خونی که حکم میکند

 

محبوبه مهراردشیر (حسینپور) :

*{بیا } تاکه داغ دلم تازه شد
سر دردمندم پر آوازه شد …

از توییتر امیرطاهری (11 اردیبهشت 1399) :

نیروگاه اتمی بوشهر 4 مشکل دارد:
1- تکنولوژی منسوخ شده شوروی که دیگر وجود ندارد.
2- کارمندانی که به آن آشنایی دارند , سالهاست بازنشسته شده اند. کارمندان جدید با آن تجهیزات منسوخ شده آشنایی ندارند.
3-تولید برق بسیار پر هزینه است. در تاریخ جهان گرانترین است.
4-بارها خراب شده است.
————————-
زمستان 1383 بود . همسرم مثل هر صبح به رانندهء هرروزه سفارش کرد که با احتیاط براند . تا از دید رس خارج میشدم برای هم دست تکان میدادیم . جادهء عسلویه از کنار روستاهایی که سرسبزی ناگهانی و کوتاه مدت خود را تجربه میکردند ، پیچ و خم بر میداشت و مرا که چشمی به پنجره و چشمی به کتاب در دستانم ، روی صندلی عقب ماشین منتظر تلفن اول صبح مادر بودم ، با خود میبرد . طبق معمول نرسیده به پیچ بندر طاهری که از آنجا ببعد نقطه کور بود و تا خود شرکت دیگر آنتن نداشتم ، موبایلم زنگ خورد : « داری میری سرکار مامان … آره اردشیر رسیده بوشهر… دعوتش کردن برای بازدید از نیروگاه … با یک تیم از دانشگاه شیراز اومده … همین امروز برمیگرده …نگران نباش … و … »
ولی خودش نگران بود… زنگ زلال صدایش زنگار داشت .
اضطراب در شریانهایم میجوشید … پره های بینی ام را میسوزاند… به چشمانم میل می کشید … به قلبم سقلمه میزد …
اردشیر حسینپور استاد ممتاز فیزیک اتمی دانشکدهء مهندسی شیراز و متخصص غنی سازی اورانیوم بود . از وسواسها و دقت علمی و تعهدات اخلاقی و وجدانی او نه فقط اعضای خانواده که دوست و دشمن خبرداشتند.
صراحت خیره کننده ، جسارت هراس آور و تسلط غبطه برانگیزش درهر مجموعهء سرسپرده و ناکارآمد ، چالشها و دشمنانگی های بسیاری برایش بهمراه داشت و حالا مرحله ناشناخته و حساس دیگری سر راهش قرار گرفته بود.

حدود بیست روز بعد ، بازدید دومی هم صورت گرفت . چیزی نگذشت که ما بعنوان اعضای خانوادهء دکتر اردشیر حسینپور که هیچ تخصص و اشرافی در زمینه دانش اتمی و حواشی آن نداشتیم بطور مستقیم از زبان اردشیر شنیده بودیم که این نیروگاه یک آهن پارهء پرهزینه است و روسها سر متولیان آنرا بدجوری کلاه گذاشته اند !

کمتر از دوسال بعد ، خبر کشته شدن دکتر اردشیر حسینپور دانشمند فیزیک اتمی و جوانترین دانشیارفیزیک دانشگاههای ایران بعنوان مرگ مشکوک و متعاقبا ترور توسط اسراییل و نهایتا در قالب شش سناریوی مختلف در جامعه دانشگاهی و سایتهای مختلف منتشر شد … یگانه جوان خانواده ای در اوج شکوفایی زندگی شخصی و افتخارات علمی پرپر و دودمانی از پی وی خاکستر شد .
افزون بر به سخره گرفتن ساختار نیروگاه بوشهر، او از غنی سازی 20 درصدی اورانیوم نیز شانه خالی کرده بود و این تمرد جانانه پاداشی جز مرگ نمیتوانست داشته باشد .
نزدیک به چهاردهسال از آن داستان خانمانسوز میگذرد و من بعنوان فرزند ارشد خانواده با ماموریت خونخواهی و اثبات این جنایت ازسوی مادرم که خیلی زود به سرو جوان افتادهء خود پیوست ، آوارهء جهان شده ام و هرروز فکر میکنم که چرا هنوز سیلاب خونین داغها و فراقهایی که از سوی این حکومت نابکار ب میلیونها مرد و زن چون من فرود آمده ، هنوز نتوانسته آنرا از بنیان برکند …

