محمد قاعد :
اوایل دههٔ ۸۰ برخی ویراستاران فرهنگی روزنامهها و مجلهها دعوت میکردند دربارهٔ ”مکتب تبریز“ نظر بدهم. میگفتم نمیدانم چیست و نظری ندارم. یا میخواستند متنهای مربوط به آن را بخوانم و در جمعهای دانشجویی حرف بزنم. میگفتم توجه به نظریههای الکی برایم در اولویت نیست؛ مکتب فرانکفورت برای بحثهای عالمانه کفایت میکند و کسانی این کار را به خوبی انجام دادهاند، باضافهٔ مکتب آباده که مربوط به ساختن صفحهٔ شطرنج و تخته نرد و رحل و دستهٔ چپق است.
بیشتر که صحبت کردیم گوشی دستم آمد زنان و مردانی جوان، برخی دانشجوی علوم اجتماعی، نوشتن دربارهٔ کارزار تبلیغات ضدروشنفکری به نظرشان در محیط دانشگاه مخاطرهآمیز میرسد و بخت چندانی برای انتشار مطلب خودشان نمیبینند. از این رو دنبال کسانی میگردند که پا پیش بگذارند و جریان را زیر ذرّهبین ببرند: مقالهٔ میانترم و مشق شب کلاس درس جواد طباطبائی سر از صفحات روزنامه و مجله درمیآورد با این حالت که نویسندگان آنها نمایندگان مکتبی فکریاند سرگرم بحث در باب تاریخ افکار و آرا و عقاید. و وقتی مدرک میگیرند اگر مدرّس میشوند همان حرفها را در ذهن دانشجوهای بعدی مینشانند با اتکا به آرا و عقاید ”سید جواد“ ملقب به ”فیلسوف سیاست و تاریخ“.
به این ترتیب، کتاب درسی و گرفتن نمره تبدیل به ماشینی میشود که سوخت و بازده و مبدأ و مقصد و فرض و برهان و نتیجهٔ آن یکی است: خاک تو سر روشنفکرا، این مملکت روشنفکر نداشته و ندارد، روشنفکرنما خر است گاو نر است. معرکهگیری با کمک کاتالیزور مطبوعات و با ترفند حجمگرایی و پرگویی در چند ماهنامه که رندان حقپرست به همین منظور راه انداختهاند.
صفحه پشت صفحه دربارهٔ آن عقاید و افکار به هر بهانهای و به گونهای که انگار موضوعی است مبرم و داغوداغ از تنور اندیشههای ناب.(۱) ندرتاً تکمطلب در این باره چاپ میشود. همواره چندین مقاله کنار هم و پشت سرهم به قلم کسانی که همان کتابها را امتحان دادهاند و حالا همانها را از شاگردها امتحان میگیرند. متنهایی با ترجیع ”به نظر نمیرسد معنای دفاع . . . قدما از قلمرو شرع و امتیازهایی که آنان طلب میکردند به درستی فهمیده شده باشد.“ چرا به درستی فهمیده نشد و چه کسانی درست نفهمیدند؟ بدیهی است ”روشنفکران … توان کشیدن بار امانت چنین جدالی را نداشتند“، یعنی همان ”پدران مشروطیت ایران.“(۲) مظنونها و متهمان همیشگی.
در شلیک مکرر شعار خاک تو سر روشنفکر که افکار متعالی علما را نفهمید، تازهترین محصول این کارگاه نظریهای است موسوم به مکتب ایرانشهر: با فرو نشستن طوفان نوح
(٣) سرزمینی در مرکز عالـَم پدیدار شد که از همان زمان ایران نام داشت، ”برتر از خیال و قیاس و گمان و وَهم“ و بدون حدود و ثغوری مشخص. از کران تا کران.
