جماعت، خرده‌بورژوازی و روشنفکران عمومی

دو ساختار اجتماعی جماعتی و جامعه‌ای با یکدیگر تفاوت دارند. ساختار اجتماعی جماعتی قرون‌وسطایی در مغرب زمین از قرن شانزدهم و در آغاز عصر مدرن، در معرض دگرگونی بنیادی قرار گرفت. این تحول همه‌جانبه تحت تأثیر تغییرات موازی، متوازن و مناسب مناسبات اقتصادی، روابط اجتماعی، اصلاحات سیاسی و توسعه فرهنگی در طول چند قرن و به دنبال جنگ‌های داخلی و خارجی با محتوای هویتی از نوع نژادی، زبانی، قومی، دینی و مذهبی درنهایت به دنبال جنگ دوم جهانی به سرمنزل مقصود رسید. هویت‌های اولیه در مغرب زمین به‌تدریج در هویت واحد شهروندی تحلیل رفت. رهبری سیاسی خودکامه فردی به دنبال جنگ دوم جهانی در این جوامع تقریباً غیرممکن شد. سروران متشخص تأثیرگذار از جنس ناپلئون، چرچیل، دوگل، هیتلر و موسولینی در این ساختار اجتماعی به تاریخ پیوستند و جای خود را به مدیران مدبر با وظایف معین و تعریف‌شده دادند. این رهبران با شاخص موفقیت در انجام وظایف محول داوری می‌شوند.

این تغییر بنیادی در امر سیاسی در جوامع غربی، به دنبال جدا شدن جامعه از حاکمیت، به عبارتی جدایی حوزه اجتماعی از حوزه سیاسی ممکن شد. جامعه با تشکیل نهادهای اجتماعی و سازمان‌های مدنی از ابزار لازم برای مقابله با گرایش حاکمیت به انحصار قدرت سیاسی و خودکامگی برخوردار شد. این جوامع بعضاً عنوان لیبرال دموکراسی گرفتند. این تحول در مغرب زمین به دنبال جنگ جهانی دوم ماهیت بنیادی پیدا کرد، چون ساختار خانواده هسته‌ای مناسب با این دگرگونی تغییر کرد. فرد در خانواده در این مناسبات برای کارکرد اصلی خود به‌مثابه شهروند تربیت می‌شود. البته، برخی اجزاء تأثیرگذار ساختار جماعتی حتی در این جوامع کاملاً محو نشد، چون جماعت حاوی عناصر هویتی است که انسان با این هویت‌ها تعریف می‌شود، به‌طوری‌که پیوند خویشاوندی با محتوای جماعتی هنوز در این جوامع تأثیرگذار است. آرنولد گهلن[1] در انسان‌شناسی فلسفی و توماس لاکمن[2] در کتاب دین پنهان خود بر این نظر هستند که برخی از این هویت‌های اولیه مانند دین و مذهب ماهیت انسان‌شناختی دارند، از بین نمی‌روند، فقط شکل و بیان آن‌ها تغییر می‌کند و با واقعیت‌های اجتماعی سازگار می‌شوند.

واگذاری قدرت سیاسی به جامعه و از آن طریق به مردم، همان‌طور که حوادث آلمان در جمهوری وایمار (1933- 1945) و انتخاب اخیر دونالد ترامپ در دو دوره (2016، و 2024) به‌عنوان رئیس‌جمهوری امریکا نشان داد، برای نظام لیبرال دموکراسی غربی بی‌خطر نیست. البته، انتخاب این فرد در ساختار جامعه‌ای ایالات‌متحده امریکا ممکن است، قاعده باشد یا نباشد، بلکه استثناء و ناشی از تأثیر برخی عوامل بیرونی باشد. این عوامل در عصری مشخص ایفای نقش می‌کنند. شبکه‌های اجتماعی نوین از دهه 2010، یکی از همین عوامل تأثیرگذار در این عصر مشخص است. این‌گونه ابزار زمینه مشارکت مستقیم توده مردم، به‌خصوص وابستگان به اقشار پائین، به اصلاح خرده‌بورژواها را در سازمان سیاسی عمومی برای مدت کوتاهی فراهم می‌کنند. پژوهش تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر نشان می‌دهد که رادیو بر تحولات سیاسی آلمان در دهه 1920 و 1930و انتخابات امریکا در دهه 1940 تأثیر گذاشت.[3] لنین نقش سینما در بسیج توده را فهمید.[4] توزیع نوارهای صوتی آیت‌الله خمینی در پیروزی انقلاب اسلامی و انتقال پیام رهبر انقلاب به عوام الانعام نقش داشت. این رسانه‌ها در مدت کوتاهی عامل تأثیرگذار در حیات اجتماعی و به‌طریق‌اولی زندگی سیاسی توده می‌شوند. نقش این رسانه‌ها در قرن بیستم و حتی بیست و یکم، اگرچه کوتاه‌مدت، لیکن تأثیرگذار بوده است. تأثیر رسانه‌ها در حیات سیاسی ساختارهای جماعتی به‌مراتب بیشتر از نقش آن‌ها در ساختارهای جامعه‌ای است، چون رسانه‌ها در شرایط فقدان سازمان مدنی و گروه‌های سیاسی، ازجمله احزاب، نقش این نهادهای اجتماعی را در بسیج توده ایفا می‌کنند.

