حکمرانی قلمروی، دولت ملت و عنصر شهروند

 

چکیده
ساختار جامعه‌ای ازجمله با سه ویژگی حکمرانی قلمروی، دولت ملی و عنصر شهروند متمایز می‌شود.
حکمرانی قلمروی زمینه‌ساز پیدایش عنصر شهروند و به دنبال آن دولت ملی در جوامع غربی شد.
بسیاری در کشورهای آسیایی و شرقی درصدد نمونه‌برداری از این ساختار اقتصادی، اجتماعی، سیاسی
و فرهنگی هستند. این کار به چند دلیل ممکن نیست. ساختار اجتماعی در جوامع خاورمیانه جماعتی
است. مردم در کشورهای خاورمیانه در جوامعی با هویت‌های اولیه متنوع زندگی می‌کنند. این
هویت‌ها مانع اصلی پیدایش هویت واحد شهروندی در این جوامع هستند که از شروط اصلی ظهور
دولت ملی یا دولت ملت است. بنابراین، عموم مردم در این جوامع با استفاده از مفاهیم توده، خلق، امت
مناسب با این ساختار تعریف می‌شوند و خود را می‌شناسند. ائتلاف سیاسی در این ساختار بسیار دشوار
است، درنتیجه نهضت‌های اجتماعی انقلابی و خلقی در اطراف اقتدار فردی شکل می‌گیرد. اقتدار فردی
نیز از روی ناچار عموماً به‌نظام های حکمرانی خودکامه منجر می‌شود، چون فقدان حکومت خودکامه
در این ساختار به هرج‌ومرج عمومی و فروپاشی نظام به دلیل نبودن آگاهی جمعی از نوع ملی می‌شود.
حکومت‌های خودکامه به‌جز موارد استثنایی ناشی از شرایط خاص ناکارآمد هستند. بنابراین، این جوامع
تا ظهور طبقه متوسط نوین، همواره در معرض فروپاشی، ناآرامی و انقلاب قرار دارند.
مقدمه
ساختار جماعتی، در عصر گذار از این ساختار به ساختار جامعه ای امروزی، در دنیای خاورمیانه
اسلامی درگیر مسائل بنیادی اجتماعی و سیاسی است. ساختار جامعه ای نوین، اگر از برخی تمایزات
بنیادی آن صرف نظر کنیم، از سه ویژگی اساسی آن نمی توان صرف نظر کرد: حکمرانی قلمروی،
دولت ملی و عنصر شهروند.
حکمرانی قلمروی
حکمرانی قلمروی برای نخستین بار از قرن سیزدهم به دنبال منشور کبیر (مگنا کارتا) به تدریج در
بریتانیا شکل گرفت. کشورها وجوامع دیگر اروپایی به دنبال بریتانیا، به ویژه بعد از قرارداد وستفالیا
(1648)، به این روند پیوستند. این تحول سرانجام از قرن نوزدهم به پیدایش دولت های ملی یا دولت
ملت در مغرب زمین منجر شد. شهروندان و نماینده اصلی آنها در این عصر، طبقه بورژوازی و بعداً
متوسط، در این نظام از عاملیت اجتماعی و سیاسی برخوردار و نماینده اجتماعی و با کسب حق رأی
عمومی، بیان و حامل خواست سیاسی در این نظام اجتماعی شدند. تشکیل دولت ملت بدون عنصر
شهروند ممکن نیست، چون هویت واحد شهروندی در روند پیدایش عاملیت شهروندی جایگزین هویت
های اولیه نژادی، زبانی، قومی، دینی و مذهبی می شود.
پیدایش هویت عمومی شهروندی به ظاهر نمی بایست در جوامع اروپایی با استقرار حکمرانی قلمروی و
تشکیل دولتهای ملی با هویت های اولیه یکسان سبب مشکل خاص شود، لیکن شد، همان طورکه در
نهضت های اجتماعی و سیاسی فاشیسم وکمونیسم در قرن بیستم در اروپا دیده شد، به طوری که روند
استقرار دولت ملت های جدید با عاملیت طبقه متوسط در این قاره تا جنگ دوم جهانی و نیمه دوم قرن
بیستم طول کشید. دشواری این روند حتی در سازه های اجتماعی، به ویژه سیاسی، جوامع اروپایی آشکار
است و نشان از تمایز در این سازه ها دارد. ساموئل ایزنشتات از «مدرنیته چندگانه» به معنای چندگانگی
فرآیند مدرنیته در جوامع مختلف سخن می گوید. 1 نظام سیاسی فدرال درآلمان آشکارا نشان از

امپراتوری مقدس روم یا امپراتوری هابسبورگ مستقر در قرون وسطی در این منطقه از اروپا دارد. این
تمایزات در ساختار سیاسی کشورها و جوامع دیگر اروپایی از جمله اتریش، سوئیس، اسپانیا، بریتانیا،
بلژیک و حتی سایر کشورهای اروپایی آشکار است که فعلاً از آن می گذاریم.
دولت – ملت
بسیاری در کشورهای آسیایی، شرقی، خاورمیانة اسلامی معلوم نیست، چگونه در صدد نمونه برداری از
این ساختار اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی هستند؟ آنها مرتب از مفاهیمی مانند آزادی،
سکولاریسم، دموکراسی، ملت، دولت و مقولات دیگر استفاده می کنند، بدون آنکه به ظرف زمانی و
مکانی این گونه مقولات توجه داشته باشند. محتوای نظام اجتماعی و سیاسی جدید، همان طور که علمای
روشنگر ادعا داشتند، انسانی، عمومی و به تعبیر امیل دورکیم «الزامی» است. 2 شکل این الزام، همان
طور که ساموئل ایزنشتات در مطالعات تطبیقی خود حتی در باره ژاپن و چین نشان داده است، عمیقاً به
آن چیزی وابسته است که ویلفردو پارتو از آنها تحت عنون «ته نشست» 3 ها سخن می گوید، 4 یعنی
شروطی تاریخی و اجتماعی تحولات عصر جدید.
این شروط در خاورمیانه اسلامی بنیادی با جوامع غربی تفاوت دارد. کشورهای خاورمیانه در جوامعی
با هویت های اولیه متنوع مستقر هستند. این هویت ها مانع اصلی پیدایش هویت واحد شهروندی در این
جوامع اند. هویت واحد شهروندی شرط حکومت ملی، بنابراین نمی توان در این جوامع از حکومت ملی
یا دولت ملت سخن گفت، مگر اینکه دست به دامن تفاسیر گفتمانی شد که ما در جوامع جهان سومی به
وفور شاهد آن هستیم، به طوری که حکومت نژادی، قومی، زبانی، دینی و مذهبی حکومت ملی یا دولت
ملت تحریف می شود. حکومتهای دموکراتیک، خلقی، سوسیالیستی، کمونیستی، اسلامی و عناوین دیگر
که در این منطقه از دنیا با القاب دهان پرکن تشکیل شده اند، همان حکومت هایی با هویت های اولیه
هستند.
ایران بیان واضح این وضعیت و نمونه بارز حضور هویت های اولیه در تمام عرصه های حیات انسان
جماعتی است. این حضور را می توان در کنشهای اجتماعی، سیاسی و حتی در اندیشه اجتماعی و
سیاسی مردمان این کشور، به خصوص روشنفکران عمومی آن دید. روشنفکران عمومی در ایران در
مقام و جایگاهی قرار دارند تا بتوانند از ظرفیت فکری خود برای بازتولید این وضعیت استفاده کنند.
نظام پادشاهی در سال 1357 با قیام و شورش عمومی سرنگون شد. هویتهای اولیه قومی و زبانی، به
ویژه دینی و مذهبی تحت عنوان مردم، خلق و امت برای سرنگونی این نظام موقتاً متحد شدند. این اتحاد
الزاماً موقتی بود، چون ائتلاف از ویژگی عنصر شهروند در ساختار جامعه ای است. هویتهای اولیه نمی
توانند به دلایل گوناگون برای تحقق منافع ملی و مصالح عمومی متحد شوند، چون ملت و مصلحت با
مضمون مورد نظر در ساختارهای جامعه ای در این ساختار وجود ندارد تا آنها در اطراف آن مؤتلف
شوند. آنها فقط می توانند در اطراف فردی که بیان هویت واحد آنهاست جمع شده، موقتاً یکی شوند و از
او فرمانبری کنند. فقدان چنین فردی زمینه ساز فروپاشی جمع در ساختار جماعتی می شود. مجاهدین
خلق بی دلیل شعار ایران رجوی نمی دهند. گروه های هویتی دیگر از همین اصل پیروی می کنند، اگر
حتی به وضوح شعار ندهند. آیت خمینی در پاریس این تصور را داشت که می توان هویت اولیه دینی و
1 Eisenstadt, 1966: 161

