دربارۀ هنرمندان تبعیدی و «دِق‌مرگی»

 

آزادۀ سلیمانی :

به مناسبت سالگردِ خاموشی سهرابِ شهیدثالث

* دُورِ باطلِ نُخبه كشى و نُخبه دِق دهى در جامعه و فضاى ايرانى آیا  متوقّف می شود؟

* «سهراب شهیدثالث بی‌جایگزین بود و شیوه‌اش را کسی تکثیر نکرد».

دوستى به طنز اما به درستى در مورد گرايشات پُست نگارى من گفت كه معمولاً ساز مخالف مى زنم. راست مى گفت، من دوست دارم نظر دوستانم را از سمتى كه موج و مُد فضاى شبكه ى اجتماعى ست به سمت ديگرى جلب كنم. وقتى همه از سوريه مى نويسند من از زنان كارتون خواب ايران مى نويسم، وقتى نگاه ها به سمت پاريس است من به شنگال نگاه مى كنم، وقتى همه از شاملو مى نويسند، من از ساعدى مى نويسم(1). وقتى همه از فروغ مى گويند من از غزاله عليزاده  و شهرزاد مى گويم.
و اين روزها كه خوشبختانه پست هاى بسيارى به ساعدى عزيز اختصاص يافته من به سهراب شهيد ثالث فكر مى كنم.

 

فيلمسازى برجسته و معتبر در جهان، هنرمندى تبعيدى كه در تبعيد به تحليل رفت و تلف شد؛ از اندوهِ جهان و مضيقه در ساختن فيلم، تنها چيزى كه انرژى حياتى او را تأمين مى كرد.
و اين دُور باطل نخبه كشى و نخبه دق دهى در جامعه و فضاى ايرانى بنا نيست متوقّف شود، چندين دهه از خودكشى صادق هدايت در غربت مى گذرد و ما هنوز مرثيه برايش مى سراييم (مايى كه اگر صادق باشيم گاهى اوقات رفتارى مشابه لكّاته ها و رجّاله هاى او داريم)، و در همان حال جلوى چشم مان هدایت‌های زنده ،دق‌مرگ مى شوند، هنرمندان تبعيدى بزرگ و کوچکی كه زنده اند و در تلاش بر گذران شرافتمندانه ى زندگى و در فقدان منابع مالى و اسپانسرها مجالى براى نوشتن، آهنگسازى، فيلم ساختن، نمايشنامه به روى صحنه بردن نمى يابند و اندك اندك از كف ما مى روند.
فروغ فرخزاد را مى ستاييم و مى ستايند و چه بسا زنان جوانى مانند فروغ يا پيشروتر از او را نادیده مى گيرند يا مى آزارند و روانى و هرزه مى نامند… قماش همان كسانيكه تا فروغ زنده بود او را مى كوبيدند و تا مُرد دويدند و زير تابوتش را گرفتند و به هفته نكشيده مقالاتى در ستايش اونوشتند تا از نمدِ شهرت فروغِ جوانمرگ كلاهى براى خود دوخته باشند.
خانمها و آقايان محترم فرنگ نشين!
كسانيكه مكنت و توان و ثروتى داريد!
تبعيدِ هنرمندان و آزادانديشان ايرانى البته كه تقصير استبداد و سانسور حكومتى ست. اما دِق مرگى هنرمندان تبعيدى تقصير من و شما هم هست. مايى كه حمايتى را كه مى توانيم دريغ كرده ايم. با هنرمندان و مشاهيرمان عكس يادگارى مى گيريم و دوست داريم در مهمانى هايمان حضور داشته باشند، شعرى بخوانند، سازى بنوازند، سخنورى كنند و شمع محافل مان باشند، اما از صدها هزار و بلكه ميليونها پوند و دلار و يورويى كه در حساب هاي مان است، سهمى براى حمايت از فرهنگ و هنر مستقل در تبعيد در نظر نمى گيريم!
و اما شهيد ثالث… در گوگل مى توان شرح حال و فيلم شناسى او را به تفصيل خواند،امّا بی تردید سهراب با فیلمِ«طبیعت بی جان» جان تازه ای به سینمای ایران دمیده بود. من در تعريف او بسنده مى كنم به نقل قولى از آيدين آغداشلو:
«سهراب همیشه در کارهایش حدیث نفس می‌کند. او از شعار، سانتی‌مانتالیزم و احساسات گرایی بسیار نفرت داشت و هر چیز نحیف و پیش‌ پاافتاده‌ای او را رنج می‌داد. او مهر سرشاری نسبت به هر موجودی داشت که در معرض مخاطره قرار می‌گیرند.
او مردم‌گریزی بود که هرگز مردم را تحقیر نکرد. سهراب شهید ثالث رفقای اندکی داشت و معتقد بود که تناقض هر هنرمند از طریق اثرش حل می‌شود. سهراب بی‌جایگزین بود و شیوه‌اش را در دورانش کسی تکثیر نکرد. حرف تلخی به کسی نمی‌زد و با کسی تندی نمی‌کرد. انسان شریفی به تمام معنا بود و وقتی سهراب درگذشت، جهان جای تنگ‌تری شد».

بازسازى صحنۀ مرگ سهراب شهيدثالث در آپارتمانش در شيكاگو( از سرى عكسهاى تاريخى «به روايت يك شاهد عينى»، اثر آزاده اخلاقى).

راستى…سهراب شهيدثالث در 10 تيرماه ١٣٧٧ تلف شد، سال سياه قتل هاى زنجيره اى دگرانديشان در ايران، چه همزمانى معنادارى !
به نقل از فیس بوک نویسنده
زیر نویس:
1-در ارادت من به غلامحسين ساعدى همين بس كه مصاحبۀ مفصل ٥٠ صفحه اى ضياء صدقى ازدانشگاهِ هاروارد را با او از آرشيوها بيرون كشيده و براى انتشار، پياده و تنظيم كردم، كار ارزشمندى كه يك سال و نيم در آرشيو یکی از سایت های منسوب به چپ خاك خورد تا وقتى ساعدى مُد شد و پس از مدّت ها تأخیر در اختيار خوانندگان علاقمند قرار گرفت!