رامین بهاری _ نادر داروک
خمینی بنیانگذار رژیم چهل ساله کنونی در ۲۹ مرداد ۱۳۵۸ در قم گفت: “من از سپاه راضی هستم، و به هیچ وجه نظرم از شما برنمیگردد. اگر سپاه نبود، کشور هم نبود. من سپاه پاسداران را بسیار عزیز و گرامی میدارم. چشم من به شماست. شما هیچ سابقهای جز سابقه اسلامی ندارید.”
کورش عرفانی در مقاله: “از ایران اسلامی به ایران آمریکایی، لیست گذاری سپاه در چارچوب استراتژی منطقهای آمریکا ” مینویسد
” … روز هشتم آوریل ۲۰۱۹ سپاه پاسداران را در لیست سازمانهای تروریستی قرار داده است. پدیدهای در نوع خود نو و بیسابقه . . . به معنای دیگر، در حال ورود به دورانی هستیم که در آن، قدرتهای بزرگ، روسیه، چین و آمریکا، هر کدام، تلاش خواهند کرد مناطقی از جهان را از لحاظ سوقالجیشی از آنِ خود کنند، تا برای رویاروییهایی که برای دههی سوم و چهارم قرن بیست و یکم پیشبینی میشود آماده شده باشند. لشکرکشی و استقرار روسیه به کشور سوریه را با همین منطق باید دریافت؛ منطقی که بر اساس آن، آیندهی خاورمیانه بر مبنای مناطق نفوذ مستقیم قدرتهای جهانی تعریف خواهد شد. به همین دلیل، واشنگتن نمیتواند خاورمیانهای را تصور کند که یک قدرت منطقهای یا تحت نفوذ رقبا امکان استقرار چتر نفوذ آمریکا در این حوزهی حساس و ثروتمند اقتصادی را با چالش و مشکل روبرو سازد. چرا که ایالات متحده برای این دنده عقب تاریخی و بازگشت به سیاستهای پیشا ریگانی، پیشا نئولیبرالی، به وجود متحدان منطقهای قوی برای استفاده علیه دو قطب چین و روسیه نیاز دارد تا به این واسطه بتواند صفحهی شطرنج سایر مناطق حساس جهان را دوباره سازی و باز تعریف بکند. در پیوند با خاورمیانه، این نکته قابل فهم است که یک کشور دارای کارکرد جغرافیای سیاسی محوری در منطقه که مورد نیاز آمریکاست نه در عراق و نه در افغانستان تبلور نمییابد، این خصوصیات اما در مملکت ما به عنوان مزیتهای نسبی آن یکجا جمع است. ایران بهترین پلاتفرم آمریکا در رویاروییهای خود با چین و روسیه در منطقهی خاورمیانه است… سپاه پاسداران سالهاست که تبدیل به عنصر ساختارساز برای رژیم شده است؛ دیگر نهاد نیست، نهادساز است، نهاد بوجود میآورد، نهاد تعبیه میکند و مکانیزمهای بین نهادها را تعیین و تعریف میکند. سپاه ستون فقرات رژیم است و این که جمهوری اسلامی بتواند با حذف سپاه دوام بیاورد، استحاله پیدا کند و تبدیل به رژیم مطلوب آمریکا در منطقه بشود، تصوری غیردقیق است. درخواست حذف سپاه از نظام درخواست برداشتن ستون اصلی از یک ساختمان است. با هر نیت و منظوری که این ستون را بردارید، کل ساختمان میریزد. اگر آمریکا به عنوان مثال شرط گذاشته بود که صدا و سیما باید عملکردش را تغییر پیدا دهد و یا بسیج باید کمتر سرکوب کند، شاید برای حفظ بقای خود، به شکلی، رژیم به پای اجرای آن میرفت، چنانچه حاضر شد رویای اتمی خود را دفن کند، اما با قرار دادن نام سپاه پاسداران در لیست سازمانهای تروریستی، آمریکا انگشت به روی چیزی گذاشته شده که حتی حکومت جمهوری اسلامی نیست، حاکمیت نظام است. درستتر این که بگوییم، آمریکا، نه سپاه پاسداران، که حاکمیت جمهوری اسلامی را در لیست سازمانهای تروریستی قرار داده است.”
