشتن و سوزاندن و… را به پرسش نمیکشد. از نظر من در صورتی که حمید اشرف در جلسه گفتگو با تقی شهرام روی قتل شریف واقفی انگشت میگذاشت دیگر امکان هیچگونه گفتگوی اصولی میان آنها وجود نداشت. ما نیازمند بازنگری و نقد درهمه زمینهها هستیم از نظر من حتی نفس طرح موضوع نشست پیرامون پیشنهاد «وحدت بین دو سازمان» از طرف بخش منشعب از مجاهدین خلق (تقی شهرام) عملی نادرست، غیراصولی و نامشروع است و در صورتی که یک موضع قوی و صریح در اینباره اتخاذ میشد بخش منشعب هرگز امکان طرح وحدت میان دو سازمان را نمییافت.
تفاوت حکم قتل «ارتداد» در اسلام و «عدم ارتداد» از اسلام و گرویدن به مارکسیسم چیست؟
ارتداد از اسلام جرم محسوب شده و شامل مجازات اعدام میشود کما اینکه در قتل عام ۶۷ زندانیان چپ به اتهام «ارتداد» حکم اعدام گرفته و حلقآویز شدند. صورت مسئله در اینجا کارکرد «ایدئولوژی» در اندیشه و عمل است. در صورتی که بنا به حکم اسلام « ارتداد» موجب مجازات مرگ میشود، آیا میتوان به دلیل «عدم ارتداد» (نگرویدن از اسلام به مارکسیسیم و عدم تغییر ایدئولوژی) حکم حذف فیزیکی و قتل یک یا چند فرد (مجید شریف واقفی، مرتضی صمدیه لباف و سعید شاهسوندی) را صادر کرد؟ اگرچه در سه حکم فوق تنها موفق به کشتن شریف واقفی شدند، صمدیه لباف تیر خورده و بعد در بیمارستن توسط ساواک دستگیر و در ۱۱ بهمن ۵۴ اعدام شد و سعید شاهسوندی از مهلکه گریخت.
در دستگاه متکی به ایدئولوژی و توجیه جنایت باید این تفاوت مهم را در نظر داشت که خمینی وقتی در حاکمیّت قرار داشت و میتوانست به صورت انبوه جنایت کند، در حالی که تقی شهرام در مبارزه و زندگی مخفی در خانههای تیمیامکان جنایت انبوه نداشت. مهم نفس جنایت و عمل تبهکارانه است اگرچه کمیّت خود یک «کیفیّت» محسوب میشود، اما پرسشی پیش روی قرار میدهد: آیا در صورتی که تقی شهرام در قدرت میبود با طیفی وسیعی از نیروها و… حکم مجازات «عدم ارتداد» را که در واقع آن روی دیگر مجازات« ارتداد» است به شکل وسیع و انبوه بکار میبست یا نه؟! تجارب تاریخی نه چندان دور و از قضا در همان سالهای مورد بحث یعنی بین ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۸ (۱۹۷۵تا ۱۹۷۹) به ما نشان میدهد که پل پوت رهبر خمرهای سرخ در کامبوج به چه کشتار وسیعی دست زد.
مجازات« عدم ارتداد» مارکسیستی نوع تقی شهرام، اگرچه تراژدی است و در رژیم جمهوری اسلامی نیز شاهد آن هستیم اما در وجه دیگر آن در «کمدی تلخ و سیاه» حکومت اسلامی نیز میخواهند مردم را به زور و اجبار به بهشت رهنمون سازند. و دردناک این است که گویا افراد و گروههای سیاسی که دارای ایدئولوژی و از مدافعان «انقلاب»۵۷ هستند نه تنها از نقد خود و پرسشگری گریزان هستند بلکه هنوز تمام تلاش و کوشش خود را به کار میگیرند و میکوشند که نفهمند! و با تکرار جعل و دروغ و تحریف در جهت غلط تاریخ ایستاده و نقشی جز «موش دوندان» به عهده ندارند.
