دوباره‌کشی‌ی سعید! مزدک بامدادان، همیشه همان

 

مهدی اصلانی :

بهانه‌ی این نوشته متن کوتاهی است که آقای مزدک بامدادان (دکتر محسن بنایی) در ارتباط با پخش «سر اومد زمستون» سروده‌ی زنده‌نام سعید سلطان‌پور در کلیپ تبلیغای‌ی مسعود پزشکیان نوشته‌اند. نخست چشم می‌گردانیم به نوشته‌ی دکتر بامدادان: «پزشکیان و سرود چریک‌های فدائی خلق. اسلامیسم و مارکسیسم در ایران دو ساقه یک درخت‌اند، پس اگر هم موسوی‌چی‌ها و هم دلدادگان پزشکیان در گردهمائی‌های خود سرودی از چریک‌های فدائی خلق را بازپخش می‌کنند، تصادفی نیست»                                                               

این انشاء‌نویسی‌ی ارزان جدا از آن‌که خام‌دستانه حرمت‌شکنی می‌کند، نادقیق و ناراست است و در متن نوعی جعلِ آشکار.                                          

چرا؟                                                                                     

مسعود پزشکیان نخست با استفاده (سوءاستفاده) از «برای» شروین حاجی‌پور پا به‌ میدان بالماسکه‌ی انتخابات گذاشت و این سوءاستفاده‌ی ابزاری با اعتراض و نوشتن نامه‌ی وکیل شروین حاجی‌پور به ریئس قوه‌ی قضاییه و این‌که خواندن «برای» از جانب شروین به‌‌دلیل به‌ خطر انداختن امنیت ملی موجب بازداشت شروین شد! حال همان سرود به‌عنوان ابزاری انتخاباتی‌ی مورد سوءاستفاده قرار گرفته، هم‌راه شد. نمایش قسمت سوم مستند پزشکیان تحت عنوان «نگرانم» با صدای پرویز پرستویی در کارزار انتخابات از سیمای اسلامی پخش شد. این‌بار صدای مارمولک سینمای ایران پرویز پرستویی در آمیخته‌گی با «برای» شروین حاجی‌پور هم‌راه بخش‌هایی از چند ترانه و سرود را برای گدایی رأی چفت کلیپ کردند. از جمله ترانه‌ی مشهور آذری «کوچه‌لره سوسپ‌می‌شم» و «ایران ای سرای امید» ساخته‌ی محمدرضا لطفی با شعری از سایه و صدای شجریان و نیز «سراومد زمستون» این امر به‌ویژه در بین دوزیستان (برای گدایی‌ی رأی) که راه‌نمای چپ می‌زنند و به‌ راست می‌پیچند سابقه‌دار است. اما چرا «زبانشناس تطبیقی با گرایش ایران‌شناسی» و شاهنامه‌شناس گرامی دکتر بامدادان تنها به سرود سراومد زمستان چسبیده و یقه‌گیری می‌کند؟ او با بقیه کار ندارد چرا که اصل برای ایشان بر مبنای یک نگاه و گرایشِ و تعلق سیاسی زدن است.     

مزدک بامدادان برای حساب‌شویی با فکر مخالف بدون گرفتن عکس، نخست بی‌ارتباط با متن، استخوان می‌شکنند و فک پیاده می‌فرمایند، سپس بلافاصله جراحی می‌کنند، تا «اسلامیسم و مارکسیسم» را به‌هم پیوند بزنند! و سرآخر ندای پنجاه‌و‌هفتی پنجاه‌و‌هفتی سردهند. ایشان نخست می‌زنند بعد بهانه می‌سازند.     

مراد از این نوشته نه پرداخت به ترم «پنجاه‌و‌هفتی‌ها» است نه نگاه به اتحاد مارکسیست‌ها و اسلامیست‌ها (اتحاد سرخ و سیاه) که در حوزه‌ی نظری می‌توان ساعت‌ها در موردش بحث کرد و البته به نتیجه هم نرسید. این نوشته پاسخی است به یک نگاه معیوب که خام‌دستانه حرمت می‌شکند و مدام آن‌را به‌هر بهانه با زبانی پرخاش‌جو مکرر می‌کند. برهمه‌گان دانسته است: سعید سلطان‌پور سراینده‌ی سرود «سر اومد زمستون» است. گزمه‌گان تباهی سعید را در ۲۷ فروردین ۶۰ در شب عروسی‌اش مقابل چشمان نوعروس‌اش می‌ربایند و به اوین می‌برند. او تبلور یک «نه» خونین بود و ماند. لاجوردی از او مصاحبه می‌خواست و انزجار و خود نبودن! داغ بر دل نهاد. و «سرافراز دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت» خبر به‌ قتل‌ رساندن‌اش در غروب ۳۱ خرداد ۶۰ منتشر شد: «دادگاه انقلاب جمهورى‌ اسلامى. پس‏ از محاكمه و شور، عده‌اى از مجرمين را كه مقابله‌ی اينان با اسلام و مسلمين محرز شد و فسادشان در زمين ثابت شد، بر طبق موازين شرع و قانون، محارب با خدا و رسول خدا دانست و به اعدام محكوم كرد. حكم صادره ظهر ديروز(۳۰ خرداد) در محوطه زندان اوين به مرحله اجراء گذاشته شد.» دکتر بامدادان، فارغ از هر نگاهی در یک هم‌آوایی‌ی شوم، مددرسان دوباره‌کشی‌ی سعید سلطان‌پور می‌شود. بگذارید پرسشی را با «زبان‌شناس تطبیقی با گرایش ایران‌شناسی» با منطق خودشان در میان بگذارم. به‌‌ دوران حبس به‌ویژه در عملیات مرصادِ حکومت و فروغِ جاودان مجاهدین، در حمله به غرب کشور رادیوی دولتی در زندان  سرود «ای ایران ای مرز پرگهر» پخش می‌کرد. پخش این سرود که البته دکتر بامدادان تعشق ویژه بدان دارند، در مراسم‌های حکومت‌محور از رسانه‌‌های حکومت دیگر به سنتی رسانه‌ای بدل شده.          

آقای دکتر! اجازه می‌فرمایید با همین منطق، شما را در مقابل این پرسش قرار دهم: آیا پخش سرود «ای ایران» معنایی معادل اتحاد و هم‌بسته‌گی‌ی سلطنت و مذهب دارد؟ با این منطق می‌توان گفت و مدعی شد که پخش سرود «ای ایران» که حکومت اسلامی به‌بهانه‌های مختلف از آن سوءاستفاده کرده و در بزنگاه‌های سیاسی از فتح تپه در دوران جنگ تا انتخاب‌های حکومت‌فرموده از صداوسیمای اسلامی پخش می‌کند اتحاد بین سلطنت و مذهب است؟

پخش ترانه‌ی «برای» شروین هم‌دستی‌ی شروین با اسلامیست‌ها است؟          

پخش ترانه‌ی شجریان هم‌دستی‌ی او با اسلامیست‌هایی است که پخش ربنایش نیز در رمضان ممنوع کرده‌اند؟

آیا می‌توان پخش ترانه‌ی آذری‌ی «کوچه‌لره سو سپ‌می‌شم» در مستند پزشکیان را هم‌دستی‌ی تجزیه‌طلبانه و قوم‌گرایانه با اسلامیست‌ها خواند؟

در یکی از میتینگ‌های حمایتی از پزشکیان در آذربایجان، جمعیتی انبوه شعار ستارخان، باقرخان، مسعود خان سردادند.

آیا می‌توان چنین شعاری را هم‌دستی ستارخان و باقرخان با اسلامیست‌ها خواند؟

آقای محسن بنایی با «پنجاه‌و‌هفتی پنجاه‌و‌هفتی» گفتن‌هایش حرمت‌شکنانه استخوان خرد‌شده‌ی نظری‌اش را پشت ویترین تئوریک قرار می‌دهد. باید بیش و پیش از هرچیز بر ایشان دانسته باشد که نمود‌های یک‌سان هرگز نشان از ماهیت‌های یک‌سان ندارد. در این مورد مثال‌ها خارج از شمارش است. من و شما خواهان محو حاکمیت خوف اسلامی هستیم. آیا همه‌ی کسانی که چنین می‌اندیشند هم‌سرشت و هم‌سنگ هستند؟

مزدک بامدادان شرایط تحلیلی را از تاریخ تحلیل خارج می‌کند و در این‌جا یکی از شریف‌ترین انسان‌ها را به‌جرم سرایش «سر اومد زمستون» هم‌دست تباهی می‌کند. مزدک بامدادان نمی‌گوید اتحاد «بخشی» از مارکسیست‌ها با بخشی از اسلامیست‌ها. ایشان با مطلق کردن نظرشان با زبانی تهاجمی حتا در پاسخ به پرسش یکی از کامنت‌گذاران صفحه‌شان که محترمانه می‌پرسد: «من خوب متوجه نشدم این ویدئو و آهنگ تو تلویزیون حکومتی پخش شده یا تو سایت چریک‌های فدایی؟»

با دو علامت !؟ پاسخ می‌دهد: «مگه فرقی هم دارند!؟»

به‌راستی پخش سراومد زمستون از سیمای اسلامی با پخش همان سرود از تارنمای فدایی‌ها (جدا از تمام اختلاف‌نظرها) ماهیتی یک‌سان دارد؟

در مورد فرجام پنجاه‌و‌هفت فراوان گفته و نوشته‌ام شاید الان برای اثبات خود باید از پشت فرمانِ ماشین پائین آمده بشین‌و‌پاشو کرده و دهان‌ام را باز و«ها» کنم و در دست‌گاه کنترل فوت کنم تا مشخص شود عرق نخورده‌ام.

