دربارۀ گونه های آخوند : از طلبۀ باستانی کار و شیخ چغندر تا…

 

مسعود نقره کار :

آخوند، واژه‌ای مغولی ست، که پیدائی‌اش را عهد تیموریان دانسته‌اند، دوره‌ای که صفت آخوند به مثابه عنوانی احترام‌آمیز برای روحانیون دانشمند به کار برده ‌می‌شد. آخوند معناها شده است و واژگان مترادف بسیاردارد. روحانی، ملا، شیخ، روضه خوان، دانشمند، پیشوای دینی، معلم علوم شرعیه، منلا، عالم، طالب علوم دینیه، مکتب دار کودکان و معلم کُتّاب نمونه‌‌اند. آخوند را برخی کوتاه شدۀ آقا خواند، ‌می‌دانند، آقا  به “آ” و خواند به خوند تبدیل شده است، سپس آقاخواند به آقاخوند و آقا خوند به آخوند تغییر کرده و آخوند “آقایی که ‌می‌تواند بخواند” معنا شده است. “شاید هم مخففی از آغا+ خوندگار، به معنی خداوندگار باشد”. (1) درکنار تعاریف واژگانی، آخوند و روحانی و ملای معمم، با شکل و شمایل خاص یعنی با عبا و عمامه و ریش و سبیل شارب زده، و غیرمعمم ومُکلا و کراواتی و غیرکراواتی به دلیل اشتراک درخواست‌های‌ دنیوی و اخروی شان صنف آخوند را شکل داده‌اند، صنفی که افرادش از راه تبلیع و ترویج و آموزش مذهب تشیع ارتزاق ‌می‌کنند، افرادی که گفتن درباره  فرایض و متعلقات این مذهب حرفه‌ و نان دانیِ شان است و راه و کلام ایجاد ارتباط با عوام الناس را خوب ‌می‌دانند و…

آخوند و شیخ گونه ها دارند، گونه هائی متنوع، قابل مطالعه و عجیب و غریب، فعلن این جند نمونه را داشته باشید تا بعد:

طلبۀ باستانی کار

آخوند ملا محمد کاشانی (آخوند کاشی) که سال ۱۲۱۳ شمسی در کاشان متولد شد، یک طلبه اهل ورزش زورخانه ای بود. نقل است که وی در اصفهان داستان ورزشکار بودن خود در جوانی را برای رفیقش جهانگیرخان قشقایی نقل می کند. وقتی جهانگیر خان به شوخی از او می پرسد آیا هنوز که کهن سال هستید به ورزش پهلوانی میل دارید؟ آخوند جواب می دهد: “تا کدام زورخانه باشد.” وی 81 ساله مُرد.

” آخوند گزي اصفهاني از علماي برجسته اصفهان نقل مي كند كه: يك شب در مدرسة صدر اصفهان احساس كردم در و ديوار و درخت ها مشغول ذكر گفتن هستند. آمدم درب حجرة آخوند كاشي ديدم ايشان مشغول نماز خواندن هستند، احساس كردم در و ديوار و درخت ها همراه آخوند ذكر مي گويند.”

آقا رحيم ارباب نقل مي كند، “يك شب ديدم صداي همهمه اي مي آيد. هر چه نگاه كردم، ديدم همه جا خاموش است ولي از همه جا و درختان و در و ديوار نجوايي كه مانند ذكر بود به گوش مي رسيد. متوجه شدم كه آخوند كاشي در قنوت و نماز ذكر مي گويند و گريه مي كنند. و در و ديوار هم اذكار را با او تكرار مي كنند. فردا نزد ايشان رفتم و ماجراي ديشب را براي ايشان بازگو نمودم. آخوند فرمودند خودتان شنيديد؟ گفتم بله. فرمودند، خداوند به شما عنايتي كرده است كه شنيده ايد.”

