دکتر ن. واحدی
تاریخ چیزی جز بازسازی وقایع گذشته و قابل گزارش اجتماعی – سیاسی نیست.
اما این بازسازی لازم است صادقانه صورت بگیرد. به این دلیل تاریخ نویسی خودش سه گرفتاری دارد با :
اصل روانی : جمع گفتهها و دیدههای افراد (دارای فاصله زمانی با واقعه) که خودش دارای ابهامات بسیاری است
اصل تفسیر : این فاصله زمانی ممکن است روی گفتهها و دیدهها تأثیر مثبت و یا منفی گذاشته باشد. در اینصورت این جمعآوری اگر نتواند صاف و شفاف شود دیگر نه تاریخ؛ بلکه یک نقالی است
اصل نسبیت : حدّ اقل فاصله زمانی آن جائی شروع میشود که وقایع تاریخی دیگر شاهدان عینی ندارند. درغیر این صورت شاهدان وقایع خودشان در زمان حال زندگی میکنند. ازاین رو آنچه به وجود میآورند حکایات و روایات نام دارد
این گرفتاری را همهﻯ تاریخ نویسان ایرانی دارند. از جمله جناب دکتر عباس میلانی (استاد میهمان بنابر “ویکی پدیا”) استاد دانشگاه استنفورد که خود ناظر بر بسیاری از وقایع بوده است. به علاوه بخشی از اظهارات وی صادقانه نیست. ایشان در سخنرانی اخیرشان در تورونتو می گویند :
“…….مقصررژیم شاه است که فکر میکرد خطرعمده کمونیسم است و بهترین راه مبارزه باکمونیسم تقویت اسلام است. ارقام افزایش مساجد ، تکیهها، حوزهها، طلاب در دهسال پایانی دوران شاه شگفت انگیز است و هیچکس به آن توجه نمیکرد”
نخست اینکه چپ انقلابی در ده سال پایانی دوران شاه مدام بمبگذاری میکرد و اعمال تروریستی ( مانندِ واقعه سیاهکل) انجام میداد. پیش ازآن “سازمان انقلابی” و “سازمان رهائی بخش خلقهای ايران” بسیار فعّال بودند و درگیریهای متفاوتی در مملکت با دستگاههای امنیتی داشتند. این درگیریها پیوسته با خشونت پایان مییافت.
درست به این دلیل این گروهها نه تنها مخالف قانون اساسی مملکت بودند؛ بلکه افزون براین مسلحانه نیز عمل میکردند. پس این جا دیگر نمیتوان از چپ سخن به میان آورد. زیرا اینها نه سیوسیالیست؛ بلکه فاشیست بودند. خوب توجه بفرمائید، در تمام دنیا مبارزه با این گونه تجاوزات از وظایف دولت است. در صورتی که افزایش مساجد و تکیهها به وسیله مردم صورت میگرفت. این کار هیچ اشکالی از نظر قانون اساسی نداشت. ازاین گذشته اگر به روند گسترش مساجد در ده سال اخیر همین کشور آلمان مسیحی نگاه کنید مسیر ازدیاد آن شگفت آوراست. ولی این شگفتی به حساب نظام سیاسی که مردمسالاری است و یا خانم مِرکل گذاشته نمیشود. نظام سیاسیای که “مخالفانش” نه با “قلم ترور” بلکه با “قلم مسالمت ” بادولت گفتوگو میکنند.
دراین جا نیز جناب آقای میلانی نه با قلم مسالمت بلکه با لحن جانبداری از چپ فاشیست به دولت تکلیف میکند چرا آزادی را لگدمال نکردی؟ آزادی مسجد ساختن، آزادی ایمان؟
اما دقتّ بفرمائید دکتر میلانی خودش درعین حال یک آزادیخواه است!
به این شکل شنوندگان دکتر میلانی با یک پارادوکس مواجه میشوند. این پارادوکس همانا پارادوکسفُرم (شکل) است. فُرمی که ایرانیان هنوز به پیروی از ارسطو آن را چیزی میدانند که دارای یک محتوی است!
خیر اینطور نیست. هر فُرمی دارای یک درون و یک بیرون است. ارسطو قسمت بیرونی را نمیبیند و ایرانیان نیز به پیروی از او آن را منظور نمیکنند.
