شادي سابُجي :
فيلم خوابم مي آيد به کارگرداني رضا عطاران، نويسندگي احمد رفيعزاده و تهيهکنندگي محمدرضا تخت کشيان ساخته سال ۱۳۹۰ است. اين فيلم در سيامين دوره جشنواره فيلم فجر در بخش بهترين کارگرداني شاخه ي نگاه نو براي رضا عطاران و در بخش بهترين بازيگر نقش مکمل مرد، براي اکبر عبدي دو جايزه دريافت کرده است.
معتقدم که اين فيلم گوياي زندگي کنوني و فرهنگ واقعي رايج حال حاضر ايران است و تصوير درستي را از مختصات فعلي و مشکلات متعدد جامعه ارائه داده است. اگر چه اين فيلم مربوط به 4 سال پيش است و بالطبع ايران امروز نسبت به 4 سال پيش، باز هم تغييرات بسياري کرده است. اما بديهي است که مشکلات زندگي مردم پس از ساختن اين فيلم، نه تنها حل نشده و کمتر هم نشده بلکه بر شدت آن ها هم افزوده شده است. شايد اين طور به نظر برسد که ژانر فيلم، طنز است اما متاسفانه جامعه ي کنوني ايران به گونه ايي شده که واقعيت زندگي و معيشت مردم چيزي جز يک طنز تراژيک يا تراژدي طنز آلود نيست. از سوي ديگر شرايط عدم آزادي بيان در ايران، عطاران و فيلم سازان ديگر را به سوي طنز سوق مي دهد.
داستان فيلم به روايت زندگي يک معلم ساده در تهران اشاره مي کند که در تسلسل مشکلات پي در پي زندگي و شرايط حال حاضر ايران روايت مي شود. در واقع تعدد و انبوه شدن مشکلات زندگي مردم چنان شده است که نويسنده فيلم نامه توانسته است فقط با اشاره هايي تيتر وار و پشت سر هم از برخي مشکلات، فيلمي 90 دقيقه ايي بسازد. چه بسا سخن گفتن تيتر وار از همه ي مشکلات کشور شايد به ساختن سريال هاي چند هزار دقيقه ايي نياز داشته باشد.
همچنين متاسفانه دسترسي به فرهنگ و بخشي از توليدات فرهنگي ايران از جمله سينما در خارج از کشور ايران به مراتب ساده تر و ممکن تر از داخل خود کشور است. شايد اين موضوع هم يکي طنز هاي روزگار باشد. تماشاي فيلم براي ايرانيان خارج از کشور از طريق شبکه ي يوتيوب و لينک زير امکان پذير است. https://www.youtube.com/watch?v=sqc7QWH7Zio
توصيه مي گردد، ايرانياني که ساليان زيادي است که در خارج از کشور اقامت دارند و آخرين تصاوير به جا مانده در ذهنشان از ايران مربوط به چند دهه قبل است، اين فيلم را حتما تماشا کنند تا در جريان حتي جزيي تزين تغييرات زندگي روزمره ي مردم ايران قرار بگيرند، جزيياتي که در سايت هاي خبر ي و رسانه ها مختلف تيتر نمي شود و کمتر به چشم مي آيد.
به طور خلاصه تمام فاکتورها مشکلاتي فيلم زده بود به صورت زير است، نگارنده بسياري از اين مشکلات در زمان حضور خود در ايران با تمام وجود درک کرده:
- اشاره به بحران ازدواج جوانان و آموزش نديدن جوانان در چگونگي ابراز عشق و ارتباط عاشقانه حتي در سطح کلامي ( معلم درستکار فيلم با نام رضا وبا بازي رضا عطاران، با اين که معلمي است در جامعه و اهل مطالعه است و سري در کتاب دارد نمي داند چگونه چند جمله ي ساده ي محبت آميز را به يک زن بگوييد )
- بحران اقتصاد و کفاف ندادن خرج و درآمد (با اخراج رضا از مدرسه، خرج خانه به عهده ي پدر رضا مي افتد و او که درآمدش کفاف زندگي را نمي دهد مخفيانه النگوهاي زنش را مي فروشد )
- اشاره به عمق شکاف طبقاتي و سطح در آمد مردم به خصوص در ظواهر خانه و زندگي
- دقت کردن قشر کم درآمد جامعه به قيمت غذاها در منوي رستوران
- به فکر دزدي افتادن مردم
- خوشحالي مردم از دزدي هاي کوچک از همديگر
- پيدا کردن توجيه مردم براي دزدي کردن از همديگر (دختر پاستيل فروش با بازي مريلا زارعي توجيه دزدي اش را پيدا کردن پول براي علاج بيماري کليه ي خواهرش مي داند)
- اخراج معلم ها و يا اساتيد حق التدريس از دانشگاه و مدرسه به خاطر زورداري و پول داري شاگرد ها.
