
اسماعیل وفا یغمایی :
در طول سالها بسا اندیشه ها و باورهای من تغییر کرد ولی احترام نهادن به زندانی سیاسی بجای خود باقیست.من با اعتقاد سرود قهرمانان در زنجیر و بسا شعرها م نوشته هایم بر کتف و دست تمام زندانیان سیاسی ایران بوسه زده ام واز این بوسه زدنها جان گرفته ام و شرف و افتخار حقیقی اندوخته ام.
تا به رزم زمان، شد به هر سو عیان، نسل توفان
شب پرستان،گر به دستان، در حصارم اندازند
سینه ام گر درند، گر زهم بگسلند، بندم از بند
کی خلل یابد عزم مجاهد، در سیه چال ای دژخیم
کی فتد در دل تیرگی ها، آتش سوزان در بیم
قطره ها را هراسی نباشد، از نهیب توفانها
در دل شهر و کوه و بیابان، یا میان زندانها
از فلقها در شفقها، خون ما جوشان خیزد
چون آتشفشان، بر اهریمنان، آتش ریزد
صد هزاران، بیشماران، جان به کف اکنون یارالن
تا که پای افشریم، رزم دیگر کنیم، با دژخیمان
*****
تازیانه، بند و زندان، آتش سرخ و سوزان
عزممان نشکند، عهدمان نگسلد، ای جلادان
شهربانان باروی ایمان، شعله های یزدانیم
در حصار پلیدان چنان کوه، بی خلل بر جا مانیم
می تپد قلب خورشیدی ما، در دل ظلمت سوزان
تا بکوبد به ناقوس آتش، مشت سنگین را ایران
از فلقها در شفقها، خون ما جوشان خیزد
چون آتشفشان، بر اهریمنان، آتش ریزد
صد هزاران، بیشماران، جان به کف اکنون یارالن
تا که پای افشریم، رزم دیگر کنیم، با دژخیمان
*****
عمر ما گر، چون سمندر، طی شود اندر آذر
نسپرد نسل ما، جز راه توده ها، راه دیگر
قطره سان در حصار شریران، گر جدائیم از دریا
خشم امواج و نیروی توفش، کی جدا گردد از ما
زادگان حنیف کبیریم، از تبار آرشها
رهگشایان فردای ایران، از میان اتشها
از فلقها در شفقها، خون ما جوشان خیزد