
ایرج ارجمند :
پس از انتشار دفترچه ی «پروژه شکوفایی ایران»؛ اهل خرد و اندیشه، از یک سوی، به نقد علمی آن پرداختند واز دیگر سوی، گروهی به ستایش و گروهی به نکوهش آن دست یازیدند. در این میان برخی ستایندگان و نکوهندگان به جای پرداختن به اصل موضوع به خود یا حزب خود پرداختند و بر دیگری تاختند. در این تازش نیز گاه اسب خرد و ادب گذاشتند و بر خر شیطان نشستند. گویی که میدان، میدان بازی است و زمان زمان تیزتازی. تیر دشنام و توهین به هر سوی؛و گوی تهمت و ناسزا به هر کوی. دست محبّت شکسته و پای مروّت بسته. انگار که هدفی مقدس و همگانی در میان نیست و یا همه در راستای اهداف ج.ا گام برمی دارند. نه ایران را،در این جولانگاه، جایگاهی است نه ایرانی را پایگاهی.
درد آور آنکه،در این میان، برخی صاحبان اندیشه و رهروان مبارزه هم بودند که پس از سالها کوشش و فداکاری برای نجات ایران و رهایی ایرانیان، همه چیز را فراموش کردند و به نویسندگان دفترچه ی یادشده، تاختند چه به جِد چه به تمسخر. عجیب و غریبا، و درد و دریغا که برخی از این بزرگان، در سال 57 ،از شخصی مکتبخانه ای و حوزوی با تفکری ایدئولوژیک، بی قید و شرط، پیروی کردند و او را شایسته ی فرمانروایی آسمان و زمین دانستند؛ اما امروز حاضر نیستند نه پیرو؛ که در کنار شاهزاده ای دانشگاه رفته وبزرگ شده در دامان اهل فرهنگ و دموکراسی و پرهیزنده از هرنوع اندیشه ی ایدئولوژیک، قرارگیرند. آن هم نه برای رسیدن به امیال و آرزوهای ایشان، که برای نجات ایران و کمک به مردمان در رنج و بند آن سرزمین گرانمایه.
فرض بر آن باشد که در این دفترچه، برخی از خواسته های ما نیامده یا از قلم افتاده است.چرا می ستیزیم ؟ بگوییم تا بیفزایند؛یا برخی از «هست ها» با مراد و مرام ما همراه و همدم نیست. چرا می خروشیم؟ بخواهیم تا بکاهند. برای نمونه؛ گفته و شنیده شده است که به رفراندوم گذاشتن دو گزینه ی حکومت پادشاهی و جمهوری،درست نیست. نباشد. نه آنان که این موضوع را نیاورده یاطرح نکرده اند، گناهکارند نه آنان که طرح کرده و پیشنهاد داده اند، مجرم.به جای منازعه و مغالطه،باید با هم گفتگو کرد و توضیح داد که؛مثلا پایه و مایه حکومت پادشاهی یکی است و پیروان آن با اندک اختلافی به یک سرچشمه می رسند اما پیروان جمهوری و دیدگاه جمهوری خواهانه آنان متعدد و متنوع است؛مثلا در کنار همین جمهوری اسلامی که می دانیم چیست؛ جمهوری دموکراتیک اسلامی مطرح می شود که اگرچه نمی دانیم چیست، حرفش هست و طرفدارانش. این دو نیز با جمهوری خلقی کمونیستی یا سوسیالیستی متفاوت اند. علاوه بر این هستند کسانی که هیچیک از این جمهوری ها را قبول نداشته و به دنبال نوعی جمهوری ملی یا ایرانی اند. حال بحث لائیک و سکولارش بماند و یا… این رشته بگیر و رو هرآنجا خواهی.
نمی خواستم ولی برای رفع شُبهه، مجبورم بیفزایم: تصور نفرمایید که چون من پیشنهادهایی از این دست داده ام و نویسندگان آن دفترچه با من همداستان بوده اند، چنین گویم و از گفته ی خود دلشادم. هرگز. من نیز همانند بسیاری از شما،نقد و نظرم را نوشتم و فرستادم؛ اما پاسخی دریافت نکردم. دریغ از یک کلمه؛نه برای سپاس؛ حتی کلمه ای که بدانم دریافت شد یا نه. با این حال؛ به هیچ روی و از هیچ کس دلگیر نیستم؛ چراکه برای خوشآیند یا بدآیند کسی،وقت و عمر گرنمایه ی خود را سپری نکرده ام. وظیفه ی خود را نسبت به سرزمین و مردمم انجام دادم و بس. اگر سخنم به کار آمد چه بهتر؛وگرنه به همین مقدار اندک،انجام وظیفه کرده ام. بی شک نمونه هایی چون من بسیارند. بزرگمردی را می شناسم که،اگرچه پادشاهی خواه نیست،از حامیان رهبری شاهزاده در دوره ی گذر است. ایشان می گفت:ده سال است برای شاهزاده پیام فرستاده اما تاکنون حتی یک پاسخ از سوی ایشان یا دستیارانشان دریافت نکرده. بااین وجود،جز مهر از ایشان و یاران به دل ندارد و در این راه پر خطر و وظیفه خطیر،هنوز ایشان را شایسته ترین می داند ؛ چراکه سنگ محک او ایران و ایرانی است نه خود و خویش یا حزب و گروه. بی شک از این دست بسیارند اما چنان بزرگ اند که دم فرو بندند و لب به شکوه نگشایند.«چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار».
در همین راستا، هستند کسانی که کوشیده و می کوشند یا آرزومندند، که شاهزاده از گردونه ی رهبری کنار برود یا تنها رهبر پادشاهی خواهان و مشروطه طلبان باشد. اینان یا نااندیشیده، سخن می گویند یا دوست دارند که همچنان ج.ا بر ایران حاکم باشد،بی آنکه به آینده سرزمین و مردم ایران فکر کنند. یقین داشته باشید که اگر شاهزاده از رهبری این حرکت کنار بکشد یا به گروه خاصی محدود شود، دست کم تا ده سال آینده اوپوزیسیون به وحدت رهبری یا وحدت رهبران نخواهد رسید. تصور کنید که با شرایطی که در ایران حاکم است؛کشور و مردم به چه مصیبت هایی گرفتار خواهند شد. اگر در این مدت کشور و مردم آسیبی بیشتر و عمیق تر ببینند، آیا همین پیشنهاد دهندگان مسئولیت پیشنهاد خود را به گردن می گیرند ؟ بی گمان در آن زمان نیز بارمسئولیت را به دوش شاهزاده می اندازند؛ که مثلا خطای استراتژیک ایشان و کنارگیری از رهبری و به دنبال شورای رهبری رفتن و…و… عامل این بدبختی ده ساله بوده است؛ همانگونه که جریان 57 را به گردن پادشاه فقید انداخته و می اندازند. درحقیقت اینان اگرمسئولیت پذیر بودند،بی گمان جایگاه خود را در سال 57 تشریح می کردند و مسئولیت آن را می پذیرفتند،آنگاه می آمدند و جایگاهی نو برای خود تعریف می کردند تا مردم از تحولات فکری و عملی آنها آگاه شوند؛ چنان که بسیاری ازانقلابیون 57 چنین کردند و به مردم پیوستند و اکنون از ایران و ایرانی دفاع می کنند نه از آرزوها و امیال خود و احزاب و گروه ها؛ که خود نشان بزرگی منش آنان است و سترگی بینش آنها.
هم وطنان! ایران دوستان! دانایان! مارا چه شده است که هم میهن را فراموش کرده ایم هم هم میهن را. ما را چه شده است که به خود نمی آییم و برای نجات وطن گرفتار و هموطنان در بند، از سهم خود نمی گذریم و از سهم خواهی دست نمی کشیم. سخنم با اهل اندیشه و خرد است؛ وگرنه کسی که در جوانی گرفتار ایدئولوژی شده است و خرد خود را در چنبره ی آن گرفتار کرده است و اکنون سال او از چهل و پنجاه گذشته است و هنوز نتوانسته است خود را از چنگل آن برهاند،خرده نتوان گرفت و او را خطاب و عتاب نتوان کرد؛او در بند است و بندی را حرجی نیست. سخنم با اندیشمندان و اهل خرد است چه آنان که همواره آزاده بوده و هیچگاه به دام ایدئولوژی نیفتاده اند چه آنان که در دام آن بوده اند اما در گذر زمان به وارستگی رسیده، خود را از آن رهانیده اند و اکنون آزاد و آزاده اند.
پس هان ای آزاد زنان و مردان! میهن گرامی در خطر نابودی سرزمینی است. هم خاکش در خطر است هم آبش؛هم گیاهانش هم جانورانش.مردمش نیز نه تنها آزادی ندارند؛ امنیت هم ندارند؛ نه تنها امنیت ندارند، رفاه هم ندارند؛ نه تنها رفاه ندارند، آب و برق هم ندارند،نه تنها آب و برق ندارند، در حسرت لقمه ای در کف و سقفی در سر مانده اند؛
لقمه نانی همگان داشتند لقمه گرفتند و ز کف نان نماند.
جوی و جر و رود همه تشنه لب آب به شیر و به دل ایمان نماند
ای آزادگان! چه مردان چه زنان! نخست ازخود اندازه باید گرفت. برای نجات مهین و هم میهنان از منافع خود و حزب خود بگذریم و تا پیروزی و رسیدن به دوره ی ثبات، پشت سر یک تن حرکت کنیم ؛ آنگاه همه چیز را به مردم بسپاریم و به رای آنها. اگر رای شان موافق میل ما و حزب ما بود،پای کوبیم و دست افشانیم و شادی کنم و اگر موافق خواست و مراد رقیب و حزب رقیب بود، با پای کوبی او،ما نیز دست افشانیم و با او هم داستان شویم و همراه، برای ساختن میهنی آباد و آزاد.
من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال