
مینا اسدی :
پس از پخش خبر بهجت اثر (شاه رفت) و رقص و پایکوبی و هلهلهی ما مخالفان، و آمدن دیو فرشته نما از قعر نادانی و جهل و انکار، همه همدیگر را عقب می زدند تا پیشتر و بیشتر جانشین «دیو چو بیرون رود فرشته درآید » را به بینند و بر جای پایش بوسه زنند و در انتظار روزهای خوب و رسیدن به آرزوهایشان، چشم به راه الطاف امام عالیقدر به خانه های شان برگردند. دیو دوم نه رفتنی بود نه چاره شدنی . اگر اولی تازه صدای انقلاب مردم را شنیده بود و میخواست اشتباهاتش را رفع و رجوع کند و شاید دریچهی کوچکی بروی مردم بگشاید این یکی پایش را در یک نعلین کرده بود که همهی ما را با خود به بهشت به برد و چنان کند که از زمین ویرانه به سازد تا در دنیای دیگر مردان را با حور و پری محشور کند. درآن گیردار من و چند جان برکف دیگر از خیابان پشت دانشگاه می گذشتیم که صدای چند مرد جوان را که درآن حوالی پرسه می زدند شنیدیم که این شعر را همراه آهنگی که تا آن زمان نشنیده بودم می خواندند:
ای شاه خاین آواره گردی
خاک وطن را ، ویرانه کردی
کشتی جوانان وطن
کردی هزاران در کفن
مرگ برشاه..مرگ برشاه
مرگ بر شاه…مرگ بر شاه.
ما به آنها لبخند زدیم. آنها به ما سلام کردند
شتابزده به سمت دانشگاه دویدیم که مبادا اتفاق تازه ای بیفتد که ما از آن بیخبر مانده باشیم .
حالا دیگر شاه رفته بود و لشگریانش تار و مار شده بودند. ساواک در کار نبود .دیواری نبود که موش داشته باشد و موش گوش . ما آزاد بودیم که خودمان ، بدون دخالت بیگانگان میهنمان را بسازیم. حالا دیگر هیچ کودکی گرسنه نمی ماند…هبچ اربابی به رعیت اش ظلم نمی کرد. هیچ مردی زنش را نمی زد . همه بال درآورده بودند و پرواز می کردند. از این پس روحانیت مبارز که آنهمه در باره اش قلمفرسایی می شد و روشنفکران و سیاستمداران برجسته ، در شبنامه ها از رأفت و عطوفتشان افسانه ها می نوشتند ما را در چتر حمایت خویش می گرفت و ما برابر و برادر! می شدیم.
هنوز در بهار آزادی بودیم که در روز زن امداد غیبی به تظاهرات زنان یورش برد و نیمی از تماشاگران که مردان مبارز بودند هم به خاطر انقلاب مردم زیر جلی رد کردند و زنان را نادیده گرفتند و به بهانه ی هنوز روزهای اول است و تا رسیدن آنها به حکومت عدل و انصاف، بهتر است زنان زبان به دهان بگیرندو بگذارند گل انقلاب بشکفد تا حق آنان هم داده شود . این اتفاق مرا که چون آن دیگران حیران و سرگردان در میان برادران ناموس پرست و غیرتی ایستاده بودم و راه گریز می جستم از خوابی گران بیدار کرد. در همان لحظات سخت ، فکری در سرم جرقه زد. اگر از این کار زار جان سالم بدر برم و به استکهلم باز گردم با زنان دیگر کانونی می سازم که مدافع حقوق زنان باشد، مدافع زنانی باشد که بدون دخالت سازمان یا حزبی و دسته ای برای آزادی نیمهی دیگر کار کند .
در این که شاه خودش بالاترین امتیاز را به روحانیت مبارز! می داد شکی نیست . باز گشایی مدارس حجتیه و علوی و از همه بالاتر حسینهی ارشاد و کشاندن جوانان و دانش آموزان به پای منبر وعظ شریعتی و اعوان و انصارش ، و خاموش کردن کمترین صدای اعتراض جوانان مال همان دوره ای بود که شاه دیگر بندهی خدا نبود و به فلک فخر می فروخت . پایان این جنایت کاران نیز چیز بهتری نخواهد بود. چند روز پیش از بازگشت به استکهلم ، برای دیدار دوستان به دانشگاه رفتم و اتفاقن از همان خیابانی گذشتم که ترانه ی مرگ برشاه را شنیده بودم . این بار هم چند جوان زیر درختی نشسته بودند و آواز می خواندند . آهنگ همان بود و اما شعر عوض شده بود شعر تازه این بود:
ای شاه شاهان
برگرد به ایران
ریدند به ایران
عمامه داران
کشتی جوانان وطن
عیبی نداره !
کردی هزاران درکفن
عیبی نداره
برگرد شاه ..برگرد شاه
برگردشاه …برگرد شاه
هدفم از نوشتن این روایت ، حمایت از هیچ رهبری نیست . دیکتاتور بهتر و بد تر ندارد. این جنایتکاران نیز دیر یا زود خواهند رفت. می خواستم بگویم که چگونه یک آهنگ با دوشعر مخالف هم ، می تواند نظر جوانان را عوض کند.
برای نوشتن شعر از حافظه ام کمک گرفتم می دانم که بخش اول یک بیت کم دارد . شاید کسی شنیده باشد و بیاد بیاورد.
مینااسدی-بیست و هشتم ماه یونی سال دوهزار و بیست و یک- استکهلم زیبا