برخی سیدحسین بروجردی، شیخ محمد حکیم خراسانی، سید مصطفی کاشانی، سید محمدرضا خراسانی، آقا ضیاءالدین عراقی، آقا نجفی قوچانی، شیخ هاشم قزوینی، میرزا ابوالقاسم محمد نصیر شیرازی، سید حسن مدرس، میرزاعلی آقای شیرازی و سید جمال الدین گلپایگانی را از جمله شاگردان آخوند کاشی معرفی کرده اند.2

شیخ چغندر

حاجی میرزا معصوم نایب الصدر شیرازی در کتاب “طریق الحقایق می نویسد: “در دوره فتحعلی شاه شیخی به نام شیخ چغندر یا مُلا چغندر نزد شاه بسیار مقرب و در زمان ولیعهدی محمد شاه، پدر ناصرالدین شاه، مرشد او بود. اسم اصلی اش خالو ابراهیم بود و از لرها به شمار می رفت. می گویند به مناسبت اینکه سر و صورتی سرخ مانند لبو یا چغندر پخته داشت، با این اسم مرسوم شده بود. تقرب وی به دستگاه سلطنتی به حدی بود که بدون اجازه وارد اندرون ها شده و منتها درجه تکریم و احترام به وی مرعی می داشتند. شیخ چغندر حکایت کرده و می گفت، در جوانی من دزد سر گردنه و قطاع الطریق بودم و رفیقی داشتم که در راهزنی شریک من بود. هر دو قوی و زورمند و چنان بودیم که قافله زیاد را کم می شمردیم و…”3

شیخ شیپور

 

 

شیخ حسین (مشهور به شیخ شیپور و ملقب به امین العلماء)، در دربار ناصرالدین شاه روزگار می گذراند. وی “چیزهای خنده دار و مضحک صادر می ساخت” وبا اجرای برنامه و تئاتر فی البداهه و بدیهه گوئی های خود خاطر شاه و درباریان منبسط می ساخت. رفتار این آخوندبه گونه ای بود که او را در زمره ی لوطیان نیز آورده اند. او را دلقلک دوره ناصری و مظفری خوانده اند. وی که مورد توجه و علاقه میرزا علی اصغر خان اتابک بود، تا هنگامی که حیات داشت، نقش دلقک بازی کرد. یکی از دلائلی که او را لوطی می پنداشتند این بود که بخشی از درآمدش را صرف کمک به نیازمندان و فقرا می کرد.”

شیخ شیپور”آخوندی بود بلندقامت و وجه تسمیه شیخ شیپور و شهرت وی بدین نام، به این دلیل بود که با دهان خود و بدون هیچ وسیله و اسبابی، مانند شیپورزنها، شیپور میزد”(4 ) نقل های متعدد است که شیخ شیپور برای خنداندن حضار با بادی که از مخرج صادر می کرد، صدای شیپور در می آورد.

شیخ شیپور در مجالس عروسی اعیان حاضر می شد و با مزه پراکنی های خود حضار را می خنداند. وی حنجره ای بسیار قوی داشت و خودش می گفت که می تواند در”بیات گاو” بخواند. “وقتی در بیات گاو می خواند،از صدای پیانو هم سبق می برد. خیلی ها خواستند از او تقلید کنند ولی شیخ شیپور نشدند.”

در باره شیرین کاری ها و مزه پرانی های شیخ شیپور نقل ها و روایت ها کم نیستند

“روزی شیخ شیپور در حضور ناصرالدین شاه بازی درمی آورد و مسخرگی میکرد. ناصرالدین شاه دستور داد بعنوان خلعت، پالان الاغی آورده و روی او بگذارند. پالان را روی او گذاشتند. وی مدتی خر شد و صدای خر از خود درآورد و بعد با کمال خونسردی شروع به پاک کردن پالان کرد و در ضمن تمیز کردن پالان با خود میگفت: “تن پوش مبارک است، تن پوش مبارک است.” “ناصرالدین شاه به مجلسی وارد شد که شیخ شیپور در آن مجلس حضور داشت. به محض ورود شاه و به مجردی که نگاه شیخ شیپور به شاه افتاد، فریاد زد: حضرت ِگاو تشریف آوردند، تعظیم کنید، به این حضرت گاو، تعظیم کنید، ناصرالدین شاه، با شنیدن این گفتۀ شیخ شیپور، امر کرد که فی الفور او را ریسمان بیندازند، یعنی شیخ شیپور را با طناب خفه کنند، فراش های میرغضب، برای اجرای فرمان شاه بر سر او ریختند و خواستند کار او را بسازند که در این بین، میرزا علی اصغرخان امین السلطان (اتابک) که در مجلس حضور داشت، وساطت او را نزد شاه کرد و مورد عفو واقع شد و از مرگ رهایی یافت.”