گذشته از اینکه تا چه حد معنی داشته باشد، تازگی ندارد. نیمقرن پیش، عدهای از جمله محمود جعفریان در رادیوتلویزیون ملی ایران تصمیم گرفتند به خاورمیانه بگویند غرب آسیا (لابد در برابر ژاپن که شرق آسیاست و با الهام از غرب اروپا که قوارهای است دونبش و خوشقیمت در بازار املاک). احسان نراقی جهان را این گونه ترسیم کرد: ”تصوری که من از شرق دارم نقشهمانندی است که ایران در مرکز آن است و شرق اسلامی در پیرامون آن.“ در آن ”نقشهمانند“ (نه خود نقشه، شبیه نقشه) بقیهٔ جاها و قبایل اسلامی و طوایف غیراسلامی نه مجاور و همسایه و همبافت و چسبیده و سر جای طبیعی خودشان، بل پیرامون ما هستند.
آن نظریهبافها، و امروز مریدان و همسُرایان دکتر سید جواد، تنها کسانی نبودهاند که از قرارداشتن بغل دست رجالهآباد بیآیندهٔ پاکستان، وحوش غارهای تورهبورهٔ افغانستان، مجمعالقبایل عراق و بادیهنشینان شنزارهای حجاز سخت دلخورند و ملول از گیر افتادن در این مکان نامرغوب که جایی برای امیدواری نمیگذارد. بیش از صد سال است ایرانیهایی لعنت میفرستند به بخت سیاه خویش. بدون دیوار چین یا مرز آبی ِ قابل دفاعی دستکم به عمق و پهنای خلیج فارس، ایجاد فاصله با حشراتالارض ِ این صحاری بینهایت دشوار به نظر میرسد.
بیسبب نیست کسانی ایرانشهر اَبـَرتاریخی را به اَبـَرجغرافیای زبان بیهمتای فارسی تعمیم دادهاند تا در عالم خیال دل خوش کنند به جزیرهٔ سرسبز و برتر و بالاتر از همه، روحاً فارغ از وحوش ِ محروم از زبان یگانهٔ ما که تنها محمل فکر و احساس و نوشتار بوده و هست و خواهد بود.
تألیفات سوپراستار مطوّلنامههای چهاررنگ البته خالی از حرفِ بهدردخور نیست. کتابهایی است برای کلاسهای جامعهشناسی و تاریخ و غیره، اما انگار منطبق بر پروژهٔ قاصرتراشی برای تبرئه و رهاندن مقصرّهای حی و حاضر. تحولات قرنهای گذشته و مناقشهٔ صد سال پیش به کنار، الیوم و السّاعه در این مملکت چه میگذرد تا (بهاصطلاح پارچهفروشها) مستورهٔ توانایی و حسننیت تحلیلگر تلقی کنیم.
ابزار مکانیاب در اتومبیلهای نسل جدید نشان میدهد کجا قرار داری، و راهنمایی میکند برای رسیدن به مقصد مورد نظر در چه مسیری حرکت کنی. کسی که بخواهد متقاعدت کند با مکانیاب ماهوارهای میتوان دقیقاً گفت سرداران باستانی از چه مسیری لشکر کشیدند بعید است هدفی جز کلاهبرداری داشته باشد.
ادوارد سعید به دانشگاهیان محتاط آمریکا میتاخت که در رشتهٔ خویش، مثلا تاریخ قرن هجدهم، سنگر میگیرند و حاضر نیستند از آن حیطه قدم بیرون بگذارند مبادا ناچار از موضعگیریهایی دربارهٔ زمان حال شوند که موقعیت شغلیشان را به خطر اندازد. در ایران امروز، برعکس، حیطهٔ تاریخ میتواند پوششی باشد برای موضعگیری دربارهٔ زمان حال. جان کلام ِ پرگویی ِ مطوّلنامهها و سوپراستارشان نهایتاً رفع و رجوع و استتار شرایط کنونی است در پوشش ضخیم نظریههای اَبـَرکلان ِ فراتاریخی و ورا جغرافیایی.
از نتایج فوری ایرانشهربازی این است که جَبل عامل و شام و کربلا و نجف و یمن هم جزو اقلیمی خیالی از رود سند تا مدیترانه قرار میگیرد و اوضاع کنونی توجیهپذیر میشود: رفع صلاحیت بسیاری شهروندان برای رقابت در همین انتخابات نیمبند، در همان حال که طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی، ایرانیبودن برای احراز ریاست فائقهٔ مملکت لازم نیست.
