نوشته ای از « پابلو» : تنها نوه زنده یاد احسان طبری
ترجمه : بهروز مطلب زاده :
امروز می خواهم داستانی برایتان تعریف کنم. داستانی در باره مادرم .
یک داستان بسیار عالی از مادرم که ارزش آن را دارد تا بازگو شود. البته، نه به این خاطر که من پسر او هستم. نه، بلکه به این دلیل، که داستان هایی وجود دارند که مانند زمان، سیال و لغزانند، تا چشم به هم بزنی، می گذرند و از یادها میروند.
نام پدر بزرگ من «احسان طبری» است.
او یک شاعر بود، یک فیلسوف، یک نویسنده، یک زبان شناس، یک انساندوست بزرگ، و همچنین یکی از بنیان گذاران حزب توده ایران، (حزب کمونیست) در اکتبر سال ۱۹۴۱.
احسان طبری که از سوی رژیم محمد رضا پهلوی به مرگ محکوم شده بود. پس از مدتی زندگی مخفی، از ایران گریخت و در این گریز ناخواسته، سرانجام، سر از مسکو در آورد و در هتلی بنام « هتل لوکس»، در مرکز شهر مسکو جابجا شد.
هتلی که مربوط به کمینترن بود. جائی که سیاستمداران مترقی و انقلابیون معروف و شناخته شده، و رهبران و فعالین حزب های کمونیست جهان را در خود جای میداد و از آنان پذیرائی می کرد.
مادر بزرگ من آذر نیز، مدتی پس از خروج پدر بزرگم احسان طبری، مخفیانه و با پاسپورت جعلی از ایران خارج شد و در مسکو به پدر بزرگم پیوست. آنها در همان آپارتمانی از «هتل لوکس» اسکان داده شدند، که روزگاری « ویلهم پیک – Wilhelm pieck» سیاست مدار بنام آلمان و کمونیست شناخته شده و از بلند پایه ترین شخصیت های حزب اتحاد سوسیالیستی آلمان، در آن زندگی کرده بود.
در آنجا بود که مادر من، چشم برجهان گشود و بدنیا آمد. او را آذین نام نهادند که در زبان فارسی به معنای «جَواهِر» وُ «دُر» وُ« گوهَر» است.
مادر من در سن سیزده سالگی برای ادامه تحصیل به اینترناتِ «ایوانوا – Ivanovo» در اتحاد جماهیر شوروی فرستاده شد، منطقه ای در شمال شرق پایتخت، جائی در آن سوی جنگل های انبوه که با قطار می شد درعرض چند ساعت به آنجا رسید.
این «اینترنات -INTERNAT» به نام «اینتردُم – Interdom » معروف است.
جائی کاملا استثنائی که برای بیش از نیمی از مردم جهان ناشناخته بود. زیرا مکانی بسته و کاملا محرمانه بود که پشت دیوارهای آن، کودکان و نو جوانان بسیاری از رزمندگان و انقلابیون معروف و شناخته شده جهان را در خود جا داده بود، و یا کودکانی که پدران و مادرانِ شان در کشورهای نو مستعمره آفریقائی، در کشورهای دیکتاتوری آمریکای لاتین، در یونان سرهنگان، درکشورهای خاورمیانه و در آسیای جنوب شرقی، تحت پیگرد و شکنجه و زندانی بودند.
کودکانی ترسیده و وحشت زده ، که برخی از آنها، خود شاهد زنده صحنه های خشونت بار و وحشیانه بوده اند.
این کودکان و نوجوانان، پس از طی سفری مخاطره آمیز و پر ماجرا، و پس از پشت سر گذاشتن قاره ها و نیز با عبور از دریاها و اقیانوس ها، به این مکان امن انتقال داده شده بودند.
مادر من، در اواخر تابستان سال ۱۹۶۶ با قطار از مسکو حرکت کرد و پس از یک سفر شبانه به آنجا رسید. او در آنجا خیلی زود به این نکته پی برد که در این مکانِ دور افتاده و سرد، یک شیوه آموزشی کاملاً جدی و مدرن حاکم است.
شیوه و متدی که در عین حال، پرنسیب اصلی «اینتردُم – Interdom» نیز محسوب می شد. در آنجا به کودکان، این آموزش را می دادند که هرگز و در هیچ شرایطی نباید گذشته، میهن و فرهنگ خود را به فراموشی بسپارند.
به کودکان و نوجوانانی که از نقاط مختلف جهان و با ملیت ها و فرهنگ های گوناگون، در «اینتردُم – Interdom» زندگی میکردند، ابتدا زبان مادری شان به آنها آموزش داده می شد. این کودکان در کلاس هائی شرکت می کردند که اکثر درس های آن، به وسیله آموزگارانی از کشور خودشان و به همان زبان مادری تدریس می شد.
