روشنفکر عمومی

ایرانیان در اوایل قرن نوزدهم با روسیه و بریتانیا در تماس قرار گرفتند. آن‌ها با الهام از جوامع غربی درصدد اصلاح دستگاه حکمرانی برآمدند. قائم‌مقام‌های فراهانی، میرزا تقی‌خان فراهانی، میرزا حسین‌خان سپه‌سالار و چند نفر دیگر مسئول اجرای این امر در قرن نوزدهم شدند. این گروه در کنار افرادی دیگر مانند میرزا فتحعلی خان آخوند زاد، میرزا ملکم خان، میرزا یوسف خان مستشارالدوله و چند نفر دیگر اصلاح‌طلبان اولیه نامیده می‌شوند. این‌ها موفق نشدند، چون نظام اجتماعی و سیاسی ایران در آن عصر با این‌گونه اصلاحات الهام گرفته از جوامع غربی سازگار نبود.

برخی از این افراد باانگیزه‌های اجتماعی و سیاسی و اغلب شخصی مانند میرزا ملکم خان، در دهه‌های آخر قرن نوزدهم از تلاش برای اصلاح نظام سیاسی ناامید شدند و در ردیف مخالفان سلسله قاجار قرار گرفتند و درصدد سرنگونی این سلسله برآمدند. این تحول زمینه‌ساز پیدایش گروهی در میان اصلاح‌طلبان ایرانی شد که در اینجا از آن‌ها با عنوان «روشنفکر عمومی» (public intellektuals/allgemeine Intellktuellen) نامبرده می‌شود.

اصلاح‌طلبان اولیه به دنبال این تحول به حاشیه رفتند، لیکن به حیات خود ادامه دادند و منشأ اصلاحات گوناگون شدند. از افرادی مانند محمدعلی فروغی، علی‌اکبر داور، علی‌اصغر حکمت در عصر رضاشاه گرفته تا فخرالدین شادمان و پرویز ناتل خانلری در عصر محمدرضا شاه به این گروه تعلق دارند. روشنفکران عمومی برخلاف این گروه درگیر فعالیت سیاسی و انقلابی شدند. آن‌ها در جنبش تنباکو (1891)، نهضت مشروطیت (1906)، تأسیس حزب کمونیست ایران و حزب توده ایران، کوشش محمد مصدق و در کنار روحانیت عمومی در پیروزی انقلاب اسلامی مشارکت فعال کردند. این گروه درواقع موضوع کتاب روشنفکر و روشنفکری در ایران هستند که به‌زودی منتشر خواهد شد.  

میرزا ملکم خان با انتشار روزنامه قانون (1891) نقش مهمی در پیدایش این گروه داشت. او در اواخر قرن نوزدهم به این نتیجه رسید که سلسله قاجار را فقط با کمک روحانیت می‌توان سرنگون کرد و این رویکرد نظری را در روزنامه قانون مفصل توضیح داد. روشنفکران عمومی تا سال 1357 و سرنگونی نظام سلطنتی این فکر را حفظ و به آن مؤمن ماندند. میرزا ملکم خان، نخستین کسی است که در دوران معاصر به‌طور آشکار در جریان نهضت تنباکو و در روزنامه قانون از حکومت علما و مجتهد سخن گفت. ملکم استدلالی برای خود داشت که بر چهارپایه استوار بود.

نخست، تحلیل وی از مذهب شیعه و برخورد ویژه این مذهب در تفاوت با دیگر مذاهب دین اسلام به حاکمیت است. حاکم بدون مجوز نیابت در تفکر شیعه غاصب است. او می‌نویسد: «موافق مذهب شیعه سلطنت حالیه ایران خلاف اصول اسلام و شاه غاصب است. بنا به این عقیده مذهبی، امروز در ایران دو حکومت است: یکی مشروع که متعلق به علمای دین است و دیگری حکومت غصبی است که دستگاه ظلمه می‌گویند: خدام دولت مشروع یعنی مجتهدین بالضروره دشمن این دستگاه هستند، ازاین‌رو حتی آن مسلمان آن‌که داخل نوکری سلطنت شاهی شده‌اند مواجب خود را حرام و خدمت این سلطنت را گناه می‌دانند» سپس ادامه می‌دهد: «و این مباینت دو حکومت به‌طوری در قلب این ملت رسوخ دارد که عموم شیعیان با همه فقر خود علاوه بر آن مالیات که دستگاه ظلمه جبراً می‌گیرد چند فقره مالیات دیگر به اسم زکوه و خمس و ثلث بدون هیچ اجبار محض ادای فریضه دین به مجتهدین می‌دهند»( قانون شماره 26).

دومین پایه استدلال ملکم، نقش اسلام و روحانیت در جامعه ایران است: «به جهت اصلاح امور به‌جز این راه راه دیگر نیست. در این مملکت بدون قدرت اسلام یعنی بدون ریاست علمای اسلام هیچ کار با معنی هرگز از پیش نخواهد رفت» (همان شماره قانون). طبیعی است وقتی اسلام به‌عنوان تنها وسیله تحول اجتماعی در نظر گرفته می‌شود، مفسرین اسلام یعنی علما و مجتهدان تنها گروه اجتماعی خواهند بود که می‌بایست چنین روندی را هدایت کنند: «این هم خوب واضح است که خلق ایران هیچ کار نمی‌توانند بکنند مگر به هدایت و ریاست مجتهدین» (قانون شماره 7).

پایه سومین استدلال ملکم ماهیت نظام حاکم در ایران است: «خبط اول این است که شما از جنس استبداد آسیا اصلاً خبر ندارید. خیال می‌کنید که استبداد دول آسیا از همان جنس است که در ایام قدیم شما هم گاهی در فرهنگستان داشته‌اید…استبداد دول آسیا یک بلا و یک طاعون است که شبیه آن هرگز در فرهنگستان نبوده است… خبط دوم شما این است که وقتی می‌خواهید در ممالک ما محرک ترقی بشوید قوانین و رسوم فرهنگستان رُا از برای ما سرمشق قرار می‌دهید»(قانون، 26). ما برای مبارزه با چنین استبدادی به روحانیت احتیاج داریم: «دامن مجتهدین را از دست ندهیم و تا جان داریم نگذاریم به اعتبار ایشان به‌قدر ذره آسیب یا بی‌احترامی وارد بیاورند» (قانون، 17). او درنهایت به این نتیجه می‌رسد که: «شکی نیست که علمای اسلام کاملاً قادر هستند که در ظرف چند روز این دستگاه ظلم را در نظر عامه مسلمین به‌طوری مورد لعن و به نحوی محل نفرت آن بسازند که دیگر هیچ بی‌دین جرت نکند نزدیک چنان دستگاه منفور برود» (قانون شماره 2).

چهارمین پایه استدلال او قدرت روحانیت است.«این نیروی عظیم اجتماعی را نمی‌توان مگر به دست خود تضعیف کرد: سایرین می‌گویند این کار دیگر چاره ندارد. بنده در این باب یک کلمه عرض دارم. عنان کار محققان به دست ملال‌ها افتاده است دفع شر ملال‌ها در هیچ ملک نبوده مگر به دست خود ملال‌ها» (قانون 28).

این‌گونه افکار در بستر اجتماعی مناسب مطرح و روشنفکران عمومی از آن استقبال و سرنوشت ایران را در قرن بیستم در کنار روحانیون عمومی تعیین کردند.