هیئت اجرایی سازمان راه کارگر در همان روز ۱۹ فروردین در اعلامیه خود نوشت:
“مردم آگاه و قهرمان ایران به قیم نیاز ندارند! . . . تروریستی اعلام کردن سپاه از سوی امریکا هیچ ربطی به مبارزه واقعی علیه تروریسم در خاورمیانه ندارد . . . تحریمهای مرگبار خرخره اقصاد بحرانزده ایران را میفشارد . . . فضای کشور را بیش از بیش امنیتیتر ساخته و حرکتهای در حال گسترش مردمی را سرکوب کند. این اقدام هم چنین به برجستهتر شدن نقش سپاه و قدرت آن درعرصه های گوناگون حاکمیت اسلامی خواهد انجامید.”
باید گفت فضای جنگی برعلیه مردم مزد بگیر چهل سال است که توسط روحانیون ، سپاه و سرمایهداران رانتخوار، اختلاسگر، و قاچاقچی بر ایران حکمفرماست. فضا امنیتی بوده و هست، سرکوب حرکتهای مردمی همیشه امری جاری بوده است، نقش سپاه عمریست برجسته است. چرا بیانیه راه کارگر این فجایع را به حساب حرکت مداخله جویانه ترامپ میگذارد، انگار خبری از عملکرد سپاه در منطقه ندارد.
شالگونی و رفقا با قهرمان نامیدن مردم بدون راهکاری با حلوا حلوا کردن اسم اعظم سوسیالیسم، خود را فریب میدهند که ما ضد امپریالیستیم!
با اعلام قرار گرفتن سپاه در لیست تروریستی همانگونه که انتظار میرفت با انواع و اقسام اظهار نظرها و تحلیلها و حتی پیشبینیی ها مواجهایم. تحریم سپاه و تقابل جمهوری اسلامی و آمریکا و نتایجی که میتواند برای مردم و جنبش داشته باشد چیست؟
همانگونه که انتظار میرفت جریانات و نیروهای سیاسی از طیف لیبرال و ملی مذهبی گرفته تا اصلاحطلب و از سوسیالیست و سوسیال دموکرات تا چپ ضد امپریالیست مستقیم و یا غیرمستقیم برعلیه این اقدام موضع گرفتند. مانند موارد مشابه قبلی از استدلالهایی کلیشهای استفاده کردند. نظیر اینکه آمریکا خود بزرگترین حامی تروریسم است، به چه حقی از آن سر دنیا در امور ما مداخله میکند، میخواهد وضعیت عراق ، سوریه یا افغانستان را در ایران تکرار کند، این به نفع حامیان رزیم چنج است و نظایر آن.
هر کشور آزاد و مستقلی حق تصویب قوانینی برای خود دارد، میتواند یک تشکیلات را که سالهاست نیروها و اتباع آن را از لبنان و خبر عربستان گرفته تا عراق مورد حمله قرار داده و کشته است و نیروهای تروریستی مخالف کشور مزبور را حمایت و تسلیح میکند، سپس قوه قضاییه مستقل آن کشور توانسته ارتباط و حمایت این تشکیلات از القاعده در قبل و بعد از حملات ۱۱ سپتامبر را تایید و آنگاه حکم صادر کرده است،
حالا آمده در لیست سازمانهای تروریستی کشور خود قرار میدهد. محکومیت چنین اقدام تحریمی بر اساس چه قانون یا عرف بینالمللی صورت میگیرد؟ ممکن است ادعا شود این کار عواقبی مثل درگیری نظامی در آینده را محتمل میکند. گرچه این بحث دیگریست که در ادامه بدان می پردازیم ولی باز در اینجا مقصر چنین رفتاری کدامیک از طرفین بوده است؟
این امپریالیسم متجاوز جنایتکار چرا نمیتواند همین اقدامات را بر علیه حداقل ۲۰۰ کشور دیگر جهان به اجرا بگذارد؟ همان گونه که زمانی دولت هلند تروریستهای وابسته به سفارت ایران را دستگ۰یر و رابطه خود را قطع میکند و یا دولت فرانسه به دلیل اقدامات مشابهی وزارت اطلاعات را تحریم میکند. در آن صورت نمیتوان با چنین استدلالهایی آنها را هم محکوم نمود؟!