تأثیر این‌گونه عوامل، عموماً اجتماعی در مواقع بحرانی و تغییرات اجتماعی ناگهانی در چند دهه اول قرن بیستم مشاهده شد. ظهور فاشیسم و کمونیسم در آلمان، ایتالیا و روسیه در آستانه قرن بیستم و مرحله گذار این جوامع از ساختار جماعتی پیش صنعتی به ساختار جامعه‌ای صنعتی نشان بارز این ادعا است. البته در مورد آلمان این روند به دنبال فاجعه حکومت نازی‌ها (1933- 1945) درنهایت ختم به خیر شد، در مورد ایتالیا تا حدودی و در مورد روسیه این روند هنوز ادامه دارد. رسانه‌ها تحت تأثیر تغییر مناسبات اجتماعی و حوزه عموی و نقش‌آفرینی خرده‌بورژوازی در دوران گذار از ساختار جامعه‌ای به جماعتی اهمیت خاص پیدا می‌کنند.

طبقه خرده‌بورژوازی در دوران گذار، رانده‌شده از مناسبات اجتماعی بورژوائی لیبرالی و ناامید از آینده‌ای که سرنوشت محتوم خود در این نظام اجتماعی تصور می‌کند، موقتاً در این وضعیت از عاملیت اجتماعی و از آن بدتر سیاسی برخوردار و حامل بخشی از روح اجتماعی (هگل) گذاشته، مانند فرد پرستی، پیر سالاری، خشونت، سرکوب، اطاعت و وفاداری به درون مناسبات جدید می‌شود. این طبقه، بعضاً به کمک روشنفکران ارگانیک خود، تعبیری از آنتونی گرامشی، از مصالح عصر جدید مانند ایدئولوژی، انقلاب، شورش، قیام، جمهوری و آزادی با تفسیر گفتمانی خاص خود استفاده کرده و دنیای خیالی و رؤیایی خود را برای مقابله با عصر جدید و نظام سرمایه‌داری لیبرالی بر می‌سازد.

این روند در قرن نوزدهم در عصر گذار جماعت به جامعه در جوامع غربی مشاهده شد. جامعه‌شناسی سیاسی با این فرآیند به‌خصوص نقش طبقه خرده‌بورژوازی در دوران گذار از ساختار جماعتی به جامعه‌ای آشنا است. موضوع سه اثر جامعه‌شناختی کارل مارکس[5] هجدهم برومر لوئی بناپارت، ج‍ن‍گ داخ‍ل‍ی در ف‍ران‍س‍ه ۱۸۷۱ و ن‍ب‍رده‍ای طب‍ق‍ات‍ی در ف‍ران‍س‍ه از ۱۸۴۸ ت‍ا ۱۸۵۰ همین موضوع و عاملیت طبقه اجتماعی و سیاسی خرده‌بورژوازی در عصر گذار بین 1840 تا 1870 است. محتوای مکتب ایتالیایی جامعه‌شناسی ویلفردو پارتو،[6] رابرت میشلز[7] و گائتانو موسکا[8] تحت عنوان «نظریه نخبگان» یا «نظریه گردش نخبگان» همین موضوع است.

تأثیرگذاری طبقه خرده‌بورژوازی در جوامع توسعه‌نیافته عمدتاً به این دلیل است که این جوامع از فرصت تاریخی ظهور متفکرانی مانند نیکولو ماکیاولی، توماس هابز، جان لاک، دیوید هیوم، منتسکیو، ژان ژاک روسو، آدم اسمیت، دیوید ریکاردو، کار مارکس، ماکس وبر، امیل دورکیم برخوردار نشدند. بنابراین، رویکردی نظری قابل‌بحث درباره حیات اجتماعی و سیاسی این جوامع در دوران معاصر تدوین نشد. این جماعت‌ها با شاخص تولید اندیشه اجتماعی سیاسی در زمینه چگونگی دگرگونی اجتماعی به معنای واقعی وابسته ماندند و هنوز هستند.

این وضعیت با ماهیت دگرگونی اجتماعی در عصر جدید در تعارض است. تغییرات اجتماعی بورژوائی در عصر جدید ماهیت جهان‌شمول دارد. فرصت مانند قرون‌وسطی در جوامعی غربی در اختیار دنیای بیرون از حوزه تمدن غربی نیست تا در احوال خود با خیال راحت اندیشه کند. دست  این‌گونه جماعت‌ها از اندیشه نوین خالی است. دنیای بیرون از تمدن اسلامی در جماعت‌های آسیایی، آفریقایی و امریکای لاتین بعضاً تغییرات جدید را با محتوای غربی بدون تأمل فلسفی و نظری پذیرفتند، برای نمونه جنوب شرقی آسیا. آن‌ها به‌این‌ترتیب تا حدودی در مسیر توسعه اجتماعی و سیاسی  قرار گرفتند.

