
عباس راسخ :
در عصر مدرن، جماعت به جامعه تبدیل شد. تحولات اجتماعی در جامعه در مواردی با دگرگونی سریع مناسبات اجتماعی و تغییر حوزه عمومی عملی شد و نام انقلاب گرفت. دولت و حکومت از یکدیگر و بهطریقاولی از جامعه جدا شدند. شهروند با حقوق و وظایف، سوژه اجتماعی جامعه شد. مجموعه شهروندان ملت عنوان گرفت. نظام سیاسی که از جدایی دولت و حکومت، پیدایش جامعه مدنی نوین و سرانجام جدایی جامعه از حکومت پدید آمد، زمینهساز استقرار نظام دموکراتیک گردید، دموکراتیک به معنای شناخت حق مشارکت مردم در تعیین سرنوشت اجتماعی و سیاسی خود. وظایف، قدرت و مسئولیت رئیس دولت برای حفظ منافع عمومی و مصالح ملی در چارچوب قانون در محدوده زمانی مشخص تعیین گردید. حکومت، اداره جامعه فهمیده شد و رئیس حکومت مدیر اجرائی دستگاه اداری گردید، نه رهبر تامالاختیار کشور. برای مثال، در آمریکا، دستگاه حکومت «اداره» (Administration) نامیده شد و رئیس آن عنوان «رئیسجمهور» گرفت، یعنی مسئول اصلی اداره کشور. قوای سهگانه اجرائی، مقننه و قضائیه از یکدیگر تفکیک شد. قوه قضائیه در کنار کارکردهای دیگر، دو کارکرد عمده پیدا کرد، نظارت بر عمل کرد دو قوه دیگر و وارسی اجرای قوانین. طبقه بورژوازی، نماینده اجتماعی این نظم جدید گردید، نظمی که عنوان مدرن گرفت.
دگرگونی مناسبات اجتماعی و تغییر حوزة عمومی در ساختار جماعتی، برای نمونه جوامع خاورمیانهای، ازجمله ایران، با تحولات فوق مغایر نیست، ولی تفاوت بنیادی دارد. دولت در جماعت از حکومت جدا نیست. سوژه اجتماعی در جماعت شهروند موظف و دارای حقوق برابر در مجموعهای به نام ملت نیست، بلکه عضو جمعی به نام خلق، توده یا امت است که با شاخص نژادی، قومی، زبانی، دینی و مذهبی تعریف میشود؛ بنابراین، عاملیت اجتماعی و سیاسی او در چارچوب اهداف کلی جمع تعریف میشود، اهدافی که در خدمت خدا، تاریخ، نژاد یا خلق معطوف به گذشته تعیینشده است؛ بنابراین، جمع در جماعت مجموعهای از باشندگان مُلکی با عنوان مملکت است که فردی مقتدر بانام پادشاه، رهبر، رئیسجمهور، نخستوزیر، دبیر اول کمیته مرکزی یا عنوانهای دیگر آن را اداره نمیکند، بلکه سروری و رهبری میکند. حیات باشندگان مُلکی در اختیار او است، چون حکومت، دولت و جامعه درهمتنیده، پیکر واحدی را تشکیل داده و او صاحباختیار این مجموعه و هادی این جماعت است. قدرت، اختیارات و وظایف فردی که در رأس این مجموعه قرار دارد نامحدود است. باشندگان مُلکی عموماً از این فرد اطاعت میکنند، به او وفادار هستند و نسبتهای عجیبوغریب و ماوراء طبیعی، به قول امروزیها، کاریزمایی به او نسبت میدهند، چون او بازنمایی جماعت است. جماعت در صورت ضعف قدرت او و تزلزل در اعمال حکمرانی، در معرض فروپاشی قرارگرفته و انسجام اجتماعی ضعیف میشود. اجزاء جماعت طبقه به معنای طبقه کارگر، بورژوازی یا طبقه متوسط در ساختار جامعهای نیستند، بلکه همان گروههای سنتی ماقبل عصر جدید مانند دربار، اشراف، تجار و روحانیون هستند که گاهی متمایز عموم مردم را در حوزة عمومی نمایندگی میکنند. اصلاحطلبان اولیه، سپس روشنفکران با همان ادعای نمایندگی خلق، توده و «ملت» در جوامع خاورمیانه در دو قرن اخیر، بهصف مدعیان قدرت انحصاری از قبیل دربار و روحانیون پیوستند…
