اثر دکتر ماتیاس کونتزل Dr.Matthias Küntzel
ترجمه مایکل مبشری Michael Mobasheri
این كتاب سال 2009 به نام«آلمانیها و ايران– تاریخ گذشته و معاصر یک دوستی بدفرجام» در برلين منتشر شد و با مطالعه و آنالیز اسناد محرمانهی دولتی و بررسی و آنالیز تخصصی اسناد و مدارک آرشیوهای دولت آلمان از جمله: آرشیو پروندههای سیاست امور خارجهی آلمانADAP، آرشیو اسناد معاصر AdGو آرشیو اسناد و مدارک سیاسی وزارت امور خارجهی آلمانPAAA نگاهی ژرف و تخصصی بر ساختار سیاست خارجی و تاريخ ديپلماسی آلمان در روابطش با ایران و نیز مناسبات این کشور با «جهانِ اسلام» طی یکصد سالِ گذشته دارد. روابط دوجانبهی دو کشور دارای مشخصات و ویژگیهایی است که تاکنون در مورد آن هیچ تحقیق و پژوهش آکادمیک و منظمی صورت نگرفته و هیچ گزارشی از جزییات آن انتشار عمومی نیافته است. اما اين كتاب همزمان نكات بسيار جالب و مهمی نیز در رابطه با تاريخ سياسی ايران معاصر و نیز هویت فرهنگی و ملی ایران مطرح میكند. ترجمهی پارسی این اثر علمی-پژوهشی، بهار 1391(2012 میلادی) توسط اینجانب، مایکل مبشری در انتشارات فروغ(کلن) و خاوران(پاریس) چاپ و منتشر گردیده است.
نویسندهی این کتاب دکتر ماتیاس کونتزل که دارای درجهی دکترا و همچنین استاد رشتهی علوم سیاسی در دانشگاه فنی هامبورگ آلمان است، بین سالهای 1988-1984 به عنوان پژوهشگر علمی، مسوول و مشاور ارشد حزب سبزهای آلمان(Bundestagsfraktion der Grünen) در بخش«مسایل انرژی هستهای»، «امور مربوط به پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای(NPT)» و «کارشناس امور خاورمیانه و خاور نزدیک» در پارلمان آلمان (Der Bundestag) اشتغال داشت. او همچنین از برجستهترین کارشناسان و پژوهشگران معاصر امور ایران و مسایل خاورمیانه در عرصهی بینالمللی است و به عنوان استاد میهمان در دانشگاههای ممتاز دنیا از جمله دانشگاه استانفورد(Stanford University)، دانشگاه کلمبیای نیویورک (New York Columbia University)، دانشگاه یِیل (Yale University)، دانشگاه هاروارد(Harvard University) و دانشگاه اورشلیم کرسی استادی دارد و سخنرانی مینماید.
آلمان تا امروز بیش از هر کشور اروپایی دیگر با رژیمی که علاوه بر پایمال کردن حقوق بشر، سرکوب و اختناق داخلی و نیز پشتیبانی و ترویج فعالانهی ترور و تروریسم در سطح بینالمللی، فاجعهی هولوکاست را انکار میکند و به دفعات رسماً اعلام کرده که کشور اسراییل را از نقشهی جهان محو خواهد نمود، روابطی بسیار تنگاتنگ و نزدیک در زمینههای سیاسی، اقتصادی، صنعتی و فرهنگی دارد. اما به راستی آلمان چرا حاضر نیست روابط گستردهی اقتصادی-سیاسی و کلیدی خود با ایران را به عنوان یک اهرم فشار در برابر رژیم جمهوری اسلامی به کار برد؟ نویسنده اظهار میدارد برای پاسخی روشن به این پرسش لازم است به زمینه و پیشنهی تاریخی روابط دوجانبه بین ايران و آلمان رجوع شود تا بتوان ریشههای ناآشنا و مرموز تأثیرگذار بر این رابطه و دوستی را درک و تشریح کرد.
این کتاب نخستین اثر پژوهشی، تخصصی و آکادمیک دربارهی تاریخ روابط دو کشور است که با دیدگاهی نو از کیفیت، کمیّت و تاریخ ارتباطات دوجانبه و از عملکرد صد سالهای پرده بر میدارد که به پیدایش، استحکام و استمرار رژیم بنیادگرای اسلامی در ایران و البته انگیزش و پیدایش فاشیزم مذهبی، تمامیتخواهی نوینِ اسلامی و نیز پدیدهی کریه و پلید «جهاد» در دنیای اسلام منجر شده است. بخشی از اسناد و منابع اصلی که دکتر ماتیاس کونتزل در روند پژوهش و تدوین این اثر مورد مطالعه و بهرهبرداری قرار داده است در شمار اسناد و مدارک حساس و محرمانهی آرشیوهای دولتی آلمان بوده و بنابراین در دسترس عموم قرار ندارند.