در مورد تحریمها به طور کلی هر نوع تحریمی بر علیه حکومت و ارکان آن قابل حمایت است.
بهتر که این تحریمها به حوزه سیاسی و نهادهای بینالمللی هم تسری پیدا کند و همانند آنچه در مورد رژیم آپارتاید اعمال شد در مورد جمهوری اسلامی هم پیاده شود.
این استدلال را هم که تحریمها بر رژیم تاثیر چندانی نداشته و مردم را بیشتر متضرر میکند نیز چندان پایه درستی ندارد. چرا که از جنبه تاثیرگذاری بر رژیم میتوان به تحریمهای زمان اوباما و تسلیم شدن رژیم به برجام اشاره کرد و از جنبه اقتصادی هم شاهد وخیم شدن وضعیت اقتصادی و افزایش شدید قیمت دلار قبل از خروج ترامپ از برجام بودیم. آیا سوءمدیریت و فساد حاکمیت بیشتر بر شرایط وخیم اقتصاد داخلی تاثیر گذار بوده یا تحریمها؟ در عین حال نوعی دخالت و یا حمایت جهتدار از مخالفان حکومت نیز کارساز است. نخست به این دلیل که چه به لحاظ تجربیات تاریخی از زمان انقلاب فرانسه و استقلال آمریکا گرفته تا انقلاب اکتبر و مبارزات ضد استعماری و استقلالطلبانه تا برآمدهای انقلابی در کشورهای مختلف و چه به لحاظ میزان توان و توازن نیروهای اپوزیسیون و حاکمیت در کشورهای دیکتاتوری لزوم حمایت افکار عمومی بینالمللی و نهادها و کشورهای مختلف برای موفقیت یک ضرورت اجتنابناپذیر است.
دوم اینکه در این مورد خاص میتوان استدلال بین بد و بدتر را بکار گرفت. هر نوع حاکمیتی که جایگزین این حاکمیت شود شرایط مناسبتری را برای فعالیت طبقه کارگر و نیروهای سیاسی مترقی فراهم میکند. اگر قرار است با این رژیم مبارزه شود مسلما با رژیمی که جایگزین آن میشود هر چقدر هم آن را ارتجاعی یا ضدانقلابی ارزیابی کنیم، آسانتر خواهد بود.
استدلالهایی نظیر رژیم چنج و چلبی سازی و حفظ استقلال و نظایر آنها هم فقط یک سری شعار برای سرپوش گذاشتن بر بیعملی و یا نوعی فرار از تحول خواهی و ترجیح ماندگاری همین رژیم است.
امپریالیسم، همه جا دشمن است، اما در اکثر موارد ، عامل بیواسطهی استثمار و ستم، همان طبقه حاکم محلی و دولت ملی آن کشور است. بطور مشخص در ایران، این رژیم اسلامی است که علی رغم پیشنهاد برایان هوک نماینده ویژه وزارت خارجه امریکا بر لزوم ایجاد روابط ، همچنان بر طبل دشمنی میکوبد. میدانیم دلیل این بیلیاقتی و حماقت در عدم پذیرش رابطه از جانب دولت مردان ایران، اصرار بر ماندگاری در قدرت است، هرچند به قیمت بر باد دادن نیروی کار و اندوخته اندک توده زحمتکش جامعه باشد.
در میان مردمی که امروزه در غرب در مبارزه با سرمایهداری هستند، آگاهی رشد یابندهای شکل میگیرد که باید با فقیرترین بخشهای جهان که در حال مقاومت علیه ستم هستند، متحد شوند.