صحنه ها خاطره ها خونها و آدمها را مرور میکنم و میخواهم چرخی که بکام بهترین و شریفترین فرزندان این مرز و بوم نچرخید را کاری کنم تا نچرخد …
توئیت امروز روزنامه نگار و تحلیلگر پرسابقه ، امیرطاهری ، در مورد عدم کارآیی نیروگاه اتمی بوشهر، دوباره 16 سال قبل یعنی آن زمستان سال 83 و مکالمهء تلفنی مادرم با من که در آن سالها مسافر جادهء پر حادثهء عسلویه بودم را چنان بهمنی ممتد بر وجودم آوار کرد …

در اینجا گفته های یک شاهد عینی در آن تیم بازدید کننده که قبل از خروجم از ایران با اطمینان از راز داری من و برای مستند کردن مخالفت برادرم با ساختار نیروگاه اتمی بوشهر در اختیارم گذاشت را پس از گذشت شانزدهسال از آن واقعه ای که جوان کم مانند وطن را یک گام دیگر بمرگ نزدیک کرد ، بازگو میکنم :

«طرفهای بعد از ظهر بازدید تمام شد و داشتیم میرفتیم بسمت محل پارک شدن پاترولها برای بازگشت … دکتر (اردشیر حسینپور) در مرکز این جمعیت حدودا سی نفره که شامل اعضای هیئت علمی دانشگاهها و فرماندهان نظامی و چند کارمند که رانندگی پاترولهارا بعهده داشتند ، حرکت میکرد و به چپ و راست می چرخید و پاسخ میداد . بیشتر پرسشها و کنجاویها متوجه او بود که هم بار اول و هم این مرتبه نقاط ضعف نیروگاه و عدم انطباق آن با منافع ملی را با صراحت و دقت عنوان کرده بود . حالا هم چند نفر میخواستند تا قبل از سوار شدن به ماشینها دو باره جمع بندی وی را بشنوند . اردشیر ایستاد و تقریبا همه بشکل یک نیمدایره ء نامنظم روبروی او قرار گرفتند . با حرارت توضیح میداد و با حرکات ماهرانه دستانش تفهیم را ساده تر میکرد.
یکمرتبه پاسدار قاسمی فرمانده نیروی دریایی سپاه ( نام کوچکش را فراموش کرده ام / نگارنده ) حرف او را قطع کرد و عبارتی در مخالفت با دلایل علمی اردشیر برزبان آورد . اردشیر مثل پلنگ جوانی بجلو خرامید . چشم در چشم او ایستاد … انگشت اشارهء دست راستش را وسط سینهء پاسدار قاسمی ، روی دکمهء یونیفرم او گذاشت و باصدای رسا گفت : تو صلاحیت علمی اظهار نظر در اینمورد را نداری و این جایی را هم در آن نشسته ای حق تو نبوده …
سکوت سنگینی بر جو حاکم شد . تقریبا هیچکس جرئت نمیکرد به چشم بغل دستی خودش نگاه کند … بدون گفتن حتی یک کلمه همه خود را به پاترولها رساندند و سوار شدند … من دلم لرزید و بخودم گفتم اردشیر سند قتل خودش را امضا کرد… »

*ستم بود آن خون فروریختن
سزای ستمکاره آوریختن

پ.ن. : ابیات آغاز و پایان از مثنوی ساقینامهء هوشنگ ابتهاج میباشند که شعر او را از شگفتیهای ادبیات معاصر و مشرب سیاسی اش را از مقولهء شرارتهای تاریخ معاصر ایران میدانم .