دربارۀ انگیزه و راهکار جنبش چپ بخش دوم

 

فاضل غیبی :

 (2)

جریان چپ در اروپا در دو سه دهۀ گذشته همزادی یافت، که گوی سبقت را از او ربوده است. این همزاد جریان دفاع از محیط زیست («سبزها») است، که مشکل محیط زیست را که باید با توجه به امکانات تکنیکی و مالی موجود و به تدابیر مشخص حل گردد، به عنوان مهمترین مشکل سیاسی به عرصۀ تبلیغات هیستریک و پوپولیستی کشانده است.

«سبزها» در زمینۀ نظری نیز بر همان طبل «عدالت طلبی و انترناسیونالیسم» می کوبند، به حدّی که رهبر حزب سبزهای آلمان نوشت:« «از میهن دوستی احساس تهوع می‌کنم.»(1) آنان در دیگر زمینه‌ها نیز از همان تاکتیک‌های چپ در سدۀ گذشته استفاده می‌کنند: از یک طرف با کوبیدن بر طبل زیاده‌خواهی و دامن زدن به تشنج اجتماعی از تفاهم اجتماعی برای دست زدن به تدابیر سنجیده جلوگیری می‌کنند و از طرف دیگر هرگاه که چنین تدابیری عملی شد، آن را به حساب پیروزی خود می‌گذارند.

مهم اما استراتژی مشترک دو جریان «چپ» و «سبز» در دو دهۀ گذشته است، که اندیشمندان با توجه به پیامدهایش درباره‌ آن هشدار می‌دهند:   

برای شناخت پیامدهای یاد شده، کافیست به دهۀ پس از فروپاشی کمونیسم (دهۀ واپسین سدۀ گذشته) در مقایسه با اوضاع کنونی اروپا نگاهی بیافکنیم تا ببینیم که در آن دوران احزاب رادیکال چپ و راست تقریباً از میان رفته و احزاب میانه از پشتیبانی اکثریت قاطع شهروندان برخوردار بودند، درحالیکه امروزه برعکس، در سراسر اروپا احزاب میانه (سوسیال دمکرات و مسیحی) رو به تحلیل می‌‌روند و جریانات راست و چپ افراطی در حال پیشروی هستند.

چپ‌ها چنان جلوه می‌دهند که جریانات راست افراطی (مانند AFD در آلمان و FN در فرانسه ..)  از آسمان نازل شده‌اند، درحالیکه به روشنی می‌توان نشان داد که رشد آنها همه جا پیامد تدابیر پوپولیستی بوده است. بدین صورت که بسیاری دولت‌های اروپایی به هدف مقابله با تبلیغات چپ‌ها و سبزها به تدابیر نسنجیده‌ای دست زدند که پیامد آن نارضایتی عمومی و تعمیق شکاف سیاسی به نفع نیروهای افراطی بود. مانند نقشۀ جایگزینی «انرژی اتمی» با «انرژی تجدیدپذیر» در آلمان که با شکست روبرو شد و از آن مهمتر، بازکردن مرزهای اروپا به روی میلیون‌ها تن از جنگ‌زدگان و مهاجران از دیگر کشورها. 

 تدابیر پوپولیستی هرچند در راستای خواست اکثریت جامعه انجام می‌پذیرد،  اما چون سنجیده نیست پیامدهای نیکی ندارد و  موجب نارضایتی شهروندان می‌شود!  وظیفۀ دولت در دمکراسی پارلمانی کاربرد تدابیر سنجیده و خردمندانه‌ است، نه آنکه تابع خواست لحظه‌ای اکثریت باشد. وگرنه موقعیتی مانند دوران زمامداری «آنگلا مرکل» شکل می‌گیرد که با توسل به تدابیر پوپولیستی عمری طولانی یافته، اما به نارضایتی عمومی  و شکاف شدید سیاسی نیز دامن زده است.

چپ ها و سبزها با تکیۀ تبلیغی بر حقوق بشر، همۀ دیگر ارزش‌های انسانی و اجتماعی را ردّ می کنند. مثلاً بسادگی بر هرگونه پیوند ملی انگ «ناسیونالیستی»  و حتی «فاشیستی» می‌زنند، درحالیکه نظام دمکراسی‌ فقط در چهارچوب واحدهای ملی  و با تکیه بر فرهنگ مشترک تاریخی استوار شده  و عمل می‌کند. در جوامعی که از تمامیت های فرهنگی و هویتی ناهمگون تشکیل شده اند، نه تنها سستی پیوندهای ملی رشد دمکراسی را به خطر می اندازد، بلکه هرگونه پیشرفت اجتماعی را نیز غیرممکن می کند. نیچه نخستین اندیشمندی بود، که هشدار داد، کافیست بیش از ده درصد شهروندان از رعایت موازین حاکم سرباز زنند، تا جامعه دچار اختلال ‌شود.