2 مولر، در: کسلر، ج 1، 1394: 127- 146

3 residues/Residuen

4 باخ، در: کسلر، ج 1، 1394: 73- 89

مذهبی را بدون اقتدار فردی اداره کرد. او مانند سایر رهبران انقلابی در جوامع با ساختار جماعتی
دریافت که حکمرانی سیاسی بدون اقتدار فردی در این ساختار ممکن نیست. مخالفان آیت الله خمینی ادعا
دارند که او آنها را فریب داد. عمل کرد این مخالفان در نیم قرن گذشته نشان داده است که به ظاهر
فریبی در کار نبوده است.
ساختار جماعتی
این ساختار جماعتی است که سبب شده است، تنها جایگزین مطرح برای جمهوری اسلامی هنوز همان
نظام پادشاهی با زعامت شاهزاده رضا پهلوی، فرزند محمد رضا شاه، باشد. این ساختار در واکنش
مخالفان رضا پهلوی نیز بازتاب دارد. نمایندگان هویت های اولیه مخالف نظام پادشاهی بلافاصله بعد از
مطرح شدن او، در صفی متحد در پشت نظام جمهوری اسلامی قرار گرفتند، چون دانسته یا نادانسته،
خواسته یا ناخواسته، این تصور را دارند که دستکم نظام جمهوری اسلامی بیان هویت اولیه دینی و
مذهبی است، در حالی که نظام پادشاهی ممکن است، زمینه ساز تقویت هویت عمومی شهروندی شود.
رضا شاه، پدر بزرگ رضا پهلوی، در این زمینه تلاش کرد و مسبب استقرار حکومت قلمروی در
سرزمین ایران شد، ویژگی که ایران را از بسیاری از کشورهای خاورمیانه متمایز کرده و ممکن است
زمینه ساز نوعی حکومت ملی با خصوصیات ایرانی و استقرار نظام مردم سالار شود که از نظام
دموکراسی غربی کاملاً متمایز است. هویت های اولیه زبانی، قومی، مذهبی و دینی هیچگاه رضا شاه را
به دلیل این گونه اقدامات نبخشیدند، حتی برای او به کمک رسانه های خارجی در کنار بریتانیای کبیر و
اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی پرونده وابستگی جعل کردند که در ساختار جماعتی نوعی فعل غیر
خودی، خیانت به جماعت و ارتداد تصور می شود.
شهروند
عامل تعیین کننده دیگر در مقابل پیدایش عنصر شهروند، عاملیت اجتماعی و سیاسی طبقه خرده
بورژوازی در ساختارهای جماعتی در عصر گذار از ساختار جماعتی به جامعه است، به طوری می
توان این گونه جوامع را با استفاده از مفهوم هلموت شلسکی «جماعت طبقه خرده بورژوازی همسطح« 5
تعریف کرد. 6 طبقه خرده‌بورژوازی، خاستگاه طبقاتی و اجتماعی بیشتر شورش‌ها، قیام‌ها و انقلاب‌ها
در جوامع موسوم به توسعه‌نیافته یا درحال‌توسعه از نیمه دوم قرن بیستم تاکنون است. روشنفکران و
روحانیون عمومی در ایران نیز عموماً به این طبقه اجتماعی تعلق دارند یا دستکم پیاده‌نظام خود را از
اعضای این طبقه بسیج می‌کنند. نظام‌های اجتماعی و سیاسی که این طبقه به دنبال قیام‌ها، آشوب ها و
انقلاب‌ها تشکیل می‌دهند، ویژگی‌های متمایزکننده‌ای دارند که ما فعلاً به چند مورد آن اشاره می‌کنیم.
این نظام‌های اجتماعی و سیاسی:

  • عموماً اقتدارگرا و حتی تمام گرا هستند. این ویژگی شامل حکومت‌های فاشیستی و کمونیستی که
    در نیمه اول قرن بیستم تأسیس شدند نیز می‌شود.
  • عموماً با جهان بینی لیبرالی به تبع آن حکومت دموکراتیک و نظام دموکراسی مخالف و حتی
    دشمن هستند.
  • این نظامها بعضاً در عرصه نظامی و سازماندهی قوای نظامی کارآمد هستند، لیکن در سایر
    عرصه ناکارآمد. البته منظور از قوای نظامی، ابزار سرکوب مخالفان داخلی است، وگرنه در

5 Nivellierte Mittelstandsgesellschaft
6 Schelsky, 1957: 222 – 224

مقابله با به اصطلاح دشمن خارجی، ارتش نیز مانند سایر دستگاه های اداری در این گونه جوامع
ناکارآمد است.

  • این نظام ها عموماً در استفاده از ظرفیت های فکری موجود در جامعه به سبب جزم اندیشی
    ناتوان هستند.
  • این نظام ها عموماً گرایش نظامی گری، تهاجمی و ویرانگرانه دارند.
  • اینها عموماً گرایش به عظمت طلبی پوشالی دارند.
  • جهان بینی این نظام ها متعارض است، آن‌ها از یک‌سوی عمیقاً واپس‌گرا هستند، در همان حال
    در مواردی نوگرا و نواندیشِ هستند.
  • آن‌ها با جهان بینی و دنیای طبقه متوسط مشکل‌دارند، در همان حال برخی مطالبات طبقه
    متوسط بخشی از دنیای آرمانی آن‌ها را می‌سازد.
    جامعه‌شناسی و جامعه شناسان با خصوصیات این طبقه اجتماعی از نیمه قرن نوزدهم آشنا است. 7 این
    خصوصیات را حداقل درباره ایران در یک قرن گذشته می‌توان به‌وضوح دید، حتی در نظام پادشاهی
    به دنبال انقلاب سفید از اوایل دهه 1340، به‌ویژه در مورد نظامی گری، عظمت طلبی پوشالی و
    ناکارآمدی نظام دیوانی که نظام پادشاهی نیز تفاوت چندانی با دیگر نظامهای انقلابی در منطقه خاورمیانه
    اسلامی نداشت.
    یکی از دلایل اصلی این ناکارآمدی، حداقل در مورد ایران در یک قرن گذشته، ناتوانی نظام در استفاده
    بهینه از ظرفیت‌های فکری موجود در درون خود نظام است. رژيم پهلوی در دهه 1340 از ظرفيت
    روشنفکری ناب به‌مراتب قوی‌تر از مخالفان برخوردار بود. این در حالی است که روشنفکران دستگاه
    حاکم به تعبیر آنتونی گرامشی، از موقعیت لازم برای دفاع از حکومتی که نمایندگی می‌کردند،
    برخوردار نبودند. واکنش این گروه در مقابل تهاجم افرادی مانند جلال آل احمد ناتوانی و انفعال بود، نه
    این دلیل که استنتاجات مخالفان قوی و نیرومند بود، بلکه به این دلیل که روشنفکران مدافع نظام حتی
    بیشتر از مخالفان در معرض سرکوب بودند. آن‌ها از طرف مخالفان نظام متهم به مزدوری می‌شدند،
    در حالی دستگاه امنیتی نیز به آن‌ها مشکوک بود.
    نظام پادشاهی در دهه 1960 به دلیل گرایش به جهان بینی طبقه متوسط، نتوانست طبقه خرده
    بورژوازی، به مثابه طبقه اجتماعی تأثیرگذار در عصر گذار از ساختار جماعتی به جامعه، را جذب کند.
    او بسیج این طبقه را به روشنفکران و روحانیون عمومی واگذاشت. این در حالی است که نظام پادشاهی
    از ظرفیت لازم برای جذب مشروط گروه‌های وابسته به طبقه خرده‌بورژوازی و نمایندگان فکری این
    طبقه مانند جلال آل احمد برخوردار بود، چون این طبقه و نمایندگان آن ماهیت اجتماعی و فکری دوگانه
    و متعارض دارند. ما در آثار جلال آل احمد در این عصر با دو شخصيت به نام جلال آل احمد روبه‌رو
    هستیم. آل احمد‌ متعهد به آب‌وخاک، دلسوز، تيزبين، روشن‌بين، آشنا به ادبيات و فرهنگ و تا حدودی
    تاریخ اين سرزمين، ولی در ضمن فردی ایدئولوژی زده، سطحی، شعاری و غرب‌ستيز که برای پیشبرد
    اهداف خود از هر وسیله‌ای استفاده می‌کند. اين دوگانگی يک پاسخ دارد: آل احمد فرزند طبقه و عصر
    خود بود.
    نظام پادشاهی نتوانست دریابد که این گروه اجتماعی در دوران گذار از ساختار جماعتی به جامعه‌ای به
    دلایل مختلف از عاملیت اجتماعی و سیاسی برخوردار می‌شود، عصری که طبقه متوسط هنوز از
    ظرفیت لازم برای اداره جامعه برخوردار نیست، طبقه‌ای که تهدید جدی برای نهادهای سنتی از
    7 مارکس، 1377، 1380، 1381، گوستاو لوبون، گابریل تارد، و سیپیو سیگل (Stölting, 1990:139-153).

یک‌سوی و طبقه خرده‌بورژوازی سرکوبگر از سوی دیگر است. آل احمد احتمالاً آگاهانه يا ناآگاهانه،
خواسته یا ناخواسته، مانند بسیاری از روشنفکران و روحانیون عمومی در این عصر درصدد دفاع از
خاستگاه طبقاتی خود بود..
طبقه خرده بورژوازی در آستانه ظهور عصر جدید، به دگرگونی های اجتماعی از جمله پیدایش
شهرهای بزرگ بدبین است، چون این تحولات را تهدیدی برای آینده نامشخص خود می داند. این گروه
دنیای اجتماعی خود، تجارب خود از زندگی روزمره و جهان تصورات خود از زندگی را در معرض
خطر ارزش‌ها و هنجارهای طبقه متوسط جدید در حال ظهور ارزیابی می کند. نظام پادشاهی نتوانست
از ظرفیت طبقه متوسط شهری جدید در حال شکل گیری برای اقناع طبقه خرده بورژوازی استفاده کند.
ماهیت جماعتی، خاورمیانه ای و شرقی نظام بر تمایلات رژیم به اصلاحات غالب بود و مانع می شد تا
نظام بتواند با اصلاحات حتی سطحی سیاسی، بخش قابل ملاحظه از طبقه در حال ظهور متوسط را در
خدمت برنامه های اجتماعی و اقتصادی خود بسیج کند. نظام طبقه متوسط در حال ظهور را در مقابل
سنت و هجمه طبقه خرده‌بورژوازی بی‌پناه رها کرده بود. طبقه متوسط در آن عصر از ابزار نظری و
فرهنگی لازم برای مقابله با طبقه خرده بورژوازی برخوردار نبود، چون این طبقه خود تا گردن جهان
سنتی و مذهبی خرده بورژوازی غرق بود، فقط توانست سرخود را از این گرداب هولناک بیرون آورده
و نفسی تازه کنند، درحالی‌که با هجوم همه‌جانبه نمایندگان دنیای کهن درگیر بود، درگیری که این طبقه
از ظرفیت لازم برای ورود به آن برخوردار نبود، درحالی‌که مخالفان خرده بورژوای او متحدان
اجتماعی نیرومندی داشتند. روشنفکران و روحانیون عمومی با لشکر عظیم دانش آموزان و دانشجویان
در کنار آنها بودند، در حالی که بسیاری از این دانش آموزان و دانشجویان فرزندان همین طبقه متوسط
در حال ظهور بودند، لیکن مانند آل احمد متنفر از خاستگاه طبقاتی خود، در وضعیت روان‌پریشی
سرگردان در مسیر تحول به طبقه متوسط شهری.
روحانيون سنتی و بازاريان مهم ترین گروه اجتماعی متحد طبقه خرده بورژوازی بودند. اینها در تصور
از دنيای زندگی این طبقه اجتماعی شریک بودند. آن‌ها نیز زندگی را در این عصر همان‌طور تجربه
می‌کردند که طبقه خرده بورژوازی و نماینده اصلی آن، همان روشنفکران عمومی، تجربه می کردند.
این‌ها نیز می‌دیدند که بخشی از پایگاه اجتماعی آن‌ها «منحرف» شده‌اند، عن‌قریب آن‌ها را ترک
خواهند کرد: این‌ تازه به دوران رسیده‌ها. آل احمد مانند روحانیون نگران از دست رفتن این پایگاه
اجتماعی بود. آل احمد این استعداد را در آن‌ها می‌دید که از صف سینما خارج و به‌صف خلق و انقلاب
بپوندند و «رستگار» گردند، رستگاری به این معنا که به اصل خود برگردند و پیاده‌نظام انقلاب خلقی و
توده‌ای شوند.
مشکل آل احمد، روحانیون و روشنفکران عمومی، بازاری‌ها و به‌طوری کلی گروه‌های اجتماعی سنتی
و محافظه‌کار این بود که آن‌ها همواره در وضعیت متعارضی قرار داشتند. آن‌ها دنیای کهن را
می‌خواستند و نمی‌خواستند. آل احمد خود معترف است که سنت را نمی‌توان به شکل گذشته نجات داد
و احيا کرد. او درصدد تغيير سنت بود، لیکن در دام سنت بازتابی افتاد، تاريخ با بی‌رحمی، مسئوليت
زایاندن مدرنیته را از شکم زندگی سنتی شرقی به عهده او و متحدان روحانی عمومی او گذاشت.
محافظه‌کاری فقط يک دشمن دارد، و آن محافظه‌کاری است. البته تولد مدرنيته از شکم محافظه‌کاری
زايمان ساده‌ای نيست. یورگن هابرماس در آثار گوناگون خود در اشاره به عقل‌گرايي مرتب از عبارتی
لاتينی با اين مضمون استفاده می‌کند که «هیچ‌چیز و هيچ‌کس در مقابل خدا تاب ايستادن ندارد، مگر
خدا خود». 8 منظور هابرماس اين است که فقط عقل‌گرايي می‌تواند در مقابل عقل‌گرايي ايستادگی کند. 9