آخرهر ناظری هنگامی چیزی را میبیند که اختلافی را حس کند. این اختلاف خود به خود یک شکل (فُرم) به وجود میآورد. شکلی که درون و بیرون دارد. مثلأ نگاه دینی به دنیا یک شکل میدهد که بیرون این آسمان و درونش زمین است. دیانت نیز با اختلاف میان مؤمنین و غیرمؤمنین یک شکل میسازد. درون این شکل دنیای مقدّس(دینی)Sacral و بیرون آن دنیای حقیقی (غیردینی) Profan است.
آقای میلانی نیز هنگامیکه به مؤمنین توجه میکند (کسانیکه مسجد میسازند) نمیتواند و نباید همزمان دنیای حقیقی را که ازجمله شامل نظام سیاسی و ارزش آزادی است در افق دید خود قرار دهد. ولی ایشان این کار را میکنند، یعنی میگویند شاه به جای اینکه جلوی مسجد سازی را بگیرد سرکوب چپ را دنبال میکرد.
ملاحظه میفرمائید مدرنیته برای زندگی با تفکر کهنه دیروزی چه درد سرهائی را به وجود میآورد. به عنوان مثال رفع پارادوکس فُرم تنها با منظور کردن تئوری سیستمها درجامعه امکانپذیر است. این تئوری را جامعه ارباب و رعیتی نمیتواند تحمّل کند. زیرا مفهوم خودسازماندهی که در متن این تئوری قرار دارد نقش رهبر و رهبریت را به زباله دان تاریخ میسپارد.
همین دردسر را آقای مهندس حسن شریعتمداریهم دارد (پسر شادروان آیتالله شریعتمداری) که مدعی ریاست جمهوری است. ایشان نیز در گفتوگوئی با شاهزاده رضاپهلوی (پسر شادروان محمد رضاشاه) مسئله فُرم و محتوی را به معنی ارسطوئی مطرح ساخت که طبعأ غلط بود.
به عبارت دیگر تفکر ارسطوئی نه تنها پایهﻯحکمت الهی در اسلام است بلکه پاشنهﻯ چرخش درسیاست نیز میباشد. اما این در و پاشنه قرون وسطائی (دین و سیاست) نه به هم میخورند و نه سرعت گردش آن موزون با زمانه است.
این سخنان نشان میدهند مدرنیته اگر درست فهمیده نشود مانند بیماری کچلی (اگر درست و به موقع درمان نگردد)، رد پا میگذارد.
واژهﻯ روشنفکری یکی دیگر ازاین بدفهمیهای برآمده از تجدد است که پیشفرض آن جامعهﻯ بیدار، یعنی جامعهایکه اعضای آن خود رها یافته از اجبار بیرون از خودند. خصوصیتی که درکلام شهروند جمع است. به کار بردن این واژه برای آنهائی که چنین خصوصیاتی را ندارند یک درد بیدرمان تاریخی ایران است.
یکی از هم میهنانم آقای دکتر ناصر زرفشان در مقاله مفصلی زیر عنوان ” وقتی آب سربالا می رود . . …” (اوت 2007) سخت به نویسندگی و هنرمندی و تعریفی که جناب عباس میلانی از روشنفکر میکند تردید دارد.
به طور قطع تعریفی را که آقای دکتر میلانی برای روشنفکر و روشنفکری میکند نمیتوان پذیرفت. ولی تعریف آقای زرفشان نیز نمیتواند معتبر باشد. زیرا ایشان هنگامیکه روشنفکری را تعریف میکنند مدرنیته را کنار میگذارند و در یک ایدهئولوژی کهنه چپی که هنوز با مفهوم “قدرت” دست به گریبان است رو میآورند. چپی که هنگامیکه پشتش به خاک میرسد رفری را متهم به عدم بینظری میکند.
البته تاریخ ایران شاهد دانشمندان، فلاسفه و شعرای بزرگی است که ضربه چوب قدرت را چشیده و با آن به زعم خودشان درگیری دارند. درگیرهائی که ناگزیر به هراس و گریز انجامیده است. به زبان دکتر زرفشان آنها معارض قدرت بودهاند. اما این معارضه چه ربطی به روشنفکری دارد.