در ادامه نکاتی از تحلیل سعید حجاریان در یادداشت ۱۳۹۸/۱/۲۵ “اصلاحطلبی و مسأله بقا” که راهکار خلاصی نظام در شرایط تحریم کنونی را فرموله کرده است میآوریم:
“پروژه رئیسجمهور امریکا دگرگونی بزرگ است . . . از منظر ترامپ، سنگ بنای بسیج نیروست تا ذیل آن نخست مشروعیت جمهوری اسلامی از میان برود و سپس، مردم گرسنه علیه حکومت قیام کنند اما، بهنظر این پروژه ره به جایی نمیبرد. زیرا اولا میدانیم افراد گرسنه حتی از خانه خود خارج نمیشوند. ثانیا، اعتراضات بر پایه مطالبات اقتصادی شامل دستمزد، بدهی معوق و حتی اختلاس و ارتشاء بهدلیل نبود انسجام گفتمانی و رهبری مشخص، به منزل مقصود نخواهد رسید. . . .
مخالفان خارجی جمهوری اسلامی همچنان نتوانستهاند یکی از چهرههای اپوزیسیون را بهعنوان «رهبر» بپذیرند و مردم و دیگر گروههای اپوزیسیون را حول وی گردآوردند. رایجترین گرایشها برای انتخاب چنین فردی، جستجو در میان حقوقدانها و کارگران بوده است اما جملگی این تلاشها به رشد بادکنکگونه افراد و سپس بر باد رفتن سرمایهگذاریها ختم شده است. فقر نگاه تاریخی و تحلیل سیاسی باعث برخی اینهمانیها شده است و حتی در زمانهای، فرد برآمده از یک سندیکای کارگری تا مقام لخوالسا برکشیده شده است در حالی که حامیان توجه نداشتند جنبش همبستگی لهستان تنها به کارگران متکی نبود؛ در حرکت اعتراضی لخوالسا علاوه بر کارگران، عوامل متعددی از جمله سندیکاها همداستان شدند و حتی پاپ به میدان آمد و بهتدریج دوگانه دولت ملحد و مخالف مؤمن ساخته شد. در حالیکه چنین المانهایی درباره ایران موضوعیت نداشته و ندارد. . . . در چنین شرایطی اصلاحطلبان باید؛ . . . در برابر اتهامات و جعلیات، دفاع همهجانبه از خود را در پیش بگیرند و بهطور مستند عملکرد و مواضع نیروهای مقابل و اسطورهسازیهایشان را به تیغ نقد بسپارند. . . . به نقد اپوزیسیون بدلی دستساز ترامپ توجه ویژه نشان دهند و ذیل آن هویت و کیفیت را به اپوزیسیون بازگردانند. . . . از طریق وزارت کشور و یا کمیتهای متشکل از نیروهای زبده و اصیل، نسبت به پالایش احزاب منتسب به خود اهتمام بورزند و احزاب کممایه را درون احزاب بزرگ ادغام و یا آنها را منحل کنند. . . .
عقلای جناح راست را نسبت به وخیم بودن شرایط آگاه کنند تا در ادامه، نیروهای مؤثر وتصمیمساز حکومت تصویری واقعی از وضع موجود و مطلوب بدست آورند. . . بهلحاظ منطقی و با توجه به پیشینه تاریخی، چنانچه اصلاحطلبان [دارای پروژه سیاسی مشخص] و معترضان به وضع معیشت یکصدا شوند نخستین گزینه برخورد قهری، اصلاحطلبان خواهند بود نه توده مردم حاضر در خیابان. از این رو اصلاحطلبان ضمن تمرکز بر عدالت بهمعنیالاعم، بهتعبیری باید سر خود را پایین نگه دارند تا از این طوفان به سلامت گذر کنند. ”
با خواندن دقیق و تامل بر واژههایی که تئوریسین اصلاحات، که دیگر کسر منزلت ایشان است، بلکه او به ناجی و نظریهپرداز حکومت اسلامی ارتقا مییابد، که در متن فوق به آن فراخوان داده است،
تکلیف نیروهای تحول خواه روشن خواهد شد که با بستر جدیدی که سردمداران امریکا در رویارویی با سپاه، برای مردم زحمتکش ما فراهم آوردهاند. چگونه باید روبرو شد.