مکرر می‌کنم: فرجام پنجاه‌و‌هفت یک‌سره تباهی بود. فرجام انقلاب اسلامی یک فاجعه بود. فاجعه‌ای تمام‌عیار. فارغ از شکستِ سیاسی‌ی نحله‌های فکری از چپ و راست، برآمد انقلاب اسلامی را می‌توان و باید باخت مدرنیته و فرهنگ دانست.

دکتر بنایی شما و بسیارانی حق دارید از این مفهوم و سیاهی‌ی نظام اسلامی به سپیدی‌ی نظام پیشین نقب بزنید.

نظامِ پیشین، با مسدود کردنِ بیش‌ترینه‌ی راه‌ها، به حدی از نتوانستن رسیده بود و نخواستن تقویت کرده بود که راهی جز آن‌چه رخ داد باقی نگذاشت. آقای دکتر بامدادان! شما مدام از اتحاد سرخ و سیاه می‌گویید. انگار نه انگار نظام پیشین هم ‌از روز نخست برای مقابله با کمربند سرخ به کمربند سبز دخیل بست. آن‌قدر کمربند سبز محکم کرد که سرآخر راه نفس‌اش بست و حلق‌آویزِ آن شد.

دکتر بامدادان! سوءاستفاده از «سراومد زمستون» تنها مختص پزشکیان و موسوی‌چی‌ها نبوده و نیست. سوءاستفاده از متنی که در حافظه و جامعه مُهر ارزش خورده در تاریخ ما کم‌یاب نیست. بخشی از همه‌چیزخوران و کسانی که چون زالو از نام «فدایی» ارتزاق و هنوز انگشت آلوده می‌کنند در همین رده هستند. شماری از ره‌بران فداییان در سال سیاه ۶۰ قصد داشتند «اکثریت» هواداران و اعضای خود را به حد گزمه‌گانِ حکومتی تنزل و آن‌‌ها را به سربازان «امام خمینی» و شرطه‌های دارالخلافه‌ی اسلامی تنزل دهند!                           

این‌همه گفتم تا بدفهمی و کژبینی از متن منتقل نکرده باشم.                                                 

 آقای دکتر بنایی! این برای کسی که خود را پژوهش‌گر می‌داند خوب نیست. اصلأ خوب نیست. نه این زبان با «ادبیات تطبیقی با گرایش ایران‌شناسانه» منطبق است و نه با شاهنامه‌پژوهی. شما در مقام «عضو هیئت اجرایی جبهه‌ی هفت آبان» و تعلق سیاسی‌تان از هر موضوع بهانه‌ای می‌سازید برای تیغ‌ زدن و جراحی.

این ‌میزان از نامناسب‌گویی‌ی سیاسی برای کسی که خود را پژوهش‌گر می‌نامد و می‌نامندش سخت شگرف است. این چه‌ جای تسویه‌حساب سیاسی است؟          

مصادره‌چی‌های اسلامی با ارتکابی وقیحانه سرایش کسی را که به ‌قتل رسانده‌‌اند، دزدیده‌اند. بعد شما با کوکی نامناسب و نتی فالش نغمه‌ی اتحاد قاتل و مقتول سر داده‌اید.                                                                                   

سعید سلطان پور یک پنجاه‌و‌هفتی‌ی ربوده‌شده و به‌‌ قتل ‌رسیده‌ است. او در شمار اولین قربانیان حاکمیتی بوده که در مقابل‌اش سرخم نکرده و تمام‌قد مقابل‌اش به بهای جان ایستاده. شما خواسته یا ناخواسته تقابل سلطان‌پور با نظام خوف را هم‌دستی می‌خوانید. این خوانش فارغ از نادقیق بودن، حرمت‌شکنانه است و بیش از هر چیز نشان از حس کین‌جویی و کین‌خواهانه‌‌ی شما بر مبنای نگاه سیاسی‌ی امروزتان دارد. نگاهی به‌شدت سیاست‌زده. این نگاه نه با شاهنامه‌شناسی نزدیکی دارد نه با «ادبیات تطبیقی با گرایش ایران‌شناسانه» نه با هیچ‌یک از عنوان‌های فراوان شغلی‌تان. با این نگاه هیچ متنی تمام‌خوان نمی‌شود.