شما هنگامیکه بيهقي و ناصرخسرو و ابن سينا و حافظ و عين القضات و ملاصدرا و … و صدها انديشمند ديگر را ردیف میکنید و آنها را “روشنفکران ایران” میشمارید، چه الگوئی را جز الگوی “تعارض با قدرت” در اندیشه دارید؟
جناب دکتر زرفشان من درکتاب “گذشته روزنهای به آینده Past is the future´s window به انجمنها و جنبشهای آزادیخواهی در ایران اشاره کردهام. اوپوزیسیون یا معارض قدرت همیشه آن جائی به وجود میآید که تصمیمات دولت نتواند همه را مکلّف به خود بکند. این مخالفین را که نمیتوان روشنفکر نامید.
جریان روشنفکری جریانی است که نطفهاش در فرآیند روشنگری بسته میشود. در صورتی که مخالفت با قدرت ریشه در تصمیمات دولت دارد.
یعنی فرآیند روشنگری فرآیندی است که به خود مردم مربوط می شود. آنها میبایستی خود را از قیود و اجبارهائی که خودمختاریشان را سلب ساخته آزاد سازند. ابتدا با این رهائی است که آنها شهروند میشوند. درحالیکه فرآیند مخالفت و ضدیت با دولت بازتاب تصمیمات حاکمان است. تصمیماتی که جامعه را به خودی و غیر خودی تقسیم میکند. تمام فریادی که ناصرخسرو میزند حکایت احوال مردمی است که به حاشیه رانده شدهاند.
شادروان حسین مُهری، یکی از مردانی که به درستی ماجرای دریفوس را (قرن بیستم پاریس) نوشت و تحلیل کرد، تنها کسی است که به درستی مسئله اپوزیسیون را از کار روشنفکری جدا میکند.
به راستی میبایستی پرسید مگر میلیونها جوانی که به خیابان آمدند و نعره الله و اکبر کشیدند روشنفکر بودند؟ مگر آنها که در برلین شرقی برای مدد دهی به آیت الله خمینی نوارصوتیش را کپی میکردند و به ایران محرمانه میفرستادند روشنفکر بودند؟ مگر کسانیکه در نمازخانههای دانشگاهها و یا در پستوهای شهری طرح نبرد مسلحانه میریختند و یا بمبگذاریها را سازمان میدادند روشنفکر بودند؟
شما می توانید بگوئید خیر! اینها عوارض کار روشنفکری هستند. آنوقت باید پرسید آیا دیدن رخساره خمینی در ماه و یا رأی 9,99 درصدی که به قانون اساسی ولایت فقیه داده شد نیز عارضهﻯ روشنفکری است؟
متأسفانه هنوز میان متفکرین ایرانی شناخت جریان روشنفکری میلی را پیدا نکرده است تا بازتاب روشنی به این مفهوم بدهد. آخر میل و شناخت دوقلوهائی هستند که درانسان بصیرت تولید میکنند. اما با تأسف میبایستی گفت احوال اجتماعی ایران را همین کمبود بصیرت رقم میزند.
به این دلیل برخی از ایرانیان ریشهﻯ جریان روشنفکری را در خود فرهنگ ایران زمین تصوّر میکنند. مانند آقای دکترعلی شریعتی و دکتر سروش و گروههائی که به دنبال “رنسانس ایرانی” هستند. شریعتی بر این باور بود که با ایجاد مدارس به سبک فرنگی به فرهنگ ایران آسیب وارد شده و ما میبایستی دوباره مکتب خانهها را باز کنیم تا بر مبنای فرهنگ ایران کشور جلو برود. تقریبأ کلیه ادعاهای شریعتی بیاستدلال آورده میشود. ازاین رو گفتههای وی همه دُگماتیک، یا جزمی هستند.
چنین برداشتی که امروز با کلام “رنسانس” زینت شده خیالی گمراه کننده است. زیرا همه میخواهند به دوران کورش برگردند. آخر مگر بازگشت به فرهنگ خویش به معنی بازگشت به دوران کورش است؟ امروز فرهنگ قدیم ایران به وسیله دیگران گسترش یافته و خردگراشده است. بنابراین ایرانیان میبایستی برپایه فرهنگ خردگرای امروز نوسازی کشور را پیش ببرند. فرهنگ هر قومی در رابطه با فهم و شعورهمان قوم است. این فرهنگ در زبان روزمرّه اقوام منعکس است. انعکاسی که در شکل رسوم و ارزشها و الگوهای اخلاقی جلوه میکند. اینها همه نشانهﻯ تجارب (با حواس پنجگانه) و عمل قیاس(اندوکسیون) در ذهن انساناند. کاری که برمبنای آن هر کودکی علم آموزی میکند. درکنار این علم آموزی که حساب و هندسه (خودآموزی نا آگاه) نیز به کار برده میشود، عقل که به هنگام تولّد موجود نیست نیز رفته رفته در مغز شکل میگیرد.
بنابراین (همینطور نزد شریعتی و سروش : به قول دکتر سروش دین فربهترین عنصر فرهنگ است) کسانیکه در ایران از “علم بومی” سخن به میان آورند بدون شک ندانسته گمراه ساختن مردم را دنبال میکنند. در دانشگاه شریف گفته میشود :
« دین بسیار جلوتر از علم بشری است و تلاش عقل در نهایت به کشف حقانیت دین میانجامد”
ادعائی که علمی نیست ( علیاصغری صدری؛ سیدجواد میری– دانشگاه شریف). زیرا علم به معنی شناختن و آگاهی درهمه آدمیان یکسان است و درشکلی که در بالا آورده شد صورت میگیرد. این صورت که ابتدا به وسیله ضمیر ناخودآگاه سمبلیک(نمادی) انجام میگیرد، غیر وابسته به سطح فرهنگ و تمدن بشراست. اما فرهنگ بر دانائی کودک پس از اینکه درمغزش ضمیر خودآگاه به وجود آمد میتواند در درک آگاهانهاش اثر بگذارد. ازاین رو انسان دارای دو گونه آگاهی است. یکی آگاهیهای کم خرج با ضمیرناخودآگاه و آن دیگری آگاهیهای پرخرج ضمیر خودآگاهش است.
پس برخلاف ادعای بالا دین فرع بر دانش است. براین پایه نیز جوامع بشری پس از شناخت نا توانی خود بر فائق آمدن بر اتفاقات ناگهانی در طبیعت به متافیزیک روآوردهاند. با این همه اگر به مدرسه میلت یا میلز مراجعه شود دانشمندانی را هم میتوان دید که با باور به متا فیزیک تن به سرنوشت نمیدهند؛ بلکه سعی دارند همین طبیعت سرکش را با عقل رام کنند. امروز نه دین بلکه این رام کردن عقلانی طبیعت است که دنیای حقیقی را معلوم میکند.
برای من باور نکردنی است که دانشگاهیان ایران با همه مطالعات خودشان نمیخواهند انسان و دنیا را از زاویه عقل نگاه کنند. ناصرخسرو درقرن یازدهم میلادی میسراید :
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را برون کن ز سر بادِ خیرهسری را
اما این لحن منفی سخن(نکوهش، باد و خیره سری) هفت قرن طول میکشد تا به وسیله امانوئل کانت به لحنی مثبت برگردد (تحسین به کردگاری ترس سازنده اخلاق):( این جمله از نظرِ من معنایِ روشنی ندارد)
“دوچیز تحسین و ترس مرا مدام افزایش میدهد : یکی آسمان پرستارهﻯ بیرون و آن دیگری الگوهای اخلاقی درون”
این جا تحسین به معنی دانائی انسان به نظم با شکوه گنبد کبود از یکسو و جایگاه وی در این دنیا (طبیعت و جامعه) از سوی دیگراست. این جایگاه در وی ترسی را برمیانگیزد که معرف جان آگاه اوست(بیداری یا هوشیاری). ترسی که “من” آن را حس میکند و برای خنثی کردنش آداب اخلاقی–عقلانی مورد پذیرش همه را وضع میکند. آدابی که همه خود را مکلّف به آن میدانند، آدابی انسانی آدابی که آدمیت (هومانیتی) ساز است. آنچه که در ارزشی به نام آزادی تجلّی پیدا میکند. دراین مورد به نظر سعدی توجه شود :
تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد که همین سخن بگوید به زبان آدمیت
مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی که فرشته ره ندارد به مکان آدمیت
اگر این درندهخویی ز طبیعتت بمیرد همه عمر زنده باشی به روان آدمیت
پس انسان ابتدا با آداب انسانی، تشخص پیدا میکند؛ یعنی هویت و اعمالش بنابرخواست خودش و بصیرتی عقلانی شکل میگیرد و مسئولیتپذیر میشود. اکنون با این سخنان میتوان روشنفکر را تعریف کرد :
روشنفکر کسی است که برای حفظ آزادی(من اخلاقی) و گسترش روشنگری (دانائی ازجهان و اجتماع) مدام در عرصه عمومی تلاش (نه مبارزه و یا نه معارضه) میکند.
چنین روشنفکری حتی حفظ جان تبهکاران و جنایتکاران را نیز مطالبه مینماید. زیرا آنها هم یک انساناند. انسانیکه ماشین نیست که اشتباه نکند. به علاوه ماشین برای مقصودی ساخته میشود. ازاین رو ماشین هنگامیکه کهنه میشود و یا از مُد میافتد(پیرشدن) میتوان آن را عوض کرد و یا دور انداخت.
درصورتیکه انسان مقصودی جز خود ندارد( فی نفسه است). این چنین موجودی خودش مقصود آفرین است. کسی است که میتواند میان بسیاری از چیزها رابطه برقرار کند. ساختاری را به وجود بیآورد که مورد نیاز همنوعان خودش نیز باشد. ازاین رو مردن یا کشتن و به زنجیر کشیدن هر انسانی یک فاجعه ، یک مصیبت است.
این فاجعه را آدمیان کره خاکی در این چهل سال در ایران شاهد بوده اند. ترور و کشتن افسرانی که اعلامیه بیطرفی داده بودند به همراه شادی کسانیکه این حوادث را به نام انقلاب چشن میگرفتند و میگیرند، حاکی از کمبود روشنفکر نه تنها در ایران؛ بلکه در سرتاسر جهان بود. ژنرال هویزر، ژنرالی که افسران ارتش شاهنشاهی را به عدم دخالت در کار مردمی که به دولت معترض بودند، تشویق کرد، در روزهای تیرباران همین افسران این شجاعت را نداشت که این کار غیرانسانی را تقبیه و ازآن جلو گیری کند. او و مطبوعات بینالمللی سکوت کردند
چند ماهی بعد بازتاب این سکوت اشغال سفارت امریکا در تهران و زندانی کردن کارمندان آن به مدّت 444 روز گردید. عددی که از نظر دینی مقدس است. عددی که منطبق با شعار “حزب میخوای حزبالله، رهبر میخوای روحالله ” است. اما اشغال سفارت امریکا و گروگانگیری کارمندان آن نه نشانه روشنفکری و نه حرکتی درجهت روشنگری (با همه اطلاعاتی که به زحمت از درون نوشتههای بریده شده زیر عنوان اسناد لانه جاسوسی منتشر شد) و نه اعتباری در روبط دیپلماتیک برای جمهوری اسلامی ایران شد. به عکس خشونت گرائی و فاشیسم به خاطر رسیدن به قدرت خودسری و خودپروری و خود محوری چون عفریتی همه را درچنگال خود گرفتار کرد. عفریتی که زبانی جز تعصّب و مرگ نمیشناخت.
درایران نیم قرن پیش کسی که فوت میکرد محیط خودش را داغدار مینمود. هر عضوی ازاین محیط گریان از این بود که بخشی از هویت خویش را از دست داده است. پدیدهای که نشانهای از معنی واژه “ شبکه ” است. واژهای که امروز کسانی آن را بیجهت و ندانسته درجائی نامناسب به کار میبندند و به این شکل به قول ویتگن اشتین این واژه را تهی از معنی و مضمون میسازند. این گونه کردارها مفاهیم زبان فارسی را مرتب تهی از معنی میکنند تا جا برای نشو و نمای زبان عفریت باز شود. یعنی ایرانیان خودشان عفریت نابودی خود هستند :
در پذیرم جملهٔ زشتیت را چون ملک پاکی دهم عفریت را (مولوی)
این ها همه عوارض کشتار بیرحمانه ای است که رژیم ولایت فقیه چهل سال است به نام انقلاب اسلامی در ایران بر پا کرده است.
درایران این فاجعه به اشکال مختلف صورت میگیرد. یک شکلش هم تکه تکه کردن بدن آدمیان است. این عملی غیر انسانی را ازجمله بر زنده یاد دکتر بختیارنیز روا داشتند. اما هیچیک از روشنفکران و سیاستمداران جهان در این باره لب تر نکرد تا امروز در قرن بیست ویکم عُمال عربستان صعودی نتوانند به چنین کار شنیعی دست بزنند.
پس بایستی پذیرفت که در فرهنگ ایران اندیشهای چون اندیشه کانت نمیتوان یافت که آزادی و روشنگری را بدون مراجعه به متا فیزیک و اونتولوژی (وجود شناسی) معنی کند و به انسان جایگاه والائی در جهان بدهد. جایگاهی که با تحسین و ترس نمودار میگردد. این جایگاه با جایگاهی که دین برای انسان قائل است فرق دارد. زیرا این ترس نه عامل به وجود آمدن باورهای متافیزیکی (ترس از تنهائی) بلکه برای حفظ طبیعت و زندگی روی زمین (ترس عقلانی) بروز میکند. این ترس نمیخواهد “زمین را بردهﻯ خود بکند” و از آسمان حاجت بطلبد بلکه این ترس سبب میشود که انسان ثروتهای روی زمین را چپاول نکند(پیشرفت) و آسمان را بشناسد تا با آن خود را شناخته باشد، خودی که آزاد است و با این آزادی همنوعان خود را چون خود دوست میدارد(اخلاق).
مسئله تحسین خودش حکایت دیگری دارد. این تحسین به معنی میل انسان به همآهنگی حرکات(هارمونی) و ترتیبات از یکسو و عشق آدمی به زیبائی و نفی زشتی از سوی دیگر است. اما این زیبائی تنها به معنی رعنائی نیست بلکه به معنی موزونی و نظم نیز میباشد. این مطلب را سعدی نیز (قرن سیزده تا چهاردهم میلادی یعنی حدود سه تا چهار قرن جلو تراز کانت) میدانسته که میسراید :
همه دانند که من سبزهِ خط دارم دوست نه چودیگر حیوان سبزه صحرائی را
اما گونه برخورد با یک مطلبی تابع زبانی است که انسان با آن بزرگ می شود. زبانی که با فرهنگ ویژه خود دنیای تجربه را آنالوگ یا به طور قیاسی در دنیای معنا تصویر می کند. درست به این دلیل ترجمه “زیبائی” یا “آزادی” از زبان آلمانی به فارسی هرگز برداشت کانت را در زبان فارسی منعکس نمیسازد. این جا به متخصصی نیاز است که سمانتیک این مفاهیم را در تاریخ فرهنگ آلمانی بشناسد.
به علاوه رابطه بین زیبائی و زشتی که نفی زیبائی است، یعنی یک کُد است (دو سوی ضد همی که همیشه یک سویش بر سوی دیگر ارجحیت دارد) در زبان آلمانی تولید سیستم اخلاقی کرده است، سیستمی عقلانی که پویائی جامعه را پاسخگوست. درحالیکه نیکی زردشت در شکل دُگماتیک خود نه پویا بلکه با سکون ذاتی خویش نمیتواند دگرگونی جامعه را پاسخگو باشد.
درست به این دلیل ماجرای “دریفوس” که بیگناه به جرم خیانت به کشور فرانسه محکوم شده بود، با نامهﻯ “من محکوم میکنم ….) نویسنده مشهوری چون “امیل زولا“، درپاریس ولوله به پا کرد وسبب آزادی دریفوس شد.
این حادثه دو مطلب اساسی را بیان میدارد. یکی زبان گفت و شنود جامعه است که به درستی فقط زبان قانون میتواند باشد. ولی زبان قانون زبان جامعه بیدار، یعنی جامعه شهروندی است. دوّم خصوصیت روشنفکر است که بعدها جامعهشناسان (کارل مانهایمر، آرنولد گهلن، دورکهایم) آن را ترسیم کردند.