حوزة عمومی نمایندگی
شکل نمایندگی حوزة عمومی در ساختار جماعتی، بهخصوص در مورد گروههای سنتی، حتی روشنفکران، در دو قرن اخیر، بهخصوص از نیمه دوم قرن بیستم، تغییر کرده است، لیکن محتوای آن دگرگونی مناسب با تغییر شکل نداشته است. این گروهها همچنان عموم مردم را نمایندگی میکنند، بدون آنکه مردم حق مشارکت در تعیین سرنوشت خود را داشته باشند. برای نمونه، علما، مجتهدین و روحانیون در ایران امروز به شکلی کاملاً متفاوت از قرن نوزدهم عموم مردم را نمایندگی میکنند. حکمرانی روحانیون در ایران عنوان جمهوری اسلامی دارد، درحالیکه بهرغم این تغییر شکل، همچنان امت حق تعیین سرنوشت خود را در این نظام ندارد. مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خود، اگر اصولاً بتوان از این مفهوم استفاده کرد، غیرمستقیم، غیر محسوس با تأثیر بسیار اندک است.
این شرایط در کشورهای خلقی، تودهای، سوسیالیستی و کمونیستی با ساختار جماعتی نیز حاکم است. البته شکل نمایندگی عموم در این کشورها با جمهوری اسلامی تفاوت دارد، لیکن محتوای آن تفاوت معناداری ندارد. شخص اول مملکت با عنوانهای مختلف، ازجمله دبیر اول کمیته مرکز، بدون مشارکت واقعی عموم مردم حکمرانی میکند. اهرم قدرت در اختیار سازوکارهای جمعی مانند شوراهای خلق، مجلس ملی، کمیته مرکزی و حتی دفتر سیاسی نیست، بلکه اینگونه نهادها در خدمت اعمال قدرت و نظارت شخص اول مملکت با همان سازوکارهای سنتی، لیکن عنوان جدید است.
عاملیت این گروههای اجتماعی در جماعت خاورمیانهای شکل خاص خود را دارد. دربار، اشراف دنیایی و روحانی، تجار، بهخصوص اصلاحطلبان و بعداً روشنفکران برای خود در ساختار جماعتی خاورمیانهای کارکرد طبقات جدید مانند طبقه کارگر، بورژوازی یا طبقه متوسط قائل هستند. این تحول در منطقه خاورمیانه ممکن است، چون حوزة عمومی در این منطقه از دنیا ماهیت نمایندگی دارد، به این معنا که مانند ساختار اجتماعی جماعتی در قرونوسطی در جوامع غربی، گروهی کوچک عموم مردم را نمایندگی میکند، بهطوریکه خلق، توده یا امت از عاملیت اجتماعی و سیاسی برخوردار نیست.
ماهیت حکمرانی در اینگونه جوامع در منطقه خاورمیانه با عنوانهای گوناگون سلطنتی، پادشاهی، جمهوری، خلافتی یا اماراتی با یکدیگر تفاوت بنیادی ندارد. مردم کشورهای سلطنتی و پادشاهی مانند عربستان سعودی، اردن، امارات متحده عربی یا قطر نیز نقش تعیینکنندهای در حکمرانی ندارند. البته، انعطاف دستگاه حکمرانی در این نوع ساختار اجتماعی و سیاسی بهمراتب از جمهورهای تازه تأسیس تودهای، خلقی و امتی بیشتر است. مردم در کشورهای جنوب خلیجفارس و اردن بهمراتب بیشتر از حکمرانیهای خلقی و تودهای جمال عبدالناصر در مصر یا صدام حسین در عراق یا خاندان اسد در سوریه یا معمر قذافی یا جمهوری اسلامی در ایران در تعیین سرنوشت خودشان مشارکت دارند. نظام حکمرانی در این نوع حکومتهای سلطنتی سنتی با ساختار جماعتی جامعه سازگارتر است.
این سازگاری ازجمله دو پیامد عمده دارد. این شیوه حکمرانی نیازی به سرکوب همهجانبه به میزان نظامهای خلقی و تودهای ندارد. پیوند سنتی این شیوه حکمرانی با ساختار جماعتی سبب شده است تا این نوع حکومتها، از قدرت نمایندگی بهمراتب بیشتر از حکومتهای خلقی، تودهای و امتی جدید در ساختار جماعتی برخوردار باشند، درنتیجه نیازی به سرکوب به میزان حکومتهای انقلابی و خلقی ندارند، همانطور که در مورد خاندانهای سلطنتی در ایران در عصر انقلاب مشروطیت و انقلاب اسلامی دیده شد. این پدیده را در ایران نیز میتوان مشاهده کرد. اگر علما و مجتهدین سنتی شیعی در ایران حکومت میکردند، بهمراتب کمتر از حکومت روحانیون عمومی نیاز به سرکوب برای حکمرانی داشتند، چون هستیشناسی، جهانشناسی و شناختشناسی، بهطورکلی دنیای علمای سنتی بهمراتب با دنیای جماعتی ایرانی سازگارتر است.
این نوع نظامهای حکومتی سنتی در منطقه خاورمیانه اسلامی، به دلیل سطح بالای نمایندگی، در انجام برنامههای توسعه اجتماعی و اقتصادی در ساختارهای جماعتی این منطقه از دنیا، بهمراتب بهتر از نظامهای حکومتی انقلابی خلقی، تودهای و سوسیالیستی عمل میکنند. جامعهشناسی توسعه، جهان سوم و بهطورکلی جامعهشناسی سیاسی با این پدیده آشنا است، لیکن برای بیان آن از مضامین دیگری استفادهشده است. برای نمونه ساموئل آیزنشتات از مفهوم «مدرنیته چندگانه» استفاده کرده است. آنتونی گرامشی برای بیان بازنمایی جمعی در ساختار جامعه و جماعت از مفهوم ارگانیک (خلاقانه) استفاده میکند. نظام حکومتی در ساختار جماعتی عربستان سعودی، قطر، امارات متحده عربی و حتی ایران عصر پهلوی و شاید بعد از انقلاب اسلامی، اگر در ایران علمای سنتی حاکم میشدند، با سازوکارهای سنتی جماعتی این نوع جوامع سازگارتر است. این سازگاری بر مسیر توسعه تأثیرگذار است. ژاپن با حفظ برخی عناصر جماعتی، راحتتر از چین انقلابی و کمونیستی در مسیر توسعه اجتماعی قرار گرفت. چین با پشت کردن به رویکرد چپ جهانسومی و روی آوردن به «حکومت برگزیدگان» که در سنت حکومتی چین پدیدهای شناختهشده است و اکنون اعضای حزب کمونیست همان برگزیدگان هستند، آسانتر در مسیر توسعه قرار گرفت. عربستان سعودی، قطر، امارات متحده عربی، کویت و ایران پادشاهی، بهمراتب آسانتر از عراق، سوریه، لیبی و ایران انقلابی در مسیر توسعه اجتماعی قرار گرفتند. این پدیده ناشی از سازگاری بیشتر نظام اجتماعی جماعتی باسنت اجتماعی و حکومتی در این جوامع است.