چرایی همکاری روشنفکران عمومی با روحانیت پرسشی بنیادی است. جریان روشنفکری در ایران قرن نوزدهم و حتی اوایل قرن بیستم پایگاه اجتماعی نداشت. روشنفکران ازجمله به همین دلیل به روحانیت نزدیک شدند. آن‌ها در نیمه قرن بیستم پایگاه اجتماعی کوچکی کسب کردند. این پایگاه به دنبال اقدامات کسی تحقق پیدا کرد که آن‌ها انتظار نداشتند. رضاشاه دستگاه دیوان‌سالاری را گسترش داد. گسترش دستگاه دیوان‌سالاری سبب افزایش کمی تحصیل‌کرده‌هایی شد که هسته پایگاه اجتماعی روشنفکران عمومی را تشکیل دادند. روشنفکران عمومی به‌این‌ترتیب در دهه پنجم و ششم قرن بیستم به‌تدریج بروز اجتماعی پیدا کردند. تحصیل‌کرده‌های ایرانی در دوران پسا رضاشاه مانند روشنفکران دیگر کشورهای مسلمان خاورمیانه نه‌فقط به‌طور کامل در خدمت دستگاه بوروکراسی جدید قرار نگرفتند، بلکه در اندازه‌های نسبتاً کلان، به‌خصوص در مشاغل حساس نظامی برای مُلک و میهن، به سازمان‌های کمونیستی ضد نظام پیوستند، در این سازمان‌ها متشکل شدند و در برابر نظام قرار گرفتند؛ آن‌ها نقش تعیین‌کننده‌ای در توسعه اجتماعی و سیاسی و به‌خصوص تنویر افکار عمومی مردم ایران ایفاء نکردند. این بخش از روشنفکران ترجیح دادند، در پناه روحانیت و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی فعالیت کنند. بخش قابل‌ملاحظه‌ای از آن‌ها حتی در فعالیت‌های نیم‌بند اجتماعی و سیاسی داخل نظام سیاسی و بیرون از آن مشارکت نکردند، سازمان سیاسی ایرانی تشکیل ندادند تا درنهایت این‌گونه سازمان‌ها به احزاب ایرانی متحول شوند. آن‌ها عموماً در حاشیه هیئت‌های مذهبی و در گروه‌های ایدئولوژیک متشکل شدند یا به طریق مألوف در جوامع جماعتی و عشیره‌ای در اطراف فردی به‌اصطلاح فرهمند گرد آمدند. برای نمونه می‌توان از حزب توده ایران، نهضت آزادی و یا جبهه ملی نام برد. این گروه‌ها سازمان سیاسی مدرن حتی در اندازه احزاب ملی و لیبرال در کشورهای آسیای جنوب شرقی یا آمریکای لاتینی نشدند. الگوهای رفتار به‌خصوص رفتار سیاسی بخش بزرگی از روشنفکران ایرانی ناشی از غرض‌ورزی یا خصوصیات انسان‌شناختی آن‌ها نبود. تحصیل‌کرده‌های ایرانی در بستر جامعه‌ای پرورش یافتند که نتوانست از پیچ ساختار جماعتی عشیره‌ای، فرهنگ و اخلاق ماقبل سرمایه‌داری و در یک‌کلام ساختار جماعتی ایران به‌سلامت عبور کند. تجربه زیسته دو قرن گذشته و عوامل اجتماعی و سیاسی تأثیرگذار در این بازه زمانی نیز بر این فرآیند تأثیر بنیادی گذاشت که به چند مورد آن اشاره می‌شود:

  • شکست طرح اصلاح سازمان قشون و نظام دیوانی در ایرانِ قرن نوزدهم و عصر قاجار؛
  • افزایش نفوذ روسیه و بریتانیا در ایران؛
  • سیاسی شدن گروهی از روحانیون و به حاشیه رانده شدن علما و مجتهدینسنتی؛
  • نهضت تنباکو؛
  • انقلاب مشروطیت؛
  • تشکیل حزب سوسیال‌دموکرات روسیه و اعزام برخی کادرهای قفقازی این سازمان به ایران؛
  • تأسیس سلسله پهلوی و اصلاحات بنیادی رضاشاه؛
  • جنگ جهانی اول و دوم و تسخیر سرزمین ایران؛
  • جنگ سرد و درگیری بین دو بلوک شرق و غرب و تشکیل حزب توده ایران؛
  • نهضت تاریخ‌نگاری برساختی و تاریخ پردازی مشروطیت ایرانی؛
  • تشکیل جبهه ملی، نهضت ملی شدن نفت و تشدید مبارزات ضد استعماری؛
  • انقلاب شاه و مردم محمدرضا شاه پهلوی؛
  • شکل‌گیری اسلام سیاسی و بنیادگرایی دینی و مذهبی در خاورمیانه؛
  • تشکیل گروه‌های چریکی مسلمان و کمونیست؛
  • و سرانجام انقلاب اسلامی و تأسیس جمهوری اسلامی.

خلاصه، روشنفکر عمومی را می‌توان به‌رغم تنوع نامی به‌صورت زیر تعریف کرد:

روشنفکران عمومی به گروهی در ایران اطلاق می‌شود که از اواخر قرن نوزدهم میلادی و در جریان نهضت تنباکو و جنبش مشروطیت در سپهر جماعت ایرانی ظاهر و به‌تدریج اسلاف خود، یعنی روشنفکران ناب یا منورالفکرها را به حاشیه عاملیت اجتماعی و سیاسی راندند.