ترور ژنرالهای امریکایی (هاوکینز و پرایس) یک عمل تروریستی است
از نظر من ترور مستشاران آمریکایی در ایران در دهمه ۵۰ از جمله ژنرال لوئیس لیهاوکینز و ژنرال هارولد پرایس سرهنگ هوایی، پل شفر و سرهنگ هوایی جک ترنر و… یک عمل تروریستی محسوب میشود زیرا ایران تحت استعمار یا تحت قیمومیّت آمریکا نبود که بخواهند امریکا را به عنوان یک نیروی اشغالگر معرفی کنند، بلکه در چهارچوب استراتژی مبارزه ضدامپریالیستی در میان گروههای سیاسی رواج داشت، با توجه به این اصل و ملاک و معیار که ایران در اشغال آمریکا نبود باید دانست که اینگونه اعمال توجیهناپذیر چه صدماتی به خانواده، پدر و مادر، همسر و کودکان آنها وارد میسازد. همچنانکه اشغال سفارت آمریکا در سال ۵۸ از هر حیث اقدامی نامشروع بود.
همانگونه که خمینی با نگرش ایدئولوژی اسلام و قرآن» در مبارزه با « استکبار جهانی» و خامنهای جهت « ایجاد تمدن اسلامی» (امالقرای اسلام) به رویارویی با غرب پرداختند و گروههای سیاسی چپ همچنان به دنبال مبارزه با امپریالیسم تحت عنوان سرمایهداری جهانی یا نئولیبرالیسم و جهانیسازی هستند که به معنای بنیاد تنفس سیاسی و ایدئولوژیک آنهاست.
در میان گروههای سیاسی تنها مجاهدین خلق هستند که پس از سرنگونی دولت صدام حسین در سال ۱۳۸۲ با چرخش ۱۸۰ درجهای مبارزه با امپریالیسم و امریکا را نه تنها کنار گذاشتند، بلکه به گفته مسعود رجوی پس از سرنگونی صدام، آمریکا را صاحبخانه جدید نامیده و سیاست کار کردن در «خط موازی با آمریکا» در عراق را پیشه کردند. پیش از آن هنگام حمله تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ توسط القاعده به رهبری اسامه بن لادن، مسعود رجوی و مریم رجوی در نشست عمومی و ۴۰۰۰ نفری جشن و شادی برگزار کرده و شیرینی پخش کردند و رجوی میگفت: «بنازم به اسلام، تازهای اسلام ارتجاعی است وای به روزی که اسلام انقلابی و نیروهای «انقلاب کرده مریم» (انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین در سال ۱۳۶۸) وارد عمل شوند.» اما کمتر از ۱۶ ماه بعد صدام سرنگون شد و اینبار مسعود رجوی تنها چاره را در این دید که به مقامات پیشین دولت و ژنرالهای آمریکایی بیاویزد و حتی رودی جولیانی شهردار وقت نیویورک در ۱۱ سپتامبر به یکی از میهمانان و میدانداران پیشبرد سیاست مجاهدین خلق تبدیل شد تا جایی که رجوی طی اطلاعیهای تحت عنوان سخنگوی مجاهدین نوشت: «تا کور شود هر آنکه نتواند دید!»
آنها میخواستند ایران را به ویتنامی دیگر تبدیل کنند در حالی که اکنون ویتنام اتومبیل برقی به آمریکا صادر میکند.
مجاهدین خلق نه تنها استراتژی بلکه در در ساختار ایدئولوژیک نیز به عنوان یک نیروی عقبمانده همتراز جمهوری اسلامی است. مصباح یزدی تئوریسین رژیم میگوید: «مردم حق ندارند خودشان تصمیم بگیرند که برای خودشان حقوقی قرار دهند چون مالک خودشان نیستند.» و مسعود رجوی میگوید: «خون ( جان) و نفس (زندگی) اعضا متعلق به رهبری عقیدتی است.»
ضرورت نقد اعمال خشونتآمیز ( شکنجه و قتل) در گروههای سیاسی
به ناگزیر پیش از هر چیز در قدم نخست میبایست نقد و بازنگری در اندیشه و عمل خود را از شروع کنم و به همین سبب هرگونه مبارزهای که با نقض حقوق بشر و اعلامیه جهانی حقوق بشر و کنوانسیونهای شناخته شده جهانی و دستاوردهای جامعه بشری (در درون یا خارج از سازمان و تشکیلات) صورت بگیرد آنرا خلاف ارزشهای انسانی و نامشروع میدانم.
ما نمیتوانیم هم شکنجه را محکوم کنیم وهم خود شکنجه مرتکب شویم. همچنانکه حمیدرضا ابراهیم پور عضو پیشین سازمان مجاهدین خلق که پس از ۳۸ سال سکوت حقایق هولناک شکنجه توسط مجاهدین خلق در خانههای تیمی را بازگو میکند. در این عملیات مهندسی (شکنجه) چهار تن از نیروهای رژیم و یک زندانی سیاسی زمان شاه به نام حبیب روستا و هوادار مجاهدین خلق پس از سال ۵۷ زیر شکنجه کشته شدند. آیا میتوان با شکنجه به مبارزه با شکنجه پرداخت؟ و پیش از ارائه این مصاحبه با شاهد در ۴ تیر ۱۳۹۹ طی مقالهای در کیهان لندن با عنوان «سازمان مجاهدین خلق، پرسشهای ناگزیر» پرسشهایی پیش روی نیروها و جریانهای سیاسی گذاشتم و این اولین و آخرین مصاحبه با شاهدین زندان و شکنجه در مجاهدین خلق نبود. مسعود رجوی بارها در نشستهای عمومی در حضور ۳ تا ۴ هزار تن از اعضا میگفت: «زندانهای شاه با زندانهای خمینی قابل قیاس نیست و در زندان خمینی صد برابر بیشتر شکنجه میکنند.» اما واقعیت دیگر اینکه زندان و شکنجه در تشکیلات مجاهدین در اشرف – عراق دست کمی از زندان و شکنجههای رژیم خمینی نداشت من هم در زندان خمینی و همه در زندان رجوی بودم و طی ۹ سال پژوهش و تحقیق با بیش از ۹۰۰ تن از جداشدگان گفتگو داشتم و اطلاعات وسیعی در اینباره انتشار دادهام.
آنچه در بالا آمد نمونهای از هزاران دست از این نقض اصول و ارزشهای انسانی، مبارزاتی و همچنین مغشوش و سراپا متضاد و فرصتطلبانه و واقعیتهایی است که از پس و پیش از سال ۵۷ تا کنون ادامه داشته و دارد و مدعیان و مخالفان رژیم گذشته که از دیکتاتوری، زندان، ، شکنجه و اعدام و وابسته بودن او به آمریکا سخن میگفتند، خود هیچ سنخیّتی با آزادی، دمکراسی و عدم به کار گرفتن شکنجه و اعدام و قتل پایبند نبودند. همچنانکه وابستگی مجاهدین خلق به عراق و صدام و حتی چشمک و چراغ زدن به آمریکا از سوی آنها، نشانهای از اعتقاد به استقلال نبوده است.
آیا پیروزی فرضی «مشروعهخواهی» در سال ۱۲۸۵ را میتوان «انقلاب» نامید؟
بنابراین نباید انتظار داشت مدافعان به کار گرفتن ترم «انقلاب»۵۷ برای روی کار آمدن خمینی که وارث مشروعهخواهی بود در دستگاه نظری و عملی و از «مفاهیم و مصادیق» تا این اندازه مغشوش و غیراصولی نباشد. هدف من از طنز نشان دادن عدم تناسب مفاهیم و مصادیق است که با جعل و تحریف و تکرار طوطیوار در ذهن و عملکرد این افراد طی سالیان نهادینه شده است.
اگر روی کار آمدن خمینی مظهر بنیادگرایی و تناسخ فضل الله نوری در سال ۵۷ را میتوان «انقلاب» نامید، بنا به همین مصداق فرض بگیریم در صورتی که در سال ۱۲۸۵ بجای اینکه مشروطهخواهان به پیروزی برسند، شیخ فضلالله نوری و مشروعهخواهان پیروز میشدند میباید آنرا نیز انقلاب مینامیدیم؟ اگر افراد و گروهای سیاسی که دم از « انقلاب» ۵۷ میزنند سر سوزن تفاوتی بین خمینی و شیخ فضلالله نوری و ارجحیّت خمینی یافتهاند میتوانند همراه با موسسه تنظیم و نشر آثار «امام خمینی» به تبیین نظرات وی بپردازند. چه باید کرد که ناگزیریهای ما در این شنبهبازار گروههای سیاسی از کالاهای بنجل «مفاهیم و مصادیق» گاه پُر از طنز است وهمچنین گاه پُر از خشم.
