در داخل انقلاب ایران

 

نویسنده جان استمپل انتشار 1982

ترجمه کامبیز باسطوت 2020/07

جان استمپل بین سالهای جولای 1975 تا جون 1979 در ابتدا وابسته سیاسی، سپس معاون بخش  سیاسی و در نهایت جانشین رئیس بخش سیاسی سفارت آمریکا در تمام دوران انقلاب در ایران بود. و به گفته خودش با بخش بزرگی از سیاستورزان ایران در دوران انقلاب تماس داشت. او هدف خود را از نوشتن کتابش اینگونه بیان مینماید “…لیکن برای باز کردن گره گوهر ریسمان درامی که کمک کند دیگران انقلاب ایران و جریان پس از آنرا درک کنند”[1] این کتاب مانند کتابهای سولیوان سفیر آمریکا و ژنرال هایزر معاون پیمان آتلانتیک که در آخرین روزهای پیش از سرنگونی رژیم پادشاهی مشروطه در تماس یکنواخت با سران ارتش ایران بود و کتاب کارتر برخورد و درک مقامات رسمی آمریکا را از رژیم شاه و انقلابیان آشکار مینماید. کتاب جان استمپل بیشتر جنبه تجزیه و تحلیل رژیم شاه و جریان انقلاب است تا بیان جریان وقایع انقلاب. کتاب دو بخش کلی دارد، بخش نخست داستانواره آخرین سالهای پادشاهی و حکومت انفرادی محمد رضا شاه و سرنگونی رژیم اوست. بخش دوم داستانواره پیروزی خمینی و سرکوب همدستان انقلابی او و شکل گرفتن حکومت اسلام سیاسی است. هر یک از  دوبخش این کتاب پس از پیش گفتار شامل چندین بخش با تجزیه تحلیل کامل میباشد.  

در بخش نخست این کتاب  “شرایط و زمینه دگرگونی” نویسنده بکوتاهی تارخ معاصر ایران را از دوران سلسله  قاجار تا پهلوی ها  را بیان مینماید که در آن به تصرف 10000 میل مربع از خاک ایران در گیلان در دوران اشغال خاک ایران بوسیله ارتش سرخ و در نهایت پیوستن سه چهارم آن به خاک روسیه  اشاره مینماید که در دوران تسلط میرزا کوچک خان و کمونیست های ایرانی در گیلان بود. او دوران حکومت رضاشاه را نیز بکوتاهی بیان مینماید. همچنین نویسنده نمیتواند به نحست وزیری مصدق و سرنگونی رژیم آن و داستان نقش آمریکا در کودتائ ساخته شده و باورداشته شده کمونیست ها و مصدقی ها اشاره نکند و نظر خود را برای سرنگونی مصدق که آنرا نارضایتی گسترده اقتصادی مردم بخاطر ورشکستگی اقتصادی و اغتشاش سیاسی که نخست وزیری مصدق برای مردم آورده بود اشاره نکند. 

نویسنده دوران پادشاهی محمد رضا شاه را با این جمله آغاز مینماید که او تا 1960 شخصیت ضعیفی بوده است. لیکن رهبری محکم و همه جانبه او تا انقلاب 57 به قیمت ویرانی نفوذ ونقش تعیین کننده طبقه حاکمه سیاسی ایران تمام میشود. او رژیم شاه را اینگونه تعریف مینماید “بین سالهای 1963 تا 1977 سیاست در ایران نسبتاٌ ساده بود. همه چیز را  شاه کنترل میکرد، گرفتن تصمیم در دربار نهادینه شده بود. دولت بوسیله وزرای تکنوکرات گردانده میشد نه سیاستورزان؛ پارلمان سر بزیر بود و مخالفان سیاسی توسط ساواک و ارتش کنترل میشدند. تا آنجا که به تعیین سیاست و تصمیم گیری و معیین کردن بکارگرفتن اندازه منابع برای توسعه کشور مربوط میشد مخالفان در داخل رژیم  دیگر اهمیت مهمی نداشتند.” مرکزیت پیدا کردن تصمیم های شاه در تمام جنبه های سیاسی و اقتصادی ایران و ویرانی تاثیر گذاری سیاستورزان موافق و مخالف شاه  تم و روال غالب تمام بخش های این کتاب است. نویسنده معتقد است که سازمان بندی سیاسی مخالفان شاه خیلی پیش از آغاز انقلاب شکل گرفته بود که افزون بر اتحاد اسلام سیاسی و مصدقی ها شامل نیروهای سیاسی جدید چریک های فدائی کمونیست و مجاهدین اسلامی نیز میشد. 

نویسنده در بخش نخست کتاب بیشتر به روی نابسامانی هائی که افزایش زیاد قیمت نفت و وارد شدن چنین حجم بزرگ پول در دورانی کوتاه بین سالهای 1973 تا 1977 ایجاد کرده بود تأکید مینماید و آنرا علت اساسی انقلاب ذکر مینماید. او بهم ریختگی و ناتوانی مدیریت فرصت اقتصادی استثنائی و کم نظیری که برای مردم ایران پیش آمده بود و جریان سیاسی که شاه در پانزده سال گذشته ایجاد و خود را مرکز سیاست در ایران کرده بود را دلیل انقلاب معرفی مینماید.  نویسنده پایگاه سیاسی شاه را در میان طرفداران رژیم که بطورکلی از سیاست کشور کنار کذاشته شده بودند متزلزل دریافت مینماید. لیکن هرچه در بخشهای دیگر کتاب به سرنگونی رژیم شاه بیشتر نزدیک میشویم او از ذکر علت اقتصادی برای انقلاب بیشتر دور میشود و بیشتر به دودلی و بی ارادگی شاه برای روبرو شدن با مخالفانش تاکید میناید و عجز و بیچارگی استوارشدهگان[2] رژیم برای نجات خود اشاره میکند. 

نویسنده در دو بخش تکامل سیاسی نخست استوار شدهگان یا طبقه حاکمه و سپس مخالفان شاه را تجزیه تحلیل مینماید.  بگفته نویسنده شاه که تصمیم گیرند در تمام امور سیاسی و اقتصادی بمدت پانزده سال بود با اینکه ادعای آزادی سیاسی میکرد لیکن هرگز اجازه نمیداد جریان های سیاسی طرفدار او یا مخالفش در تصمیم گیری های تعیین کننده دخالت داشته باشند. بهمین علت مقامات حزب رستاخیز که با انهمه تبلیغ تشکیل شده بود بزودی فهمیدند که شاه به انها اجازه نخواهد داد تا نقش مؤثری در سیاست گذاری داشته باشند و خالی از هر اختیار واقعی سیاسی هستند. وقتیکه شاه تصمیم گرفت به مخالفانش آزادی ساسی بدهد و برای این هدف به مهارت سیاسی خود متکی شد. درحالیکه در پانزده ساله گذشته این ساواک و ارتش بود که مخالفان را سرجایشان نگه داشته بود. از انجا که شاه مهارت سیاسی چندانی نداشت لیکن در پانزده سال گذشته خودرا به تنهائی گردانده سیاسی و اقتصادی کشور کرده بود طرفداران او استوار شدهگان یا طبقه حاکمه فرصتی برای روبرو شدن با مخالفان شاه بدست نیاوردند. همچنین استوار شدهگان یا طبقه حاکمه این جسارت و استقلال رأی را نداشتند تا برای بقای خود قدرت سیاسی خود را اجرا و به شاه تحمیل کنند. 

در ادامه ساختار سیاسی حکومت شاه را که شامل چند مشاور با اهمیت مانند  دکتر اقبال و اسدلله علم بود را ذکر مینماید و آنرا فردی کردن حکومت درباری مینامد تا ایجاد یک نهاد سیاسی که به یک دستگاه سیاسی متکی است نه فرد. شاه با یک برگزیده بودن از دمکراسی مأیوس شده بود. نویسنده تشکیلات امنیتی رژیم شاه را به چهار گروه بخش مینماید: کابینه دولت؛ سازمان امنیت برای ایجاد نظم در میان استوار شدهگان و پیدا کردن تحدید برای شاه درمیان مخالفان او؛ بنیاد غیره انتفائی پهلوی که در همه جا حاظر بود برای پول پخش کردن تا وفاداری به شاه و رژیم را بخرد؛ و ارتش. او سپس به توضیح کار کرد هریک از انها میپردازد. بنظر نویسنده ساختار سیاسی رژیم شاه برای شرکت کردن در آن  و چانه زدن سیاسی نبود بلکه برای کنترل بود. حزب رستاخیز که با آن همه سر صدا و تبلیغ تشکیل شد گردانندگانش بزودی فهمیدند که از هرگونه قدرت سیاسی تصمیم گرفتن بی بهره هستند و شاه بروال پیشین تمام قدرت را در دستش نگهداشته و تصمیم ها مهم را میگیرد.   

