دو مُردار در یک بستر عفن، « مُرداب»

 

سیامک نادری :

موجودی در تمامت آوار « بهمن» یخین مجازین خویش ظاهر گشت و تعفن اثری از خود به «یادگار» گذاشت، تا احساس، انسان و رؤیای انسانیّت را به سخره گرفته، و نیش کین و، نوش خون و پلشت درونش را به نمایش بگذارد. هیچکس و هیچ چیز از دست و دهان و شاخ و دندان چشم گراز این زالوی مجازین درامان نبوده و نیست، حتّی نزدیک ترین و دیرآشناترین همسایه صمیمی فیسبوکی همگان و دوست عزیزمان آقای « محمود معمارنژاد». مردی، یکه و تنها، و در تنها ترین تنهائی هاش، درسوگ جگر سوز دخترش «آناهیتا»، چنان که خود با او نجوا می کند و چه نجیبانه با تمام حس و عطر مانای خاکسار وجودش، از دخترش « دختربابا»، همچنان بر قلم می چکد… و هنوز و هنوز… تا به امروز، دریک تنهایی مدید، خونین جگر زخمهای التیام ناپذیرش را… لیس می کشد.

من حس کرده ام تنها ترین تنهایی ها را…، کوه تنها باشد، حتی کوه، دل سنگش، می ترکد از تنهایی ها…، کوه باشد حتی…

ادامه مطلب