“دهم ذیحجه ۱۳۰۹ هجری قمری: امشب شیخ شیپور که آخوند دلخکی است، و در این سفر، ملتزم رکاب عزیزالسلطان،ملیجک،است، خودش را مهمان کرده، شامی خورد و پولی گرفت و رفت…”

” پس از ورود حاج شیخ فضل الله کجوری، معروف به نوری، و شمس العلماء عبدالرب آبادی قزوینی، و حاج شیخ علی

اکبر بروجردی (محرر حاج شیخ فضل الله)، و حاج میرزا هادی، پسر حاج شیخ فضل الله به طهران، که همگی با هم در سال ۱۳۱۹ هجری قمری به مکه رفته بودند، در یکی از روزهای سال ۱۳۲۰ هجری قمری، حاج عبدالغفارخان نجم الدوله آنان را دعوت میکند.از شیخ شیپور هم، که در سفر مکه با آنان همسفر بوده، برای شرکت در این مجلس دعوت میشود و یا اینکه خودش بدون دعوت میرود. پس از حضور همه آقایان در مجلس، صحبت از سفر مکه و وقایعی که در این سفر رخ دادهاست، به میان میآید. از جمله از این ماجرا که دزدان به قافله حضرات زده و آنان را لخت کرده و پیاده در بیابانها، رها میکنند. آقایان مدتی حیران و سرگردان میمانند تا این که بعد، حکومت از این امر مطلع شده و برای هریک خری حاضر میکنند تا بر آن سوار شده و به راه خود ادامه دهند. شیخ شیپور، این حکایت را از ابتدا تا انتها نقل میکند تا بدانجا میرسد که خرها را برای سواری حاضر میکنند، و سپس چنین به صحبت خود ادامه میدهد: “خلاصه برای هریک از ماها خری آوردند، آقا یک خر (در اینجا شیخ شیپور با دست به شیخ فضل الله اشاره میکند)، آقا هم یک خر (اشاره به روحانی بعدی)، آقا هم یک خر، آقا هم یک خر…” و در هر کدام از این آقاها گفتن، با دست به یکی از آقایان حاضر، یعنی شمس العلماء، آقاعلی اکبر بروجردی و غیره و غیره اشاره میکند، تا سرانجام اشاره او به جایی میرسد که حاج میرزا هادی نوری، یعنی پسر شیخ فضل الله نشسته بود، پس به وی اشاره کرده و میگوید: “آقا هم یک کرّه خر.”

” من او را دیده بودم. آدم خیّری بود و از مساعدت به اشخاص، و مخصوصاً فقرا و مساکین دریغ نداشت. در ایام مبارک رمضان، مجلس قرائت قرآن دایر میکرد. وی در حیاط اندرونی خود، موزه مفصل و دیدنی داشت، که چیزهای گوناگون در آن موجود بود و با هریک از اسبابهای موزه خویش، نوای مخصوصی در میآورد و حُضّار را میخنداند و میرقصاند”، ” شیخ شیپور اواخر عمر به مکه میرود و بعد از این سفر به لقب امین العلماء ملقب میشود.” تاریخ تولد شیخ شیپور نا روشن است اما نقل است :”

وی به سال 1334 ه.ق در حالی که قدری بیش از 50 سال داشت، در تهران درگذشت.

سید اناری

 سید رضا (بدیع المتکلمین) آقا سید رضا بدیع کاشانی، ملقب به  مشهور به سید اناری از وعاظ تهران و از مبارزان مشروطیت بود. علت شهرت سید رضا به سید اناری آن بود که چون هواداران استبداد برای منبر رفتن او محدودیت ایجاد کرده بودند، او هر روز مقداری انار در چهارچرخه می ریخت و در نقاط مختلف پر تجمع تهران به عنوان فروش انار با صدای بلند اشعار آزادی خواهانه می خواند و مردم را به ادامه ی مبارزه با حکومت خود کامه ی آن زمان تشجیع می نمود. جواد بدیع زاده خواننده، موسیقیدان و آهنگساز فرزند سید رضا بود. (5).