در کلاس های مختلف «اینتردُم – Interdom» به بیش از شانزده زبان مختلف به کودکان درس داده می شد.
آموزگاران این کلاس ها، خودشان از کسانی بودند که به دلائل مختلفی مجبور به ترک کشور شان شده و در اتحاد جماهیر شوروی ماندگار شده بودند.
این کودکان مجبور بودند تا کتاب هائی به زبان مادری خود بخوانند، به زبان مادری خود نامه بنویسند، تا زبان، فرهنگ و تاریخ کشور خودشان را از یاد نبرند.
اینکه، در چه زمانی، چگونه و از طریق چه کسی، فکر ایجاد چنین مکان بی نظیری بوجود آمد، و اینکه چگونه کار خود را آغاز کرد، بسیار حیرت انگیزاست!.
ایده اولیه تشکیل «اینتردُم – Interdom» از آنِ یک زنِ بود. یکی از اعضا خانواده ثروتمند کشور سوئیس، دختر یک کارخانه دار معروف و سرشناس، فرزند صاحب کارخانه ساعت سازی معروف و بنامِ« موزِر- Moser » ، زنی با شخصیتی انقلابی و پر شور، یعنی خانم «منتونا موزر- Mentona Moser ».
«منتونا موزر- Mentona Moser » در سال 1928 یک تنه از زوریخ به اتحاد شوروی رفت تا در آنجا خانه ای بسازد که میزبان فرزندان سیاستمداران، انقلابیون و رزمندگان ضد فاشیست درسراسر جهان شود.
اینگونه بود که اولین خانه بین المللی کودکان در« واسکینو -Vaskino » متولد شد. شهری کوچک که فاصله زیادی با مسکو نداشت.
پس از آنکه با تشدید درگیری ها و تنش های بین المللی به وِیژه پس از ظهور و سر بر آوردن فاشیسم و نازیسم در اروپا که منجربه انتقال تعداد هر چه بیشتری از این کودکان به این مکان شد، در سال 1933 «سازمان بین المللی یاری به رزمندگان و مبارزان انقلابی» که در ارتباط مستقیم با کمینترن بود تشکیل شد که با نام اختصاری MOPR شناخته می شد. آن را سازمان«امدادهای سرخ» نیز می گفتند.
این نهاد تازه تأسیس، تصمیم به ساختن مجموعه بزرگ تر و وسیعی تری گرفت، و سر انجام این مجموعه بزرگ در شهر «ایوانوا – Ivanovo» ساخته شد و بدین طریق «اینتردُم – Interdom » متولد شد.
درمیان کودکانی که به «اینتردُم – Interdom » آورده شدند، بسیاری از فرزندانِ آن آلمانی هائی نیز قرارداشتند که قربانی جنون فاشیزم هیتلری شده و در سال 1933 در اردوگاه های کار اجباری مانند «داخائو» جان باخته بودند.
البته باید تاکید کرد که پیش از آنها، بسیاری از فرزندانِ شخصیت های انقلابی و مبارز شناخته شده چینی در آن جا به سر می بردند.
علاوه بر این، پیش از مادرم آذین، فرزندانِ شخصیت های معروف بسیاری، مانند فرزندان «مائو تسه تونگ – Mao Tse Tung» – «یوسیپ تیتو – Josip Tito» – «دولورس ایباروری – Dolores Ibarruri» انقلابی وفمینیست سرشناس اسپانیائی – «ایلکترا آپوستولو – Ilektra Apostolu » – « لیو شائوچی – Liu Shaoqi» و بسیاری دیگر، سال ها در «اینتردُم – Interdom » به سر برده اند. حتی تعدادی زیادی از فرزندان انقلابیون و ضد فاشیست های ایتالیائی در آنجا حضور داشته و در پشت نیمکت های آن درس خواندند، مانند فرزندان «لوئیجی لونگو – Luigi Longo» دبیرکل PCI، دختر «ویتوریو ویدالی – Vitorio Vidali» سیاستمدار و ضد فاشیست معروف ایتالیایی و همینطور «آلدو تولیاتی – Aldo Togliatti » پسر رهبر تاریخی PCI یعنی « پالمیرو تولیاتی».
پس از مادر من، فرزندان پدر آینده موزامبیک «ادواردو موندلان – Eduardo Mondlane » – رهبر استقلال گینه بیسائو «امیلکار کابرال Amilcar Cabral» – «عبدالفتاح اسماعیل -Abd al Fattah Ismail» یمنی، و نیز مخالفان « پینوشه» دیکتاتور شیلی، و دیگر حکومت های دیکتاتوری در آمریکای لاتین و بسیاران دیگر.
