زارممد! خودتو ضایع نکن! نرو!

 

مهدی اصلانی :

خبر: سید مجید حلاج‌زاده، رئیس مرکز خدمات مشاوره‌ی ایرانیان خارج از کشور اعلام کرد: بهروز وثوقی هیچ منعی برای ورود به ایران ندارد.

سید رسول می‌خواهند بله را از تو بگیرند و لکه‌دارت کنند. تا با بله گرفتن از تو ما غربتی‌ها و تبعیدی‌ها را هم لکه دار کنند. بله‌ گرفتن از تو یعنی به‌غارت رفتن بخشی از خاطره‌ی سینمایی‌‌ی ما. تو در سرزمین مادری‌ات ۴۳ سال است قدغن بوده‌ای. به ۸۴ بهار سلام گفته‌ای. نمی‌گویم کاش ۱۰۰ ساله‌ شوی! که این دعا خود نفرین است. پس می‌گویم امیدوارم عمر پربرکت و باعزت داشته باشی. ۳۳ سال پیش تو گوهرکش‌ترین مکان عالم مهدی فریدونی (شامیت) که بچه‌ی جنوب شهر بود، را به حکم رئیسی که مشاورهای هنری‌اش پاانداز دعوت از شما هستند در تابستان ۶۷ به قتل رساندند! نمی‌دانم در کدامین یک از گور‌چال‌های بی‌شمار پنهان‌‌اش کردند. موهاشو مدل شما می‌زد. قیصری. تو بند راه رفتن‌اش را از شما تقلید می‌کرد. با وام‌گیری از دیالوگ سید رسول و قدرت در گوزن‌ها می‌گفت:« بد بده. خلاف خلافه. اگه آدم دوافروش هم که باشه نباید اومد حبس آدم‌فروش بشه. می‌گفت ده‌‌ها نوبت گوزن‌ها را دیده و چند نوبت اشک هم ریخته! هم برای سیدرسول هم برای قدرت. او در قید تکنیک و تحلیل فیلم نبود. می‌گفت هر بار سیدرسول را می‌بینم بغض می‌کنم و آره بابا بهروزته» (۱)

 

شما فارغ از هر نوع نگاه از منظر سیاسی‌اجتماعی با غیاب ۴۳‌ساله‌تان به خود حضوری فرامتنی بخشیده‌اید. رسا فریاد نرفتن و غیاب شما معنایی معادل پشت کردن به ساختاری است که بهروز وثوقی از پرده‌ی نقره‌ای‌ی سینما حذف کرد. شما با نرفتن‌تان حضور داشته‌اید و با آثارتان مانده‌گار شده‌اید. شما البته هرگز با نظام خوف و ترور ستیهنده‌گی نداشته‌اید و هماره امید به بازگشت داشته‌اید. دون‌پاشی و دعوت و رفتن بهروز وثوقی و بازگشت او به سینمای اسلامی در هنگامه‌ی موجود که با انتخاب چند قاتل نفیس قصد خون‌شویی دارند را تنها اگر از منظر هنری چشم بیاندازیم، هیچ‌ چیز به متن شما اضافه نمی‌کند. پذیرش دعوت آسیب به نمادی است که بهروز وثوقی نام دارد. رئیسی را با تتلو و شهاب حسینی تنها بگذارید. امید دارم که به دعوت‌شان اگر تف نمی‌کنید با سکوت از کنارش بگذرید! ارج و منزلت شما در نرفتن‌تان بوده. رفتن شما چه با حضور در سینمای اسلام و بازی در معرکه‌ی سرسپرده‌گان جماران و جمکران، چه بی آن، بازی‌ی دوسر باخت است. پذیرش دعوت را تنها می‌توان خودزنی در کهن‌ساله‌گی نام نهاد!

زارممد خودت رو ضایع نکن! نرو! اون‌هم به دعوت ابول گنده‌ رجب.

«این کار آخرومه (کُشتن ابول گنده ‌رجب) از ما گذشت نزارین هر بی‌غیرتی مال‌تون را بخوره و به‌تون زور بگه. نزارین هر قرمساقی خونه خراب و دربدرتون کنه» (۲)    

داش‌آکل اگر زنده مانده بود، کاکا رستم‌ها که حکومت‌گردان شده‌اند به گردن‌اش آفتابه انداخته و او را دور باغ ارم و حافظیه تاب می‌دادند. نرو کاکو! فکر می‌کنی با پذیرش دعوت یه مشت قمه‌زن قیمه‌خور چه اتفاقی می‌افتد:«سه دفعه که آفتاب بیفته سر اون دیفال و سه دفعه هم که اذون مغربو بگن،همه یادشون می‌ره که ما چی بودیم و واس چی مردیم.» (۳)

منصور آب‌منگل با تیزی تو بر پهلویش تمام‌کش نشد. کریم و رحیم هم همین‌طور! اونا با نکبت انقلاب اسلامی همه‌جا تکثیر شدند. کریم و رحیم و منصور حکماً الان کمیته‌ی دردار رو می‌چرخونند. ممد‌دشنه (حسین گیل) شد سردار گیل! تو جنگ به بسیجی‌ها کاراته یاد می‌داد و شاباش و شیتیل قمارش، مدیر و مؤسس شرکت سینمایی‌ی «طلوع فجر». (۴)

صالح نرو! غلوم صدیقه‌ گدا که با بیل بر سرت کوفت به‌احتمال در شاخه‌ی ترور برون‌مرزی الان شده دکتر غلام! (۵)

سید توبه نکن! اینا اول آب‌‌توبه می‌ریزن سرت بعد لجنی‌ات می‌کنند.

تو تازه اصغر دوافروشه را تو حیاط خونه‌ی نیروهوایی گوزن‌ها شقه کردی. داری می‌ری تو بغل ساقی و دوافروشای بی‌همه‌چیزی که با تریلی مواد پخش می‌کنند! اینا گنده شدند سید! و امورات‌شان دیگه فقط با دوافروشی نمی‌گذره. زدند تو کار شیشه و کراک

می‌خوای بری تو ۸۴ ساله‌گی تو سینمای مافیایی ایران در گرمابه‌ی نواب کریم آب‌منگل را تیغ‌کْش کنی؟ اینا تو برجای فرمانیه و کامرانیه همه جکوزی و ویرل‌پول و سونا دارند و قیمه‌ی نذری آروغ می‌زنند!  بیا خودمون می‌شیم دلاک و کیسه‌کش‌ات. نرو اینا بلد قتل هستند. جخ نه با ضامن‌دار دسته‌ سفید ساخت زنجون که با قهوه‌ی ‌قجری چیزخورت می‌کنند.

نرو! به حرمت لحظه‌های زیبایی که برامون ساختی نرو. وقتی در سکانس کاباره ونک آن چهارتا قرتی روی سن کاباره ونک پای چشمت را بالا می‌آورند و فريبا خاتمی هی جيغ می‌کشيد، انگار خودمون داشتیم کتک می‌خوردیم. وقتی هم فریبا خاتمی گفت: من امشب آبروم رفت، جواب دادی اگه می‌شستم پاک آبروم پیش خودم می‌رفت. به درک که آبروی تو رفت. آبرو داری کن رضا موتوری! (۶)