روشنفکران این توانائی را دارند که گرفتاریها و دردهای فردی را که مانندِ مزدک یا ناصرخسرو ویا دریفوس آزار شدهاند، عامیت بخشند و به طور سوسیال عنوان کنند. (آزاری که دریفوس دیده است نتیجه نارسائی دستگاه دادگستری دراجرای قانون است: انتقاد از نظام سیاسی) به این دلیل روشنفکران نگهبانان جامعهاند. البته درکنار روشنفکرانتقاد گر همانا روشنفکر تأیید کننده نیز وجود دارد. زیرا میان کارانتقادی و کار سیاسی نمیتوان مرز دقیقی کشید. پس این افراد را نمیتوان خیانتکار شمرد.
پیداست که روشنفکر میبایستی آدم آگاهی باشد. آگاهان معمولأ دانشگاهی، نویسنده و یا هنرمندند. اما آگاهی تنها کافی نیست. بلکه روشنفکر علاوه برآگاهی، با کارهائی که در طول زندگی خود درجهت خدمت به مردم انجام داده اعتباری اجتماعی نیز دارد. لذا طبیعتأ روشنفکران سن و سالی دارند.
به این شکل روشنفکران میتوانند امری را که جزو منافع حیاتی مردم است درمیان عموم مطرح کنند و آن را کانون علاقه جمعی و خواست همگانی بنمایند.
پس اگر امروز در خارج از کشور نمیتوان خواستهای مشروع ایرانیان درون کشور را که به جنبشهای اعتراضی مبدّل شده است به شکل خواستی همگانی درآورد، دلیل آن مسلمأ کمبود روشنفکر از یکسو و نبود عرصه عمومی بیدار از سوی دیگراست.
اخیرأ کسانی پیدا شدهاند که رفع این گرفتاری را به صورت راهبردی با ایجاد شوراهای جدید، ایجاد گروهکهای چند نفری تازه نفس، ایجاد احزاب و یا فرق گذاری میان جوان و پیر پیشنهاد میکنند. در این پیشنهادها یا کیفیت فدای کمیت میشود و یا ضعف در معنی مفاهیم به طور حیرتانگیزی جلوه میکند. کسی که پیشنهاد ایجاد حزب درخارج از کشور مینماید اصلأ معنی دمکراسی را نفهمیده است. حزب دستگاهی است که میتواند دشوارهای فردی و یا گروهی را به منافع جمعی ربط دهد و سپس آن را سیاسی کند. صرفنظر از مسئله مالی و سازماندهی یک حزب در خارج از کشور چنین تشکیلاتی در خارج از کشور اصلأ توان سیاسی کردن منافع مردم را ندارند.
من فکر میکنم بیآئیم نه به خودمان بلکه به مردم و کشور ایران بیاندیشیم. آینده ایران دیگر نمیتواند در چارچوب ارباب و رعیتی شکل بگیرد. بلکه امروز میبایستی کارهای مردم را به دست خودشان سپرد. دولت میبایستی یک دولت حدّ اقل باشد. تا صندوق رأی به دمکراسی تعبیر نشود. صندوق رأئی که از آن هیتلر و خمینی بیرون میآیند. کار مردم را به عهده خودشان سپردن مشارکت عموم مردم را باعث میشود. این کار در ضمن یک یادگیری است که کار دمکراتیک را در میان مردم عادت میکند. به علاوه چنین مشارکتی؛ آبادانی مملکت را بسیار سریع ممکن میسازد. این فکر “اندیشهﻯعبورایرانیان به مردمسالاری ” است.
برای تحقق چنین فکری مشارکت همه متفکرین ایرانی که واقعأ آگاه به دنیای مدرن هستند و خواهان زندگی آزاد و آسوده هممیهنان خویش نیز میباشند ضرورت دارد. ازاین رو من به عنوان یک ایرانی از تمام هممیهنان متفکرخودم، غیروابسته به اینکه به چه جناح و یا چه ایدئولوژی مهر میورزند دعوت میکنم دریک گردهمآئی باشکوه و بینظیر، صرفأ برای تهیه برنامهای جهت تحقق “اندیشهﻯعبورایرانیان به مردمسالاری ” گردهم آیند تا در مدّت کوتاهی این فکر نوشتار شود. از ملّت ایران نیز به نام این متفکرین میهن دوست تقاضا دارم چنین طرحی را بپذیرند و همگی در راه تحقق آن با معترضین داخل مملکت همکاری کنند.
30 اکتبر 2018 : ن. واحدی