میدانیم درگیری دولتهای ایران و امریکا ربطی به منافع ملتها ندارد. مهم آنست که کارگران چه نصیبشان میشود و کجای این مخاصمه قرار بگیرند تا نیروی کار و اندوخته ناچیز آنان کمتر آسیب ببیند.
رئیس جمهور روحانی در موضع گیری خود با حجاریان که “تیغ نقد” را به رخ میکشد همداستان است که گفت. این سپاه بود که گروه های (مردمی و مبارزی که ضد ولایت آمرانه فقیه بودند) در خانههای (اخلاص) تیمی (برای عدالت چارهجویی میکردند) را قلع و قمع کرد.
شهروندان مبارز و داغ دیده که ظلمهای سپاه چهل سال است بر سرشان آوار شده است را با عملکرد آمریکا میسنجند. تا دشمن اصلی و فرعی مردم حقوق بگیر و زحمتکش را بهتر تشخیص دهند.
اگر وکلای حقیقت خواه با جمعآوری اسناد خدشهناپذیر غارتگری و سرکوب و کشتار خلقها و کارگران توسط سپاه را در کفه ترازو و دیدگان مردم دنیا بگذارند، روشن خواهد شد که امپریالیسم جنایتکار آمریکا به تعبیر آیت الئه منتظری چقدر رو سفید خواهد شد.
دشمن مردم بودن حجاریان استراتژیست در حذر داشتن اصلاحطلبها در همصدایی با معترضان معیشتی که مبادا مورد قهر نظام قرار گیرند، وقیحانه است. این دیگر شیادی است که او با “تمرکز بر عدالت” توصیه میکند ستون دیگر نظام، “باید سر خود را پایین نگه دارند تا از این طوفان به سلامت گذر کنند.”
واقعا که دشمن همین حجاریانها و رقبایشان هستند، دروغ میگویند که آمریکاست.
احتمال وقوع جنگ
بروز جنگ و یا درگیری محدود میان آمریکا و جمهوری اسلامی از هر زمانی کمتر است. گرچه ممکن است یک واقعه و رویداد غیر مترقبه و پیش بینی نشده کل معادلات قطعی موجود را هم تغییر دهد. بعنوان مثال در زمان حملات ۱۱ سپتامبر شاید هیچکس احتمال حمله نظامی آمریکا به افغانستان و یا برکنار کردن طالبان از قدرت را در چشم انداز نمی دید ، توازن قوای بین المللی و منطقه ای ، نوع رابطه آمریکا با طالبان و نیز وضعیت اقتصادی و سیاسی داخل آمریکا هر تحلیلگری را به سمت قضاوت مخالف می برد ولی حملات القاعده در داخل آمریکا و حمایت طالبان و عدم استرداد رهبران القاعده سبب شد تمامی معادلات تغییرکند. این قبیل اتفاقات باز هم امکان تکرار شدن دارند ولی تا اینجا شواهد حکم دیگری میدهند. مهمتر از بررسی امکان یا عدم امکان وقوع جنگ ، نتایجی است که بخش بزرگی از تبلیغ کنندگان قطعیت وقوع جنگ دنبال می کنند که اگر بخواهیم صراحت داشته باشیم این قبیل مواضع آگاهانه یا ناآگاهانه فقط در خدمت تداوم حاکمیت و خاک پاشیدن به چشم تودهها تمام میشود. این نقل قول معروف لنین از فون کلاویتس است: “جنگ تنها یک عمل سیاسی نیست بلکه نوعی ابزار واقعی سیاسی است و به معنای ادامه خط مشی سیاسی و اجرای همان مقصود منتها با وسایل دیگر است.” این عبارت گرچه در میانه قرن نوزدهم مطرح شده کماکان در مورد تمام جنگهای رویداده از آن تاریخ بخصوص در زمان سلطه فراگیر سرمایهداری حاکم بوده است.