- ته ريش داشتن، کت شلوار تيره پوشيدن، بستن دکمه ي آخر يقه ي آخوندي آدم هاي حکومتي جمهوري اسلامي که در ظاهر با مردم خوب رفتار مي کنن (لباس و ظاهر آقاي سرافراز از عوامل حکومت با بازي سروش صحت به خوبي طراحي شده است).
- اشاره به باب شدن استفاده از ماشين با مدل هاي شاسي بلند توسط عوامل حکومت
- اشاره به نحوه ي لباس پوشيدن شسته رفته و منظم و محجوبانه ي معلم ها در ايران
- اشاره به گسترش نگرش چپ در بين معلم هاي ايران (خواندن رمان بيگانه آلبر کامو در رختخواب توسط رضا عطاران، نشان دادن عکس چگوارا به دفعات درفيلم،…..)
- اشاره به بيهوده بودن تدريس خصوصي و معلم خانگي در ايران (رضا معلم خصوصي پسري است، اما در زمان تدريس خصوصي مدام پشت پنجره ايستاده و بيرون را نگاه مي کند و يا حتي با دست تو سري به بچه مي زند)
- نشان دادن هم دستي حکومتي هاي پرنفوذ با بخش بازاريان ثروتمند ( مثل همسر آقاي سرافراز در فيلم که با جواهر فروش مبادله دارد)
- اشاره به دله دزدي هاي خود نوچه هاي حکومتي از مردم (قاپيدن اسکناس 50 توماني نوچه ي سرافراز از رضا عطاران)
- اشاره به ساخت و ساز پاساژهاي جديد تجاري و رواج پاستيل فروشي جوانان در آن ( شايد بتوان گفت پاستيل فروشي يکي از تنها فرصت هاي شغلي ايجاد شده توسط حکومت براي جوانان است! )
- اشاره به رواج شوهاي مد لباس و جواهرات که توسط خود عوامل حکومتي برگزار مي شه (زن سرافراز در فيلم عامل اين کار است)
- اشاره به انواع ريا کاري هاي طبقه ي بازاري (جواهر فروش از سليقه ي زن مشتري تعريف کرد اما وقتي آن زن مشتري کيف اش را جا گذاشت در مغازه ، چه طوري با او برخورد شد)
- خيس کردن شلوار رضا عطاران و دامن پوش شدنش در فيلم که نشان دهنده ي ترس مردم از در افتادن و رو در رويي با حکومتي ها ست.
- اشاره به مصرف شديد لوازم آرايش زنان ايران (زن آقاي سرافراز با بازي ويشکا آسايش که با دست بسته و لب چسب زده شده در اسارت و گروگان است اما باز هم به آرايش صورت خود مي پردازد).
- اشاره و طعنه زدن به زيبايي هاي مصنوعي باب شده در بين زنان ايران (باب شدن مدل هاي عجيب غريب ابروهاي زنان ايران و يا و رواج استفاده از کلاه گيس با روسري)
- اشاره و يا طعنه ي عطاران به خفقان سينما يي موجود براي لمس فيزيکي زنان و مردان در سينما (اکبر عبدي! مرد بايد زن شود تا در فيلم بشود پسر و همسرش او را لمس کنند يا او آنان را لمس کند)
- اشاره به بحران بيمارهاي کليه و کليه فروشي در ايران
اجمالا بايد رضا عطاران و انديشه ي نويسنده ي فيلم نامه را به خاطر اين فيلم ستود زيرا که اشاره به اين همه مشکلات جامعه و طعنه ي غير مستقميمي که به دولتمردان ايران مي زند، در قالب تنگ همين سينماي جمهوري اسلامي خود کار بزرگي است.
فيلم با مرگ رضا به پايان مي رسد. يعني نشان مي ده که هر کس از مردم در پي احقاق حقوق از دست رفته ي خود از عوامل حکومت و يا حکومت باشد (مثلا از طريق گروگان گيري وابستگان حکومت و يا در افتادن با عوامل حکومت) پايانش خواب ابدي و مرگ است.
اگر چه فيلم نامه ي فيلم آشکارا، با نگرش و انديشه هاي چپ ساخته شده است اما چنين پاياني مرگبار را آيا بايد پيامي ديکته شده از طرف حکومت به مردم دانست؟ يا اين که برعکس، فيلم حامل خط دادن به مردم براي برخاستن و حق خواهي است هر چند به مرگ آن ها منجر شود؟ آيا مي توان نمايش چندين باره ي تصوير چگوآرا در فيلم را فرياد در گلو خفه شده ي عطاران دانست که مردم را به انقلابي ديگر دعوت ميکند؟
در هر صورت بهتر است خوابمان نبرد!
23 شهريور 1394- معادل 13 سپتامبر 2015
فرانسه