در بخش مخالفان شاه در مقدمه تصویر کلی از مخالفان شاه را نویسنده ترسیم مینماید و در نهایت برآمدن اسلام سیاسی را بعنوان نیروی سیاسی غالب و سرانجام پیروزی انقلابی آنرا نسبت میدهد به شکل دادن بیک سازمان بندی دقیق و موثر، انتخاب درست تاکتیکی برای رسیدن به هدفی دست یافتنی  و تصمیم های بد و غیره موثری که شاه و دولت میگرفت. کنش و واکنش این دو نیرو منجر به ویرانی توانورزی و پذیرشوارگی رژیم مشروطه پادشاهی و پیروزی اسلام سیاسی و تشکیل جمهوری اسلامی میشود. نویسنده معتقد است بهر روی پیروزی اسلام سیاسی تقدیری گریز ناپذی نبود. نویسنده اشاره مینماید مخالفان شاه از  طیف گسترده و متضاد سیاسی و اجتماعی تشکیل شده بودند و هر کدام علت های ویژه خود را برای مخالف بودن با شاه را داشتند و سپس این علت ها را برسی مینماید. مخالفت با شاه آنچنان ریشه ژرفی دوانده بود که این نیروهای سیاسی متضاد نتیجه کشنده همدستی خود را با اسلام سیاسی نادیده گرفتند. در ادامه اسلام سیاسی به رهبری خمینی، و نیروهای سیاسی غیره مذهبی مانند جبهه ملی، شخصیت های طرفدار حقوق بشر و دو سازمان چریکی نظامی مجاهدین و فداییان و حزب توده را نویسنده برسی مینماید که برای جلب افکار عمومی با آزادی که بدست آورده بودند فعالیت میکردند. 

داستانواره ارتباط آمریکا با ایران از ابتدا تا سرنگونی حکومت مشروطه پادشاهی را نویسند شرح میدهد که شامل کمک های نظامی و میزان فروش اسلحه به ایران در آن بیان میشود. نویسنده داستان جریان انقلاب را تا متلاشی شدن ارتش و تشکیل دولت بازرگان به تفضل گزارش میدهد. آنچه در این بخش های کتاب همواره تکرار میشود بی ارادگی شاه و زیرکی اسلام سیاسی است که نخست رهبری نیروهای سیاسی مخالف شاه را در اختیار میگیرد و سپس سیر و جریان انقلاب را معین مینماید . خمینی که در پاریس در ابتدا براحتی قابل کنترل و بی اثر کردن توسط نیروهای غیره مذهبی بود در نهایت بخاطر کوتاهی مخالفان وموافقان شاه به جریان انقلاب غالب شد. تلاش قابل ملاحظه ای شد تا از متلاشی شدن ارتش جلوگیری شود لیکن اسلام سیاسی از ابتدا مصمم بود که ارتش را ویران کند و میدانست برای این منظور میتواند روی کمک کمونیست های فدائی و توده ای حساب کند. نویسنده در جریان بیان داستانواره سرنگونی شاه همواره بروی رفتار شاه وسیاست های غلط و تسلیم پذیر شاه تاکید مینماید. چون با اینکه در دوران انقلاب نشان داده شده بود که شاه توانائی روبرو شدن با اسلام سیاسی را ندارد با اینوجود تا پیش از ترک ایران به نقش ویران کننده خود ادامه میدهد. 

دوران نخست وزیری شاپور بختیار، آمدن خمینی به ایران و سرنگونی رژیم مشروطه پادشاهی با تفضیل در این بخش ها گزارش میشود. هرج مرج در پی متلاشی شدن ارتش و سپس شکل گرفتن حکومت جمهوری اسلامی در این بخش ها برسی میشود. قسمت  قابل ملاحظه ای از این بخش ها به حمله به مکان های امریکا توسط چریک های فدائی خلق مربوط میشود. کمونیست ها در حمله و تصرف مکان های نظامی و سفارت آمریکا زمان زیادی را طلف نکردند و در مدت پنج روز بعد از متلاشی شدن ارتش این مکان ها را اشغال کردند. سفارت آمریکا را  یزدی بکمک مجاهدین از چنگ فدائیان بیرون آورد هرچند که سفارت بعد از مدت کوتاهی توسط کادرهای حزب الله دوبار اشغال شد که بطور قابل ملاحظه ای ادامه پیدا کرد و در این دوران خمینی و اسلام سیاسی فرصت لازم را بدست آورد تا متحدین کور سیاسی خود را سرکوب و فراری دهد.[3]  گروگان گیری کارکنان سفارت، جنگ ایران و عراق، و ادامه درگیری بین آخوند ها و رئیس جمهور بنی صدر عنوان های بررسی غالب ادامه این کتاب است. کمونیست ها با وجود درگیری که با اسلام سیاسی داشتند از گروگان گیری بشدت و از صمیم قلب آنرا پشتیبانی کردند. 

در بخشهای نهائی کتاب بیشتر به انتخاب هائی که شخصیت های تعیین کننده انقلاب مانند شاه، خمینی و بختیار کرده بودن اشاره و برسسی میشود . نویسنده معتقد است که حکومت جمهوری اسلامی یک تقدیر اجتناب ناپذیر نبود و براحتی با انتخاب های دیگری که شاه میتوانست بکند بطور کلی تغییر میکرد. او در باره استوار شدهگان یا طبقه حاکمه طرفدار شاه از این عبارت استفاده مینماید “شاه استوار شدهگان اخته سیاسی داشت که جرئت اقدام بدون شاه را نداشتند.” نویسند انتقادهای خود را از دولت کارتر و نارسائی اداری بخش امور خارجه آمریکا و عدم ارتباط آن با سفارت در ایران را نیز ذکر مینماید. سولیوان سفیر آمریکا بعد از شورش بزرگ در تهران و اشغال سفارت انگلیس برای مدت کوتاهی و بی ارادگی شاه برای استفاده کردن از ارتش و سرکوب انقلابیان معتقد میشود که شاه جرئت جنگیدن را ندارد. بنابراین معتقد میشود که بین استوارشدهگان رژیم و مخالفان باید ارتباط برقرار شود و بدین ترتیب ارتش دست نخورده باقی بماند و شانس موفقیت میانه روها در برابر اسلام سیاسی را در آینده افزایش دهد. لیکن وزارت امور خارجه آمریکا معتقد بود که باید از شاه پشتیبانی کرد. چنانچه شاه یک سال پیشتر از سرنگونی رژیم پادشاهی مشروطه از سیاست کنار گیری میکرد و اجازه میداد استوار شدهگان کشور را اداره کنند. دوران سیاسی مانند 1320 تا 1327 در کشور ایجاد میشد. ژنرا هویزر نیز پس از مایوس شدن در پایان تلاش خود برای قانع کردن رئیس ستاد ارتش قره باغی  و ژنرال های زیر دستش برای سرکوب خمینیست ها و همپیمانانش باو توصیه میکند که با بازرگان تماس بگیرد. با دانسته های جدید پس از انقلاب دیده میشود که چگونه خمینیست ها مانند حزب توده در 1332 در ارتش نفوذ کرده بودند و کادرهای قابل ملاحظه ای را بسوی خمینی جلب کرده بودند. 

در این کتاب مسئولیت نخست پیروزی خمینی و تشکیل جمهوری اسلامی بدوش شاه گذاشته میشود چون از امکاناتی که داشت استفاده نمی نماید و همچنین به سیاست های غلط و تسلیم پذیر خود تا تسلیم ایران به اسلام سیاسی ادامه میدهد. مسئولیت بعدی بدوش مصدقی ها و جبهه ملی، نزیه و کانون وکلاست که به خمینی پذیرشوارگی ملی دادند و طبقه متوسط سکولار را پشتیبان انقلاب اسلامی کردند، استوارشدگان رژیم مشروطه پادشاهی که شامل دولت و ارتش میشود مسئولیت خود را دارند چون هرگز در مقابل شاه نایستادند و او را مجبور نکردند تا از سیاست کنارگیری کند و از افتادن ایران به دست سرنوشت شوم اسلام سیاسی جلوگیری کنند.              



[1] برگ 2 پیشگفتار

[2]  ترجمه از فرهنگ فشرده زبان فارسی/ دکتر مهشید مشیری Establishment

[3] ترجمه بخش جنگ مجاهدین و فدائیان یا جنگ کمونیست ها با اسلام سیاس در فیس بوک من پست شده است.