 جوامع مدرن بر همبستگی و همکاری آگاهانۀ شهروندان استوارند و برای آنکه بتوانند قدمی در جهت بهبود و پیشرفت بردارند، نیاز به پذیرش و همکاری آگاهانۀ اکثریت جامعه دارند. وانگهی «ملی‌گرایی نفرت ورزیدن به خارجی‌ها نیست، بلکه مهر ورزیدن به هموطنان و مراقبت از آن‌ها است.»(2) و چنانکه بحران ویروس کرونا نیز بخوبی نشان داد، مادامیکه دمکراسی در سراسر جهان گسترده نگردد، همبستگی ملی مهمترین عامل حفظ و پیشرفت ملت‌ها باقی خواهد ماند.

 از سوی دیگر چپ ها به هدف تشنج‌آفرینی، خود را تنها مبارزان راستین «ضدفاشیست» جلوه می دهند و  نه تنها از تبلیغات تهاجمی و درگیری با گروه های رادیکال راست برای مطرح کردن خود سؤاستفاده می‌کنند، بلکه مخالفان خود را نیز با برچسب «راسیست» و  «ناسیونالیست» می‌ترسانند. آنان با استفاده از ناآگاهی هواداران، این حقیقت را در پرده می گذارند که کوشش استالین برای مقابله با  فاشیسم، نه بخاطر دفاع از دمکراسی و  ارزش‌های مدنی و انسانی بود، بلکه تنها برای اینکه رقیب خود در جهانگیری را از میان بردارد. هیتلر و استالین پیشوایان دو نظام توتالیتر و هر دو دشمن دمکراسی بودند. بدین معنی تبلیغات تهاجمی چپ ها نیز خود ماهیت توتالیتر آنها را افشا می‌کند.  

 تاکتیک نوین سبزها خطرناک‌تر است، زیرا کارزار تبلیغی خود را با شیوه های غیرقانونی پیوند می زنند. مثلاً جنبشی به نام Fridays for Future به رهبری دختری 14ساله پدید آوردند، که دانش آموزان را برای پیوستن به تظاهرات بخاطر محیط زیست، از رفتن به مدرسه بازمی‌دارد. اگر این تاکتیک موفق شود، دیری نخواهد پایید که گروهی دامداری‌ها را بخاطر بدرفتاری با حیوانات و یا آزمایشگاه‌ها را به سبب سؤاستفاده از موش‌ها و میمون‌ها، اشغال خواهند کرد. زیان بزرگ چنین تاکتیک‌هایی تضعیف قانون‌مداری است که بنیان نظام دمکراسی را تهدید می‌کند.

نمونۀ بسیار مهمتری که قانونمداری را تهدید می‌کند، تشویق به سؤاستفاده از «حق پناهندگی سیاسی» در کشورهای اروپایی است. «حق پناهندگی سیاسی» والاترین نمود انسان دوستی در نظامات دمکراتیک است که برای نخستین بار در آلمان بسال 1948م.  (با توجه به بازگردانده شده هزاران یهودی فراری به آلمان نازی) در قانون اساسی رسمیت یافت و سال بعد در کنوانسیون بین‌المللی ژنو، حمایت «جنگ‌زدگان غیرنظامی» نیز به تصویب رسید. پارلمان اروپا بسال 2011م. «مقررات تکمیلی حمایت»  subsidiary protection را به تصویب رساند، که بنا به آن هر کس در هر جای دنیا اگر در خطر نقض  یکی از مصادیق حقوق بشر قرار داشته باشد، در اروپا شامل مزایای پناهندگی سیاسی شده، بستگان درجه یک نیز حق دارند به او بپیوندند.

 دولت های اروپایی (در درجۀ اول آلمان) به سال 2015م. مجبور شدند، برای  مقابله با تبلیغات چپ، چند میلیون از اتباع بیگانه را بعنوان جنگ‌زده و پناهندۀ سیاسی بپذیرند. گرچه چنین رفتاری ظاهری انسان‌دوستانه دارد، اما از چند جهت زیان بار است. بیش از هر چیز، بدین سبب که خود دولت ها را واداشت، غیرقانونی رفتار کنند و با سؤاستفاده از حق پناهندگی،  به توده‌ای که حتی ورقۀ هویت نداشتند اجازۀ ورود به کشور داده و در مرحلۀ بعدی برای چند صدهزار نفر بی‌رویه حق پناهندگی سیاسی قائل شوند. روشن است که چنین خدشۀ بزرگی بر قانون پناهندگی سیاسی، از یک سو امکانات کسانی که در دیگر کشورها تحت پیگرد سیاسی قرار دارند به صفر ‌رسانده و از سوی دیگر، در کشورهای «مهمان» لطمه‌ای بزرگ به قانونمداری و اعتماد ملی وارد آورده است. صرفنظر از آنکه:

1ـ بخش بزرگی از پناهندگان از تحصیلکردگان جامعۀ خود هستند و مهاجرت  آنان موجب کاهش نیروی انسانی برای غلبه بر دشواری‌های اجتماعی و سیاسی در کشورشان است. دو نمونۀ بارز، ایران و افغانستان هستند که زندگی فرهنگی و سیاسی آنها در نتیجۀ مهاجرت  7 تا 9 میلیونی در چهل سال گذشته، به ناتوانی شدیدی دچار شده است.