اگر بخواهید ارجح بودن خمینی نسبت به فضل الله نوری را ثابت کنید پیشنهاد میکنم سخنان توماس بودستروم وکیل حمید نوری در دادگاه تجدید نظر درباره خمینی را به کار بگیرید که «خمینی را مهربان، مخالف کشتار و اعدام، و صوفی» معرفی کرد. آنگاه من نیز با دادستان پرونده خانم مارتینا ویسلند همصدا خواهم شد که بسیار عصبانی بود، چرا که عمل توماس بودسترم در همراهی با رژیم جمهوری اسلامی و استفاده از اسناد و شاهدین رژیم را عملی «بیشرمانه» خوانده بود. بیدلیل نیست که آن احساس «هیچ» پر از تکبّر آمدن خمینی در ۱۲ بهمن به ایران، با «هیچی» تفکر در اینگونه مفاهیم و مصادیق یکی و یگانه میشوند و نکبت سیاه چیرگی مشروعه در ۵۷ را «انقلاب» مینامند. نمیتوان مفهوم انقلاب را از محتوا و ماهیّت رو به پیش آزادسازانهی آن تهی نموده و در یک ترجمه سطحی از کلمات متداوال شده به صورت عام آنرا دگرگونی توصیف نمود و واگشت به عقب و ارتجاع و اسارت هزار برابر را انقلاب نامید.
چپی که در «راست» بورژوازی (شاه) میایستد؟
۵۷ انقلاب نبود انقلاب به معنای تغییر ودگرگونی در مسیر رشد است ۵۷ ویرانگری تاریخی همه جانبه بود و یک «رودست خوردن» کلان تاریخی از مشروعهخواهان که با ریختن «سمّ اسلامی» در ذهن، قدرت اندیشه و تعقل مردم را خنثی کردند.
چپی که در راست رژیم شاه (بورژوازی) در کنار خمینی و سمبل مشروعهخواهی دهه ۵۰-۴۰ قرار بگیرد به لحاظ سیاسی- ایدئولوژیک– استراتژیک نمیتواند روی هرم اندیشه و عمل «چپ» تعادل خود را حفظ کرده و استوار بماند و این هرم معکوس شد و نوک هرم (که اساسا فاقد تکیهگاه (سیاسی- ایدئولوژیک- استراتژیک) بود در سطح اتکا و زمینی که متعلق به راستترین نیروی تاریخی- مذهبی و مبلغ عقبماندهترین نوع حکومت اسلامی بود نمیتوانست تعادل خود را برقرار سازد و به دامن ننگین خمینی و مشروعه مطلقه واژگون نشود. نتیجه ویرانگری ۵۷ و عدم درک و از آن مهمتر و امکانپذیرتر تصحیح خطای بزرگ تاریخی نیروهای چپ، مترقی و ملیگرا و روشنفکرها که تا کنون و تا همین امروز از ویرانگری و ضد انقلاب۵۷ را به عنوان « انقلاب ۵۷ » نام میبرند نمیتوانند و یا «نمیخواهند» برگردند و نقش تاریخی مواضع ایستادن در جناح راست بورژوازی (شاه) و همراهی و همسرائی عجین شدن خطی و استراتژیک خود را زیر هرم سیاه مشروعه مطلقه ببینند. پذیرش مسئولیت مواضع و عملکرد و نقادی نخستین شرط یک نیروی مترقی و یا نیروی انقلابی است. بدون نقادی هنوز میبایست جسد خود را در کنار هرم سیاه ویرانگری ننگین تاریخی در سال ۵۷ باقی گذاشت. چرا که توان برخاستن از واقعیتِ «رودست خوردن» عملی و ذهنیّت غلط همگرایی با روحانیت متکی به حوزه علمیه علیه شاه بیرون نیامدهاند. همگرایی و متحد شدن با مشروعهخواهی روحانیت ولو اینکه در محتوا و نیّات با آنها یکی نبودند اما برای برچیدین و سرنگونی بورژوازی (رژیم پهلوی) حاضر بودند در سمت و موضع راست پهلوی (مشروعه خواهان) قرار بگیرند. و بدین شکل از چاله به چاه عمیق و متعفن ۱۴۰۰ ساله افتادند که خود در کندن آن نقش داشتند. درواقع چپی که به صورت تاریخی و طبقاتی میبایست در سمت چپ بورژوازی (شاه) قرار بگیرد به دامن نیروی راست بورژوازی غلتید و فاجعهای که نباید، در یک ضدیت کور و بدون اینکه مواضع تاریخی و طبقاتی خود را تشخیص دهد پدیدار و به منصه ظهور رسید. ایندسته از گروههای چپ نمیتوانند جایگاه چپ در ایران و مبارزه را نمایندگی کنند ایندسته از چپ را حتی نمیتوان چپ ایدئولوژیک نامید میتوان آنها را «چپ عشیرتی» دانست.
بخشی از خطا و ذهنیّت را میتوان ناشی از شرایط فرهنگی و نقش مذهب شیعه با جعل روایتهای تاریخی و البته خرافی در جامعه ایران دانست، میتوان از این منظر ریشههای تاریخی و فرهنگی محیط شده بر روشنفکران و تأثیر بر اندیشه آنها را فهمید و درک کرد؛ اما با گذشت ۴۵ سال از ویرانگری ضدانقلاب برآمده در سال ۵۷ حتی بیآنکه لزومی بر تحلیل و بررسی داشته باشد میتوانند چشمان خود را باز کرده و ثمره بینانگذاری اهریمن۵۷ را مشاهده کنند، اگر حتی نمیتوانتد چشم باز کنند و از یک مشاهده ساده نیزعاجز هستند به ما به مردم و به تاریخ بگویند و تکلیف همگان را نسبت به خودشان را روشن سازند که: «ما و مردم و تاریخ چطور میتوانیم شما را در زمره نیروی «چپ»، «روشنفکر»، «مترقی» بدانیم؟ «چپ» یک نام بی مسما نیست، موضع شما هنوز هم در سمت راست بورژوایی و همنوایی با رژیم جمهوری اسلامی و ابرهیم رئیسی جنایتکار در ضدیت و دشمنی با رضا پهلوی است و آستانه ۴۵ سالگی چنبره زدن مار هفتسر بنیادگرایی در ۲۲ بهمن در میهنمان ایران، هنوز صدای پای جهل ۵۷ میآید.
پافشاری بر خطاها و نقض اصول و عدم نقد خود به «وقاحت» میانجامد
اما فراتر از همه افراد و گروههای سیاسی وقاحت و بیشرمی عریان نهادینه شده در فرقه مجاهدین است که بقای حکومت خامنهای را بر رضا پهلوی ترجیح میدهد. از آنجا که مسعود رجوی به شدت با نفرت سیاسی و اجتماعی از سوی جامعه روبروست چراکه از مدافعان «انقلاب» ۵۷ است ادامه حکومت خامنهای و جنایت جمهوری اسلامی را ترجیح میدهد همچنانکه رفتن شاه و آمدن خمینی را ترجیح داده بود. رجوی حتی پیش از این در قیام سال در ۱۳۸۸ با حضور بیش از ۳۰۰۰ تن از اعضا فرقه مجاهدین در عراق گفته بود: «دیگی که برای من نجوشد، بگذار سر سگ در آن بجوشد!»
بدین شکل مواضع فرقه مجاهدین با سخنان ابراهیم رئیسی منطبق است و در عمل مواضع آنها چیزی جز «تطهیر خامنهای و جمهوری اسلامی» و ادامه توجیه آن نیست. ایندسته از افراد و جریانها که خود را «برانداز» معرفی میکنند، نه «برانداز»، بلکه « تفرقهانداز» در صفوف جنبش ملی و انقلاب زن– زندگی- آزادی بوده و در عمل هیچگونه پایبندی به دمکراسی و پلورالیسم ندارند.
در این زمینه نوشته منصور حکمت « سناریوى سیاه، سناریوى سفید» در ۲۸ سال پیش در سال ۱۳۷۴ ( آوریل ۱۹۹۵) قابل توجه است که در میان گروههای سیاسی از جمله بخشهای مختلف سلطنتطلبان و رژیم شاه و رضا پهلوی، در دستهبندی خود مجاهدین خلق را در« پروژه سیاه» قرار میدهد. با توجه به اینکه منصور حکمت صورتبندیهای موجود از قیام دیماه ۱۳۹۶ تا کنون را شاهد نبوده است.
نقل از کیهان لندن