با این که به ظاهر شعار تحریم و مهار کردن حکومت استبدادی و تروریست ملایان سر داده میشود، اما مناسبات اقتصادیِ کلان، دور از چشم همگان همچنان ادامه دارد و قدرتمداران هر دو کشور هنوز دست اتحاد در دست یکدیگر داشته و این اتحاد را به بهای سرکوبی آزادیخواهان ایرانی و پایمال شدن حقوق بشر و حقوق مدنی ایرانیان، همراه با غارت و چپاولِ سرمایههای ملی ایران همچنان ادامه میدهند و تاثیر تحریمهای بینالمللی را آگاهانه و موذیانه خنثا مینمایند. این کتاب همچنین فاش میسازد که چرا آلمان نه تنها قصد جلوگیری از دسترسی ایران به تجهیزات اتمی در بخش نظامی را ندارد، بلکه تاکنون فعالانه در شورای امنیت سازمان ملل، از تصویب و اجرای تحریمهای اساسی بینالمللی بر علیه ملایان آگاهانه و به گونهای هدفمند جلوگیری کرده و با دست یازی به سیاست سازش، در عمل با ملایان ابراز همبستگی میکند.
طلوع یک مصیبت: سرآغاز روابط آلمان و ایران
ناصرالدين شاه قاجار اولين قدرتمدار ايرانی بود كه در سال ۱۸۷۳ از برلين ديدن كرد. او بیدرنگ اين آرزو را بيان كرد كه مایل است كشورش با آلمان مناسباتی نزديك و دوستانه داشته باشد. آن هنگام اين رابطه برای آلمان هنوز جذابيتی نداشت. آلمان در نيمهی دوم قرن نوزدهم هنوز سرگرم سامان دادن و استحکام بخشیدن به حاكميت سياسی خود در اروپا و در جهان بود و به ویژه به كشورهای خاور دور و نزدیک توجه چندانی نداشت؛ اما با به قدرت رسيدن ويلهلم دوم در سال ۱۸۸۸ آلمان سياست فعالتری در برابر كشورهای مشرقزمين در پيش گرفت. در این هنگام ایران ندریجاً به عنوان یک بازار مصرف اجناس و کالاهای آلمانی و نیز به سبب معادن سرشار فسیلی، نفت و گاز و شرایط ژئواستراتژیک کمنظیر، بیش و بیشتر برای آلمان جذابیّت مییافت.[1] قدرت تازهی اروپا مدعی بود كه در پيشبرد سياست خارجی خود از تجاوزگری و آزمندیهای استعماری سایر کشورهای غربی همچون اسپانیا، انگلیس، فرانسه و روسیه به دور است و با احساس حقارتی عمیق و دیرینه، این کشورها را که رقبایش بودند به دیدهی تنفر مینگریست و در اندیشهی راهیابی به منظور فایق آمدن بر این رقبای قدرقدرت بود.
ایران، امپراتوری آلمان و جهاد
با رشد تدریجی قدرت آلمان، اين كشور به زودی در رقابتی فشرده با قدرتهای بزرگ اروپا، به ويژه بريتانيا و روسیه قرار گرفت. آلمان به تربیت یک قشر ژِرمَنوفیلGermanophile یعنی به شدت متعصبِ طرفدار آلمان در ایران به سود خود علاقمند بود، زیرا آن زمان ایران برای آلمان از دیدگاه استراتژیک حکم«دروازه ای به هندوستان» را داشت که در کوران رقابتها و جنگ قدرت با بریتانیا، رقیب بزرگ و دشمن دیرینۀ آلمان بود. بنابراین در طول جنگ جهانی اول، آلمان سعی داشت ایران را به عنوان متحدی در منطقه، به سوی جبهۀ آلمان و اتریش گرایش داده و به آن ملحق نماید. ويلهلم دوم(Wilhelm II) امپراتور آلمان، به تشویق شرقشناسهای آلمانی و دیگر مشاورانش معتقد بود بهترين راه تضعيف و مبارزه با امپراتوری بريتانيا، درگیر کردن آن کشور با ایجاد چالش و تحریک مردمان مشرقزمین و به ویژه ممالک اسلامی برای مبارزه با استعمار بریتانیا است. به عقيدهی ويلهلم دوم اگر تمام كشورهای اسلامی در برابر استعمار بريتانيا قيام میكردند، اين كشور در جبههی شرق درگير و به تدریج تضعیف میشد و نمیتوانست به رقابت در برابر سایر قدرتهای اروپايی و به ویژه آلمان ادامه دهد. امپراتور آلمان در پی مشورت با اسلامشناسها و شرقشناسهای آلمانی به زودی به ظرفيت بالای اسلام در مبارزه با قدرتهای خارجی پی برد و بر آن شد كه از حربهی«جهاد اسلامی عليه كفار و بیایمانان» به عنوان یک ابزار به سود خود بهرهبرداری كند.