2ـ با توجه به مشکلات جلب نیروی کارگر ماهر از کشورهای خارجی (مانند ترکیه)، با هجوم «پناهندگان»، لشگری از  نیروی کار ارزان به کشورهای اروپایی وارد می شود که موقعیت زحمتکشان  را در برابر کارفرمایان تضعیف و با تزریق نیروی کار ارزان به بازار کار، از رشد دستمزد زحمتکشان اروپایی جلوگیری  می‌کند. در نتیجه، مثلاً در آلمان، بعنوان بزرگترین واحد اقتصادی اروپا، در طول یک چهارم قرن (از 1991تا 2015م.) رشد درآمد واقعی زحمتکشان با میزان 0.6%عملاً ثابت ماند. اضافه بر آنکه طبقۀ متوسط و بویژه قشر متخصصین با درآمدهای بالا، تقریباً از میان رفت و در این میان، در پایین، شمار فقیران از مرز 16% کل جمعیت گذشته است.

3ـ آنان که برای هویت فرهنگی و میراث تاریخی جوامع ارزشی قائل نیستند، بدین تصور دامن زده اند که کافیست مهاجران به اروپا زبان کشور مهمان را فراگیرند، تا در محیط فرهنگی جدید ادغام شوند. اما تجربۀ نیم سدۀ گذشته نشان داده است که نه تنها چنین نیست، که برعکس، مهاجران در محیط بیگانه به هویت بومی خود بیش از پیش وابسته می شوند و در نتیجه در کشور مهمان جزیره‌های فرهنگی ثابتی پدید می آیند، که (مانند گروه های مسلمان) علاقه و نیازی به همگرایی با پیرامون فرهنگی خود ندارند. وانگهی صدها میلیارد یورویی که صرف مهاجران می شود، می‌توانست در محل برای کمک به جنگ‌زدگان صرف شود.

4ـ چپ‌ها و سبزها مدعی‌اند، که جوامع متشکل از گروه‌های اجتماعی با حفظ  هویت فرهنگی (Salad Bowls، Multicultural) شکل مطلوب جوامع آیندۀ بشری هستند. اما چنین ساختار اجتماعی به جوامع پیشامدرن تعلق دارد که اقوام مختلف در مرزهای کشوری زیر سلطۀ حکومتی استبدادی می زیستند. جامعۀ دمکراتیک مدرن مجموعۀ شهروندانی است که در زندگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی کشور فعالانه شرکت دارند و در راه بهبود جامعه به کمک رفرم در هر زمینه‌ای همیاری می‌کنند. البته که گروه های اجتماعی می‌توانند از پیشینۀ فرهنگی و تاریخی گوناگونی برخوردار باشند، اما برای آنکه رفرم‌های مهمی (مانند رفرم در سیستم آموزشی)  به ثمر برسد، لازم است که همۀ جامعه از آن پشتیبانی کند. تجربۀ کشورهایی مانند کانادا  و ایالات متحده آمریکا نشان می دهد که اگر جامعه از تمامیت‌های بیگانه با هم تشکیل شده باشد، آگاهی جمعی و ارادۀ ملی به سختی شکل می‌گیرد و دمکراسی با خطر سقوط به پوپولیسم چپ و راست مواجه می شود.

بدین ترتیب سیاست درهای باز، تنها نیاز دو گروه را برآورده می کند. نخست به سرمایه در کشورهای اروپایی نیروی کار ارزان می رساند و دیگر آنکه با دامن زدن به نارضایتی گسترده، باعث تقسیم جامعه به «قبیله‌های متخاصم» و بحران خزنده در دمکراسی‌ها می شود. بحرانی که در دهۀ گذشته به سود تشنج‌فزایی جناح چپ عمل کرده و با توجه به کوشش‌های چین و روسیه برای تضعیف «جهان آزاد»، خطر بزرگی است که بشریت مترقی را تهدید می کند.

 

(1)Robert Habeck,  Der Patriotismus, Ein linkes Plädoyer, Gütersloher Verlagshaus, 2010

“Man braucht eine Erzählung, die auf Veränderung setzt, auf die Gerechtigkeit und Internationalität… Vaterlandsliebe also, fand ich immer zum Kotzen.” google.books

(2) یووال نوح هراری، سویۀ روشن ملی‌گرایی، آسو، 19/3/1398