تغییر ساختار حوزة عمومی در جماعت
اصلاحات اجتماعی در کشورهایی مانند مملکت عثمانی و مصر از عصر محمدعلی پاشا، شامات و ایران در نیمه اول قرن بیستم، بهخصوص تأسیس مؤسسات آموزشی جدید و به دنبال آن فراهم شدن زمینه برای تأسیس ارتش نوین سبب تغییر مهم در ساختار حوزة عمومی این جوامع شد. طبقه خردهبورژوازی به دنبال این اصلاحات در کنار طبقات اجتماعی سنتی مانند دربار، اشراف، تجار و علما و مجتهدین سنتی عاملیت اجتماعی پیدا کرد. این طبقه بدنة اجتماعی گروه روشنفکران عمومی، روحانیون عمومی و بهطریقاولی ارتش را تشکیل داد. بخش قابلملاحظهای از وابستگان این طبقه بهخصوص در میان روشنفکران و ارتش به صفوف مخالفان نظام حکمرانی سنتی پیوستند و زمینهساز انقلاب و کودتای خلقی و تودهای در جهان جماعتی خاورمیانه اسلامی شدند. رضاشاه و تأسیس سلسله پهلوی، یکی از نخستین پیامدهای این تحول است. طبقه خردة بورژوازی با مشارکت فعال در کودتاهای مصر، سوریه، عراق، لیبی و فرآیندهای انقلابی مانند الجزایر و ایران، طبقه حاکم در بسیاری از کشورهای خاورمیانه اسلامی شد. این روند در بسیاری از کشورهای دیگر آسیایی، آفریقایی و امریکای لاتین تا امروز مشاهده میشود، عموماً با عنوان چپ، حتی گاهی سوسیالیسم و کمونیسم.
روحانی عمومی
حوزة عمومی جماعت ایرانی از اواخر قرن نوزدهم شاهد دگرگونیای بود که تأثیر آن بهمراتب از پیدایش حوزة عمومی روشنفکری در ایران در این عصر بیشتر است. انقلاب اسلامی در ایران پیامد عمده این تحول است. گروهی از روحانیون سطوح متوسط از اواخر قرن نوزدهم بهتدریج از علما و مجتهدین جدا شدند. این گروه در اینجا «روحانیت عمومی» نامیده میشود. سید جمالالدین اسدآبادی بدون شک نقشی مؤسس در پیدایش این گروه از روحانیون، نهفقط در ایران، بلکه منطقه خاورمیانه اسلامی، ایفاء کرد. این گروه از روحانیون بیش از آنکه رایج یا عامل دینی و مذهبی باشند، کارگزار سیاسی هستند. کنشگران اولیه این گروه از روحانیون مانند سید جمال واعظ اصفهانی، میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل، یحیی دولتآبادی، سید محمدرضا مساوات و میرزا نصرالله ملک المتکلمین گویا بابی ازلی بودند. برخی روحانیون سیاسی مانند احمد کسروی، حسن تقی زاده، علیاکبر حکمی زاده و شریعت سنگلجی در عصر رضاشاه بعضاً از کسوت روحانی بیرون آمدند، لیکن در کنار رضاشاه پهلوی کارگزار سیاسی باقی ماندند.
تأسیس اخوان المسلمین در مصر و ظهور اسلام سیاسی به دنبال این تحول در دنیای روحانیون سنی، بر فضای عمومی روحانیت عمومی سیاسی شیعه در ایران تأثیر گذاشت. تأسیس نهضت فدائیان اسلام و ظهور افرادی مانند مجتبی میرلوحی (نواب صفوی) در دهة 1320 و پیوستن شخصیتهایی مانند سید روحالله خمینی، شیخ حسینعلی منتظری، سید محمود طالقانی و مرتضی مطهری در دهة 1340 به صفوف روحانیون عمومی و سیاسی، حیاتی متفاوت به این گروه اجتماعی داد و بهاینترتیب زمینه برای پیروزی انقلاب اسلامی فراهم شد.
دو بلوک قدرت جهانی
این دگرگونی داخلی در ایران با پیکربندی قدرتهای جهانی و پیدایش دو بلوک قدرت شرق و غرب به دنبال جنگ دوم جهانی (1939- 1945) سازگار شد. خردهبورژوازی در حال بالش در جوامع درحالتوسعه خاورمیانه اسلامی به دنبال جنگ جهانی دوم و پیدایش دو بلوک قدرت شرق و غرب، متحد نیرومندی در سطح جهانی پیدا کرد. اتحاد جماهیر شوروی و سپس فدراسیون روسیه تشخیص داد که نیروهای انقلابی در خاورمیانه اسلامی با خاستگاه خردهبورژوازی، صرفنظر از نام و نشان آن، متحد «طبیعی» روسیه است. این نوع حکومتها به دلیل ماهیت طبقاتی خود و فرآیند ظهور آنها در جریان مبارزه ضد استعماری و ضد امپریالیستی درهرحال و وضعیت در کنار روسیه و مقابل غرب هستند. روسیه به این دلیل و دلایل دیگر، تمامقد در کنار این حکومتها قرار گرفت. البته، این نوع حکومتها وجوه مشترک با نظامهای اجتماعی و سیاسی تأسیسشده در شرق اروپا و سایر نقاط دنیا دارند، نظامهایی که با عنوان خلقی، سوسیالیسم و کمونیسم بعد از جنگ جهانی دوم در سرتاسر جهان تأسیس شدند و در رکاب اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در مقابل غرب امپریالیستی قرار گرفتند. این نظامها توسعه محور نیستند، عموماً ناکارآمدی هستند، منابع ارزی خود را از راه صدور مواد خام تأمین میکنند، اقتصاد آنها، اقتصاد مقاومتی با جهتگیری به نیازهای داخلی و عموماً توسعهنیافته است، اینگونه کشورها به دلیل توسعهنیافتگی اقتصادی عموماً در حاشیه بازار جهانی قرار دارند، ماهیت انقلابی دارند و درصدد صدور انقلاب هستند، درنتیجه در انزوای سیاسی قرار دارند.
روسها از جهت دیگری نیز در خدمت نهضتهای انقلابی خردهبورژواها در کشورهای موسوم به جهان سوم قرار گرفتند. ولادیمیر ایلیچ اولیانوف باشهرت لنین، رهبر انقلاب کمونیستی در روسیه، رویکرد نظری انقلابی دارد که با ساختار جماعتی و حوزة عمومی نمایندگی در این ساختار سازگار است. لنین در آثار خود، بهخصوص در دو اثر شناختهشده خود چه باید کرد و دولت و انقلاب نظریه نمایندگی انقلابی را مطرح میکند. تعداد محدود از انقلابیون حرفهای، کسانی که شغل آنها انقلاب کردن و رهبری آن است، در چارچوب این نظریه طبقات اجتماعی را نمایندگی میکنند. کمونیستها بر این اساس نمایندگان طبقه کارگر هستند. این رویکرد نظری با ساختار جماعتی و حوزة عمومی نمایندگی در این ساختار سازگاری است. دربار، اشراف و علما و مجتهدین در سابق حوزة عمومی را در این ساختار نمایندگی میکردند، اکنون کمونیستها، سوسیالیستها، روشنفکران عمومی، روحانیون عمومی، نظامیهای انقلابی کودتاگر، طالبان افغانستانی، نخبگان ملی و ملی مذهبی عموم مردم را نمایندگی میکنند. ماهیت این نوع نمایندگی با سازه سنتی آن تفاوت ماهوی ندارد، چون در هر دو نوع حکمرانی مردم مشارکت تعیینکننده و مؤثر در حیات اجتماعی و سیاسی خود ندارند؛ بنابراین، حکومتهای روحانیون عمومی در ایران یا طالبان در افغانستان و حتی حکومتهای سلفی در صورت امکان در برخی کشورهای خاورمیانه اسلامی، بدون مشروعیت نظری نمایندگی، البته از نوع جدید، در این جوامع ممکن نبود و نیست. این سازهای حکومتی در خاورمیانه امروزی، بهرغم شکل سنتی مثلاً در مورد ایران یا افغانستان، بخشا محتوای عصر جدید دارند و بر همان شالودهای بناشدهاند که حکومتهای خلقی بهاصطلاح سکولار در این جوامع در نیمقرن گذشته تأسیس شدند. این تشابه زمانی روشنتر میشود که به تفاسیر گفتمانی این نهضتهای اجتماعی سنتی، گاهی بهظاهر مذهبی، از مفاهیمی مانند توسعه، پیشرفت، ترقی، مبارزه، انقلاب، استعمار، امپریالیسم، بیگانه، جمهوری، آزادی، حکومت، ملت و غیر واکای شود.
رویکرد نظری نمایندگی لنین به دلایل فوق و دلایل بسیاری دیگر با استقبال عمومی گروههای اجتماعی در جوامع توسعهنیافته روبهرو شد، از روحانی گرفته تا روشنفکر، ملیگرا گرفته تا مذهبی گرا. ساختار طبقاتی این جوامع بدون شک بر این روند پذیرش عمومی تأثیر قطعی دارد. طبقه به معنای امروزی آن در ساختارهای جماعتی وجود ندارد، لیکن تعداد محدود از افراد، مثلاً اعضای حزب کمونیست، میتوانند طبقه اجتماعی، مثلاً طبقه کارگر را در این جوامع نمایندگی کنند. مشکل این است که طبقه کارگر نیز به معنای شناختهشده آن در این جوامع وجود ندارد. این مشکل با مفهوم «خلق» یا «توده» یا «امت» رفع میشود. کافی است، حزب کمونیست، سازمان انقلابی یا تودهای خود را نماینده خلق، توده یا امت معرفی کند. این نظریه زمینهساز پیدایش انواع سازمانهای کوچک و بزرگ شد که خود را نماینده نژاد، قوم، زبان، دین و مذهب خاص معرفی و ادعای نمایندگی گروه اجتماعی مربوطه یا کل جماعت را دارند، جماعتی که اکنون با عنوان خلق یا توده یا امت معرفی میشود. اینگونه گروهها به همین دلیل برای اشاره به خود عموماً از لفظ «مردم» استفاده میکنند.
شاهزادگان قاجار و آقازادههای اشرافی مانند عبدالصمد کامبخش یا خاندان اسکندری یا فیروز، نوهها و نبیره های عباس میرزا قاجار، یا نورالدین کیانوری، نوه شیخ فضلالله نوری در چارچوب این رویکرد نظری با عضویت در حزب کمونیست یا حزب توده ایران، در چارچوب این نظریه، طبقه کارگر و زحمتکشان ایران را نمایندگی میکنند. این رویکرد نظری با نظریه ولایتفقیه نیز سازگار است، چون نظریه ولایتفقیه همان رویکرد نمایندگی را مطرح میکند. علما و مجتهدین بر این اساس نمایندگان اولیا و انبیاء، درنتیجه رهبران امت مسلمان هستند. گروههای جپ جهانسومی در ایران دهة 1340 با آشنایی با رویکرد نمایندگی لنین، در جایگاه فهم این رویکرد نظری ولایتفقیه روحانیون عمومی انقلابی قرار گرفتند. این تفاهم عمیقتر شد، وقتی روحانیون عمومی در مبارزه با نظام سرمایهداری جهانی و لیبرالیسم غربی، درواقع جهان غرب از نگاه آنها، از چپ ضد استعماری، ضد سرمایهداری و ضد امپریالیسم زیر پرچم اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی یا چین مائو ای سبقت گرفتند. پرچم مبارزه با استعمار، نظام سرمایهداری و امپریالیستی در دستان روحانیون عمومی با استقبال بهمراتب گستردهتر از روشنفکران عمومی روبهرو شد، چون پیوند روحانیون با ساختار جماعتی بهمراتب استوارتر از روشنفکران است. روشنفکران در هر لباسی و با هر مسلکی درنهایت غربگرا و غربزده هستند، درحالیکه نظریه مبارزه ضد غربی روحانیت عمومی انقلابی و مبارزه منشأ خاورمیانهای دارد.
هدف این نوشته بررسی مسیری است که روحانیت شیعه از عصر صفویه و محقق کرکی بهمثابه نخستین نماینده علما و مجتهدین سنتی تا رسیدن به آیتالله روحالله خمینی نماینده روحانی عمومی پیمود.