و هر جای عمق استراتژیک شیعی که دیگهای آش و پلو بار بگذارند و با دلارهای نفتی ایران لژیون خارجی توسعه دهند از قضا زمانی جزو ایرانشهر بزرگ خودمان بوده. با عـَلـَمکردن و تکرار یک کلمه، معنی آن را لوث و بلکه ازاله میکنند.
میتوانم به ویراستاران فرهنگی ِِ نشریات و دانشجوهای سابق که مرا تشویق به اظهارنظر کردند بگویم: اینک نظر. و متقابلاً به آنها توصیه کنم خودشان دست به کار شوند فهرستی تهیه کنند از واریاسیون روی مضمون ِ نفهمیدن در نوشتههای مورد بحث: عبارات و جملاتی از قبیل ”به درست و یا به غلط، دریافته بودند“، ”به نظر نمیرسد به درستی فهمیده شده باشد“، نفهمیدند، نتوانستند درک کنند، بار امانت نتوانستند بکشند، درماندند. نفهمیدن ظاهراً همه جا به معنی موافقنبودن به کار رفته، نهایتاً یعنی درسخواندهها اگر فهم و شعور داشتند به بقای آنچه میخواستند پایان یابد تن میدادند.
اظهارنظر شاگردها/شیفتگان میتواند مکمّل فهرست نفهمیدنها باشد. یک نمونه از نثر نیمپز و روایت سید جوادانهٔ آن اشخاص: ”وی ]یعنی پوستینانداز مورد بحث [معتقد است كه اعلاميههای آخوند خراسانی میتوانست نطفهای باشد که بزرگ شود که اساسی برای مجلس، حقوق شهروند و مساوات شود که این اتفاق نیفتاد.“(۴)
بله، درست حدس زدید: روشنفکرها اهمیت نطفهٔ اعلامیههای آخوند خراسانی را نفهمیدند، لقاحی مناسب برای حقوق شهروند (یعنی همان تکالیف یا چی؟) و مساوات (؟ً) در ایرانشهر بزرگ روی نداد و مملکت در ورطهای افتاد که میبینیم (در ضمن، نطفه بزرگتر از آنچه هست نمیشود؛ جنین است که رشد میکند).
نه نفهمیدنی در کار بود و نه حتی سوءتفاهمی. اهل حوزه و منبر حواسشان ششدانگ جمع است درسخوانده وقتی میگوید حقوق بشر، منظورش این است که زنده بیرونآمدن از دین چرا باید محال باشد، و حق شهروندی یعنی وجود انسان مقدم بر عقیدهٔ اوست. این همه زن و مرد جوان تحصیلکرده در محبس و این همه کتاب روشنگر و مطلب تحقیقی در اینترنت گواه است که روشنفکرها منظور نطفهٔ حضرات را خیلی خوب میفهمند و از خود اهل حوزه روشنتر بیان میکنند. اگر نمیفهمند و اگر طالب مساوات نیستند پس این همه تعقیب و آزار چرا؟
وقتی سلیمان میرزا اسکندری رهبر جناح سوسیالیست مجلس چهارم پشت تریبون پرسید مگر آحاد مملکت برابر نیستند، نزدیک بود غائله به پا شود و فتوای قتلش بدهند. به اعتقاد نهاد دیانت، شیعه و سنـّی، مسلمانزاده و کافر، و زن و مرد هرگز با همدیگر برابر نیستند؛ فقط مساویاند در برابر حکم شرع به وقت کیفر و مصادرهٔ اموال.
با توجه به آن سابقه، زمان علیاکبر داور وزیر عدلیه، بحث تدوین قوانین مدنی و جزایی کشور را به صحن مجلس نبردند، در کمیسیون حقوقی تصویب کردند و تمام. هفتاد سال بعد حکومت دینی همین کار را در مورد قانون مجازات اسلامی انجام داد. منوّرالافکار غربزده الاغ مادرزاد هم که باشد اینقدر توی باغ هست که شرع اسلام در جامعهٔ ایران، به بیان اهل طب و دارو، در حکم فارینبادی است و محرّک ترشح شدید آنتیبادی.