مادرم تعریف می کند که با آغاز هر جنگ و سرکوب و انقلاب و شکستی در نقاط مختلف جهان، ده ها رفیق جدید وارد «اینتردُم – Interdom » می شدند، آنها با آن لطمات و صدماتی که دیده بودند، این مکان، تنها جائی بود که می توانست زندگی عادی را به آنها باز گرداند.
پیوند بچه های ساکن «اینتردِم – Interdom » بسیار عالی بود، همین رابطه ها بسیارخوب و مستحکم بود، که کمک می کرد تا آنها بتوانند همدیگر را به خوبی درک کنند.
در این میان فقط کسانی می توانند حال و روز این بچه ها را بفهمند و درک کنند، که خود، آن نوع از زندگی را تجربه کرده باشند.
« سخت بود وقتی که تلفن زنگ میزد و ارتباط وصل می شد و می شنیدی که می کقتند : پدر و مادرت در فلان منطقه از جهان تیرباران شدند، به دار آویخته شدند، و یا اینکه می گفتند آنها :
مفقود شده اند… ».
مادر من آذین در سال ۱۹۷۰ پس از آنکه فارغ التحصیل شد، سوار بر قطار شد، آمد تا فصل جدیدی از زندگی اش را آغاز کند.
من در سال ۱۹۷۷ درآلمان شرقی (جمهوری دموکراتیک آلمان) متولد شدم. در سال ۱۹۸۱ من و مادرم برای زندگی به ایتالیا آمدیم.
از آن پس، مادرم برای سالیان سال از دوستان، یاران، و همراهانش که در سر تا سر جهان و در چهار گوشه این کره خاکی پراکنده شده بودند، هیچ نشنید…
اما بعد ها، شبکه های اجتماعی از راه رسیدند، و آهسته آهسته، همه ازسایه ها بیرون آمدند. اول تک به تک. بعد خیلی ها، و پسان تر، خیلی های دیگر.
دوستان، یکی در پی آن دیگری گشت، تا اینکه همدیگر را پیدا کردند و یکدیگر را در آغوش فشردند. عکس های قدیمی رنگ و رو رفته و محو شده را مبادله کردند، و در میان اشک شوق و اندوه، خاطرات مشترک ۴۰ سال زندگی گذشته را برای یکدیگر، باز گفتند و تعریف کردند.
مادرم بار دیگر خانواده بزرگش را یافت. سال های سال «اینتردُم – Interdom » یک مکان پنهان و زیر زمینی بود، حتی بچه هائی که در آنجا درس خوانده و زندگی کرده بودند، تاریخ واقعی آن را نمی دانستند. بنا بر این، مادرم شروع به خواندن انبوه کتاب ها و رساله های مختلف کرد. عکس ها و اسناد آرشیو دولتی آلمانی و روسی را جمع آوری کرد و با فارغ التحصیلان «اینتردُم – Interdom » در سراسر جهان ارتباط برقرار کرد تا بتواند، تاریخ واقعی آن مکان جادویی شگفت انگیز را باز سازی کند. اکنون مادرم آذین، آرشیو بزرگی از تصاویر، اسناد و فیلم های مربوط به «اینتردُم – Interdom » را جمع آوری کرده است. من هر وقت او را می بینم، صدایم می کند… با هیجانی وصف ناپذیر، از آدم جدیدی میگوید که با او صحبت کرده است.
او هر داستان جدیدی که با آن مواجه می شود را برایم حکایت می کند.
اکنون آذین و دوستانش از طریق اسکایپ، واتس اپ، مسنجر و غیره، از میلان تا کویتو، از مسکو تا آتن، از برلین تا پکن صحبت می کنند.
کودکان بزرگ شده جهانی که اکنون بخشی از کتاب های تاریخ است.
انجمن فارغ التحصیلان «اینتردُم – Interdom » هر سال در یک جایی از دنیا گرد هم می آیند و با هم دیدار می کنند، و هر پنج سال یکبار نیز به خانه مشترک شان در «ایوانوا – Ivanovo» بر می گردند. خانه مشترکی که درتمام طول حیات اش، هزاران کودک از 89 کشور جهان نجات یافتند.
یک معجزه بزرگ و شگفت انگیز! .
ما دلمان می خواهد تا حکایت همه سرگذشت آنها بازگو شود.
کاری که مادر من طی این سال های سپری شده انجام داده است، شگفت انگیز است، و از این روست که من به او بسیار بسیار بسیار افتخار می کنم!.