۲۹ اكتبر ۱۸۹۸ ويلهلم دوم در طول سفر به مشرقزمین در پيامی تزویرآمیز به دلجويی از«امّت غيور اسلام» پرداخت تا اولین کلید تحریک و تنفر مسلمانان را بفشارد. او در دمشق به زيارت آرامگاه صلاحالدين ايوبی سردار بزرگ اسلام در مبارزه با اروپائيان رفت و از«جهاد او عليه مهاجمان كافر» ستايش و تحسین كرد. ويلهلم دوم در پايان سفر خود به خاورميانه اعلام كرد:” به 300 میلیون مسلمان اطمینان و تعهد میدهم که هرآینه و هر زمان، امپراتور آلمان دوست و پشتیبان آنان خواهد بود.” تعهد و ضمانت او به سرعت به تمامی زبانهای ملتهای مسلمان دنیا ترجمه شد و روی کارتپستالهای رنگارنگ و پر زرق و برق، هزاران بار تکثیر و حتا در ایران به رایگان بین مردم پخش گردید.[2]
هنگامی که در سال 1914 جنگ اول جهانی آغاز شد، این سیاستِ نزدیکی و دوستی با اسلام از سوی امپراتور آلمان، سودمندی خود را نمایان داشت. طرح اولیهی استفاده از«جهاد» برای رقابت و نفوذ اقتصادی به عنوان ابزاری برای دستیابی به اقتدار مطلق و در راستای پیروزی بر روسیه و انگلیس تغییر جهت داد. در سال 1914 یکی از شرقشناسان بسیار معروف و مشاوران امپراتور در برلین، به نام کارل هاینریش بِکِر(Karl Heinrich Becker) در یکی از مقالات خود به نام«آلمان و اسلام» چنین بیان کرد:”اینک زمان آن رسیده است؛ اکنون میباید سیاستِ صلحآمیزِ پیشینمان در قبال اسلام در زمان مورد نیاز و به منظور دفاع اضطراری یک سرشت تهاجمی و چهرهای خشن به خود بگیرد. ما باید تمام قوای خود را افزون بر تمامی هواداران بالقوهای که میتوانند پشتیبان ما باشند، بسیج کنیم تا نام و آوازهی خودمان را عالمگیر نماییم.” ویلهلم دوم چند روز پیش از آن که آلمان وارد جنگ شود، در 30 جولای 1914 اعلان کرد که قصد دارد«تمامی پیروان محمد را بر ضد بریتانیا، این دروغگوی بیشرم و نفرتانگیز، به آتش طغیان و شورش برانگیزد». او در آستانهی ورود به جنگ جهانی اول در ۱۵ آگوست ۱۹۱۴ به متحد خود اِنوِر پاشا(Enver Pasha) سلطان عثمانی نوشت:”اعلیحضرتا! سلطان بزرگ باید تمامی مسلمانان را در آسیا، هند، مصر و آفریقا برای برپایی حکومت خلافت اسلامی به جنگ مقدس فرابخوانند.”[3]
«جهاد اسلامی» ابزاری برای رقابت در عصر استعمار
ندای ويلهلم دوم در توجیه و ضرورت«جهاد عليه كفار» پژواكی گسترده و نیرومند در جهان اسلام يافت: برخی از علمای شيعه، امپراتور آلمان را«مُنجی اسلام» خواندند و بسیاری از مسلمانان به او«حاج ويلهلم محمد» لقب دادند. مسلمانان بسياری، صادقانه عقيده داشتند كه خداوند ويلهلم را برای رهايی اسلام از دست كفار روس و انگليس فرستاده است. اما برخی روشنفكران آزادانديش در غرب به تبليغات ويلهلم دوم روی خوش نشان ندادند. در شرايطی كه بيداری ملی در ايران و تركيه بالا میگرفت، برخی روشنفكران سكولار اروپایی نمیتوانستند با شعار تاكتيكی«جهاد اسلامی» همراهی كنند و با آن همهویت شوند. آنان این«جهاد ساخت آلمان» را شمشيری دو لَبه میدانستند كه به تقويت نيروهای واپسگرا، مرتجع و متعصب در مشرقزمین منجر میشود و دیر یا زود دنیا را به آشوب میکشد.
با فرو رفتن نهضت مشروطهی ایران در آشوبهای داخلی و دخالتهای خارجی، آزاديخواهان ايرانی برای نجات ميهن از چنگ استعمارگران به آلمان دل بستند. نويسنده در بخشهای اول و دوم كتاب، ريشههای تاريخی اين گرايش را با ذكر نمونهها و شواهد گوناگون نشان میدهد. با شعلهور شدن جنگ جهانی اول، بسياری از ايرانيان آرزو میكردند كه آلمان و متحدانش در جنگ پيروز شوند، به این امید که ايران از سلطهی استعمار نجات يابد. نويسنده با ذکر مثال از«حزب دموكرات ایران» به رهبری سليمان ميرزا یاد میکند كه برخی از دگراندیشان و روشنفكران ترقیخواه ایرانی در آن گرد آمده بودند و آشكارا از آلمان هواداری میكردند.
دکتر کونتزل در فصل دوم کتاب با ذکر اسناد و منابع تاریخی شرح میدهد که چگونه مأموران و فرستادگان رسمی و همچنین جاسوسان دولت آلمان به ایران در تأسيس كميتهی«اتحادِ اسلام» و همچنین کمیتهی دیگری با نام «کمیتهی دفاع ملی» و نیز تشكيل«دولت مهاجرين» (به رياست رضاقلی خان نظامالسلطنه مافی) نقشی فعال داشته و فعالیت آنان را زیر نفوذ و حمایت گسترده قرار میدادند.