جهان اسلام مغرور از دستاوردهای گاهی تمدنی خود در قرون‌وسطی به گذشته پناه برد و دربند تاریخ اسیر شد. آن‌ها در اسارت گذشته، در عصر جدید نتوانستند، خالق تأملات فلسفی، اجتماعی و سیاسی در احوال تغییرات اجتماعی شوند. بنابراین، جماعت‌های اسلامی به رویکردی جدیدی نرسیدند، بلکه از روی ناچاری به گذشته «شکوهمند» خود پناه بردند، لیکن دریافتند که حتی گذشته خود را از روی ناچاری باید با سازه‌های فکری غربی بیندیشند، برای نمونه با سازه‌های فکری لیبرالی یا مارکسیستی. آن‌ها فرصت نداشتند تا اجزاء نظری همین سازه‌های فکری را  درک کنند. حاصل این تلاش مذبوحانه، فهم سرکوب با نا آزادی، استقرار مستبدان مادام‌العمر با نام رهبر، رئیس‌جمهور و دبیر کل حزب، قرار گرفتن کهن‌سالان حریص قدرت در مقام مرشد اجتماعی، تشکیل مجالس گپ و گفت و تقسیم ثروت عمومی با نام پارلمان بود.

این وضعیت اسفناک آن زمان تأثیرگذار شد که حامل و نماینده اجتماعی پیدا کرد. تغییرات اقتصادی اجتماعی در عصر جدید از خصوصیات متمایزکننده در مقایسه با تمام دگرگونی‌های اجتماعی در جامعه بشری در طول تاریخ برخوردار است. یکی از ویژگی‌های این تحولات، همان‌طور که اشاره شد، جهان‌شمولی آن است. سرعت تغییرات، جامع و فراگیر بودن آن، از خصوصیات دیگر این تغییرات است. دوطبقه بورژوازی و پرولتاریا یا کارگران، ازجمله نمایندگان اجتماعی این‌گونه دگرگونی‌ها از قرن هیجدهم در جوامع غربی بودند. این دوطبقه از فرصت کافی برای سلطه کامل بر این‌گونه دگرگونی‌ها با توجه به‌سرعت تحولات اقتصادی و اجتماعی حتی در جوامع غربی برخوردار نشدند. بنابراین، در این شرایط طبقه خرده‌بورژوازی به‌تدریج در قرن نوزدهم در برخی جوامع غربی شکل گرفت که در اوایل قرن بیستم به‌صورت نهضت‌های عظیم اجتماعی درروند تاریخ این جوامع تأثیرگذار شد. آلمان، ایتالیا، اسپانیا و تمام کشورهای شرق اروپا نمونه‌های بارز این تحول هستند. طبقه خرده‌بورژوازی در جوامع توسعه‌یافته غربی، به‌رغم تأثیرگذاری و عاملیت اجتماعی و سیاسی در نیمه اول قرن بیستم، در نیمه دوم این قرن در این جوامع به حاشیه کنشگری اجتماعی و سیاسی رانده شد و دیگر موضوع قابل‌توجه برای متفکران غربی نبود.

 جایگاه، مقام و کارکرد این طبقه در جماعت‌های بیرون از حوزه تمدن غربی به‌مراتب تأثیرگذارتر بود، جماعت‌هایی که اصولاً طبقه بورژوازی و پرولتاریا به معنای آن در ساختار نظام سرمایه‌داری جهانی جدید نداشتند و هنوز شاید نداشته باشند. این طبقه در نیمه دوم قرن بیستم با عنوان‌های گوناگون عاملیت مطلق اجتماعی و سیاسی پیدا کرد. مشکل این طبقه در این جوامع رویکردهای فلسفی و نظری مناسب با جهان‌بینی و جهان‌شناسی این طبقه در این جماعت‌ها بود و هست. این طبقه یک پا در دنیای امروزی دارد، دنیایی که بیشتر حاصل تصورات این طبقه درباره جهان است و پای دیگر در دنیای جماعتی خود، دنیایی که برساختی است و محتوای آن به گذشته تعلق دارد.

مارکسیسم آلمانی در تأسیس این دنیا برای طبقه خرده‌بورژوازی تأثیرگذار شد. این مارکسیسم با گذشتن از تصفیه‌خانه جماعت روسی، جهان‌بینی و جهان‌شناسی شد، به‌طوری‌که در این وضعیت،  تنها نظریه غربی در دسترس برای توجیه وضعت اجتماعی و سیاسی موجود در این‌گونه جماعت‌ها تشخیص داده شد. روس‌ها از بسیاری از جوامع با ساختار جماعتی جلوتر بودند.کار را آن‌ها شروع کردند، درنتیجه مارکسیسم در روسیه لنینیسم و سپس با شرایط روسیه تزاری سازگارتر و استالینیسم شد. چین ها این رویکرد را با جهان‌بینی و جهان‌شناسی کنفوسیوس ترکیب و از آن مائوئیسم ساختند که ساختمان آن بیشتر ماهیت چینی داشت تا مارکسیسم، لنینیسم و استالینیسم و به همین دلیل بسیار موفق‌تر.