اگر بخواهیم در مورد وقوع یک درگیری نظامی بین ایالات متحده آمریکا و جمهوری اسلامی قضاوت کنیم و اگر نخواهیم از ابتدا در مورد آغازگر ماجرا قضاوت کنیم باید اهداف احتمالی هر یک از طرفین از این درگیری را مشخص کنیم و در گامهای بعدی توان طرفین را در این زمینه یعنی شرایط اقتصادی، توان نظامی لازمه درگیری و بخصوص اجماع میان هیئت حاکمه بر سر موضوع و موضعگیری توده ها و افکار عمومی در دو کشور و میزان حمایتشان از آن را بسنجیم.
از جانب ایالات متحده ترامپ با هدف تعقیب کردن سیاستهای نولیبرالی و تغییر جهت سمت و سوی اقتصاد آمریکا به سمت داخل، جلوگیری از کسر بودجه بیشتر، رقابت بیشتر در عرصه جهانی و محدود کردن هر چه بیشتر بازار داخلی آمریکا به روی دیگر کشورها از چین گرفته تا متحدان اروپایی و در یک کلام بازگرداندن رونق به اقتصاد خارج شده از بحران ۲۰۰۸ آمریکا بود.
چنین سیاستهای اقتصادی تحمل هزینههای اضافی نظامی را نداشته و از همین رو حتی خروج نیروها از عراق و افغانستان و دخالت هرچه محدودتر در سوریه و یا دخالت نیابتی بر علیه داعش و النصر و القاعده در دستور روز قرار گرفت. چنین اقتصادی تا حد امکان جنگ گریز خواهد بود. از سوی جمهوری اسلامی هم که همه شاهد بحران روز افزون اقتصادی، تورم توام با رکود حتی در شرایط قبل از تحریمهای جدید آمریکا بوده و هستیم. این شرایط با زمان جنگ با عراق کاملا متفاوت است در آن زمان جمهوری اسلامی از ذخایر انباشته دوران پهلویها استفاده کرد در حالی که در حال حاضر حتی توان جبران خسارات سیل را ندارد. کمکهای خارجی به حزب الله و امثالهم همه به ته دیگ رسیده حتی از صدور نفت به سوریه هم عاجز مانده و بعد از گرفتن کاسه گدایی توسط حسن نصراله شاهد تشکیل صف در پمپ بنزینهای سوریه هستیم.
از لحاظ حداقل اجماع لازم در میان هیئت حاکمه دو کشور هم وضعیت مشابهی را شاهد هستیم.
مخالفان و رقبای سیاسی ترامپ از هر زمانی بیشتر آمادگی تا با بدست آوردن بهانهای در مقابل او بایستند. با وجودی که اعلام رسمی جنگ بعهده رییس جمهور است ولی حتی در زمان تعرض خارجی وی در مدت بسیار محدودی باید توافق دو بخش کنگره و بخصوص سنا را بگیرد. بعید است ترامپ برای شروع یک حمله و جنگ بتواند چنین اجماعی در دو حزب را بدست آورد . اما در صورت آغاز تهاجم و عکسالعمل در قبال آن طبیعتا موضوع متفاوت خواهد بود. بنابراین اگر تیم ترامپ براستی خواهان درگیری نظامی با جمهوری اسلامی باشد باید طرف مقابل را وادار به برداشتن قدم اول بکند.
از سوی جمهوری اسلامی هم چه به لحاظ عدم یکپارچگی در راس قدرت و چه از لحاظ توان نظامی، امکان آغاز و پیش بردن یک درگیری نظامی حتی برای کوتاه مدت وجود ندارد. چون علیرغم تمام شعارها حتی پس از تهاجمات پی در پی و آشکار اسراییل در سوریه، توان شلیک یک گلوله یا موشک را از خود نشان نداد. تحریکات نیابتی آنها در مورد حماس و حزب الله هم خیلی زود به بن بست رسید، تا آنجا که رژیم مجبور شد برای اعتبار بخشیدن بیشتر به تهدیدات خود نیروهای افغان را از سوریه خارج و به صورت آشکار در مرز افغانستان مستقر کنند تا نشان دهند میتوانند به کمک طالبان در افغانستان هم برای آمریکاییها دردسر درست کنند، ولی همانجا هم جرات شلیک یک گلوله به سمت نیروهای آمریکایی را نخواهند داشت.