پیوند آلمان نازی و ایران در جنگ جهانی دوم
با شكست آلمان در جنگ جهانی اول، تدریجاً احساسات تند ناسيوناليستی با گرايشهای فاشيستی در آلمان شكل گرفت كه خود زمينهای شد برای رشد و به قدرت رسیدن حزب ناسيونال-سوسياليسم یا همان حزب نازی (Nazi) به رهبری آدولف هيتلر. حزب نازی تبليغ میكرد كه آلمانیها تنها انسانهای اصيل و از نژاد آريايی هستند و تنها«نژاد برتر» دنیا به شمار میآیند و کشورهای رقیب و ابرقدرت به سبب حسادت از پیشرفت آنها جلوگیری میکنند. این حزب برای توجیه عقاید فاشیستی و رسمیت بخشیدن به دیدگاههای یهودستیزانه، مخالفت با دموکراسی و لیبرالیسم و نیز به منظور تبلیغات و رسمیت بخشیدن به ایدئولوژی نژادپرستی خود به«علوم کاذب (Pseudoscience)» و از جمله علوم فرومایه و کاذب نژادی روی آورد و سنخ شمالی را اختراع نمود. همين سالها در ايران، رضا خان پهلوی سلطهی خود را با تكيه بر«ميراث ايران باستان» و با استناد به سرچشمههای اصيل تاریخی و فرهنگی ايران باستان تحكيم میكرد. رضاشاه كه میكوشيد پروژهی نوسازی کشور را بدون دخالت استعمارگران پيش ببرد، در آلمان نازی متحدی میدید كه میتوانست به رشد ايران كمك كند و چه بهتر كه اين متحد خود را از «نژاد آريایی» نيز میدانست! نویسنده با ذکر ارقام و آمار مندرج در اسناد و مدارک متعددی شرح میدهد که آلمان به اطلاع پادشاه ايران رساند كه آماده است بدون چشمداشتهای استعماری به رشد و توسعهی ايران كمك كند. آلمانیها در ازای دريافت نفت و چپاول معادن و مواد خام ایران، در تأسيس شالودهی صنعتی ایران مشارکت داده شدند، بطوری که آلمان بنیانگذار صنایع ایران گشت و این فضا تاکنون بیش و کم حفظ شده است…
همزمان وزارت تبليغات آلمان نازی به رهبری و وزارت یوزف گوبلز(Joseph Gobbels) میكوشيد با برنامهای سنجيده و به گونهای سیستماتیک، نظريههای جنونآمیز برتری نژادی و عقايد ضدسامی و ایدئولوژی نژادپرستی نازی را در ايران گسترش دهد و تودهی ملت ایران را با شستشوی مغزی تحت تاثیر و بیشتر بر ضد سایر کشورهای غربی تحریک و به سوی آلمان جلب نماید. بسياری از عوام ایران باور داشتند كه آلمانیها و به عبارتی«قوم ژرمن» در اصل اهل استان كرمان بودهاند و بنابراین با ایرانیان همنژاد هستند![4] نويسنده يادآور میشود كه نظريهپردازان اصلی ایدئولوژی نازی مانند آلفرد روزنبرگ(Alfred Rosenberg)، معتقد بودند كه ايرانيان امروزی با«نژاد آريايی» هيچ ارتباطی ندارند، اما در عين حال بهرهگيری از عواطف و احساسات و همچنین به بازی گرفتن هویت تاریخی و فرهنگی ايرانيان را برای پيشبرد مقاصد خود سودمند میديدند و برای فریب ایرانیان وانمود میکردند که به ایران و ایرانیان به این دلیل احترام میگذارند.
راديو زِسِن(Radio Zeesen) یا همان «رادیو برلين» و تبليغات آلمان برای گسترش اسلامگرایی افراطی و یهودستیزی در ایران
به این منظور برنامههای پارسیزبان فرستندهی«راديو زِسِن Radio Zeesen یا همان رادیو برلین» راهاندازی شد و تبليغ گسترده میكرد كه آلمانیها و ايرانيان از يك نژاد هستند و بايد در جبههای متحد عليه دشمنان مشترک و استعمارگر مبارزه كنند. این رادیو که تحت نظارت مستقیم و زیرمجموعهی وزارت امور خارجهی حکومت نازی بود همچنین تلاش میکرد یهودیان را با قدرتهای استعماری در یک ردیف قرار دهد و آنان را ریشه و عامل گرفتاریهای جهان و گردانندگان اصلی دولتهای استعمارگر معرفی نماید و یهودستیزیِ ایدئولوژی نازی را با استفاده از باورهای مذهبی اسلامی و خرافات دینی تودهی ایرانیان و با استناد به آیههای قرآن همراه نماید تا کارایی تبلیغات خود را بالا برد و ایجاد تنفر و دشمنی با یهودیان را در ایران نیز گسترش بخشد. بهرام شاهرخ، گويندهی معروف«راديو برلين» تفسيرهای ايدئولوژيك خود را اغلب با آيههايی از قرآن همراه میكرد. رادیو برلین تبليغ میكرد كه ريشهی تمام آفتها و مصیبتهای جهان، استعمار انگلستان است و هدايت اين دستگاه را يهوديان به دست گرفتهاند و قصد دارند یک«حکومت جهانی یهود» بر پا کنند و دنیا را برای ابد استعمار و تاراج نمایند. آنها برای ترویج و رسمیت دادن به سياستهای ضديهودی حزب نازي به آيات قرآن متوسل میشدند و قتل، شقاوت جنونبار و جهانبینی ضديهودی هيتلر را که از جمله در کتاب او به نام« نبرد من– Mein Kampf» ذکر شده بود با آیات قرآن(برای نمونه آیهی 82 از سورهی 5 قرآن[المـائده]) و غزوات محمد عليه طوايف يهودی و قتلعام یهودیان مقايسه و پیوند میدادند تا تأثیر شستشوی مغزی از راه تبلیغات خود برای تحریک دنیای اسلام را بیش و بیشتر برانگیزند. اِروين اِتِل سفير وقت آلمان در تهران نيز در نامهای فعالیتهای تبليغاتی خود دربارهی كارآيی اين تبليغات نيرنگآميز را به رؤسایش در وزارت امور خارجه گزارش کرده و اظهار داشته بود كه با«درآميختن تبليغات سياسی با باورهای دينی ايرانيان» به موفقيت فراوانی دست يافته است. وی از جمله چنين گزارش میدهد:”یک راه برای پرورش و پشتیبانی از توسعه و شوراندن[یهودستیزی]، دست گذاشتن و تأکید به جنگهای محمد با یهودیان در گذشته و جنگ پیشوای آلمان بر ضد یهودیان در زمان حال میباشد. در صورتی که انگلیسیها و یهودیان مساوی و همپایه شناسانده و معرفی شوند، میتوان یک تبلیغِ ضدِ انگلیسی بسیار مؤثر و نافذ را به ملت شیعهی ایران انتقال داد.“[5] او همچنین اظهار داشت:”در صورتی که موفق شویم تودهی اکثریت روحانیان ایران را با تبلیغات آلمانی زیر نفوذ بگیریم، از این راه خواهیم توانست بر قشرهای زیادی از تودهی ملت در طیفهای گوناگون، مسلط و چیره شویم.”[6] آن زمان خمینی یکی از شنودگان دائم این رادیو بود و از این راه با ایدههای نژادپرستانهی یهودستیزیِ اروپایی و قدرت انفجاری آن بیش و بیشتر آشنا شد. این امر که خمینی در هنگام وقوع انقلاب و نیز پس از به ثمر رسیدن انقلاب 1357 در ایران یهودستیزی افراطی، بیگانهستیزی و دشمنی با سبک زندگی غربی را محورهای اصلی سیاست و حکومت اسلامی خود قرار داد یک تصادف نیست. خمینی همواره این افکار و عقاید جنونآمیز دشمنی و تنفر از غرب و به ویژه از یهودیان را در کتابش به نام«حکومت اسلامی» که آن را در نجف انتشار داد به صراحت بیان داشته و بدان تأکید ورزیده بود. حملهی متفقین به ایران در شهریور 1320 به پیوندهای اقتصادی و ایدئولوژیک آلمان نازی و ایران موقتاً پایان داد.
پیوند دو ویروس: نژادپرستی و خرافات مذهبی
هنگامی كه در آلمان، حزب نازی به قدرتهای جهانی اعلام جنگ داد، اين سياست به كام بسياری از مردم ستمزدهی مشرقزمین از جمله مردم ايران شيرين آمد. بار ديگر تاكتيك اتحاد بر ضد«دشمنان مشترك» و با توجه به پیشزمینه و فعالیتهای تبلیغاتی آلمانیها در دنیای اسلام و به ویژه در ایران، خاطرهی تاریخی و اجتماعی از این تبلیغات در مردم را زنده کرد و به سرعت به اوج رسید. به ویژه اشغال شمال ایران بدست روسیه و جنوب ایران بدست انگلیس این خاطرۀ ناخوشایند را بس بیستر تقویت کرد. بسياری از مسلمانان از جمله در ايران به آدولف هيتلر، پيشوای حزب نازی دل بستند. برای توجيه و تحكيم اين گرايش، افسانهها و شايعات بسياری نیز بر سر زبانها پراکنده شد. نویسنده با استناد به مدارک آرشیو اسناد وزارت امور خارجهی آلمان شرح میدهد برخی از ملايان شيعه تبليغ میكردند كه هيتلر پنهانی اسلام آورده و برای«اعتلای كلمهی حق» است که با روس و انگليس مبارزه میكند!