اين حکم را در ايران می‌توان به‌ظاهر در بارة محافظه‌کاری صادر کرد.
پرونده طبقه متوسط در ايران تازه گشوده شده است، جمهوری اسلامی ناخواسته مسیر را هموار کرد.
بررسی آثار افرادی مانند جلال آل احمد در خدمت شناخت بهتر این طبقه اجتماعی قرار دارد. طبقه
متوسط ايران در جمهوری اسلامی برای نخستين بار در ساختار جمعيتی کشور اکثريت را تشکيل
می‌دهد. پرونده اين طبقه اجتماعی پس از دو قرن ناکامی، ماجراجويي و خسارات انسانی هولناک در
حال باز شدن و ستاره اقبال آن در حال طلوع کردن است.. جمهوری اسلامی به دنبال نیم‌قرن حکومت،
درگیر مسئله حجاب و دیگر مطالبات این طبقه اجتماعی است، ازجمله اداره معقول کشور در خدمت
رسیدن به یک زندگی معمولی. فردیت طبقه متوسط در حال ظهور: اليس صبح القریب یا به عبارت بهتر
والصبح اذا تنفس.
منابع:
Eisenstadt, S. N.(1966), Modernization, Protest and Change, Englewood-Cliffs, NJ: Prentice-
Hall.
Habermas, J. (1971), Theorie und Praxis. Frankfurt/M.
Habermas, J. (1987), Philosophisch-Politische Profile. Frankfurt/M.
Habermas, J., (1988), Nachmetaphysisches Denken: Philosophische Aufsätze. Frankfurt/M.
Schelsky, H. (1957), Die skeptische Generation. Eine Soziologie der deutschen Jugend. M. e.
Vorw. Zur Taschenbuchausg. Frankfurt/M u. a.
Stölting, E. (1990), Massen, charismatische Führer und Industrialismus: Erklärungspotentiale
eines Denktypus. In: Süß, W., Hrsg., Übergänge-Zeitgeschichte zwischen Utopie und
Machbarkeit. Berlin 1990. S. 139-153.
کسلر، دیرک (1394)، (گردآورنده)، نظریه‌های جامعه شناسان کلاسیک از اگوست کنت تا آلفرد شوتس، ترجمه کرامت
اله راسخ، جلد اول، تهران: نشر جامعه شناسان.
مارکس، کارل (1377)، هجدهم برومر لوئی بناپارت، ترجمه باقر پرهام، تهران: نشر مرکز.
مارکس، ک‍ارل (1380)، ج‍ن‍گ داخ‍ل‍ی در ف‍ران‍س‍ه ۱۸۷۱، ت‍رجم‍ه ب‍آق‍ر پ‍ره‍ام، ت‍ه‍ران: ن‍ش‍رم‍رکز.
مارکس، ک‍ارل، (1381)، ن‍ب‍رده‍ای طب‍ق‍ات‍ی در ف‍ران‍س‍ه از ۱۸۴۸ ت‍ا ۱۸۵۰، ت‍رجم‍ه ب‍اق‍ر پ‍ره‍ام، ت‍ه‍ران: