فاضل غیبی :
(1)
با فروپاشی بلوک شرق در اواخر سدۀ گذشته چنین مینمود که بشریت پس از فاشیسم هیتلری دومین رژیم توتالیتر را نیز پشت سر گذاشته است. رژیمی که بنظر می رسید، به «منطق درونی» درهم شکست. بدین معنی که کمونیستها مدعی بودند اصول کمونیسم نه اعتقادی، بلکه علمی است. (چنانکه در دوران استالین با این توجیه که پشت کردن به مارکسیسم همانا عملی ضدعلم و عقل است، ترک حزب کمونیسم، فقط با مرگ ممکن بود.)
با فروپاشی نظام کمونیستی نادرستی اصول کمونیسم در واقعیت به اثبات رسید و چنانکه انتظار می رفت اکثریت قریب به اتفاق اعضای حزب کمونیست در کشورهای بلوک شرق نیز به آن پشت کردند. اما در جهان بیرون از کشورهای کمونیستی، بخشی از مردم به «آرمانهای چپ» پایبند ماندهاند و از آنجا که آنان کمونیسم را در عمل تجربه نکردهاند، انگیزهشان را باید در فراسوی میدان عقل و تدبیر جستجو کرد.
انگیزۀ اصلی و مشترک هواداران جریانات گوناگون چپ «عدالتخواهی» است؛ کنشی نهادینه در انسان، که روانشناسان پیدایش آن را به دوران پنج تا هفت سالگی برمیگردانند. یکسوی «عدالتخواهی» این است که همگان برابر باشند و سوی دیگر آنکه، مرجع اقتداری «عدالت» را برقرار و «بیعدالتی» را مجازات کند. بدین ترتیب تعادلی در مثلث «عدالت، مجازات و اقتدار» بوجود می آید که به صورت قانونی ابدی جلوه میکند و نیازی به اندیشه و تجدیدنظر ندارد.
پیامد چنین «عدالت خواهی» در جوامع بشری همانا پذیرش قانون انتقام است و سرسپردگی به اقتداری که بدان رفتار میکند. همین پذیرش نیز علت ثبات جوامع در طول هزاران سال زیست ماقبل مدرن، از مصر تا چین و از جوامع بردهداری تا قرون وسطایی بوده است.
بنابراین بر خلاف تصور «چپ»ها، که آن را ویژگی نوین و والایی می پندارند، «عدالتخواهی» در این سطح، احساس مشترک همۀ «تودهها» در همۀ جوامع پیشامدرن را تعیین میکند. همین احساس نیز بیانگر سرشت «جریانات چپ» در کشورهای جهان سوم است، که برآمده از جامعهای عقبمانده ناگزیر به «مثلث عدالت، مجازات و اقتدار» وابستهاند. تنها تفاوت این است که آنان «حماسۀ مبارزاتی جنبش» را جانشین «اقتدار دینی» میکنند و به جای اقتدار سیاسی «جنبش جهانی عدالتخواهی» را نشاندهاند. وگرنه الگوی رفتاری کادرهای احزاب کمونیست و رفتار خشونتآمیز آنان با یکدیگر، مؤید این است که آنان اغلب به لحاظ عواطف انسانی در همان مرحلۀ رشد «چپروی کودکانه» بجا مانده بودند.
به سبب همین همسرشتی هواداران «جنبش چپ» با محیط فرهنگی خود بود که آنان در جامعهای مانند ایران توانستند به سرعت از پایگاهی گسترده و پایدار برخوردار شوند، اما این پایگاه به هیچ وجه نمیتواند خود را از زیر سایۀ فرهنگ حاکم رها کند. چنانکه حتی با وجود حملات نابودکنندهای که از سوی حکومتگران اسلامی متحمل شد، قادر نیست سیاستی دیگر از همراهی با ایدئولوژی اسلامی در پیش گیرد.(مثلاَ اگر با حجاب اسلامی مخالفت نمیکند بدین دلیل که با آن مشکل فرهنگی ندارد.)
در کشورهای پیشرفته نیز جریان چپ پس از فروپاشی بلوک شرق همچنان از پایگاه ثابتی برخوردار است. اما باید توجه داشت که این جریان با جریان چپ در کشورهای جهان سوم تفاوت بنیادین دارد. زیرا که برآمده از جامعۀ مدرنی است، که در آنها سرسپردگی به مثلث «عدالت، مجازات و اقتدار» درهمشکسته و انسان مدرن، در جامعهای دمکراتیک، میکوشد پس از شکست «مراجع اقتدار» (سیاسی و دینی)، به نسبت رشد آگاهی جمعی از انتقامجویی فاصله بگیرد. (نمونه: قانون منع اعدام)
دربارۀ «عدالتخواهی» نیز روشن است که انسان در مراحل بعدی زندگی می تواند به کمک تربیت، تجربه و دانش، اندیشه و احساس خویش را چنان نیرومند و بالغ سازد که با دهش و بخشش به دیگران، در راه گسترش عدالت بکوشد. چنین عدالتپروری شایستۀ انسان بالغ و جامعۀ مدرن است که در آن، فرد انسان می کوشد به کمک دانش و کوشش به دارایی دست یابد و با آن از دیگران دستگیری کند.
البته در جوامع پیشرفته نیز قشری وجود دارد که به سبب ناآگاهی از دست آوردهای بزرگ و سیستمهای پیچیدهای که بشریت را در پنج سدۀ گذشته به پیش رانده، پذیرای تبلیغات جریان «چپ» میشود. چنین قشری در جوامع پیشرفته همواره وجود خواهد داشت، هرچند که بر خلاف ادعای کمونیستها، نه از طبقۀ کارگر، بلکه به اکثریت قاطع از میان اقشار میانی جامعه برمیخیزد و بدین سبب با منافع زحمتکشان در جهت پیشرفت اجتماعی، امنیت و رفاه بیگانه است و فقط نقش سیاهیلشگر را در کارزار تشنجآفرینی جریان چپ بازی میکند.
هرچند که در نظام دمکراسی چنین رفتاری، تا آنجا که به گرایشات تروریستی و خرابکارانه منجر نشود، مجاز است. اما درک این نکته ضروری است که تا بحال هیچگونه پیشرفت اجتماعی در فضای متشنج ممکن نشده، بلکه تنها از راه دامن زدن به آگاهی و تفاهم میان گروه های اجتماعی (مانند کارگر و کارفرما) میتوان به احقاق حق دست یافت.
چون از این دیدگاه به جریان چپ در اروپا و آمریکای شمالی بنگریم، با جریانی در جامعهای مدرن روبرو میشویم. جامعهای که در آن «اقتدار سیاسی» جای خود را به قانونمداری شهروندی داده است و تکتک شهروندان با رفتار به وظایف قانونی خود نظام سیاسی و اجتماعی را پاسداری و در راه بهبود آن مشارکت می کنند.
جریان چپ در چنین جوامعی از آنجا که نمی تواند در نوسازی جامعه و گسترش شبکۀ همیاری اجتماعی همکاری کند، بر نارساییها انگشت میگذارد و آنها را به سادگی بعنوان ویژگیهای ذاتی «نظام سرمایهداری» و بیانگر فساد و اضمحلال آن نشان می دهد.
جریان چپ در کشورهای پیشرفته، با دامن زدن به حسد اجتماعی تبلیغ می کند که انباشت سرمایه نه در نتیجۀ کار و کوشش در جامعهای قانونمدار، بلکه در ازای فقر و تنگدستی اقشار پایینی صورت میگیرد. چپها این واقعیت را کتمان میکنند که «سرمایه»، نه پولی در جیب و یا در حساب بانکی، بلکه ارزش مراکز تولیدی است. واژۀ کلیدی نزد آنان «ارزش اضافی» است و چنان جلوه داده میشود که آن پولی است که سرمایهداران بطور روزمره از کارگران میدزدند. درحالیکه «ارزش اضافی» در کنار نیروی کار، مواد خام و تکنولوژی، یکی از عناصر لازم برای به حرکت آمدن خط تولید است و مادامیکه جانشینی برای واحد اقتصادی سرمایهداری ابداع نشده است، بدون تولید«ارزش اضافی»، هیچ واحد اقتصادی پا نمیگیرد و بشر به کمک این اهرم توانست در سه سدۀ گذشته از زندگی نکبتبار رعیتی و بیگاری برای اربابان بگذرد و به سرافرازی و مکنت امروز برسد.
البته که «جامعۀ سرمایهداری» از آنجا که در درجۀ نخست بر میزان استعداد، آموزش و کوشش استوار است پر از تفاوتها در همۀ زمینهها میباشد. اما از آنجا که هیچگونه آلترناتیو انسانی برای آن متصور نیست، تنها راه دامن زدن به پیشرفت بشر گسترش همدردی اجتماعی، کوشش برای تأمین هرچه بیشتر عدالت اجتماعی در چهارچوب نظام سرمایهداری است.
چپها هنوز هم بر این تصور قرون وسطایی هستند، که گردآوری ثروت تنها از راه های «غیرمشروع» و غیرقانونی ممکن است و با سؤاستفاده از ناآگاهی هواداران خود از قوانین مالیاتی در کشورهای پیشرفته، همچنان مدعیاند که هرجا ثروتی اندوخته شده فسادی در کار بوده است! درحالیکه در اقتصاد سرمایه داری، نه تنها دانش و کوشش پیش شرط موفقیت است، بلکه بدون دیگر ویژگیهای مثبت اخلاقی، مانند: اعتماد، درستکاری و قانونمداری، هیچگونه فعالیت اقتصادی ممکن نیست.