خطر در کجا است؟(۲)

parviz dastmalchi

پرویز دستمالچی :

(ولایت فقیه و نقض بنیادی حق حاکمیت ملت)

۱- بسیاری از حکومتها در خاورنزدیک*، خاورمیانه و افریقا، یکی پس از دیگری در حال فروپاشی و زوال اند. حکومتهایی که روبنای آنها (ساختار حکومت) در تناسب و تطابق با زیربنای آنها(ترکیب جمعیت، اکثریت یا اقلیتهای دینی- مذهبی، قومی- قبیله ای، زبان و فرهنگ و…) نیست.
حکومتهای ملی اروپا محصول تاریخی پر پیچ و خم و بسیار خونین اند، اما کشورهایی که بدون توجه به ساختار بافت و ترکیب اجتماعی اشان، و بنابر منافع و اهداف استعمارگران مصنوعی ساخته و “مستقل” شدند، ، دیوار کجی بودند که فروپاشی آن حتمی بود، اما زمان و “شرایط” می خواست.
اکثر حکومتهای”ملی” منطقه و نیز شمال آفریقا محصول شکست امپراتوری ترکان عثمانی در جنگ جهانی اول و تقسیم مناطق بر اساس منافع وعلایق بریتانیای کبیر و فرانسه بودند، بدون آنکه در این مناطق اصولا پیش شرطی برای شکلگیری”ملت”(Nation) به معنای مدرن وجود داشته باشد. تقریبا تمام خاورنزدیک (تا ۱۹۱۸) بخشی از امپراتوری عثمانی بود که در یک اتحاد با آلمان، اتریش و مجارستان علیه دشمن اصلی، بریتانیای کبیر، جنگید و جنگ را باخت. در آن زمان انگلیسیها برای غلبه بر ترکان عثمانی به همه”ملل”، از جمله ملل زیر سلطه عثمانیان وعده های خوب دادند تا آنها را همراه خود و علیه ترکان عثمانی کنند. به اعراب وعده امپراتوری”عربی” بزرگ دادند تا آنها را علیه ترکان و حکومت مرکزی عثمانی بشورانند و در نهایت به آنها هیچ ندادند و تمام مناطق تحت سلطه عثمانی را بنابر مصالح و منافع خود تکه پاره کردند و برهر یک نام کشوری مستقل نهادند، اما خود حاکم واقعی باقی ماندند. آنها با فرانسویان، یهودیان و فلسطینیان نیز چنین کردند و از سال ۱۹۲۰ به اینسو، بریتانیای کبیر عملا حاکم مطلق این مناطق شد، حتی با وجود “استقلال” حکومتهای باصطلاح ملی.
پایان جنگ جهانی اول، پایان حاکمیت امپراتوری اسلامی ترکان عثمانی(اهل سنت)و شروع حاکمیت علنی فرانسه و به ویژه بریتانیای کبیر بر منطقه خاورنزدیک و بر اعراب و سایر ملل ساکن این مناطق است. از حکومت امپراتوری عثمانی تنها(در ابتدا) بخش شمال- مرکزی ترکیه امروز باقی ماند که بعد با قیام افسران ترک و چشم پوشی روسیه از سهم خود در این بخش به ترکیه امروز گسترش یافت. بریتانیای کبیر، پس از شکست حکومت عثمانی، جغرافیای سیاسی(مرز کشورها) این مناطق را نه بر اساس علایق واقعی و حقیقی مردمان این سرزمینها، بل بر اساس منافع استراتژیک خود تعیین کرد و واحدهای”ملی”ای بوجود آورد که نه محصول “طبیعی” ( پروسه تاریخی) زندگی مردمان این مناطق، که حتی عکس آن، یعنی حکومتهایی متضاد از اقوام و قبایل، فرهنگها و ادیان یا مذاهب و… بودند. حکومتهایی که روبنای حاکم (ساختار حکومت) هیچ تناسبی با واقعیات اجتماعی آنها نداشت.
ترکیب ناهمگون مردم در اکثر کشورهای دمکراتیک وجود دارد. مشکل این نیست، بل مشکل بر سر تطابق ساختار حکومت با چنین ترکیبهای نامتجانس است. به این معنا که آیا حکومت حقوق افراد، اقوام، ملیتها، ادیان و در برخی موارد حتی حقوق اکثریت را به رسمیت می شناسد یا نه؟ مشکل در تطابق یا عدم تطابق زیربنای این کشورهای تازه تاسیس (واحدهای ملی سیاسی) با روبنای سیاسی آنها (ساختار حکومت) بود و هست.
در آفریقا نیز از سال ۱۹۶۰ همین روند ادامه یافت، اما در آنجا بریتانیا تنها نبود، فرانسه، اسپانیا، پرتقال، آلمان، بلژیک و… نیز وجود داشتند. در آنجا نیز پس از پایان دوران استعمارعلنی در آفریقا، مرزهای جغرافیای سیاسی، ترکیب حکومتهای “ملی” و استقلال ظاهری این واحدها (کشورها)، همچون خاورنزدیک و خاورمیانه، همگی بر اساس منافع وعلایق استعمارگران اروپایی تعیین شدند و نه واقعیات جغرافیای سیاسی و مردمان آن سرزمینها، بدون توجه به ترکیب اقوام و قبایل و مناطق زیست آنها، بدون توجه به فرهنگ و زبان، ادیان و مذاهب یا گذشته تاریخی آن ملل و اقوام یا قبایل. استعمار در آفریقا نیز(مانند خاورنزدیک و بعضا خاورمیانه) کشورهایی بی شناسنامه ملی- فرهنگی، با ترکیبهایی ملی- قومی- زبانی- دینی و مذهبی ناهمگون بوجود آورد و ساختار حکومت آنها را چنان سامان داد که در نهایت ادامه استعمار و استثمار مردمان این مناطق را ممکن کند، و نه اینکه حکومتها نمایندگان واقعی ملل و حافظ منافع ملی آنها باشند.
اکنون در تمام این مناطق، پس از یک دوره گذار پنجاه تا حدودا سد ساله، حکومتها یکی پس از دیگری، به دلیل عدم انسجام درونی، یا فرو پاشیده اند یا در حال فروپاشی اند و این پروسه در دو یا سه دهه آینده همچنان ادامه خواهد داشت. یعنی جنگهای ملی، دینی- مذهبی، قومی- ملیتی که در اروپا چند سده به درازا کشید و چندین ده میلیون کشته و آواره و… برجای نهاد، در این مناطق تازه شروع شده اند.
۲- در جهان بیش از پنج هزار قوم و ملت زندگی می کنند، اما تنها دویست کشور وجود دارد. یعنی اینچنین نیست که هر قوم یا ملتی دارای کشوری مستقل با فرهنگ و زبان و اداب و رسوم خویش باشد. به غیر از ژاپن و ایسلند(دو جزیره) که دارای مردمانی تقریبا یکدست، یک زبان و یک دین و فرهنگ هستند(به عنوان دو استثناء در دنیا) سایر حکومتها متشکل از گروههای اتنیکی- قومی- ملیتی متفاوت و زبان و فرهنگهای مختلف اند. با این تفاوت که حکومتهای”مدرن” امروز دیگر ممالک”محروسه”(تحت حراست)دیروز نیستند، بل بر روی ملت(و نه رعیت یا امت) به عنوان شهروندانی با حقوق مساوی در برابر قانون بنا شده اند. در این شرایط نوین سازماندهی واحد ملی ملت، به عنوان زیربنا، با حکومت به عنوان روبنا، در تطابق اند و حکومتگران را حکومت شوندگان تعیین می کنند.
شکلگیری کشورها نتیجه یک روند بسیار پر پیچ و خم تاریخی یک واحد سیاسی، یک ملت(به معنای ناسیون یا نیشن، Nation) است. در هندوستان بیش از دو هزار گروه اتنیکی- قومی- ملی(Volk oder People) زندگی می کنند که هریک دارای زبان و فرهنگ و ویژگیهای خود و دین و مذهب خویش است، اما آنها همگی با هم مشترکا ملت واحد هند را می سازند که به پنج زبان متفاوت سخن می گویند، اما زبان رسمی و مشترک آنها انگلیسی است که از خارج هندوستان، توسط یک نیروی استعماری(بریتانیای کبیر)، وارد شد. شاید بدون این زبان مشترک که از “بیرون” آمد، هرگز شکلگیری”هندوستان” با وسعت کنونی ممکن نمی شد