آقا نور

اولین روضه خوانی که روضه ی دورهای را مرسوم کرد آقا نور بود. پیش ازآقا نور روضه ها یا در ایام عزاداری و یا به مناسبت نذر و امثال آن خوانده می شد.آقا نور با الاغ حرکت میکرد، به محض این که می نشست یک استکان چای یا “قنداق” به دستش میدادند و استکان را به دهان میبرد و لب خود را با آن آشنا میکرد و گاهی چند قطرهای از آن می نوشید و بقیه را پس میداد، همسایه ها و بیماران هریک مقداری از چای یا قنداق آقا را برای سلامتی بیمار خود همراه می بردند” اوایل سال 1320 آقا نور پیش از روضه مطلبی به این مضمون گفته بود که: “این هیتلر که در آلمان پیدا شده ” هیت لُر” است، از لرستان رفته و سید هم هست. نایب امام زمان است و ماموریت دارد همه دنیا را فتح کند و به “حضرت” تحویل بدهد. وقتی آقا نور مرد تهران تعطیل و عزادارشد.”(6)

سید شمس الدین قنات آبادی

سید شمس الدین قنات آبادی معروف به آقا شمس را از شخصیت های سیاسی مطرح در دهه بیست و سی دانسته اند. وی از آخوندهای جاهل و لاتی بود که عبا و عمامه و خالکوبی کنار گذاشت و به جرگه ی سیاستمداران مُکلا پیوست. شمس قنات آبادی ” که به طور غیررسمی با ملکه مادر ازدواج کرده بود، با شروع انتخابات دوره نوزدهم مجلس شورای ملی ، وعده کرد که در صورت انتخاب به نمایندگی لباس روحانیت را کنار خواهد نهاد و به وعده خود عمل کرد. وی با پذيرش شرط دربار، حسين علا و اسدالله علم، که خارج شدن از کسوت روحانيت بود، به نمايندگي خوار و ايوانکي ورامين انتخاب شد. رژيم پهلوي اين عمل وي را ستود و به مناسبت تغيير لباس، حسين علا نخست وزير وقت براي وي کت و شلوار هديه فرستاد.”

شمس قنات آبادی فرزند سید محمدحسین پیش نماز قنات آبادی در سال ۱۲۹۳ خورشیدی در محله قنات آباد تهران زاده شد.(درخاطرات شمس قنات آبادی و سيري در نهضت ملي شدن صنعت نفت این تاریخ 1301 آمده است ). پس از پایان تحصیلات ابتدایی در مکتب خانه قنات آباد، وارد دارالفنون شد. در سن بیست سالگی راهی حوزه علمیه قم گردید. وی با دو پرونده به اتهام چاقوکشي در زورخانه و عمل منافي عفت در شهرباني و دادسراي قم بنابه درخواست روحانيون قم از اين شهرستان اخراج و راهي نجف شد و تا سال 1325 در عراق اقامت داشت. پس از بازگشت به تهران، خود را به محافل سیاسی و آیتالله کاشانی نزدیک کرد و به سخنگو و” وزیر شعار” کاشانی بَدَل شد. پس از ترور عبدالحسين هژير به دست فدائيان اسلام، در سال 1327 مجتبي نواب صفوي، که در باره اختلاف های او با شمس نیز بسیار گفته و نوشته شده است، با تشکیل “مجمع مسلمانان مجاهد”، به عنوان تشکیلات علنی فدائیان اسلام موافقت کرد و شمس قنات آبادي اولين رئيس آن مجمع شد. هدف از تشکيل این مجمع پي گيري منظم و آرام فعاليت هاي علنی فدائيان اسلام بود. برخی این مجمع را “بازوی اجرائی آیت الله کاشانی” نیز خوانده اند. این مجمع به طور عمده متشکل از کسبه مختلف بود که تا تير ماه 1331 در کنار نهضت ملي و جبهه ملي قرار داشت، ولي با جدايي مصدق از آيتالله کاشاني به مبارزه با مصدق پرداخت. گفته شده شمس قنات آبادي در بروز جدايي آن دو رهبر سياسي و مذهبي نقش داشت.