مدتها قبل ظریف هم آشکارا اعلام کرده بود که به لحاظ توان نظامی حتی قدرت تحمل دو روز حمله آمریکاییها را نخواهند داشت. از لحاظ اجماع در جناحهای حاکمیت مشکلات آنها نیز آشکار است.
پس از اعلام تحریم سپاه با آن که شاهد بودیم موجی تبلیغاتی برای حمایت از سپاه براه افتاد ولی در همان زمان در مقالات و اطلاعیهها و گفتگوها به صراحت عدهای اعلام میکردند که این تله آمریکاییها برای درگیریست و باید با هضم و احتیاط از چنین برخوردهایی پرهیز کرد،
شعارهای تبلیغاتی امثال شریعتمداری و گنجی برای بستن تنگه هرمز و شاخ و شانه کشیدنها حتی از سوی یکی از فرماندهان سپاه یا نمایندگان موثر تندرو مجلس و نظایر آنها تکرار نشد و مورد استقبال قرار نگرفت و تهدیدات هم به اینجا رسید که اگر آمریکا ما را بزند ما تلآویو را میزنیم! اما از نظر افکار داخلی و حمایت مردمی وضعیت چگونه است؟ افکار عمومی امریکا و در ایران بخصوص در تقابل با جنگ طلبی احتمالی حاکمان روشن است. سان تزو نویسنده کتاب مشهور “هنر جنگ” مینویسد: “وحدت ملی همانند وجود دولت یکی از شرایط اساسی یک جنگ ظفرمندانه است”
با توجه به نوع و گستردگی مخالفتها با تیم ترامپ در داخل آمریکا، در افکار عمومی تا کنون دیده نشده که کسی مدعی شود هیئت حاکمه فعلی امریکا بتواند افکار عمومی را برای یک حمله بدون دستاویزی قوی در پشت چنین سیاستی بسیج کند،
شاید کشته شدن چند تن از اتباع امریکا در یک حادثه تروریستی، حمله مستقیم به یک پایگاه نظامی و نظایر آن و یک موج تبلیغاتی وسیع بتواند چنین حمایتی را ایجاد کند.
در صورت درگیری مستقیم جمهوری اسلامی با یکی از متحدان منطقه ای آمریکا و حتی اسراییل هم ممکن است سیل حمایتهای لجستیکی و تسلیحاتی را به آن کشور موجب شود ولی نمیتواند مجوز دخالت مستقیم نیروهای امریکایی را فراهم کند.
در این سوی قضیه هم اکثر کسانی که به نوعی خطر جنگ را محتمل دانسته و یا حتی از یک درگیری ناخواسته هراسناکاند و زنهار میدهند تنها بر این نکته تکیه میکنند که سیاستهای تحمیلی یک طرف و بخصوص تحریم اخیر سپاه پاسداران باعث نوعی گرایش و تایید یا مظلوم نمایی توسط طرف مقابل در میان مردم شده و وجهه صدمه خورده سپاه بخصوص پس از وقایع سال ۸۸ را ترمیم نموده و همین مسئله حداقل توان بالقوه را برای نوعی جنگ افروزی بالا برده است. از انواع اطلاعیهها و مصاحبههای جریانات به اصطلاح اپوزیسیون درون حکومتی و اصلاحطلبان گرفته تا نهضت آزادی و ملی مذهبیهای مقیم خارج و اکثریت و توده و نظایر آن به لحاظ مضمون و شکل همگون بودهاند و نوعی تاکید بر این جنبه داشتهاند.
مقاله اخیر خانم مهرانگیز کار که در سایت زمانه منتشر شده گویای صریح چنین برداشتی میباشد. گرچه برخورد خانم کار با عملکرد سپاه دقیق و صریح است. اما آنچه در نوشته ایشان به چشم نمیخورد، همان تناقض دیگران است که بعنوان یک اپوزیسیون خواهان سرنگونی و تغییر، چه راهکاری را در مقابل مردم قرار میدهد و با این سکوت یا دو پهلو سخن گفتن عملا همان سیاست مماشات و سکوت و انتخاب “بدِ” تداوم حاکمیت فعلی را به “بدتر” بودن وقوع یک جنگ و تبعات آن ترجیح میدهد.
چنین مواضع مشابهی توسط آقایان یوسفی اشکوری و رئیس دانا نیز اتخاذ شده است .
اشاره به تصویری که انگلس، پايان سال ۱۸۸۷ در «مقدمه»ای بر جزوهى زيگموند بوركهايم از دنیای آن روز در برابر ما میگذارد مفید خواهد بود:
“و سرانجام، تنها جنگى كه براى پروسـ آلمان باقى مىماند يك جنگ جهانى خواهد بود، يك جنگ جهانى كه گستره و خشونتِ آن تاكنون تصور نشده است. هشت تا ده ميليون سرباز روبروى هم قرار مىگيرند و در جريان جنگ اروپا را شدیدتر از حملهی ملخها [بهمزارع]، ویران خواهند کرد. ویرانگریِ جنگهاى سی ساله در نبردهاى سه تا چهار ساله فشرده مىشوند و سراسر قاره اروپا را فرامىگيرند؛ قحطى، بيمارى و سقوط همگانی در دام بربريت که گریبان ارتشیها و مردم را میگیرد، آستانهی بیچارگی حاد و عمومی است؛ نابهجاییِ نظام تجارت، صنعت و اعتبارات بهورشكستگى فراگير و جهانشمول راهبر میگردد؛ دولتهاى كهن و عقلانيت سياسى متداول آنها طورى فروپاشیده میشود كه تاج پادشاهان بهقطعات متعدد تقسیم میگردد و هيچ کسی نخواهد بود كه جمعشان کند؛ پیشبینی پایان این جنگ و نیز اینکه چه کسی برندهی آن خواهد بود، مطلقاً غیرممکن است. فقط یک نتیجهی قطعی [قابل پیشبینی] است: فرسودگی عمومی و ایجاد شرایطی برای پیروزی نهایی طبقهی کارگر. این چشماندازِ آن هنگامی استکه رقابت سیستماتیک و متقابل تسلیحاتی به اوج خود برسد و میوههای غیرقابل اجتنابش را به بار بیاورد.”
در پایان به رهنمود لنین در مقاله “جنگ و سوسیال دموکراسی روسیه” دل سپاریم :
” این دو گروه کشورهای محارب هیچ یک از لحاظ غارتگری، درنده خوئی و قساوت بی پایان خود در این جنگ، از دیگری دست کمی ندارد ولی برای تحمیق پرولتاریا و منحرف ساختن توجه وی از یگانه جنگ واقعا آزادی بخش، یعنی جنگ داخلی که هم بر ضد بورژوازی کشور “خویش” و هم بر ضد کشور “بیگانه” متوجه باشد، . . .
تبدیل جنگ امپریالیستی معاصر به جنگ داخلی، یگانه شعار صحیح پرولتاریایی است که تجربه کمون آن را نشان داده . . . هر اندازه دشواری یک چنین تبدیلی در فلان یا بهمان لحظه، عظیم به نظر آید، باز در شرایطی که جنگ صورت واقعیت به خود گرفته ، سوسیالیستها هرگز از کار تدارکاتی منظم و مصرانه و مداوم در این زمینه امتناع نخواهند ورزید.
تنها از این طریق است که پرولتاریا میتواند خود را از چنگ وابستگی به بورژوازی شوینیست برهاند و به شکلهای گونگون و با سرعتی زیاد یا کم در راه آزادی واقعی خلقها و در راه سوسیالیسم با گامهای مصمم به پیش رود.”
منبع : میهن تی وی