اُسطورهی آریایی و امام دوازدهم
طبق سندی در آرشیو وزارت امور خارجهی آلمان، اروین اِتِل(Erwin Ettel) سفیر وقت آلمان نازی در تهران، سال 1941 به برلین چنین گزارش کرد:”…طی ماههای گذشته، سفارت ما از منابع گوناگون گزارش و خبرهایی دریافت میدارد که حاکی از سخنرانی روحانیون در مناطق مختلف میباشد که برای مومنان از عالم غیب سخن میرانند و به آنها میگویند وعدهی خداوند سرانجام به وقوع پیوسته و تفسیر آن به این معنا است که خداوند، امام دوازدهم(عج)، مهدی موعود را در قالب آدولف هیتلر به این دنیا فرستاده است. بدون فعالیت و دخالت سفارتخانهی ما، زمینهی تبلیغات روزافزونی به وجود آمده است که بر آن پایه، پیشوای ما هیتلر، و بنابراین آلمان به چشم رهاییبخش از همهی نیازمندیها، بدبختیها و بیچارگیها نگریسته میشود… یک ناشر عکس در تهران، تصویرهای آدولف هیتلر و علی امام اول شیعیان را چاپ کرده که ماههای بسیاری است، این دو عکس در کنار هم بر هر دو سوی درب مغازهی او آویخته و در معرض دید همگان است. هر شخص فهمیده و عاقلی، مفهوم مجاورت این دو عکس را به سرعت و سادگی درک میکند. معنای آن این است که: علی امام اول است و هیتلر امام آخر!”[7] نويسنده شرح میدهد كه پيش از اشغال ايران توسط متفقين و در اواخر دههی 30 میلادی، آدولف هیتلر نیز به عنوان یک«مُنجی» مورد ستایش و احترام فراوان تودهی مسلمانان شیعهی ایران بود. شیخهای شیعی در قم او را به عنوان فردی که از نسل محمد است قلمداد میکردند و مدعی بودند که او با نواری سبز به دور کمرش به دنیا آمده و سپس همواره عکسی از علی، امام اول شیعیان را در زیر پیراهنِ خود حمل میکرده است. شرحیات و ادعاهای دیگر ملایان بیانگر آنند که هیتلر در طول زندگی خود به اسلام گرویده و تغییر مذهب داده و در پی آن لا ِاله ِالا الله را بر بازوی خود نوشته است![8] برخی روحانیان اسلامی و مراجع تقلید تا جایی پیش رفتند که حتا اظهار میکردند هیتلر همان «مهدی موعود» و «امام زمان» است که برای«احیای دین برحق اسلام» و مبارزه با«دشمنان اسلام» ظهور کرده است!
دوستی پايدار آلمان-ایران و«سپر ایمنی» برای ملایان
نويسنده در بخش سوم كتاب به نام انقلاب خمينی از تئوری تا عمل به تفصيل به انقلاب سال ۱۳۵۷ میپردازد و پايههای بيگانهستيزی و به ويژه يهودیستيزی حاكميت برآمده از انقلاب اسلامی را با دیدگاهی نو تجزیه و تحلیل میکند. در بخشهای چهارم و پنجم كتاب، نويسنده روابط آلمان و ايران را در دوران سی سالهی اول جمهوری اسلامی رديابی کرده و زیر ذرّهبین میبرد. او نشان میدهد كه اين دوستی به رغم برخی«چالشهای بنیادین» مانند فتوای آيتالله خمينی به كشتن سلمان رشدی، قتل روشنفكران و فعالان سیاسی ایرانی در«رستوران ميكونوس» يا ماجرای شرمآور«كنفرانس برلين» هنوز پايدار مانده است و پرسش منطقی«چرا» را مطرح و به شرح دلایل و جنبههای ناآشکار روابط دوجانبۀ دو کشور برای پاسخ به این پرسش میپردازد.