حاج مهدی عراقی درباره شمس قنات آبادی گفته است: “در سال 25 وقتی مرحوم نواب می رفت قم و می آمد، با این آقای شمس قنات آبادی که یک طلبه ای بوده و آنجا درس می خوانده آشنا می شود غافل از اینکه این چه جور آدمی است…در یکی از متینگ های این ها،این هم می آید جلوی در مسجد شاه برخورد می کند با مرحوم نواب، می گوید پسر عمو اجازه بدهید من هم یک چند کلمه ای صحبت کنم. او هم رو می کند به آسید حسین و امامی می گوید بلندش کنید پسرعمو را. بلند می کنند سر دست و شمس شروع می کند به صحبت کردن (به سید ها می گفتند پسر عمو). خرده خرده از آنجا می آیند خانه کاشانی و شمس را معرفی اش می کند به کاشانی . بعد از این که بچه های قم ، طلبه ها می آیند اعتراض می کنند به مرحوم نواب که این آدم سالمی نیست و آدم کثیفی است، تو آورده ایش توی دست و بالت،ایشان می گوید که ممکن است توبه کرده باشد، حالا اگر اینجا کار خلافی کرد که ما جلویش را می گیریم. اگر نه که (هیچ). خرده خرده آنجا می ماند و چون فدائیان اسلام یک تشکیلات زیرزمینی و مخفی بودند، با پیشنهاد شمس که می گوید اگر صلاح بدانید ما یک تشکیلات علنی به نام مجمع مسلمانان مجاهد تاسیس بکنیم که در کارهای علنی همین بچه ها در این لباس ظاهر بشوند و این کار هم می شود. مجمع مسلمانان مجاهد در سال 27 تقریبا تاسیس می شود با موافقت نواب. تا آخرین روزی هم که مرحوم نواب با کاشانی اختلاف پیدا کرد، شمس طرف کاشانی بود”7

“شمس قنات آبادی را عده ای جاسوس انگلیس می پنداشتند. برخی نیز او را شخصیتی فاسد و در عرصه مبارزه سیاسی غیر قابل قبول می دانستند”.8

شمس قنات آبادی به هنگام نخست وزیری مصدق و پس از ورود به مجلس شورای ملی از مصدق و دولت او حمایت کرد. “با آغاز اختلافات، جناح راست جبهه ملي يعني مظفر بقايي، حسين مکي، حائريزاده، و جناح طرفدار دربار جمال امامي، سيدمهدي ميراشرافي، شمس قنات آبادي و بهادري با استفاده از کرسي نمايندگي مجلس در برابر دکتر مصدق موضع گرفتند. در انتخابات هيئت رئيسه مجلس شوراي ملي، کاشاني را به رياست مجلس انتخاب کردند تا از نفوذ وي براي مقابله با دکتر مصدق استفاده کنند.”

پس از سقوط دولت دکتر مصدق “قنات آبادي به اتفاق بقائي و حائريزاده با فضلالله زاهدي ملاقات کرد و تا مدتي در جلسات مشاوره با نخست وزير کودتا شرکت داشت. شمس پس از سقوط دکتر مصدق، با حمايت زاهدی به نمايندگي مردم شهر شاهرود وارد مجلس شد. اما روابط او با زاهدی نیز بهم خورد. وی پس از انقضاي دوره نوزدهم ديگر به مجلس راه نيافت”. قنات آبادی که مدت ها با دایر کردن دفترخانه اسناد رسمی در تهران امرار معاش میکرد،از سال 1335 وارد کار تجارت شد و به تدريج با مهدي ميراشرافي سرمايه  دار معروف دوستي برقرار کرد و به توصيه ميراشرافي از طرف سپهبد عزيزي استاندار خراسان به قائم مقامي نايب التوليه منصوب شد.”

سخنرانی های وی در مجلس، که کمونیست ستیزی او را نیز نشان می داد، زیرکانه و کینه توزانه بود و او را به سبک منبریِ آخوندیسم نزدیک می کرد. او که مدعی بود مصدق، بستگان خود را بدون شایستگی بر مسند امور گذاشته است، در یکی از مهم ترین سخنرانی هایش می گوید: “میترسم آقایان نمایندگان محترم، اگر به حال طبقه گرسنه و بدبخت و محروم این مملکت فکری نشود این مملکت در آغوش کمونیستی فرو برود و کمونیسم ایران عزیز و مسلمانان ما را ببلعد. به شماعرض نکردهاند که کمونیست ها باز ریختهاند و یک عده زیادی از کارگران ملی را زدهاند؟ آقا ما از این چیزها میترسیم. پدران ما گفته اند که دوست آن کسی است که حقایق را بدون پیرایه بگوید. اگر من بیایم بگویم جناب آقای دکتر مصدق خاطر مبارک آسوده باشد در این مملکت ناامنی نیست، فقر نیست، فرهنگ خوب است، مردم از بهداشت برخوردارند، همه چیزها خوب است، من دشمن دکتر مصدقم. وقتی من دوست و علاقه مند و عاشق دکتر مصدق هستم که بیایم بگویم که آقا فکر طبقات محروم را بکنید..آقا آنهایی که دستشان به خون شهدای سی تیر رنگی بود این طرح را امضاء کردند و از آقایان میپرسم سرتیپ محوی فرمانده تیپ کرمانشاه کجا است که تا حلقومش در خون شهدای سی تیر آلوده است؟ این را برداشتید فرمانده لشکری کردید، این کسی که الان فرماندار حکومت نظامی پایتخت است، بروید از اهالی مازندران بپرسید افشار طوس چه صیغه ای است؟… بنابراین اگر بیان کردن این نکات و این انتقادات بد است ما دیگر نمی گوئیم که چرا باید آقای بیات مدیرعامل باشد. ما نمی گوئیم چراسرتیپ دفتری مدیرعامل کل مرزبانی باشد؟ ما دیگر نخواهیم گفت چرا سرتیپ محوی فرمانده لشگراصفهان شده. اگراین ها تعبیر به مخالفت بشود، مائیم و کنج خانه سکوت.

” قنات آبادي در سال 1325 مدير روزنامه آتش شد، روزنامه ای که صاحب امتيازش ميراشرافي بود. همچنين مدتي مدير هفته نامه دموکراسي اسلامي،ارگان مجمع مسلمانان مجاهد بود که صاحب امتيازي آن با رضا عبدالمجيدي بود.

شمس قنات آبادي از ابتدای دهه 1340 تا زمان مرگش درسال 1367 به کارهاي تجاری مشغول بود.

وقتی شمس قنات آبادی نماینده مجلس شد، چلنگر شماره 87، مورخه 23 دیماه 1330 این شعر را منتشر کرد.

خبر دهید به “شعبان” بی نظیر و بدیل

که همقطار تو از شاهرود گشته وکیل

زمام کار چو در دست “پیشوا” باشد

از این قماش به مجلس روند با تجلیل

کجا رواست که ” شمس قنات آبادی”

شود وکیل، تو باشی چنین حقیر و ذلیل.

*****

منبع :میهن تی وی

برخی از منابع:

[1] 1- “کتاب کوچه” احمد شاملو، جلد نخست، انتشارات مازیار، چاپ سوم، سال ۱۳۷۸، صص ۳۴۴-۳۳۴/ و فرهنگ دهخدا، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، فرهنگ بزرگ سخن، حسن انوری

2- ر.ک به تارنمای “ویکی شیعه، دانشنامه مجازی مکتب اهل بیت”، زیرنام “محمد کاشانی”.

شیخ چغندر – ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد (wikipedia.org)3-

4- حاجی میرزا معصوم نایب الصدر شیرازی، ” طریق الحقایق”، جلد سوم ،ص197 (به نقل از خسروشاهانی، چند وچون، ماهنامه پژواک، ژانویه، 2003، ص  34/  و مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران

[1]– مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری ( 6 جلد) ناشر، زوار، 1387. / و عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من، تاریخ اجتماعی و ادواری دوره قاجار، انتشارات زوّار، چاپ چهارم، سال 1377 (3 جلد) /  و یادداشت‌های روزانه محمد حسن خان اعتمادالسلطنه

جواد بدیع‌زاده – ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد (wikipedia.org)5-

6- دکتر عباس منظرپور، در کوچه و خیابان

7 ناگفته‌ها، خاطرات مهدی عراقی

8 عباس مظاهری ، شکوفه‌های درخت انار، خاطرات زندان

9- مذاکرات مجلس شورای ملی( 23 دی ماه 1331، نشست 58)/ و محمد جواد اردلان،‌ اندیشه‌ها و عملکرد شمس قنات آبادی و مجمع مسلمانان مجاهد از تاسیس دوره نوزدهم مجلس شورای ملی.

……..

برگرفته ازکتاب ” زنگی های گود قدرت” – نقش سیاسی و اجتماعی جاهل ها و لات ها در تاریخ معاصر ایران- مسعود نقره کار، انتشارات فروغ – آلمان