مجلس هراندازه مطیع و حکومت چه لائیک و چه ولایی، مواد قانون مجازات شرعی را اگر یکییکی پشت میکرفن مجلس بخوانی در جامعه غوغا بهپا میشود و کافه به هم میریزد. بنابراین تنها راه چاره این است که یواشکی و در یک ضرب تصویب کنی و آن گاه هرکس نـُطـُق کشید اقدامش انکار مسلـّمات و علیه امنیت مملکت خواهد بود، نه بحث فنی و حقوقی.
بعید است در نوشتههای پوستینانداز و مریدانش به چنین نکاتی و مقایسهٔ مذاکرات مجالس دوم و چهارم مشروطه و مجلس اول خبرگان اشاره شده باشد. یکی از مباحث صد سال پیش این بود که کسب تأیید علمای نجف یعنی فرستادن مصوبات مجلس شورای ملی به شهری در مملکتی دیگر برای ممهور شدن به مُهر فلان معمم که هیچ گاه در ایران زندگی نکرده.
موجودی که اسمش را گذاشتهاند روشنفکرها شک نداشت اهل حوزه و منبر راهحلی در آستین ندارند جز تکفیر، رقابت با همدیگر برای ”الاحقر“ شدن و جمعآوری وجوهات هرچه بیشتر. محال است متنی برای تصویب خدمت پنج دامتافاضاته بفرستی و پنجاهتای دیگر ساکت بمانند. در روزگار ما یک اهل حوزه دربارهٔ صادرکنندهٔ بیانیهای که ”الاحقر“ فلان امضا کرده بود گفت: ایشان خیلی مانده تا الاحقر شود.
ستایشگرانی که بدون اطلاع و تأمل حرف از ”اساسی برای مجلس، حقوق شهروند و مساوات“ میزنند بیشتر احتمال دارد در پروژهای سیاسی ترجیعبند ”انحطاط“ و ”زوال اندیشه“ تبلیغ میکنند.
کدام انحطاط، کدام زوال، کدام اندیشه، آقایان دکاتیر فعلی و آتی؟ (محفل مورد بحث ظاهراً تاکنون عضو مؤنث نداشته). زمانی کسانی گفتند قرار و مداری جدید و تغییرهایی برای بهبود ادارهٔ جامعه لازم است. دیگرانی برخروشیدند که ما خودمان حاملان قرار ازل و مدار ابدیم و هیچ تغییری لازم نیست. تغییر، نزد پاسداران سنّت در همهٔ ادیان و مذاهب عالم، یعنی بدعت، و بدعت یعنی خروج از طریق خداپرستی و شیوهٔ زیست مقدسانی اینک در ملکوت اعلا که رضایت خاطرشان غایت هستی اکنونیان و آیندگان است.
حالا نه تنها درسخوانده و چپگرا و متجدد و غربزده، که اکثریتی عظیم میپرسند لطفاً قدری هم دربارهٔ نتایج اجرای قرار و مدارهای ازلی و ابدی افاضات بفرمایید. و مریدان فیلسوف سیاست هم مانند نواندیشان دینی آسمانریسمان میبافند دربارهٔ خودباختگی موجودی خنگ به نام روشنفکرها که همچنان نمیفهمد ایران چیست و ایرانی کیست.
نشریات معرکهگردان و پوستینانداز و حواریون به جای گردوخاک کردن علیه منوّرالفکرهای عصر مشروطیت یک نمونه ارائه دهند از نظر یا پیشنهاد صاحبان دشکچه و فتوا برای اصلاح مملکت که روشنفکرها نفهمیدند یعنی چه، اما بعدها که در حکومت اسلامی به اجرا درآمد نتایجی مشخصاً مثبت برای ملت و مملکت ایران داشت. چنانچه یک فقره از چنان واقعهای ذکر کنند دارندهٔ این کیبورد هم به مریدان خواهد پیوست. ذکر موضوعی مشخص و نقل دقیق چند جمله از روشنفکرهای نفهم ضروری است. لفـّاظی ِ پوچ تبلیغاتی از قماش ”به نظر نمیرسد به درستی فهمیده شده باشد“ و ”روشنفکران توان کشیدن بار امانت چنین جدالی را نداشتند“ به درد همشیرهٔ ابوی میخورد.
بد نیست با غور در این احتجاج فلسفی شروع کنند: وقتی فن عکاسی به ایران آمد محمدباقر شفتی، از علمای اَعلام و قارونهای عصر خویش، گفت تفکیک تصویر اشیا از ذات آنها محال است. تا برسند به نظریهٔ احمد جنتی در سال ۵۹ که صاحب انتشارات امیرکبیر را در انفرادی انداخته بود تا مؤسسهاش را بگیرد: ”تبلیغات زیربناست“؛ و به پروژهٔ امام راحل که عصارهٔ سنـّت جهاد و غزوه و مصادره است: ”مستکبر باید مستضعف بشود، مستضعف مستکبر بشود“ و بیدرنگ در ادامهٔ مانیفست دوجملهای: ”نه به آن صورت.“
سید جواد و صحابه اگر واقعاً میفهمند منظور از ”نه به آن صورت“ حفظ ظواهر خردهفرهنگ بازارــ حوزه بر ”سر سفرهٔ انقلاب“ و رانت و قیمهٔ نذری است، پس سزاوار سرزنش فیزیکیاند. اگر نمیفهمند، پس این سیاهبازیها ادامهٔ کار سخنران فقید دکتر علی جاده قدیم است به منظور اغفال نوجوانهای مستعد اشکافشاندن بر جفای جنـّی به نام استعمار.
اجنـّهای موسوم به استعمار، امپریالیسم، توطئهٔ اینگیلیس و جهل روشنفکرها از موهومات است. درهرحال، تحولات جامعهٔ ایران از قرن نوزدهم به بعد، با هر نامی، یعنی تأثیرهای فرهنگ غرب باضافهٔ درآمد نفت در قرن بیستم. رقابتی در حد نبرد، بین اقشار و طبقات و مهمتر از همه، خردهفرهنگها.
نبردی که اکنون در برابر چشمهای آستیگمات ما جریان دارد بین برخورداری و داشتن و نابرخورداری و نداشتن، بین اقلیت کوچک حکومتکننده و اکثریت بزرگ حکومتشونده، و میان اسلام و ایران است. ترقیخواهان درسخوانده میگفتهاند ترتیباتی جدید لازم است؛ حافظان سنـّت میگفتهاند جدید یعنی بدعت و بدعت یعنی حرام، اما پس از مدتی دربارهٔ آن یکی بدعت کوتاه میآیند و یک بدعت دیگر سر چوب میکنند.
ترقیخواهان (یا به بیان پاچهورمالیدهٔ خداجو: ”روشنفکرهای بزغاله“) بسیار کوشیدند ایران را از دست اسلام، اسلام را از دست مسلمانها، و مسلمانها را از دست خودشان نجات دهند. باقی بحثها بازی با کلمات، نظریهبافی ِ نالازم، فلشبَک آلوده به تحریف، و ناسیونالیسمی است جغرافیایی و قلابی و چربوچیلی و خالی از احترام و علاقه به مردم کنونی، به قصد شیرهمالیدن سر خوانندهٔ وطندوست ِ احساساتی.
لابد بیتأثیر نبوده. مشکل بتوان گفت کدام یک از آدمهایی که در اینترنت سرگرم جرّوبحث دربارهٔ گسترهٔ بزرگایرانشهر جاودانیاند فقط به دنبال تبلیغات آریاییـ اهورایی ِ لوکس و انحرافیِ کشانده شدهاند، و کدامشان در واقع دستیار سیاهبازیاند. درهرحال، قدرت واقعی و عملی و بهاصطلاح کفخیابانی ِ مدّاح مسلح و قمهزن سنگینوزن نه تنها از روشنفکرها، که حتی از صاحبان دشکچه و فتوا بیشتر است.
جعلیات مطولنامهها و قلمزنان همسو نه از سر بیاطلاعی است و نه برخاسته از میهندوستی. به بیان عموزادههای افغانمان، اَجندا(۵) دارند: دستور کار برای طرح مباحث
مندرآوردی و سؤالهای جوابسرخود، به این قصد که کسی مجال نیابد بپرسد اکنون چه میگذرد و به کدام سو رانده میشویم.
میکوشند جا بیندازند که اوضاع برنامهریزیشده و دارای دفترودستک و سرشار از عایدات کنونی تقصیر درسخواندههای روزگار پیش و نتیجهٔ نافهمی آنهاست. در همان حال، با تبلیغاتشان ایرانشهربازی را به بیرون از کلاس درس و به سطح جامعه پمپاژ میکنند. شاید هم پوستینانداز اگر دست از نظریهبافی ِ تبلیغاتی بردارد و بپذیرد مدرّسی است معمولی مانند سایر همقطاران، جایش را به سوپراستاری جدید و مشتریجمعکن بدهد. هر فردی عکسش با کراوات چندین بار روی جلد مجلههای معرکهگیر چاپ شود احتمال دارد فیلسوف تاریخ و سیاست لقب گیرد.
آن متنها برای کسانی که با زمینهٔ مباحث آشنایی کافی دارند میتواند بیضرر باشد. اما باید محتاط بود. دانههای انار است در ظرف بلور، با این هشدار روی جدار آن: خطر خردهشیشه! بیهوا نبلعید.
۱٣
مرداد ۹۹
۱. در یک رپرتاژ آگهی فرهنگی، عکسی از آقای طباطبائی چاپ میشود با پیراهن آستین کوتاه و کراوات پشت تریبون، و میخوانیم ایشان نزدیک سحر از آمریکا رسیدهاند و بزرگوارانه از استراحتشان زدهاند تا به این جلسه تشریففرما شوند و مشتاقان معرفت را مستفیض کنند. در همان روزگار، نگهبان کتابخانهٔ مرکز مطالعات فرهنگی و علوم انسانی با شرمندگی از من خواست با پیراهن آستین کوتاه وارد نشوم چون آقای دکتری که تازه رئیس مؤسسه شده دستور اکید دادهاند مطلقاً ممنوع. و جالبتر: هنگام خاکسپاری مادرم، آخوند گورستان چنان با غیظ و نفرت و کینه به پیراهن سفید آستین کوتاه و کراوات سیاهم نگاه میکرد که شاید اگر وجوهات مورد نظرش در جیب من نبود به دو تفنگچی محافظش میگفت از قبرستان بیرونم کنند.
۲. جواد طباطبائی، نظریهٔ حکومت قانون در ایران، ص ٦۴0
٣. نوح و سونامی مشهورش پیشتر هم در صحنهٔ سیاسی ایران نقش بازی کردند. زمستان ٥۸ ییشدرآمد انقلاب فرهنگی در دانشگاه ملی نواخته شد با تأسیس بخش اقتصاد اسلامی و تدریس اقتصاد نوح. آن بامبول ادامه نیافت و هیچگاه کتبی نشد، همانند ارائهٔ استراتژی جنگهای صدر اسلام به طرفهای اروپایی در مذاکرات هستهای.
. ۴سرآغاز همان مقاله با عنوان «سنّت آری، سنّتزدگی نه»: ”برخی سید جواد طباطبائی را یکی از جدیترین نظریهپردازان تاریخ ایران در چند دههٔ اخیر میدانند.“ میرزاده عشقی در هجو حسن وحید دستگردی سرود: ”عامیان ]یعنی همان برخی[ شعر تو با شکـّر برابر میکنند/ عارفان زین وَهْم باطل خاک بر سر میکنند/ از دهانت هر سخن آید برون چون شکـّر است/ پس یقین رندان به ماتحتت چغندر میکنند.“
5 agenda