نويسنده در بسياری موارد، سياستگذاری خارجی آلمان در قبال ايران را نادرست و غيرمنطقی میداند كه به سادگی، قوانین و ميثاقهای بينالمللی را زير پا میگذارد و موازين حقوق بشر را نادیده می گیرد. نويسنده برای ارائهی نمونه، به شرح جزییات«كنفرانس برلين» و نیز جریان«محاکمهی میکنوس» اشاره میكند و همکاری تنگاتنگ دو دستگاه اطلاعات و امنیت آلمان و ملایان را با استناد به مدارک و اسناد دولتی شرح و آنها را فضيحتی آشكار در تاریخ معاصر آلمان و نیز در روند سیاستگذاری خارجی آلمان میخواند. دکتر ماتياس كونتزل شرح میدهد كه سال ۲۰۰۰ بنياد هاينريش بُل(Heinrich Böll Stiftung) –یک مؤسسهی فرهنگی وابسته به حزب سبزهای آلمان– هفده شخصیت ايرانی از اردوی اصلاحطلبان را به برلين دعوت كرد تا در كنفرانسی دربارهی راهبرد اصلاحات در ايران گفتوگو كنند. شركتكنندگان در این كنفرانس پس از بازگشت به ایران دستگير شدند و در برابر دادگاه انقلاب قرار گرفتند. آنها متهم شدند كه امنيت كشور را به خطر انداخته و با«دين حق» محاربه كردهاند. شركتكنندگان در كنفرانس برلین به مجازاتهای شديدی در ايران محكوم شدند. اما دولت و نیز وزير امور خارجهی وقت آلمان يوشكا فيشر(Joshka Fischer) از حزب سبزها(Die Grünen)، در برابر اين بیعدالتی آشكار سكوت كردند و جانب ملایان را گرفتند. یوشکا فیشر که در دهۀ 60 و70 میلادی یک کمونیست دوآتشه بود طی بیانیهای در فوریهی سال 1979 در مجلهی محبوب طیف چپ آلمان، به نام«ساحل سنگفرش(Der Pflasterstrand)» به«رُفقای» چپی خود اظهار کرده بود:”انقلاب اسلامی ایران به قلب اعتقادات جهان غرب به ترقی کوبید!”[9] و تحسین خود را از این عدم پذیرش و امتناعِ بیپردهی رژیم ملایان از قبول مدرنیتهی غرب مبنی بر گسترش ترقی و ترویج تکنولوژی و احترام به حقوق بشر ابراز میداشت. وی که در سال 1979 سی سال داشت، افسون شدهی قیام خمینی بود، زیرا خمینی نه تنها بر علیه آمریکا و اسراییل و همچنین غربگرایی در ایران قد علم کرده بود، بلکه قیام او ابتدا به ساکن اساساً اعلان جنگی بود به سَبک و شیوهی زندگی غربی و مبانی بینالمللی دموکراسی و احترام به حقوق بشر! این دیدگاه ضد غربی و ضد آمریکایی و جنون مبارزه با امپریالیسم در طیف چپ آلمان در کنار یهودستیزی سُنتی موجود در بطن فرهنگ و جامعهی آلمان، دقیقاً نقطهی تلاقی مشترک چپگرایان و بسیاری از میانهروهای آلمان با اسلامگرایان و به ویژه با رژیم آخوندها در ایران بوده و هست و همواره سبب جانبداری آنان از رژیم جمهوری اسلامی را فراهم میآورد. سایهی نحس و نقش منفی که یوشکا فیشر در ساختار سیاست خارجی آلمان در قبال ایران ایفا نمود، کماکان تأثیرگذار است. یوشکا فیشر در واقع موضعِ میانجیگری خود برای ایرانِ اسلامی و ملایان را در سپتامبر 2004 به گونهای شگفتانگیز و سرگشاده اعلام و اعلان نمود و در یک کنفرانس مطبوعاتی و خبریِ دولت که انتشار عمومی هم یافت چنین اظهار داشت:”ما اروپاییها همیشه به ایران به عنوان یک شریک توصیه کردهایم که به ما در راستای اهداف و منافع خود، به عنوان یک«سپر ایمنی» بنگرد.”[10]
نویسنده با استناد به مدارک موجود در آرشیوهای دولتی و وزارت امور خارجهی آلمان، با ذکر نمونههای بسیاری چون این نمونه ثابت میکند که سکانداران سیاست امور خارجهی آلمان، پارلمان و نیز مشاوران و تصمیمگیرندگان سیاسی بلندپایهی آلمان در دورههای مختلف سیاسی، اروپا را به عنوان یک سپر ایمنی و حایل بین ایران و آمریکا می نگرند، نه برای این که از آمریکا در برابر بنیادگرایان اسلامی، بلکه از ایشان در برابر آمریکا محافظت به عمل آورند و اظهار میدارد، تنها کسی میتواند چنین استعارهها و روندی را پیش گیرد که همچون یوشکا فیشر آمریکا را به دیدهی رقیب و دشمن دیرینه، و انقلاب مکتب خمینی را به عنوان پدیدهای با ارزش که استحقاق حفاظت و صیانت دارد، مینگرد و میافزاید این گفته و موضعگیری، درست همگون با طرز فکر و شعار چپیهای جنبش 68 آلمان است که همگان را به همبستگی بینالمللی بر علیه آمریکا فرا میخواندند و یوشکا فیشر نیز از آن نسل و از مریدانش بود.
یک رؤیا و یک کابوس
نويسندهی عقيده دارد كه انتخابات دورهی دهم رياستجمهوری در ایران نه تنها ايران را به بحران سياسی فرو برد، بلكه به همراه آن«روابط آلمان و ايران» را نيز با چالشی جدی روبرو كرد. به نظر نويسنده«مردم ايران را ديگر نمیتوان همچون گذشته، ملتی متحد در مبارزه با شاه، آمريكا و اسرایيل» جلوه داد. انتخابات رياستجمهوری ژوئن 2009 اين تصوير دیرینه و واهی و تصور غیر واقعی و اشتباه را درهم شكست و كشور را به دو اردوی متخاصم تقسيم كرد. اينك هر كشوری در جهان در برابر اين پرسش قرار گرفته است: «با كدام اردو قصد همكاری داريد: با اردوی پيشرفت و آزادی يا با اردوی اختناق، عقبماندگی و تعصب؟»[11]
نویسنده با شرح تاریخ دیپلماسی اتمی در سالهای دههی60 میلادی بر روی تفاوتها و اختلافهای جاری میان آلمان و آمریکا پرتو میافکند و دلایل و ریشههای جانبداری آلمان از گزینهی«بمب اتمی ملایان» را توضیح میدهد. اتمی شدن ایران برای رهبران رژیم تهران بیشتر یک رؤیا است. اما برای دیگر افراد در عصر حاضر کابوسی هولناک و دهشتناک است که در آن تروریستهای مسلح به سلاحهای اتمی مصمم هستند با «کفار و مستکبرین» مقابله کنند. در این کابوس تعداد قدرتهای اتمی به ویژه در منطقه سر به فلک میکشد، زیرا جهان عَرَب از جَدّه تا اُردُن، برای دفاع از خود و ترس از شیعیانِ نامحبوب و منفور، برنامههای اتمی بر پا کردهاند. در این کابوس همچنین شش میلیون یهودیِ ساکنِ اسراییل در هولوکاستِ دومی نابود میگردند، و این بار البته با موشکهای اتمی اسلامگرایان![12]
نویسنده با استدلال و تجزیه و تحلیل علمی و تخصصی به این واقعیت تأکید میورزد که روند مخرب و ایفای نقش منفی از سوی مقامات و دوایر سیاستگذاری خارجۀ آلمان در قبال ایران در صحنهی بینالمللی و ادامهی اتحاد و همکاریهای گستردۀ اقتصادی-سیاسی این کشور با رژیم دیکتاتور و انسانستیز ملایان جمهوری اسلامی نه تنها به قیمت ایجاد شکاف و نفاق در جبههی غرب بر علیه ملایان خونآشام، بلکه به قیمت نادیده گرفتن آزادیخواهان ایران و شکست جامعهی جهانی در برابر ملایان خواهد انجامید و بدینسان به کارگیری گزینهی نظامی بر علیه ایران را تقویت و تحمیل خواهد کرد.
كتاب دکتر ماتیاس كونتزل سياستگذاری خارجۀ كنونی آلمان در رابطه با ايران را سياستی ناسنجيده و كوتهبينانه میداند، كه منافع سالم و واقعی مردم دو كشور در آن گم شده است. وی معتقد است كه اين سياست باید بر پايههايی منطقی و خردمندانه و در راستای حمايت از جنبش آزادیخواهی مردم ايران و ارزشهای والای دموکراسی و رعایت حقوق بشر در ایران تصحيح شود.[13]
شناسنامهی کتاب
آلمانیها و ایران- تاریخ گذشته و معاصر یک دوستی بدفرجام
نویسنده: دکتر ماتیاس کونتزل – ترجمه: مایکل مبشری
چاپ اول – بهار 1391 (2012)- انتشارات خاوران(پاریس- فرانسه) و انتشارات فروغ(کلن-آلمان)
415 صفحه، شابک: 978-3-943147-18-6
پیوست
1 – متن خلاصهنویسی دربارۀ این کتاب توسط مایکل مبشری با بهرهگیری از مقالهی آقای علی امینی نجفی با استناد به همین کتاب، زیر عنوان روابط آلمان و ايران، يگانگی نژاد آريايی؛ منتشر در وبسايت بخش فارسی بی. بی. سی (BBC-Persian) در تاریخ ٦ دسامبر ٢٠٠۹ برابر با ۱۵ آذر ۱۳۸۸ بازنویسی و ویرایش شده است. لازم به ذکر است که شالوده و ساختار متن حاضر آگاهانه بر پایهی متن آقای امینی نجفی بازنویسی و تدوین شده و ارزش متن و زحمت ایشان محترم و معتبر می باشد.
2- در مورد این کتاب دو مصاحبه از سوی رادیو اسراییل -آقای مناشه امیر- با آقای مایکل مبشری در هشتم دسامبر 2011 انجام و پخش شد.
لیست منابع
[1] دکتر ماتیاس کونتزل.« آلمانیها و ايران- تاریخ گذشته و معاصر یک دوستی بدفرجام»؛ ترجمهی مایکل مبشری.
چاپ اول- بهار 1391 (2012)، انتشارات فروغ(کلن) – انتشارات خاوران(پاریس). شابک: 978-3-943147-18-6 ، ص 40
[2] همین کتاب، ص 42
[3] همین کتاب، ص 43
[4] همین کتاب، ص ۵۲
[5] همین کتاب، ص 74
[6] همین کتاب، ص 76
[7] همین کتاب، ص 74
[8] همین کتاب، ص 76
[9] همین کتاب، ص 215
[10] همین کتاب، ص349
[11] همین کتاب، ص25
[12] همین کتاب ، ص323
[13] مقالهی آقای علی امینی نجفی با استناد به همین کتاب، زیر عنوان روابط آلمان و ايران، يگانگی نژاد آريايی؛ منتشر در تارنمای
بی. بی. سی فارسی (BBC-Persian) در تاریخ ٦ دسامبر ٢٠٠۹ برابر با ۱۵ آذر ۱۳۸۸.