
مهدی اصلانی :
«اولِ محرم شد (۲۳ مرداد ۱۳۶۷) من آقاي نيري كه قاضي شرع اوين و آقاي اشراقي كه دادستان بود و رئيسي معاون دادستان و آقاي پورمحمدي كه نماينده اطلاعات بود را خواستم و گفتم: الان محرم است حداقل در محرم از اعدامها دست نگهدارید. آقای نیری گفت: ما تا الان 750 نفر را در تهران اعدام کردیم. 200 نفر را هم به عنوان سرموضع از بقيه جدا كردهايم. كلك اينها را هم بكنيم بعد هرچه بفرمایید.» (۱)
بر مبنای مشاهدات من و تردد کامیونهای یخچالدار حمل گوشت در زندان گوهردشت، ۳ روز ۱۵ تا ۱۸ مرداد اوج مجاهدکٌشی در گوهردشت بود.
یکی از بچهها با میلهای که در اختیار داشت کمی کرکرهی آخرین سلول بند ۸ را بالا زده بود. موقعیت سه بند ۸ و ۷ و فرعی ۲۰ بهگونهای بود که ساکنان این سه بند بیشترین حوادث آن دوران را دیده و شنیدهاند. این سه بند مشرف به حسینیه و آمفیتئاترِ زندان یکی از دو مکان مجاهدکٌشی بود.
نیمهشب ۱۵ مرداد سایهی افرادی را دیدیم که نزدیکِ حسینیه در رفتوآمد بودند؛ مانندِ سایههای مرگِ آثار هیچکاک. کامیون یخچالدارِ حملِ گوشت رفت و نزدیکیهای صبح برگشت. آنقدر پشتِ پنجره بیدار ماندیم تا صبح شد. زردیی خورشید و زردیی صورتکهامان یکی شده بود. همهگیمان بهمانندِ شخصیتهای بینامِ رمانِ کوری، نوشتهی خوزه ساراماگو، شده بودیم: «فکر نمیکنم که کور شدیم. ما کور هستیم. کوری که میبیند. کورهایی که میتوانند ببینند، اما نمیبینند» از هفتهی آخر مرداد (۲۳ مرداد اول محرم) تا هفتهی اول شهریور سکوتی مرگبار گوهردشت را فرا گرفت. دیگر از تردد کامیونهای یخچالدار و آمدوشدهای شبانه خبری نبود. بهظاهر همهچیز به پایان رسیده بود و این تنها ظاهر ماجرا بود.
با پایان یافتنِ مرحلهی اولِ پروژهی کشتار در گوهردشت، خدا از خوابِ بیست روزه برخاست و در حالی که دهندره میکرد، سوتِ پایانِ نیمهی اولِ مسابقهی مرگ را به صدا درآورد. مرگفروشان نفس تازه میکردند. رانندهگانِ مرگ ارابههایشان را میشستند، ترموستاتِ سردخانههایشان را خاموش میکردند، خونهای دلمهبسته بر کفِ کامیونهایشان را پاک میکردند. نیمهی دومِ بازیی مرگ از بامدادِ 5 شهریورماه آغاز میشد. غسالان و کفنپیچان، عرقریزان، دستهایشان را بههم میمالیدند و عرق پیشانیشان را با لنگهای گردنشان خُشک میکردند. مربیانِ بازیی مرگ تصمیم داشتند آن ها را با رانندهگانِ تازهنفسِ لودر که در خاوران مستقر شده بودند، تعویض کنند. آخر این بار بهنوبتایستادهگانِمرگ به غسل و کفن نیاز نداشتند. گونی بهقدرِ نیاز سفارش داده شده بود. و خدا؟ کسی بهدرستی نمیدانست که خدا در آن شبهای جهنمی به چه کار مشغول بود؟ زمانی که بهترین بندگانِ درگاهاش، فرزندانِ مجاهدش، را به نام او سَر میبریدند، چرا هیچ نگفت؟ خدا تعطیلاتِ تابستانیاش را میگذراند و فرمان را به دستِ فرستادهگانِ زمینیاش سپرده بود. تعدادی از مجاهدینِ اعدام شده، همچون فرشاد اسفندیاری، محمدحسن خالقی، حسن خوانساری و مصطفی مردفر، نماز شبشان هم در زندان ترک نشده بود. برخی شان جای مهر بر پیشانی داشتند. حکم اما قتل محارب بود و هنوز دو دانگی تا ارتداد مانده بود.
حکمِ زدنِ نیروهای چپ در کدام صندوقخانهی امنیتی خاک میخورد؟ جنایتکارانِ حوزه و چاه در همه ی جنایتهایشان با رعایت این اصلِ شرعی به حکم عمل کردهاند. از ترورِ مخالفان در خارج از کشور تا سر بریدن و خفه کردنِ شاعر با طناب و کشتارِ روشنفکران، همه جا، حکمِ یک حاکمِ شرع در کار بوده است. بیتردید جنایتکاران “برای چاپیدنِ ده کَدخُدا را دیده بودند.” آنها میتوانستند هر زمان که اراده کنند، از طریقِ احمد خمینی، دستانِ آلودهی خمینی را پای هر نفریننامهای مُهر کنند یا حکم را شفاهی بگیرند: «اواخر ايشان بيمار بودند، سرطان داشتند، اعصابشان ناراحت بود و تقريباً از مردم منعَزِل شده بودند. يكي از افرادي كه با من مربوط است و با آقاي فلاحيان – قائم مقام وقت وزير اطلاعات- هم مربوط بود، نقل ميکرد كه آقاي فلاحيان گفت: اين يكی دو سال آخر ما هر كاري با امام داشتيم با احمد آقا حل ميکردیم.» (۲)
چرا بعد از مجاهدکشی بلافاصله چپ کشی را تداوم ندادند؟ منطق قتل حکم میکرد کار را همانجا یکسره کنند. وقفهی دو هفتهای از چه بود؟
چرا هیئت مرگ با شروع چپکشی و اعدام چپها، تنها تهرانکشی پیشه کردند و در مورد چپها شهرستانکشی رخ نداد؟
و
تابستان ۶۷ پروندهای است هنوز ناگشوده با پرسشهایی همه بیپاسخ.
* احمد شاملو
۱-خاطرات آیتالله منتظری، ص 650-62
۲- پیشگفته