تلاش برای شناخت این وضعیت در نیمه دوم قرن نوزدهم و چند دهه اول قرن بیستم، در حوزه جامعه‌شناسی، علوم سیاسی، روان‌شناسی و حتی روان‌شناسی اجتماعی تا یک‌قدمی دریافت موضوع پیش رفت، ولی به نظریه‌ای منسجم در علوم اجتماعی و سیاسی نرسید، چون به خاستگاه اجتماعی نهضت‌های سیاسی، ازجمله کمونیستی یا فاشیستی، در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، کم‌توجه بود. فردیناند تونیس با کتاب جماعت و جامعه[9] (1887) تا یک‌قدمی پاسخ نهایی و جامعه‌شناختی به  این مشکل سیاسی اجتماعی در دوران گذار از نظام اجتماعی جماعتی به جامعه‌ای پیش رفت، لیکن به مقصد مطلوب نرسید. این‌گونه جامعه شناسان، حتی کارل مارکس یا ماکس وبر، هنوز نهضت‌ اجتماعی عظیم فاشیستی در اوایل قرن بیستم در اروپا یا انقلاب‌های خلقی و اسلامی در جوامع خاورمیانه در اواخر قرن بیستم با عاملیت اجتماعی و سیاسی طبقه خرده‌بورژوازی را زیسته تجربه نکرده بودند. آن‌ها به نقش طبقه خرده‌بورژوازی در این روند – به‌خصوص مارکس – اشاره کردند، ولی نقش این طبقه را در چارچوب رویکرد نظری خود و اولویت دادن به دوطبقه بورژوازی و پرولتاریا در مرحله گذار از ساختار جماعتی به جامعه‌ای درک نمی‌کردند یا نمی‌خواستند درک کنند، حداکثر به آن‌ها عنوان «لمپن پرولتاریا» می‌دادند. طبقه خرده‌بورژوازی در فلسفه اثبات‌گرایانه، چه نسخه لیبرالی و چه نسخه مارکسی و مارکسیستی آن، جایی ندارد. چشم جهان در هستی‌شناسی، جهان‌بینی و جهان‌شناسی لیبرالی به نور طبقه بورژوازی و در مارکسیسم به نور طبقه کارگر روشن می‌شود، همان دوطبقه اصلی که در نظام سرمایه‌داری کلاسیک لیبرالی قرن نوزدهم عاملیت اجتماعی و سیاسی داشتند.

این نوع هستی‌شناسی اجتماعی و شناخت‌شناسی نتوانست نقش طبقه خرده‌بورژوازی را در مرحله گذار و ظهور هیولا را در اوایل قرن بیستم درک کند. غفلتی که در آلمان به فاجعه اجتماعی و سیاسی منجر شد. جوامع غربی به‌رغم این فاجعه از ابزاری کافی برای مقابله با این فاجعه اجتماعی و سیاسی برخوردار بودند. این نظام توانست، حکمرانی فاشیستی و نازی را در قلمرو آلمان، ایتالیا و اسپانیا محدود کرده و درنهایت با اصلاحات سیاسی زمینه اجتماعی رشد آن را تا حدود از بین ببرد.

اروپای شرقی و جهان توسعه‌نیافته از این ابزار برخوردار نبودند و هنوز هم شاید نباشند. به‌این‌ترتیب، رسالت تأسیس حکومت‌های خلقی با عاملیت اجتماعی طبقه خرده‌بورژوازی و رهبری روشنفکران عمومی  به شرق اروپا و جهان آسیایی، آفریقایی و امریکای لاتین واگذار شد. خرده‌بورژوازی با هستی‌شناسی اجتماعی و شناخت‌شناسی مخصوص خود در این شرایط در جوامعی با ساختار جماعتی از فرصت کم‌نظیر برای عاملیت اجتماعی و سیاسی برخوردار شد، چون مفسر اجتماعی به نام «روشنفکر عمومی»[10] پیدا کرد.

طبقه خرده‌بورژوازی و نمایندگان فکری این طبقه در ساختارهای جماعتی، به‌ویژه در خاورمیانه اسلامی، از ظرفیت نظری لازم برای دست‌کاری رویکردهای فلسفی و نظری برای سازگاری آن‌ها با مناسبات موجود برخوردار نبودند. بنابراین، این وظیفه به عهده گروه اجتماعی قرار گرفت که در این‌گونه جماعت‌ها عنوان روشنفکر دارد. خاستگاه اجتماعی و سیاسی این گروه اجتماعی در جوامع اسلامی خاورمیانه ازجمله ایران را می‌توان تا اوایل قرن نوزدهم دنبال کرد. سرنوشت این گروه اجتماعی در کتابی بررسی‌شده است که به‌زودی چاپ خواهد شد. روشنفکران ایرانی در اوایل قرن بیستم به دو گروه فرهیختگان روشنگر و روشنفکران عمومی تقسیم شدند.

روشنفکران به‌مثابه گروه اجتماعی تأثیرگذار، نه انسان فرهیخته اهل تفکر، در دوران گذار نقش دارند و تأثیر می‌گذارند. رابرت میشلز در اوایل قرن بیستم به این موضوع پی برد. او در مطالعات خود در مقاله‌ای با عنوان گرایش اشرافی[11] در جامعه، نقش روشنفکران را در این روند بررسی کرد. این دیدگاه‌ها و تجربیات در اثر اصلی میشلز در سال 1911، جامعه‌شناسی نظام حزبی منعکس شد.[12] او در این اثر، گرایش‌های اشرافی در میان نخبگان و روشنفکران را «قانون آهنین اشرافیت سازمانی»[13] نامید، قانونی که بر اساس آن سلسله‌مراتب، مکانیسم تعیین‌کننده در تمامی عرصه‌های فعالیت انسانی است. اعضا در هر سازمانی به دو گروه رهبران یا نخبگان و توده سازمانی تقسیم می‌شوند. او از این طریق، تاریخ جنبش‌های سیاسی در اروپا را در ارتباط نزدیک با موقعیت اجتماعی روشنفکران تحلیل کرد. تحلیل او از روشنفکران متأثر از روانشناسی توده‌ای[14] بود که نظریه‌پردازان اصلی ان در پایان قرن نوزدهم و در آغاز قرن بیستم گوستاو لوبون، گابریل تارد و اسکیپیو سیگل بودند.[15]

روشنفکران عمومی در کشورهای مسلمان خاورمیانه، ازجمله ایران، ترکیه، عراق، افغانستان و سوریه، در چارچوب این نوع شناخت‌شناسی با استفاده از ابزار مفهومی عصر جدید و تفسیر گفتمانی مقولات بنیادی آن دنیای خود را خلق کردند. روشنفکران عمومی در این جوامع بعضاً خود را بورژوا و پرولتاریا شناختند و از این طریق دنیای خود را بر ساختند، دنیایی که شکل جدید داشت، ولی محتوای آن سازه‌های اجتماعی و سیاسی جوامع جماعتی قرون‌وسطایی بود. آن‌ها حزب خلق، بعث، رستاخیز، سوسیالیسم، کمونیسم و انواع دیگر تشکیلات ساختند و نماینده جماعت شدند. این نمایش بزرگ فقط یک عامل اجتماعی و سیاسی داشت: روشنفکران عمومی. شماری از آن‌ها احزاب ملی‌گرا، تعدادی حزب سوسیالیست و کمونیست، گروهی اسلام سیاسی و دسته‌ای سازمان‌هایی با محتوای قومی و نژادی تشکیل دادند. این‌گونه تشکیلات در موارد بسیار در جوامع جماعتی کشورهای موسوم به جهان سوم موفق بودند، حتی گاهی قدرت سیاسی را تصاحب کردند. این موفقیت مدیون تدبیر روشنفکران عمومی در این جوامع بود و هنوز هست. روشنفکران عمومی در این کشورها به نقش طبقه خرده‌بورژوازی در حال ظهور در دوران گذار از ساختار جماعتی به جامعه‌ای پی بردند. آن‌ها این طبقه اجتماعی را با توجیهات گوناگون در سازمان‌هایی با محتوای هویت‌های اولیه نژادی، قومی، زبانی، دینی و مذهبی در خدمت تحقق اهداف خود بسیج کردند. 

روشنفکران عمومی در جماعت‌های اسلامی خاورمیانه از کارکردی متمایز از همنوعان غربی خود برخوردار گردیدند. آن‌ها نه‌تنها مفسر هستی شدند، بلکه از کارکرد تفسیر گفتمانی مقولات غربی برخوردار و بر این اساس صلاحیت مدیریت جماعت را مدعی شدند. یکی از مقولاتی که در معرض تفسیر گفتمانی روشنفکران عمومی قرار گرفت، مفهوم انقلاب بود.

 روشنفکران عمومی در این‌گونه جوامع نظریه انقلاب را برای طبقه خرده‌بورژوازی ترجمه کردند، به معنای واقعی کلمه، ترجمه، بدون هرگونه فکر و تأمل نظری. مثلاً، طبقه خرده‌بورژوازی با هدایت روشنفکران عمومی در افغانستان در اواسط قرن بیستم مسبب انقلاب کمونیستی در  این جماعت عشیره‌ای شد، درحالی‌که گروهی دیگر از همین طبقه قبا بر تن پوشیدند و دستار بر سر بستند و طالبان شدند. این‌ها، چه در کت‌وشلوار کمونیستی و چه در کسوت طالبانی مدعی هستند که می‌توانند این جماعت عشیره‌ای را به سرزمین موعود کمونیستی  یا اسلامی هدایت کنند، بدون آنکه خود کمترین درکی از تحول اجتماعی در عصر جدید داشته باشند. حاصل این تلاش، قتل و عامل یکدیگر به همان شیوه‌ای است که در جوامع جماعتی عشیره‌ای با هویت‌های اولیه متنوع در این منطقه از دنیا هزاران سال مرسوم بودن است. وضعیت در ایران، عراق، سوریه و بسیاری از کشورهایی با ساختار جماعتی در سه قاره آسیا، افریقا و آمریکای لاتین تفاوت ماهوی با افغانستان ندارد.

جهان‌بینی، جهان‌شناسی، هستی‌شناسی و شناخت‌شناسی انسان جماعتی تاکنون کمتر موضوع تأمل‌ فلسفی، علمی و نظری بوده است، چون زندگی جماعتی به‌رغم حضور کم‌رنگ، ولی همه‌جانبه، در حیات انسان جامعه‌ای غربی، از اولویت شناختی در این‌گونه جوامع برخوردار نیست.

ما  باشندگان مُلکی منطقه خاورمیانه اسلامی نیز از کنار موضوعات پنهان از چشم متفکران غربی آسوده می‌گذریم، چون طرح موضوع و مسئله، حتی بدون ارائه راه‌حل و راهکار دشوار است، درنتیجه از وضعیت خودآگاه نیستیم و آگاهی چندانی درباره ویژگی‌های زندگی خود نداریم، ولی همواره مترصد تغییرات اجتماعی در جوامع سرمایه‌داری غربی با ساختار جامعه‌ای هستیم. از احوال خود غافل هستیم، درحالی‌که همین ویژگی‌های ارزشی و هنجاری و تصورات رمزآمیز از دنیا، فرد پرستی، پیر سالاری، اطاعت کورکورانه، فرمان‌بری و فرماندهی، وفاداری شخصی و گذشته محوری از خصوصیات جهان‌شناسی انسان جماعتی است. سازه‌های فکری و اغلب ذهنی که حیات انسان در منطقه خاورمیانه را تعیین می‌کنند.

اهمیت شناخت این ساختار وقتی آشکارتر می‌شود که در نظر داشته باشیم که این ساختار اجتماعی در قرن گذشته در جوامع توسعه‌نیافته خاورمیانه اسلامی نماینده اجتماعی نیرومندی به نام خرده‌بورژوازی و مفسر گفتمانی به نام روشنفکر دارد.

کافی است، فقط به نقش پیر سالاری و پیامد آن برای این ساختار اشاره شود. رهبر سیاسی و شخصیت تأثیرگذار در این جوامع به‌ندرت یافت می‌شود که حضور و تأثیر مادام‌العمر – عموماً در کهن‌سالی مخرب – در تعیین سرنوشت اجتماعی و سیاسی این جوامع نداشته باشد و خودخواسته، از «فرصت خدمت» کناره‌گیری کند یا به شغل‌های دیگری مانند نگارش و ارائه تجارب خود و آموزش‌وپرورش نسل جوان بپردازد و از زندگی روزمره کنار گیرد، مگر آنکه ناچار شود. آقای احمد جنتی در آستانه 100 سالگی در حال «خدمت» است، آقای علی‌اکبر ولایتی بعد از نزدیک نیم‌قرن در وضعیت جسمی ناگوار از «خدمت» صرف‌نظر نمی‌کند. هیچ‌کدام از رهبران کهن‌سال مشغول در حاکمیت یا در صف مخالفان بازنشسته نمی‌شوند، در دنیای گذشته زندگی و از هرگونه تغییر باانرژی حاصل از پیری و لجبازی پیشگیری می‌کنند. این افراد عموماً درگذشته زندگی می‌کنند. افکار آن‌ها تحت تأثیر گذشته رمزآمیز و آلوده به باورهای بیهوده است که امروزه پوشش ایدئولوژیک دارد.

این الگوی فکری و رفتاری ناشی از هستی‌شناسی و جهان‌شناسی منبعث از سازه اجتماعی پیر سالاری مناسب با آن، فقط محدود به اجزاء حاکمیت در ایران نیست. مرگ ملا عمر رهبر طالبان افغانستان دو سال مخفی نگاه داشته شد. مسعود رجوی بیش از نیمه قرن است که رهبر سازمان مجاهدین است و حدود 20 سال است از او خبری نیست. عبدالله اوجالان بیش از 20 سال در زندان‌های ترکیه است و همچنین تأثیرگذارترین رهبر کردهای ترکیه و شاید سوریه و عراق و ایران است. خاندان بارزانی و طالبانی نزدیک یک قرن است، حیات انسان کُرد در عراق را تعیین می‌کنند. این فهرست را می‌توان طولانی‌تر کرد تا اهمیت مطالعه جامعه‌شناختی و روان‌شناختی تجربی در حیات جماعتی انسان خاورمیانه‌ای روشن‌تر شود.

پیر سالاری، برای نمونه، به این دلیل در این ساختار اجتماعی حیات همه‌جانبه دارد که از کارکرد انسجام اجتماعی برخوردار است. انسجام اجتماعی بدون حضور گذشته با نمایندگی اجتماعی کهن‌سالان درگیر فروپاشی می‌شود. تشکل‌های سیاسی در این منطقه از دنیا که فاقد فرد مقتدر، خودکامه تأثیرگذار بوده‌اند، از بین رفته‌اند. انسان جماعتی در اطراف برنامه برای پیشبرد هدف مشخص ائتلاف نمی‌کند، همان‌طور که در ساختارهای جامعه‌ای مرسوم است، بلکه در اطراف فردی که مرجع اجتماعی یا سیاسی تصور می‌شود، جمع و فرمان‌بری می‌کند، درحالی‌که همواره مترصد اطاعت از اقتداری قوی‌تر و در صورت امکان قرار دادن خود در مرکز اقتدار و جمع‌کردن گروهی در اطراف خود است، رفتاری که زمینه‌ساز هرج‌ومرج عمومی و فروپاشی نظام اجتماعی و سیاسی، حتی در سطح گروه‌های سیاسی با اعضای محدود می‌شود.

  این وضعیت برای این جوامع پیامدهای هراسناکی داشته است. اگر صدام حسین چند ماه قبل از حمله ایالات‌متحده به عراق حتی به‌ظاهر کناره‌گیری کرده بود، بهانه‌ای تأثیرگذار را از ایالات‌متحده امریکا برای حمله به عراق می‌گرفت. اگر حسنی مبارک، بشار اسد یا سرهنگ معمر قذافی چند ماه قبل از سرنگونی از کار کناره‌گیری کرده بودند، این احتمال وجود داشت که مصر، سوریه و لیبی سرنوشتی متفاوت داشته باشند؟ عنصر فکری جماعتی پیر سالاری فقط مخصوص ساختارهای جماعتی در خاورمیانه اسلامی نیست، اسرار جو بایدن و خودداری او از کنار گیری از نامزدی ریاست جمهوری در ایالات‌متحده در زمان مناسب، کار دست این کشور داد و زمینه‌ساز سلطه پیری دیگر به نام دونالد ترامپ شد که تاریخ باید در انتظار نتایج حاکمیت این فرد در ایالات‌متحده بماند. البته، ساختار جامعه‌ای به‌اندازه کافی در ایالات‌متحده نیرومند است تا از بروز فاجعه احتمالی پیشگیری کند.

تأثیر عنصر فرد پرستی و پیر سالاری فقط در سطوح بالای این نوع ساختار اجتماعی دیده نمی‌شود. این عوامل حتی در سطوح پائین نیز تأثیرگذار هستند. امیر طاهری روزنامه‌نگاری شناخته‌شده در دهه نهم زندگی خود هنوز در بین مخالفان پادشاهی نظام جمهوری اسلامی تأثیرگذار است. ایشان در دهه 1960 و 1970 در سن جوانی با بصیرت توانست سردبیر یکی از روزنامه‌های شناخته‌شده در آن عصر با عنوان کیهان شود. او به‌درستی تشخیص داد که فضای عمومی روشنفکری در آن عصر در سلطه نسبی جریان‌های چپ جهان‌سومی متمایل به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی است، بنابراین تحریریه این روزنامه را در اختیار توده‌ای‌ها ازجمله رحمان هاتفی گذاشت و از این طریق سرمایه سیاسی و اجتماعی کسب کرد، درحالی‌که سرمایه اقتصادی را از راه کسب اعتماد دستگاه پادشاهی به دست می‌آورد و از این طریق توانست با افراد متنفذ در داخل و خارج متصل شود. ایشان فقط نمونه مثالی است، وگرنه تعداد این‌گونه افراد و تأثیرگذاری آن‌ها در ساختارهای جماعتی خاورمیانه‌ای کم شمار نیست. او این تدبیر و سیاست را امروز نیم‌قرن بعد از سقوط نظام پادشاهی همچنان با موفقیت ادامه می‌دهد و برای برخورداری از سرمایه سیاسی چپ جهان‌سومی  بین پادشاهی خواهان به‌ظاهر از قانون اساسی مشروطیت حمایت می‌کند و زمینه‌ساز انشقاق در صفوف آن‌ها می‌شود، اگرچه آن‌ها  مانند هر جریان سیاسی فعال در حوزه عمومی ساختار جماعتی خاورمیانه‌ای  برای درگیری بین خودشان به کنشگری سیاسی او نیازی ندارند.

این پدیده و پدیده‌های مشابه که در جوامع جماعتی خاورمیانه به‌وفور دیده می‌شود، ناشی از ویژگی‌های این ساختار و درک انسان جماعتی از زمان است. زمان در تصور وزندگی انسان جماعتی آن نقشی را ندارد که در زندگی انسان جامعه‌ای. دکارت و هایدگر به‌درستی بین هستی و زمان در جوامع غربی رابطه دیدند.[16] بسیاری هنوز در ساختار جماعتی درک نمی‌کنند، زندگی انسان در جهان و حتی در خاورمیانه در 120 سال گذشته تغییر اساسی کرده است. انقلاب مشروطیت فرزند عصر خود بود، درحالی‌که در عصر خود نیز موفق نبود. فاصله زمانی بین قتل ناصرالدین‌شاه (1275 ش) – که زمینه‌ساز انقلاب مشروطیت شد – تا تاج‌گذاری رضاشاه در سال 1304 ش 29 سال طول کشید. در این 29 سال 35 بار کابینه منحل یا ترمیم شد. حکومت مستقر در این مدت در ایران وجود نداشت تا بیش از یک قرن بعد سرمشق شود. مشروطه خواهان عموماً در آن عصر درکی از مضامینی که مطرح می‌کردند، نداشتند. انقلاب مشروطیت عمدتاً محصول تفسیر گفتمانی تاریخ‌نگاری برساختی روشنفکران عمومی است. این‌گونه بهانه‌جویی‌ها در ساختارهای جماعتی برای فراهم کردن زمینه درگیری و قتل و عام یکدیگر به‌منظور تثبیت اقتدار فردی برای تسکین روان‌پریشی ناشی از احساس حقارت کم نیستند. انقلاب‌ها برنامه دارند، لیکن واقعیت در انقلاب محصول موقعیت است. رهبران انقلاب به‌رغم برنامه، بعد از پیروزی انقلاب معمولاً باید به وضعیت موجود پاسخ‌گویند. اعمال و رفتار لنین و توصیفات او در دو کتاب چه باید کرد و دولت و انقلاب و افاضات آیت‌الله خمینی قبل از انقلاب و بسیاری دیگر از رهبران انقلاب مطابق برنامه از پیش تعیین‌شده پیش نرفت. اگر این قول تامس[17] را نپذیریم که انسان همواره در موقعیت عمل می‌کند. بنابراین، باید درک شود که هر برنامه اجتماعی و سیاسی، در خدمت بسیج توده‌ها برای عمل تدوین می‌شود، نه برنامه‌ای برای اجرا بعد از پیروزی انقلاب موعود. انقلاب‌ها مانند هر حرکت اجتماعی دیگر در زمان مسائل و پاسخ ممکن را به همراه دارند.

این‌گونه رفتارها و درگیری درباره جزئیات درباره اموری که اجزاء آن بر هیچ‌کس روشن نیست، به شکل مباحثات  بین علمای اسکولاستیکی درباره مضامین و مفاهیم لغوی، عموماً بیان نوعی رابطه کنشگر و ساختار در سازه‌های جماعتی است. انگیزه فردی برای کسب منافع شخصی کنشگر اجتماعی و سیاسی در ساختارهای جماعتی به‌مراتب بیشتر از ساختارهای جامعه‌ای تأثیرگذار است. پدیده مشابه را می‌توان در درگیر بین اصولگرایان و اصلاح‌طلبان در نظام جمهوری اسلامی دید.

راسخ، کرامت الله (1395)، «مبانی فلسفی هویت از دیدگاه مارتین هایدگر»، فصلنامه معرفت فرهنگی اجتماعی، سال هفتم، شماره سوم، پیاپی، 27، 5- 23.

مارکس، کارل (1377)، هجدهم برومر لوئی بناپارت، ترجمه باقر پرهام، تهران: نشر مرکز.

مارکس، ک‍ارل (1380)، ج‍ن‍گ داخ‍ل‍ی در ف‍ران‍س‍ه ۱۸۷۱، ت‍رجم‍ه ب‍آق‍ر پ‍ره‍ام، ت‍ه‍ران: ن‍ش‍رم‍رکز.

مارکس، ک‍ارل، (1381)، ن‍ب‍رده‍ای طب‍ق‍ات‍ی در ف‍ران‍س‍ه از ۱۸۴۸ ت‍ا ۱۸۵۰، ت‍رجم‍ه ب‍اق‍ر پ‍ره‍ام، ت‍ه‍ران: ن‍ش‍رم‍رک‍ز‫‌

Adorno, Th. W.,/Horkheimer, M. (1981), Dialektik der Aufklärung. GS, Bd. 3. Frankfurt/M (Orig. 1947).

Demetz, P. (2019), Diktatoren im Kino. Lenin, Mussolini, Hitler, Goebbels, Stalin, Wien (Paul-Zsolnay-Verlag.

Gehlen, A. (1971), Wirklicher und unwirklicher Geist (zuerst 1931). In: GA 1, S. 113-381, sowie Ders., Einleitung in Gehlen 1971, S. 9.

Luckmann, Th. (1967), 1967, The Invisible Religion, New York. 

Michels, R. (1908), „Die oligarchischen Tendenzen in der modernen Gesellschaft.“, In: Archiv für Sozialwissenschaft und Sozialpolitik, 27, 1908. S. 73-135.

Michels, Robert, (1911), Zur Soziologie des Parteiwesens in der modernen Demokratie. Untersuchungen über die oligarchischen Tendenzen des Gruppenlebens. 1. Aufl. Leipzig. 2. Aufl. Leipzig. 1925, 4. Aufl. Stuttgart 1989.

Stölting, E. (1990), Massen, charismatische Führer und Industrialismus: Erklärungspotentiale eines Denktypus. In: Süß, W., Hrsg., Übergänge-Zeitgeschichte zwischen Utopie und Machbarkeit. Berlin 1990. S. 139-153.

Thomas, W.I/Thomas, D.S. (1928), “The child in America: behavior problems and programs”, New York: A.A. Knopf, 571-572.

Tönnies, F. (1887, 1991), Gemeinschaft und Gesellschaft, Grundbegriffe der reinen Soziologie, Völliger Neudruck: 3. Aufl. Darmstadt.


[1] Gehlen, 1971, 9, 113-381

[2] Luckmann, 1967 

[3] Adorno/Horkheimer, 1986: 128-176 (zuerst 1944)

[4] Demetz, 2019

[5] مارکس، 1377، 1380، 1381

[6] Vilfredo Pareto (1848-1923)

[7] Robert Michels (1864-1944)

[8]  Gaetano Mosca (1858 – 1941)

[9] Tönnies, 1887

[10] Public intellectuals/Allgemeine Intellektuellen

[11] Michels, 1908: 73-135

[12] Michels, 1911

[13] Ironic Law/eherener Gesetz

[14] Massenpsychologie

[15] Stölting, 1990:139-153

[16]  راسخ، 1395: 5- 23.

[17] Thomas /Thomas,1928: 571-572